تصویر: نجومیان
… و این داستان ادامه دارد
نوشتههای مرتبط
دکتر امیر علی نجومیان دانشیار رشته زبان و ادبیات انگلیسی دانشگاه شهید بهشتی، دکترای خود را سال ۱۳۷۸در رشته ادبیات انگلیسی از دانشگاه لستر انگلیس دریافت کرده است. وی مدرس، روایت شناس ، نشانه شناس و منتقد هنری است که تاکنون ده ها مقاله پژوهشی را در این زمینه در نشریات پژوهشی و سمینارهای داخلی و خارجی ارائه کرده است. نجومیان مدرس دروس مختلف نقد هنری، روایت، آشنایی با فیلسوفان پساساخت گرا،فلسفه فیلم و… بوده است. به دلیل اهمیت ماهیت روایت در فیلمنامه جدایی نادر از سیمین نوشته اصغر فرهادی در این شماره تصمیم گرفتیم در بدعتی تازه به گفت و گو با دکتر نجومیان ابعاد مختلف روایت را در این فیلمنامه به بحث بنشینیم. باشد که این آغاز راهی باشد تا حرکت هایی اینچنین ادامه یابد.
اصولا روایتشناسی یک فیلمنامه چه اهمیتی دارد؟ ما چرا باید برای نقد، روایت یک فیلمنامه را تحلیل کنیم؟
از منظر روایتشناسان کلاسیک و ساختارگرا، زمانیکه درباره روایت یک اثر صحبت میکنیم، چارچوب های زیرین آن را مورد بحث قرار می دهیم. به تعبیر دیگر، می توان گفت که روایتشناسی نوعی تاباندن اشعه ایکس به یک اثر است. ورای گوشت و پوست اثر، اسکلت آن را میبینیم که شاکله وجودی اثر بر مبنای این اسکلت شکل گرفته است. اما، امروزه روایتشناسی از این حوزه فراتر رفته و اهمیتی دوچندان یافته است. بر اساس آنچه امروزه نظریه روایت یا روایتشناسی پساکلاسیک نام گرفته، اثر یک اسکلتِ واحد ندارد و ساختار و شاکله یک اثر پویا، قابل تغییر و انعطاف است و اینگونه نیست که ما بتوانیم با یک حرکت هرمنوتیکی آن را بیابیم و بگوییم که من ساختار و شاکله اصلی اثر را یافتم. امروزه اهمیت تحلیل روایتی بدلیل پیداکردن گرامر متن نیست بلکه منتقدین عقیده دارند که با بررسی ساختار روایت است که ما میتوانیم راجع به ساختار ایدئولوژی، فرهنگ، نژاد، جنسیت و… سخن بگوییم و آنها را به نقد بکشیم. برای مثال آنچه هویت جنسی شخصیت های ما را می-سازد، همین مسئله روایت است. شخصیتها در موقعیتهای داراماتیک ویژهای و نسبتهای مشخصی نسبت به یکدیگر در روایت قرار میگیرند، نسبت به شخصیت های دیگر چیده می شوند و بر این اساس هویت جنسی خود را بازنمایی می کنند. به این ترتیب، ما طبق نگاه پساکلاسیک نمی گوییم که بدنبال گرامر روایتی نیستیم، بلکه روایت به همه چیز اثر بدل می شود.
با این تفسیر ویژگی مهم روایت در فیلمنامه جدایی نادر از سیمین چه می تواند باشد؟
به گمان من، فیلمنامه جدایی نادر از سیمین بر خلاف بسیاری از فیلمنامههای رایج در سینمای ایران، روایت به ظاهر ساده-ای دارد و خود را درگیر پیچیدهنماییهای مرسوم نمی کند. اما علیرغم این سادگیِ ظاهری، ساختارِ روایتی بسیار جذاب و حساب شدهای دارد.
