جنگ ایجاب می کند فرد برای کشتن و کشته شدن تربیت شود. در واقع او به طور مداوم میان دو فضا در رفت و آمد است که در هر دو، مسئله مرگ جایگاه محوری دارد.او می تواند هم قاتل و هم مقتول باشد، بکشد یا کشته شود. پس بایستی چنان شرایطی،به ویژه لحاظ اخلاقی،فراهم گردد که فرد تنش های ناشی از این دوگانگی را رفع کند و با روی گشاده هم جسارت کشتن و هم آمادگی برای کشته شدن را بیابد. در عین حال،شرایط جنگی موجب شکل گیری وضعیتی به نام « روزمره شدن مرگ » می شود؛ یعنی مقوله مرگ برای سربازان و حتی افراد پشت صحنه نبرد، به دلیل برخورد مداوم با خاطرات و مشاهده مستمر کشته شدگان و مجروحان، حالت عادی و روزمره به خود می گیرد و با زندگی آنان آمیخته می شود. اگر در زمان صلح و آرامش، مرگ دوستان و آشنایان یک رخداد غافلگیر کننده و معمولا تلخ در مسیر زندگی است، این رخداد در زمان جنگ به یک حادثه مستمر تبدیل می شود. برخی اوقات این مقوله چنان عادی و از تلخی تهی می شود که با زندگی روزانه عجین می گردد و چندان احساسی را بر نمی انگیزاند،به خصوص در مناطق جنگی که دیدن گاه « فرشی از اجساد » چه از نیروهای خودی و چه از دشمن- بیش از آن که ارزش زنده ماندن را بیشتر کند، بی تفاوتی نسبت به مرگ را به بار می آورد. به تعبیری، تجربیاتی که باید در فراز و فرود یک عمر اندوخته می شد،اینک به صورت فشرده در مدتی کوتاه- گاه حتی در طی یک روز- رخ می دهد. اگر چه برخورد با خطر برای جنگاوران و داوطلبان جوان هیجان آور است و جذابیت دارد. از این رو ممکن است که آنان خود به استقبال حوادث بروند و بخواهند از این طریق دنیای ناشناخته خطر را کشف کنند،اما تبعات استقبال از خطرات و برخورد مداوم با مرگ در همین حد متوقف نمی ماند. جنگ به دلیل این که زندگی روزمره و عادی را در هم می ریزد و نقطه پایانی بر قواعد تخطی ناپذیر آن می گذارد. برای بسیاری جذابیت و حتی شادی ایجاب می کند، چنانکه گرنفل،شاعر،در ۲۴ اکتبر ۱۹۱۴ به مادرش نوشت:« ما شب و روز در جنگ بوده ایم، پس از چهار روز، تازه امروز استراحت داشتیم… من جنگ را تحسین می کنم. جنگ مانند پیک نیک بزرگی است بدون داشتن جنبه مادی و بی هدفی آن. هرگز در عمرم تا به این حد شاد یا خوشحال نبودم. »( استور،۱۳۷۳:۳۳)
روشن است که افراد در این لحظات احساس برتری و شعف می کنند. چرا که به جای آن که منتظر آینده ای محتوم بمانند، در حال ساختن آن هستند و به جای آن که اسیر جریان زمانه شوند، سرنوشت را می توانند به دنبال خود بکشانند. بی دلیل نیست که بسیاری برای رسیدن به منطقه نبرد شوق و شتاب دارند، گویی در آن جا رمز و رازی هست یا حقیقت به تمامی انتظارشان را می کشد. حال، مسئله این است که هم زمان مرگ نیز در دسترس قرار دارد و همواره همراه می گردد. مواجهه بیشتر و عریان تر با لحظات خطر و یا فرسایشی شدن جنگ سبب می شود دنیای شادی و احساس توانایی تغییر به تدریج رنگ ببازد و در یک دوره بلند مدت این وضعیت روانی اغلب به صورت «مرگ اندیشی » درآید. یعنی مفهوم مرگ در زندگی و عدم توانایی یا حتی میل افراد به تفکیک دوباره این دو نهادینه شود. لذا آنان که بارها و بارها دیده اند در « هر لحظه دهها تن به خاک و خون می غلطند، می کشند و کشته می شوند،قلب ها تندتر می تپند،قلب ها از تپش باز می