۳ دسامبر
{مهمانیِ امیلیو با اف.ام بانیه}
نوشتههای مرتبط
کم کم از گفتگو کنار میکشم (معذبم که بقیه خیال کنند قابل نمیدانمشان). FMB (با تکیه به یوسف) نظامی قوی (و البته مبتکرانه) از ارزشها، کُدها، اغواها، سبْکها مجسم میکند: ولی در حینِ قوام گرفتن این نظام، من احساس طرد شدن میکنم. کم کم دست از کشمکش برمیدارم، غایب میشوم،
بدون اینکه برای تصویرم دلواپس باشم. به این ترتیب با نارضایتی از معاشرت شروع میشود، در وهلهی اول، و بعد رادیکال میشود. کم کم در این پیشروی، آنچه برای من زنده است: مامان، مخلوط میشود. و عاقبت به مغاک اندوه فرو میافتم.
۵ دسامبر
{حس اینکه JL را از دست میدهم – که خودش را دارد از من دور میکند}. اگر از دستاش میدادم، بیرحمانه به قلمرو مرگ بازپس رانده میشدم.
۷ دسامبر
حالا، هر چند وقت، مثل یک حباب، ناگهان، پُرم میکند: خبرِ اینکه: او دیگر نیست، او دیگر نیست، کلاً و تا ابد. مات و نا-متصف – سرگیجهآور است چون ناچیز است(بدون امکانِ تفسیر).
دردِ تازه.
۷ دسامبر
کلمههای (سادهی) مرگ:
-“محال است!”
-“چرا، چرا؟”
-“تا ابد”
و غیره.
۸ دسامبر
سوگواری: نه یک فشار درهم شکننده، نه یک گرفتگی(به این خیال که “پُر” کرده)، بلکه یک دسترسپذیری دردناک: من گوش به زنگم، چشم به راه، منتظر رسیدنِ “حس زندگی”.
۹ دسامبر
سوگواری: ناخوشی، موقعیتی بدونِ امکان باجگیری.
۱۱ دسامبر
در دلِ تاریکترین صبح یکشنبهی ساکت:
حالا به تدریج، تِم سفت و سختِ (بیچارگی) پُرم میکند: از حالا به بعد، زندگی من چه معنایی دارد؟
۲۷ دسامبر ۱۹۷۷
اورت
گریهی سخت و بیاختیار.
(کره و ظرفِ کره، همراه با راشل و میشل). ۱. دردِ باید زندگی کردن با یک “خانواده”ی دیگر. هر چیزی در U1، خانوادهی او، خانهی او را جلوی چشمام میآورد. ۲. هر زوجِ (مزدوج) مجموعهای را تشکیل میدهند که از آن، فردِ مجرد طرد شده است.
۱. اشاره به اورت Urt- م
۲۹ دسامبر ۱۹۷۷
وصف ناپذیریِ سوگواری من برای این است که من هیستریکاش نمیکنم: ناخوشی دائم و بسیار منحصر به فرد.
بخشهای دیگر “روزنوشتِ عزا”:
روزنوشتِ عزا (یادداشتهای رولان بارت) – بخش اول: ماهِ اکتبر
روزنوشت عزا (یادداشتهای رولان بارت)- بخش دوم: ماه نوامبر
پروندهی «رولان بارت» در انسانشناسی و فرهنگ
http://www.anthropology.ir/node/2761
پروندهی آرزو مختاریان در انسانشناسی و فرهنگ
http://anthropology.ir/node/28579