یکی از تحلیل های رایج درباره وضعیت معاصر و سیستم های کاری، درباره ی روزمرّگی و نظم های ناانسانی سیستم هایی است که به صورت مدرن شکل گرفته اند. در این جستار که نگاهی به فرم درونی و بیرونی سیستم دارد، ارتباط نظم انسانی و نظم ناانسانی سیستم ها مورد توجه قرار می گیرد. روزمرگی، حاصل نظم است، در حالی که سیستم های فاقد نظمی نیز می توانند وجود داشته باشند که شاید امروزه به صورت بروکراتیک درآمده باشند. ایجاد نظم، خود به بزرگی انقلاب صنعتی و سیستمهای مدیریتی بعد از آن زمان برده اند. در جهان هایی که محصولات این انقلاب را به استقراض گرفته اند، شاید شکل گیری این نظم به آن صورت توصیف شده میسر نشده باشد.
در این جستار، روزمرّگی/روز-مرگی به عنوان فرم منظم/بی نظم سیستم هایی مورد بررسی قرار می گیرد که با آن دست به گریبان اند. شاید بتوان گفت که روز-مرگی، دورانی پیش از شکل گیری نظم می باشد. اما به نظر می رسد این نوعی فرم پست مدرن است که محصول شکل گیری نوعی سیستم فاقد اصالت نظم است که در شکل جهانی شده ی سیستم فرصت تعریف یافته اند. قدرت ها از شکل ماقبل مدرن، به دوران جهانی شده ی بازتعریف خود در نظم جدید راه یافته اند. در واقع تپاله های انسانی که در گذشته در محیط های کوچکی وجود داشتند، امروزه به صورت سیستم خود را آراسته اند. سیستم هایی که فقط ظاهری از آن را به استقراض گرفته اند و نتوانسته اند به نظم و قانون مندی واقعی دست پیدا کنند. روز-مرگی بروکراتیک، محصول این ظاهر سازی است.
نوشتههای مرتبط
پدیدارشناسی روزمرّگی
سال ها پیش بود که به فضای داخلی یک موسسه ی مالی وارد شدم. چهارچوبی بسیار وسیع، عالی و در و دیواری مرتب داشت. منظم و با برنامه بود و همه چیز مشخص و معین بود. اما بعد از مدتی، حضور و دیدن چنین صحنه ای، مثل این که مدتی طولانی به ساعتی خیره شوی، خسته کننده می شد. پارک ها هم همین طور هستند، وقتی که همه چیز سر جایش باشد، اما آدم هایش با نشاط نباشند، انگار عضله یا حس ندارند. عضله های یک پارک یا بانک و هر جای دیگر، در حضور مستمر، خنده ها و گفت و گوهای خوش ذوق و مهربان ادم هایش مشهود است. شاید به این علت است که در پارک ها مجسمه های زیادی گذاشته می شود تا آدم ها وقتی به تنهایی در این ها هستند، نشاط حضور را آن هم در میان تندیس آدم های خلاق جامعه را احساس کنند.
روزمرّگی، نظمی است که آدم ها را مانند یک چهارچوب فلزی و با روکش رنگی نشان می دهد، اما آن ها را فاقد آن پذیرندگی و کشش کرده است. روزمرگی با فقدان نشاط و یک دستی دیده می شود، مثل اشیاء، بدون زبان و معنی. روزمرّگی را همه می-شناسیم، وقتی انسان اسیر گذر زمان شود و هر روزش مثل دیروزش باشد دچار آن می شود. روزمرّگی در امور بیشتر از آن جهت که موجب خستگی و فرسودگی افراد شود، شور و اشتیاق آنان را از بین ببرد و آن ها را همراه با تغییرات تغییر ندهد، مهم است. کارها یک دست می شود و افراد مثل چارلی چاپلین در فیلم عصر جدید چنان به تکراری شدن کارهای روزانه خود عادت کنند که دیگر تغییر فضا و تغییر شرایط را هم نمی پندارند.
زندگی توأم با روزمرّگی خسته کننده و ناانسانی است. همیشه کار و همیشه کار، آن هم به یک شیوه تکراری موجب می شود افراد خسته شوند و روزهای تکراری را با کسالت پی بگیرند و این موجب اشتباه، رخوت و سستی شده در کار افراد هم اثر می گذارد. موسسه های امروزی راه چاره رهایی از روزمرگی را در استفادۀ به جا از مرخصی، عملکرد بخش رفاه سازمان برای احیای روحیه نشاط کارکنان و … دیده اند تا این که بتوانند در ازای حقوقی که می دهند، خدمات مورد انتظار را از کارکنان با نشاطش دریافت کند. محیط شان را هر روز انسانی تر و انسانی تر می کنند تا بتوانند با مخاطبان خود صمیمی تر و پایدارتر باشند.