مانند،زندگی تفسیر می شود، زندگی به کام مرگ در می غلطد»، (بایرامی،۹:۱۳۶۹) اینک در برخورد با هر پدیده ای،ناخوداگاه و همزمان از دو زاویه و دو سطح با آن برخورد می کنند. نتیجه این حالت معمولا به ریشخند گرفتن زندگی عادی،لاقیدی و حتی تلخ ندیشی و نگاه بدبینانه به زندگی است. چرا که آنان به سختی می توانند از رویدادهای شادی آفرین،همچون دیگران لذت ببرند یا به طور جدی به چیزی دل ببندند. در چنین افرادی خاطرات- چه واقعی و چه بازسازی شده- حضوری بسیار جدی در زندگی پیدا می کنند و به صورت ملاکی برای ارزیابی خاطره ای را به یاد آورد و اغلب هم از خلال این خاطرات، سایه رفتگان بر دنیای زندگان پهن می شود. وضعیت توصیف شده چه به یاس و رخوت ختم شود و چه نوعی سرخوشی سطحی را به دنبال آورد،فاقد عنصر« جدیت» است(همان،۱۰).روزها از جنگ می گذشت..خیلی از کسان عزیزمان را از دست داده بودیم، من هم از اون روزها تا الان زنده نیستم، نمی دانم چرا؟؟ همیشه با خودم فکر می کنم اما واقعا نمی دانم.اولش وحشت بود و بعد عادت کردیم.. دیگه وقتی کسی می میرد، اشکی نداشتیم برای ریختن و حسی برای دلتنگی… گاهی مجبور بودیم برای فرار و زنده ماندن هم شده رها کنیم و بریم… دفنی در کار نبود. از همون روز تا الان دچار یه بهت و سرگردانی عجیبی هستم (مصاحبه با یکی از اهالی شهرستان قصرشیرین به تاریخ ۲۵/۱۰/۱۳۹۱ ).
نوشتههای مرتبط
حالت مرگ اندیشی و تبعات آن در میان جوامعی که در جنگ شکست خورده اند یا احساس ناکامی و ناتوانی می کنند، به خوبی قابل مشاهده است. البته چنین روحیه ای در طول زمان و با برنامه ریزی دقیق فرهنگی اجتماعی قابل کنترل است و کاهش می یابد،به ویژه آن که عرصه های دیگری برای پیشرفت و عرض اندام تعریف شود. در واقع تشخیص و تعریف عرصه های دیگر به معنای آن است که نخبگان حاکم حس تحقیر ناشی از شکست را به اهرمی برای پیشرفت و جبران ناکامی تبدیل می کنند. با این حال، مشکل اساسی آن جاست که آن وضعیت ناخوشایند تداوم یابد و به تعبیری منجمد گردد و مشکل اساسی تر این که روحیه مرگ اندیشی به ابزاری برای تداوم و افزایش قدرت نخبگان حاکم درآید.( samih farsoun and mehrdad Mashayekhi:,1992,PP 160-177). عمق یافتن مرگ اندیشی و نهادینه شدن روحیه تسلیم یا لاقیدی می تواند به مانعی در مسیر بازسازی- هر نوع بازسازی – تبدیل شود. (آخه برمی گشتیم که چه… بارها وقتی این جا نبودم و مهاجرت کرده بودیم خودم گفتم، چه بیهوده همه چیزمان در یه لحظه ویران شد… وقتی برگشتم هم چیزی نداشتیم.. ویرانی بود و ویرانی، دیگه امیدی نداشتم- مصاحبه با یکی از اهالی روستایی از شهر سرپل ذهاب در تاریخ ۲۸/۱۰/۱۳۹۰). عمق یافتن مرگ اندیشی و نهادینه شدن روحیه تسلیم یا لاقیدی می تواند به مانعی در مسیر بازسازی یا هر نوع بازسازی تبدیل شود. آیا وضعیتی که توصیف شد، به جوامع شکست خورده اختصاص دارد؟ پاسخ منفی است. پدیده روزمره شدن مرگ را می توان در سربازان جوامع پیروزمند هم مشاهده کرد. منتها در غیاب عوامل مساعد و تکمیلی بعید به نظر می رسد که این پدیده به وضعیتی همچون روحیه حاکم بر جوامعی که شکست خورده اند یا به هر دلیلی احساس عدم موفقیت می کنند، منتهی می شود. در واقع پیروزی و شور و شعف ناشی از آن بدان معناست که زندگی باید کرد(استور، ۱۳۷۳:۱۴).