یکی از ویژگیهای روایت جدایی نادر از سیمین این است که همزمان چند روایت را با هم پیش می برد. ما دو خانواده را از دو طبقه می بینیم. اعضای این خانوادهها هر یک رفتاری متناسب با جفت خود در خانواده دیگر دارند. برای مثال، رابطه نادر با ترمه شبیه به رابطه راضیه با دخترش است. اما مهمترین نکته ای که می توان در باره روایت جدایی نادر از سیمین بیان کرد این است که روایت این فیلمنامه در بسیاری از لحظات به سمت جلو حرکت می کند و بعد ناگهان با یک بازگشت دوباره به نقطه اول باز می گردد. من در روایت این فیلمنامه، حالتی پاندولی میبینیم. فیلمنامه جدایی نادر از سیمین داستان روایت هایی است که دائم ساخته می شوند و دائم خود را خراب می-کنند. همین سبب می شود که ما ساختاری لابیرنتی در فیلمنامه داشته باشیم. این اتفاق در نگاه نخست به هیچ وجه در فیلمنامه خود را نشان نمی دهد. فیلمنامه به ظاهر در یک مسیر مستقیم به پیش می رود. اما در عمل، یعنی در زمان خوانش متن، مخاطب دائم در این لابیرنت به پیش و پس حرکت میکند. اصغر فرهادی این کار را بسیار با زیرکی و با توسل به دو المان مجزا انجام می دهد. انتخاب و قضاوت، دو المان مورد استفاده فرهادی در این فیلمنامه هستند. ما انسانها در تمام لحظات زندگی باید دائم دست به انتخاب بزنیم. انتخاب حرکتِ روایت را رو به جلو میبرد. ما بر سر یک دوراهی قرار می گیریم. دو راهی که انتهای جاده هم در آن پیدا نیست و نمیدانیم که کدام به نتیجه میرسد. اما به هر حال باید دست به انتخاب بزنیم و به سمت جلو حرکت کنیم. اما در حین این انتخاب، دائم درباره انتخابهای آدم های اطراف خود و انتخابهای خودمان قضاوت میکنیم. در فیلمنامه جدایی نادر از سیمین می-بینیم که همه آدمها دائم درباره یکدیگر قضاوت میکنند. قضاوت ما را در مسیر روایت به سمت عقب میراند. ما با انتخاب، داستان را به سمت جلو میرانیم و بعد با قضاوت آن را به سمت عقب باز میگردانیم. به این ترتیب، روایت فیلمنامه جدایی نادر از سیمین به «روایت تقاطعها» بدل میشود. آدمها در تقاطعهایی نسبت به یکدیگر قرار می گیرند که باید با هم برخورد کنند و یکدیگر را مورد قضاوت قرار دهند و یا اینکه در مورد خود و دیگران قضاوت کنند. این نکته در فیلم درباره الی بسیار سادهتر رخ می دهد. اتفاقی که در آن فیلم برای سپیده افتاد، اینجا برای همه آدمها رخ میدهد. در فیلمنامه جدایی نادر از سیمین، همه به جای سپیده هستند. آنجا سپیده باید انتخاب کند که به نامزد الی چه بگوید و بعد درباره این انتخاب توسط خود و دیگران مورد قضاوت واقع شود. اما در فیلمنامه جدایی نادر از سیمین همه باید انتخاب کنند و بعد درباره این انتخاب مورد قضاوت قرار بگیرند.
همانگونه که شما هم اشاره کردید ما در این فیلمنامه با داستان های موازی رو به رو هستیم که عنوان فیلمنامه بر یکی از این داستانها انگشت می گذارد. ژرار ژنت عقیده دارد نام یک متن یا تم اثر را توضیح می دهد و یا اینکه به روند داستان اشاره دارد. نظر شما چیست؟ نام جدایی نادر از سیمین چگونه با روایت فیلمنامه ارتباط برقرار میکند؟
من فکر میکنم که عنوان این فیلمنامه از یک زاویه میتواند گمراهکننده باشد. شاید بتوان گفت که این فیلمنامه درباره جدایی نادر از سیمین نباشد. از نگاه ژرار ژنت، این عنوان میتواند یک پیرامتن باشد. به این معنی که ما از ابتدا میدانیم جدایی نادر از سیمین در این فیلمنامه رخ می دهد. به نظر من، نویسنده به این ترتیب به یکی از افقهای انتظار اصلی مخاطب پاسخ می دهد. فکر می کنم نویسنده با انتخاب این عنوان، اثر خود را از ساختار هرمنوتیکی و معمایی خارج کرده است. من گمان نمیکنم که فیلمنامه جدایی نادر از سیمین یک اثر معمایی است. فکر نمیکنم رازی در این فیلمنامه وجود دارد که باید در انتها بر ملا شود.