روزمرّگی موجب می شود که تکراری بودن و بی سرانجامی زندگی در یک سیستم اجتماعی به عرف تبدیل شود. این حالت، دشمن دین آرمان گرایی و تغییر شرایط زندگی است. روزمرّگی قاتل روشنفکری کانتی است، هر چیزی را توجیه می کند و آدم ها را دچار بی اشتهایی و بی توجهی به هر چیز تازه یا غیر عادی می کند، این هر آن چیز غیر عادی است که باید خود را با واقعیت تطبیق دهد. آن گاه که همه چیز به هم گره بخورد و کارهای هر روز بالاجبار پشت سر هم اجرا شوند، آدم ها هیچ چیز جدیدی برای گفتن ندارند. اصلا زمان بس که تکرار می شود و تکرار می شود، فاقد مفهوم می گردد. به تدریج احتمال دارد که مردم زمان را در عین شمردن، به حساب نیاروند و فقط برای اعمال تکراری و اضطراری شان به ساعت نگاه کنند.
در زندگی سرشار از روزمرّگی، آدم ها برای هم دیگر تبدیل به اشیائی می شوند که باید مانند رباطی آن را به کار گیرند. برای فروشنده، مشتری رباط است، برای مشتری هم فروشنده رباط است. آدم ها همدیگر را هم تمییز نمی دهند، همه جا جامد می شود و به شکل جایی کمی بهتر از صخره های میان کوهه ها است. سپهر انسانی، همان جامعه ی نمایش یا تلویزیونی است که همه آن را به رسمیت شناخته اند. نظمی سرشار از روزمرگی، سیستم صخره هایی است که توسط خود آدم ها ساخته شده است. فضای این شهر غیر انسانی است و در چنین فضایی آدمی خانه دارد اما زندگی سرشار از بی خانمانی و بی سرانجامی است، چون در آن حسی با دیگران و پیرامون وجود ندارد.
روز-مرگی یا پیشاروزمرّگی
جهانی قبل از چنین نظمی روزمره، چگونه ممکن است؟ آن شرایطی است که تحمل آن برای مردم امروزی، شاید سخت تر از روزمرّگی باشد. وقتی که استخوانی که در روزمرّگی نماد نظم و قانون است، وجود نداشته باشد. در صحنه ی روز-مرگی تلّی پوستی را می بینیم که به صورت جسم صُلب نرمی در پیش چشم قرار گرفته باشد. اما شکلی نامنظم و قابل تغییر مانند خمیر بازی است که می توان آن را به هر شکلی تغییر داد. البته این جا، اراده به جای این که دست کودک باشد، دست خود خمیر است، نظیر شکلی که در کارتون بارباپاپا دیده می شد. روز-مرگی، محصول دنیای پیش از نظم و “فرم” است. زمانی که انسان های عادی به فرم و قانون خو نکرده بودند. آن زمان که انسان های مسلط و به قول هگل، خدایگان ها بر سیستم های انسانی تسلط داشتند.
باز می گردم به آن موسسه و شرکت های مشابهی که دیده ام، دیگر فشاری روی آن ها برای اجرای نظم نیست. مشتری ها را به همدیگر پاس می دهند و حتی حرف تازه ای برای گفتن که نیاز به هضم و ادغامش باشد، وجود ندارد. بیشتر روابط از طریق ایماء و اشاره صورت می گیرد. شرایط خمیری به این صورت است که در سیستمی فراخ تر چون بازارهای عمومیت یافته ای، هر روز چند بار قیمت ها افت و خیز می کند و هیچ برنامه ای برای کنترل آن وجود ندارد. هر کس زیرک تر باشد، مشتری بهتر و صندوق دار بهتری را پیدا می کند. در صحنه ای از چنین سیستمی، آدم ها حتی آن نظم امروزی را حتی اگر به آن ها تحمیل شده باشد، نمی توانند اجرا کنند.