در جنگ می توان از دو منطق زندگی، دو دنیای روانی یا با تسامح دو هویت سخن گفت: یکی در زمان جنگ شکل می گیرد و صبر، از خود گذشتگی، ساده شدن مسایل، فراموشی موقت مشکلات و اختلافات و روزمره شدن مرگ از عناصر و ویژگی های آن است. شکل گیری این حالت مدیون جنگ و شرایط ناشی از آن است. دیگری پس از پابان درگیری ها و به تدریج نمایان می شود که تا اندازه ای از نتیجه جنگ و استلزامات آن متاثر شده است. جامعه هر چه از دوره جنگ دورتر می شود، با منطق دوره آرامش- با تمامی مختصات و ویژگی های آن- بیشتر خو می گیرد. به عبارت دیگر، فاصله زمانی موجب می شود که مناسبات دوره جدید تثبیت شود و حوادث و وقایع جنگ صرفا به صورت خاطراتی تلخ و شیرین درآید.(همان، ۱۵)(سعی می کنم از یاد ببرم، می دونید اگه یادم بمونه همه چی بهم می ریزه،دیگه نمی تونم زندگی کنم، باید دوباره شروع می کردیم. می بینید این جا هنوز امن نیست اما ما برگشتیم،چون این جا هنوز ما خاطرات و احساسات قبل از جنگ خود را داریم.. خیلی وقتها کسانی هستند که این جا روی مین می رن… یا می میرن یا نقص عضو می شن. همین خودم که چشمم رو از دست دادم.. اما خب باید ادامه بدیم، چاره ای نیست(مصاحبه با یکی از اهالی شهر قصرشیرین، به تاریخ ۲۵/۸/۱۳۹۰) ).
این نوشتار برگرفته از تحقیق میدانی بررسی مردم شناختی تاثیر جنگ بر وضعیت اجتماعی فرهنگی گروههای انسانی- مینو سلیمی کارشناس ارشد پژوهشکده مردم شناسی – ۱۳۹۰ و۱۳۹۱ است.
منابع
محمدرضا بایرامی،۱۳۶۹، هفت روز آخر،تهران: انتشارات حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی
کاپلو،تئودور، پاسکال ونسن،۱۳۸۹، جامعه شناسی جنگ، مترجم، هوشنگ فرخجسته،تهران،جامعه شناسان
بوتول،گاستون،۱۳۷۱، جامعه شناسی صلح،ترجمه هوشنگ فرخجسته، تهران: نشرشیفته
می یر،پیتر،۱۳۸۶، جامعه شناسی جنگ و ارتش؛ مترجمین محمد صادق مهدوی و علیرضا ازغندی،تهران،نشر قومس
Portrait from Memory and other Essays,londres,Allen& Unwin,1956,P.31
Rasool Nafisi.”Education and the culture of politics in the Islamic Republic of Iran, In Iran: Political culture in the Islamic Republic” edited by samih farsoun and mehrdad Mashayekhi: London: Routledge,1992,PP 160-177