ما در این فیلمنامه با داستان جدایی نادر از سیمین مواجهیم که داستان راضیه و نادر همچون پرانتزی در دل آن گشوده میشود. نظریه ای در تعریف رویداد معتقد است که رویدادها مسیر طبیعی داستان را تغییر میدهند تا داستان از نقطه الف به نقطه ب برود. رویداد بعدی ما را به نقطه ث میبرد و … اما ظاهرا در این فیلمنامه اینگونه نیست. رویدادها ما را از نقطه الف به نقطه ب می برند. اما دوباره با رویداد بعدی ما به همان نقطه الف باز میگردیم. با این تفسیر، نقش رویدادها در روایت فیلمنامه جدایی نادر از سیمین چگونه است؟
در فیلمنامه جدایی نادر از سیمین، شخصیتها به تنهایی مسیر روایت را طی نمیکنند. این شبکه روابط شخصیتها در این فیلمنامه است که مسیر روایت را مشخص میکند. شخصیتها به این تعبیر درهم تنیده شدهاند. یعنی ما نمیتوانیم بگوییم کنش و واکنش یک شخصیت به تنهایی مسیر روایتی او را شکل میدهد. به عبارت دیگر، ساختار روایت بر اساس یک شخصیت پیش نمیرود، بلکه رابطه هر شخصیت با تمام شخصیتهای دیگر است که روایت پیش روی ما را میسازد.
برای مثال، ایدئولوژی طبقاتی در این فیلمنامه از منظر روایتی، اهمیتی فوقالعاده دارد. آدمهای این فیلمنامه در تقابل تفکر طبقاتی با یکدیگرند و این تقابلها دائم در فیلمنامه به ما گوشزد میشود. حجت در چند صحنه از فیلمنامه به نادر و یا معلم و دیگران میگوید که «شما در مورد ما چی فکر میکنید؟». این همان بحث قضاوت است. او میداند که در معرض قضاوت قرار می گیرد. به عنوان نمونه، نادر و سیمین و ترمه فکر می کنند که ممکن است حجت بتواند به ترمه صدمه بزند. البته این تنها در مورد حجت و راضیه صادق نیست. بلکه نادر و سیمین هم دائم از طریق طبقه پایینتر مورد قضاوت قرار میگیرند. طبقه حجت و راضیه نیز با توجه به دیدگاه ایدئولوژیکی که دارند کلیشههایی را در قضاوت نسبت به طبقه متوسط در ذهن خود گنجاندهاند.
این قضاوتهای دو طبقه درباره یکدیگر را ما به خوبی در ساختار روایتهای موازی مشاهده میکنیم. از سوی دیگر، تنشهای طبقاتی و ارزشهایی که به همراه دارند تقاطعهای روایتی را میسازد. این آدمها در روایتهای خود ارزشهایی را با خود به همراه میآورند که در برخورد با ارزشهای طبقه دیگر میتواند آزمونی را برای قضاوت پدید آورد. به عبارت دیگر، ما در مقام ناظر مرتب این ارزشهای طبقاتی را سبک سنگین میکنیم و با نسبی بودن آنها مواجه میشویم و میبینیم که تا چه حد تنشهای موجود محصول این ارزشهای متفاوت و اعتباری هستند. پس میبینیم که یک ساختار روایتی مناسب چگونه پیچیدگی روابط انسانها را در جامعه امروز بر اساس ایدئولوژیهای طبقاتیشان به نمایش میگذارد.
اشاره ای هم به روابط کودکان با والدین خود کردید…
از زاویه دیگر، در این فیلمنامه ما با سه نسل مواجه هستیم. نسل گذشته که با پدربزرگ خانواده بازنمایی میشود و بعد نسل میانی که خود والدین هستند و نسل متاخر که توسط کودکان این خانواده ها نمایندگی میشوند. رابطه این نسلها هم در همان شبکه روایتی قرار می گیرد. در این فیلمنامه، نقش پدربزرگ تا اندازهای به نقشی متافیزیکی نزدیک میشود. نگاه و سکوت پدربزرگ به این اتفاقات نگاههایی از بالا و خداگونه است. گویا نسل گذشته به ما و وضعیت استیصال و تعلیقی که در آن هستیم اینگونه نگاه میکند. از سوی دیگر، می بینیم که کودکان در این تنش رشد می کنند و به نوعی از خود ما هم پیچیدهتر میشوند. انتخابهای آنها هم سختتر میشود. شاید نادر و سیمین خود هیچگاه مجبور نبودهاند در کودکی دست به انتخابهایی چنان سخت بزنند که ترمه امروز مجبور است به آنها دست بزند. اما ترمه این کار را می کند. هر چه این انتخابها و قضاوتها پیچیدهتر میشوند، نسلهای بعدی میراثخوار این انتخابها و قضاوتها میشوند و در شبکههای روایتی پیچیدهتری قرار میگیرند. به عبارت دیگر، ما از شبکههای روایتی بسیار ساده در نسلهای گذشته آغاز کردهایم و هر اندازه که به پیش می-رویم گویا با انتخابهای پیچیده نسلهای بعد روایتهایِ زندگیِ ما نیز پیچیدهتر میشوند.