روز-مرگی ساختمانی است که اسکلت ندارد و نه جامعه ی نمایش که سیرکی چادری است که با بادی خود را درشت و پر ابهت نگه داشته است. در هر جایی امکان دارد سقفی فرو ریخته باشد. زندگی و سلامتی در اینجا شانسی و اتفاقی است. روز-مرگی خمیری و لخت است و مانند ماری می خزد و راه می افتد. این بار حتی الگوی بی خانمانی هم وجود ندارد، بلکه سراسر بی شکلی و بی قاعدگی است. فضای زندگی یا محیط انسانی است، اما صورتی لغزنده و غیر قابل کنترل دارد. تغییر نیست، اما ثبات هم وجود ندارد، وقتی هیچ فردی نمی تواند خود را جدی بگیرد و حتی کاری انجام دهد که به صورت روزمره در بیاید. روزمرگی، نرسیده به روزمرّگی است. هنوز تکاملی وجود ندارد تا به مرحله نظم برسد و شاید هیچ وقت اتفاقی در آن دیده نشود. حتی اسکلت یا چارچوبی به صورت نظمی بیرونی به آن بچپانند، هر آن ممکن است بشکند.
درست جایی که مدتی برای ماموریت آن جا می رفتم و وقتی وارد اتاق شدم، دیدم که متصدی مسئول شرکت در حال چرت است. او کار خاصی نداشت و بیشتر مراقب رفت و آمد کارکنان بود و کارها را به صورت سنتی تقسیم کرده بودند. او را گذاشته بودند تا اطلاعاتی ضروری ازکنارکنان شرکت به بالا دست بدهد. گزارش کارکنان هم به صورت تصادفی به دست او می رسید. به خاطر نبود نظم، هر کسی سعی می کرد کاری ساده را بر دوش بگیرد و کارهای سخت را به همدیگر ارجاع بدهند. از این رو تمرکز قدرت به وجود آمده و سیستم را به لغزیدن آن هم با پوستی انسانی در می آورد. پوستی کلفت در آن ایجاد می شود که به تدریج از بین رفته و افراد جدیدتری برای پلاسیدن در پوست خلق می شدند.
روز-مرگی، وضعیتی است که حرکتی به جلو و برنامه ای زمان مند در درون سیستم وجود ندارد و نه تغییر، که اجرای مطلوب امر روزمره هم در آن غیر ممکن است. روزمرّگی بی خانمانی است، اما در روز-مرگی، حضوری عمومی که نیاز به خانمان داشته باشد وجود ندارد، حضور، قدرت و خانمان در مرکز سیستم و فرسایش در بخش خروجی آن است. روز-مرگی، لخت است و توده ی مرکزی آن می تواند در هر جای پست و بلندی بر روی پووستی انسانی خانمان بگیرد. با هر تغییری زود به رنگ جدید در می آید و خود را تطبیق می دهد.
تغییر در سیستم های فرسوده ساده تر از سیستم هایی است که فاقد نظم هستند. آن ها در برابر هر نظم و دگرگونی ای به صورت خزنده ای خود را به قالب های جدید در می آورند و زود شکل های خود را هم عوض می کنند. با همه ی الگوهای قدرت که مرکزی تر است، ارتباط پسندیده ای برقرار می کنند و مانند آفتاب پرست به هر رنگی در می آیند و پس از قرار گرفتن بر روی پوستین، خمیازه ای عمیق می کشند و خود را به خوابی عمیق می اندازند. خواب سیستم خمیری، مانند خواب سنگین قورباغه ای است. آن ها در حال مراقبه هستند ولی به شدت به وجود پشه ای که در اطراف شان بگردد حساسند و به سرعت آن را می بلعند. هیچ کس نمی تواند در آن ها نظم و سرانجام خلق کند چرا که خود سرانجام هستند و همه اشکال را به سادگی و موقتی قبول می کنند.
نتیجه:
نظم یکی از مسائل اساسی جوامع انسانی و گروه های شغلی است. وجود یا عدم نظم، هر یک مسئله ای بزرگ با خود به همراه دارد. نقدها از دوران مدرن، به شکل گیری فرم های متنوع و دگرگونی های خودخواسته شان فرصت داده تا نظم های چپانه شده را نشکنند. شکل گرفتن تغییر و نظم گرفتن، به فرم پذیری سیستم ها و روابط انسانی درون آن مربوط می شود. نظم و فرار از نظم، موضوع مهم جامعه ی صنعتی و بروکراتیک است. اما بی نظمی، موضوعی پیشا مدرن است که چه بسا بتواند خود را در قالب نظمی صوری جا سازی کند. ایران معاصر، فرم های بروکراتیک صوری را برای خود قرض گرفته و نظم هایی را به درون جهان انسانی خود تپاند. قانون، نظمی ساختاری و انسانی می دهد و ممکن است شکننده و روزمرّه هم باشد. اما ممکن است مانند پدیده تونل زنی الکترون، روز- مرگی پیشامدرن ایران از زیر ارتفاع پتانسیل ضروری برای نظم انسانی تونل زده و جا مانده باشد.