رولان بارت – برگردانِ آرزو مختاریان
۱۲ فوریه ۱۹۷۸
نوشتههای مرتبط
احساسِ دشوارِ(نامطبوع، دلسرد کننده) فقدانِ گشادهدستی. رنجام میدهد.
فقط میتوانم این را به تصویر مامان ربط بدهم، به غایت گشادهدست (و عادت داشت بهم بگوید: تو خوبی).
خیال کرده بودم از دستام که برود، من در به کمال رساندنِ “مهربانی”، دست کشیدنِ از لئامت، حسادت، خودشیفتگی، ناپدید شدن او را جبران میکنم. ولی من کمتر و کمتر “شریف” و “گشادهدست” میشوم.
۱۲ فوریه ۱۹۷۸
برف، بورانِ برف روی پاریس؛ غریب است.
به خودم میگویم و رنج میکشم: او دیگر اصلاً و ابداً اینجا نخواهد بود که این را ببیند، که من برایش تعریف کنم.
۱۶ فوریه ۱۹۷۸
امروز صبح، دوباره برف، و توی رادیو، برنامهی Lieder. چه غمانگیز! – به صبحهایی فکر میکنم که مریض بودم و مدرسه نمیرفتم و خوشیِ پیش او ماندن را داشتم.
۱۸ فوریه ۱۹۷۸
سوگواری: فهمیدهام که تغییرناپذیر و ادواریست: فرسوده نمیشود، چون دائمی نیست.
اگر وقفهها، حواسپرتیها به چیزهای دیگر، از دلمشغولیهای روزمره باشند، از پا-پی شدن باشند، افسردگی زیادتر میشود. اما اگر این “تغییرات” (که موجب این ادواری شدناند) به سمت سکوت بروند، به سمت درونگرایی، زخمِ سوگواری به سمت تفکری متعالیتر میرود. ابتذالِ (اضطراب) # اصالتِ (انزوا).
۱۸ فوریه ۱۹۷۸
فکر میکردم مرگِ مامان از من یک آدم “قوی” ساخته، رسیدهام به آنجا که به دنیا و مافیها بیتفاوت باشم. ولی به کل برعکس بوده: شکنندهترم (طبیعی: برای خاطر هیچ، در یک حالتِ وانهادهگی).
۲۱ فوریه ۱۹۷۸
{برونشیت. اولین مریضی بعدِ مرگِ مامان}
امروز صبح، بیوقفه فکرِ مامان بودم. دلگرفتگیِ دلآشوب. دل آشوبهی بیدرمان.
بخشهای دیگر “روزنوشتِ عزا”:
روزنوشتِ عزا (یادداشتهای رولان بارت) – بخش اول: اکتبر
روزنوشت عزا (یادداشتهای رولان بارت)- بخش دوم: نوامبر
روزنوشت عزا(یادداشتهای رولان بارت) – بخش سوم: دسامبر
روزنوشت عزا (یادداشتهای رولان بارت) – بخش چهارم: ژانویه
پروندهی «رولان بارت» در انسانشناسی و فرهنگ
http://www.anthropology.ir/node/2761
پروندهی آرزو مختاریان در انسانشناسی و فرهنگ
http://anthropology.ir/node/28579