راضیه در ذهن نمیخواهد شوهرش بفهمد که او نجاست پیرمرد را تمیز کرده است، اما دخترش آن را به زبان می آورد که “مامان نترس من به بابا چیزی نمی گم”. یعنی نسل بعد آنچه در ذهن نسل پیش از خود است را به زبان میآورد.
این صحنه بسیار تکان دهنده است. این بچه با توجه به سن کم خود چنین مسئلهای را درک می کند و این نکته دلیل بر باهوش بودن او نیست. بلکه وقتی شما کودکی را مرتب در معرض چنین روابط پیچیدهای قرار میدهید، به طبع این، کودک دارای شاخکهای حساس میشود که شرایط را درک میکند.
شکل توزیع اطلاعات فرهادی در بخش نخستین تا پیش از وقوع بحران که نادر، راضیه را هل میدهد با بعد از آن کاملا تفاوت است. در بخش ابتدایی ما با شیوه اطلاع رسانی تمهید متمرکز رو به رو هستیم. یعنی همه چیز آشکار و واضح است. اما ازآن پس کمی با تمهید متاخر رو به رو میشویم. یعنی فرهادی اطلاعات را در لفافه میپیچد و چندان آشکارا آنها را بیان نمی کند…..
تا نیمههای داستان ما با انسانهایی رو به رو هستیم که بدون توجه به عواقب انتخابهایشان پیش میروند. راضیه بدون توجه به پنهان کردن کار از همسرش چنین میکند. سیمین بدون توجه به عواقب طلاق بر انجام آن پافشاری می کند. تا این نقطه، ما بیشتر انتخاب می بینیم بدون عواقب. اما بعد از تنشی که شما اشاره کردید، آدمها درباره نتیجه انتخابهایی که انجام دادهاند مورد سئوال و قضاوت قرار می گیرند. از اینجا به بعد، مسئله اخلاق به مفهوم جدیدش اهمیت پیدا میکند. اخلاق مجموعهای از بایدها و نبایدهایِ از پیش تعیین شده نیست. اخلاق مجموعهای از سئوالهاست که یک انسان درباره کنشها و حق بودن آنها از خود میپرسد. انسان موجودی اخلاقی است و این ربطی به ایدئولوژی و نظام ارزشی خاصی ندارد. اخلاق مسئلهای همگانی است و متعلق به گروه خاصی هم نیست. آنگونه که ما در فیلم میبینیم همان اندازه که راضیه و حجت درگیر مسائل اخلاقی هستند، نادر و سیمین نیز درگیرند و هیچ فرقی میان آنها نیست. در سطحی وسیعتر، در عرصه جهانی مسائل اخلاقی شخصیتهای این فیلم، مسائل انسان معاصر است و شاید این دلیل موفقیت عظیم این فیلم در جهان باشد. انسان معاصر در هر جای کره زمین با بالا گرفتن تنشهای فرهنگی، با گوشت و پوست خود، عواقب انتخابها و قضاوتها را حس میکند. در این فیلمنامه، به طور خاص از نیمه داستان به بعد آدمها بیشتر درگیر اخلاق میشوند. آدمها بعد از تنش به قضاوت در مورد خود و دیگران برمی خیزند. البته نمی خواهم بگویم که ما در ابتدای داستان قضاوت نداریم. راضیه در آغاز درباره حکم تمیز کردن پیرمرد دچار قضاوت میشود. اما این قضاوت چالش برانگیز نیست و با یک تلفن حل میشود. بعد از تنش، یا به عبارت بهتر درون تنش است که آدمها هویتهای اخلاقی خود را بروز میدهند. آنها در این برهه دچار آزمونی بزرگ می شوند و این آزمون در مقابل قضاوت یک دیگریِ بزرگِ بیرونی نیست، بلکه آزمونی دربرابر خود. آزمون ما این است که خودمان درباره اعمال و رفتار خود چه فکری میکنیم. در صحنهای از فیلم که ترمه میخواهد با مادرش برود، نادر از او میخواهد که اگر فکر میکند پدر گناهکار است از مادر بخواهد برگردد تا پول را به خانواده راضیه بدهند. ترمه می رود و نادر با اینکه از رفتن دختر ناراحت است، اما چون دختر او را مقصر ندانسته ته دلش شعف دارد.
شیوه دخالت فرهادی کارگردان با فرهادی فیلمنامه نویس در روایت متفاوت است. فرهادی در زمینه فیلمنامه دخالت بیشتری دارد تا فرهادی در عرصه کارگردانی. یعنی در فیلمنامه با ایجاد برخی فواصل و تکرارها همان تقاطعی را بوجود میآورد که شما اشاره کردید. اما در کارگردانی به نوعی مستندنمایی نزدیک میشود که در آن اجازه میدهد اتفاقات خود رخ بدهند و کارگردانیاش را پنهان میکند.
تعریف من از ساختار روایت مستندگونه این نیست که راوی بتواند خود را به کناری بکشد و تنها به ما آنچه اتفاق میدهد را نشان میدهد. این کار غیر ممکن است. من فکر میکنم یک هنرمند نمی تواند در خلق اثر کنار بایستد و دخالت نداشته باشد. من گمان میکنم که ما در سینمای مستند هم ساختارهای روایتی مشخص و از پیش تعیین شدهای داریم. پشت فیلمهای مستند هم ایدئولوژی و نگاه های مشخص وجود دارد، کما اینکه این نگاهها در این فیلم نیز وجود دارد. من در این فیلم، اصغر فرهادی را بیطرف نمی دانم و فکر می کنم که این موضوع در تحلیل ما هم نقشی نداشته باشد، زیرا اصولا هیچ انسانی بیطرف نیست. اتفاقا ناممکن بودن بیطرفی در این فیلمنامه در وجود شخصیتی مثل قاضی خود را نشان می دهد. ما در فیلم می بینیم که قاضی چند بار مستاصل شده است. قاضی نمی داند تصمیمی که می-گیرد تا چه اندازه درست است. من فکر می کنم همه ما در موقعیت این قاضی هستیم. ما در اولین نمای فیلم به جای قاضی قرار می گیریم و نادر و سیمین رو به ما صحبت میکنند. فرهادی در فیلمنامه و فیلم نکاتی را انتخاب می کند و چیزهایی را کنار میگذارد. ممکن است فیلم در ظاهر ساختاری مستندگونه داشته باشد، اما این تنها ظاهر قضیه است. زمانیکه معلم تلفن دکتر را به راضیه میدهد ما نمی دانیم نادر دقیقا در چه محلی قرار دارد. فکر میکنیم، او دور از این واقعه است، اما بعد میفهمیم که او همه چیز را شنیده است. اینها نشان میدهد که چقدر انتخابهای راوی دقیق است.
ما در فیلمنامه جدایی نادر از سیمین با دو فاصله پنهان و آشکار رو به رو هستیم. فاصله پنهان زمانی رخ می دهد که ما تصادف راضیه را نمیبینیم و این اتفاق تا دقایق نهایی فیلم پنهان میماند. اما فاصله آشکار ما زمانیست که میبینیم نادر راضیه را هل میدهد، زاویه دید ما به گونهای است که با نادر درون خانه هستیم و اگر دوربین به جای داخل خانه بیرون و درون راهرو بود داستان متفاوت می شد. حالا سئوال مشخص من این است که اگر ما صحنه تصادف را می دیدیم این آشکار شدن زود به هنگام تصادف بر قضاوت اخلاقی ما تاثیر میگذارد؟ زیرا در اینصورت با امکان ضعیفی که بچه ممکن است در تصادف مرده باشد حق را به نادر میدادیم.
راستش برای من خیلی اهمیت نداشت که حق با چه کسی است. ما هیچگاه نمیتوانیم جایگاهِ حق را به طور مطلق در روابط انسانی مشخص کنیم. همانگونه که گفتم ساختار روایتی این فیلمنامه را معمایی نمی بینم و آن را بر اساس دیدگاه هرمنوتیکِ رمزگانیِ رولان بارتی نیز نمیخوانم، زیرا، به گمان من، قرار نیست در طول این فیلمنامه رازی کشف شود. مسئله اینجاست که وقتی شما زاویه دید خود را در روایت عوض کنید میتوانید حق را از یک نفر بگیرید و به دیگری بدهید. هیچکدام از ما انسانها در روایت خود دانای مطلق نیستیم و نمیتوانیم ادعا کنیم که تمام و کمال حق نزد ماست. حق در تمام عالم پخش شده و هر یک از ما بخشی از آن را در جیب داریم. روایت این فیلمنامه به من نشان می دهد که همه انسانها از زاویه دید خود چگونه می توانند انتخابهای خود را توجیه کنند. در رویکردهای معاصر در نقد، ما به دنبال پیدا کردن کنشگر محق نیستیم. زیبایی جدایی نادر از سیمین در این است که مخاطب می تواند خود را در نسبیت این حقها شناور کند. اینجاست که پنهانکاریها اهمیت پیدا می کنند. زیرا ما هیچگاه نمی توانیم همه چیز را درباره آدمهای اطراف خودمان بدانیم. ما دادههای بسیار اندکی در اختیار داریم که بر اساس آنها قضاوت می کنیم. اما همین اطلاعات اندک و قضاوتهای ناشی از آن می تواند در پارهای موارد به قضاوتهای فاجعهآمیزی منجر شود و این موضوع نگرانکننده است.
در هر حال بودن این صحنه زاویه دید روایت را تغییر نمیداد؟
چرا. تماشاگری که افق دید هرمنوتیکی به فیلم دارد با دیدن این صحنه تصادف میتوانست کلیدی به دست بیاورد. تماشاگران زوایای دید مختلف دارند و من نمی خواهم نگاهم را به جمع تحمیل کنم. شاید تماشاگر سنتی که با انبوه آثاری که دیده تعلیم یافته که بدنبال حلِ راز باشد و در انتها همه چیز را روشن و واضح درک کند و خطی میان خوبها و بدها بکشد، وجودِ این صحنه تصادف دارای ارزش باشد. اما برای من چندان اهمیت نداشت.
کنار این فواصل فرهادی حشوهایی را نیز برای فیلمنامه در روایت طراحی کرده است. ما یک بار میفهمیم که نادر، راضیه را هل داده است و این داستان در صحنههای دیگری از فیلمنامه چندین بار تکرار میشود. یعنی ما با یک روایت نمایشی رو به رو هستیم که بعدتر به شکل نقلی چندین بار بیان میشود. در اینجا زاویه دید آدمها اهمیت مییابد و هر شخصیتی میکوشد به نفع خود این واقعه را که ما هم ناظر آن بودهایم را بازگو کند. گویا بخشی از مانیفست فرهادی مبنی بر پنهان کاری و ترس از موقعیت آدمها نیز در این بازگو کردنها شکل میگیرد. شما این حشوها را چگونه معنا میکنید؟
هر انسانی سعی می کند از رویدادهایی که با آن مواجه شده یک گزارشِ روایتی ارائه بدهد. همانطور که ژرار ژنت یادآوری میکند، مهم اینجاست که گزارشگر چه تلقی از آن رویداد دارد. همه آدمها در این فیلمنامه با تردید رو به رو هستند. این تردید شرایط وجود انسانی است. حتی خود راضیه نیز درباره مسئله سقط در تردید است. از سوی دیگر، ما در این فیلم با روایتهای متعددی رو به رو هستیم و میدانیم که پشتِ این روایت نهایی یک راوی قصد کرده ماجرایی را به ما نشان دهد و خود نیز با انتخابهایی که از رویدادها انجام میدهد ما را با داستانش همراه می کند و اوج این به رخ کشیدن هم در سکانس نهایی فیلم است که ما را از اتاق قاضی بیرون می برد و در انتظار پاسخ ترمه تنها با نادر و سیمین رها می کند. از همین روست که راوی به ما اجازه میدهد متناسب با روحیه همه آدمها داستان آنها را جداگانه بشنویم و ما هم بتوانیم قضاوت کنیم و از سوی دیگر نشان میدهد که قضاوت تا چه اندازه دشوار است.
فرهادی در این فیلمنامه به سمت یک تراژدی مدرن گام بر میدارد. ما در فیلم با شخصیتهای منقسمی رو به رو هستیم که خود در علل شکستشان سهیماند. نادر در یک لحظه برای بقای خانواده دچار هامارتیای تراژیک میشود. راضیه نیز همین هامارتیا را مرتکب میشود. هامارتیا یا خطای انسانی در تراژدی کلاسیک سویه مشخصی دارد، اما گویا در تراژدی مدرن این قضایا پیچیدهتر شده است. اصولا با توجه به روایت جدایی نادر از سیمین تا چه اندازه فیلمنامه فرهادی را یک تراژدی مدرن میدانید؟
این فیلمنامه به طور حتم ملودرام نیست. اما تراژدی مدرن هم به صورت کامل نیست. ما در این فیلمنامه قهرمان تراژیک نداریم. همه آدمها در این فیلمنامه شخصیت اصلی هستند. هر یک از زاویه دید خود داستان را میبیند و هریک به اندازه دیگری کنشگر است. آنها همگی در جلو راندن و عقب بردن روایت سهم دارند. آرتور میلر که مسئله تراژدی مدرن را طرح میکند عقیده دارد که آدمها در دنیای معاصر به جبر در این شرایط قرار گرفتهاند و حقشان این نبوده که در این شرایط واقع شوند. با این نگاه میلر، میتوان معتقد بود که حق آدمهای این روایت نیست که در این موقعیتها قرار بگیرند.
در تراژدیهای کلاسیک جبر آسمانی نقشی اساسی دارد. اما در تراژدی مدرن این جبر آسمانی به جبری اجتماعی بدل میشود. این شرایط است که آدمها را به سمت نقطه تراژیک میراند. اگرچه در این فیلمنامه ما همراهی میان جبر و انتخاب را میبینیم. انتخابهای ما زندگی ما را میسازند و ما دائم باید انتخاب کنیم. شرایط ما را مجبور به انتخاب میکند. یعنی از سویی انتخاب میکنیم و از سوی دیگر این انتخابهای ما محصول جبر شرایط هستند.
پایان فیلمنامه تا چه اندازه منطقی است. یعنی داستانی که ما در طول دو ساعت می شنویم می تواند در مجرای ارتباطی خود ما را به سمت این پایان باز هدایت کند؟
جالب اینجاست که بگویم این فیلم تنها یک پایان باز ندارد. کلیت فیلم سرشار از نقاط باز است. روایتهایی میتوانند شرایط زندگی انسان امروز را بهتر به نمایش بگذارند که نه تنها پایان بازی داشته باشند، بلکه سرشار از حفره های باز درون روایت خود باشند. ما در این فیلمنامه با مجموعهای از پایانهای باز رو به رو هستیم. امروزه ما فیلمهای بسیاری را میبینیم که همه داستان را جمع می کنند و تنها یک پایان را برای آن باز می گذارند. اما اینجا چنین نیست. اشاره کردیم که دختر در صحنههای اول به راضیه می گوید که من به بابا نمیگم. این خود یک حفره روایتی است. این جمله خود صدها روایت ناگفته را در بر دارد. ما از این جمله به روابط حجت و راضیه پی میبریم. به شیوه تربیتی این بچه توجه می کنیم و …
روایت تفکربرانگیز روایتی است که در هر لحظه از مسیر روایی فضاهایی را برای روایتهای حاشیهای دیگر باز کند و به آنها اجازه ظهور دهد. جدایی نادر از سیمین مجموعهای از روایتهای حاشیهای را به همراه دارد. ما با دیدن صحنههای تنهایی نادر و پدرش مجموعهای از داستانها را درباره آنها در ذهن خود میسازیم. فرهادی سعی نمیکند تمام این حفرهها را با اطلاعات از پیش تعیین شده پر کند و خیال مخاطب را راحت کند.
اما پایان فعلی روایت نشان میدهد که انتخابهایِ پیش روی شخصیتها همچنان ادامه دارد و این پایان برای من معنای یک سه نقطه (…) را دارد. این پایان میگوید: و این داستان ادامه دارد …
Ramtin_shahbazi@yahoo.com