انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

روایتی از دوگانه دین/شهر مدرن با نگاهی به «داستان جاوید» اثر اسماعیل فصیح

«داستان جاوید» (۱۳۶۳) از اسماعیل فصیح (۱۳۱۳- ۱۳۸۸) نویسنده ایرانی، روایت واقعیِ برشی از زندگی جاوید پورفیروز، جوان پانزده ساله زرتشتی است که به همراه عموی کهن‌سالش در سال ۱۳۰۱ ه.ش رهسپار تهران می‌شود تا مادر و خواهر و پدر تاجرش را که همراه هم برای شازده ملک‌آرای قاجاری از یزد به تهران کالا آورده‌ و اکنون ناپدید شده‌اند، خبری بگیرد یا آنها را پیدا کند.

عزیمت او به تهران پس از برگزاری مراسم سدره‌پوشی برای وی اتفاق می‌افتد و طبق این آیین زرتشتی او در پانزده سالگی با برگزاری این آیین گذار (ritual passage)از دنیای کودکی خداحافظی می‌کند و به عنوان یک مرد، وارد عرصه زندگی می‌شود. او در بین راه عمویش را در کویر قم از دست می‌دهد و تنها راهی تهران می‌شود. در تهران با پرس و جو خانه ملک‌آرا را پیدا می‌کند، به سختی وارد آن شده و در بدو امر متوجه می‌شود در نزاع میان پدرش با ملک‌آرا او کشته شده اما مادر و خواهر کوچکش در زیرزمین همین ملک زندگی سختی را می‌گذرانند. مادرش که بر اثر فشارهای روحی لال شده نمی‌تواند حادثه را بازگو کند و بنابراین جوان تصمیم می‌گیرد به هر ترتیبی شده خانواده‌اش را از این وضعیت نجات دهد. در اقدام برای نجات، لو می‌روند و به بدترین شکل ممکن مجازات شده او بیهوش شده و پس از به هوش آمدن متوجه می‌شود مادرش را از دست داده است. کل داستان او به دنیال خواهرش که حالا به عنوان گروگان در تشکیلات ملک‌آرا از او پنهانش کرده‌اند، می‌گردد و در این بین به سختی‌های فراوانی می‌افتد. تحقیر می‌شود، سرش کلاه می‌گذارند، دروغ می‌شنود، مجازات می‌شود، به او تهمت می‌زنند، به بدنش در دو زمان هتک حرمت می‌کنند و بلاهای مختلفی را سرش می‌آورند تا از پیداکردن خواهر کوچکش افسانه منصرف شود. اما او بر اساس آموزه‌های دینی به راهی که می‌رود معتقد است و تا آخر و رسیدن به هدف، راهش را طی می‌کند. در این بین ایمان او دچار افت و خیز می‌شود، ولی هدفش را فراموش نمی‌کند. به نظر می‌رسد اسماعیل فصیح در داستان جاوید به یک تقابل دوتایی (dichotomy) تلویحی پرداخته است: دین/ شهر.

جاوید پسر ساده زرتشتی است که از خانواده‌ای مذهبی برخاسته، به طوری که نیاکانش همگی جزء بزرگان آیین زرتشت بوده و اکنون عموهایش عهده‌دار این سمت هستند. او با آموزه‌های دینی که مبتنی بر یک سری اخلاقیات هستند مانند برتری راستی به دروغ ، مبارزه با اهریمن فساد و دروغ و غیره، سادگی خاصی دارد و از درک تهرانی‌هایی که با آنها در می‌افتد و در سرتاسر داستان هم حضور دارند و مدام به او دروغ می‌گویند یا نارو می‌زنند، عاجز است.

تهران در آن سال‌هایی که داستان جاوید روایت می‌شود، در حال تغییر و دگرگونی است. صاحب قطار دودی است که آن را به شهر ری متصل می‌کند، تلگراف راه افتاده و اتوبوس‌هایی برای مسیرهای بیرون تهران به شهرهای دیگر وجود دارد.  در ابتدای داستان جاوید با الاغ به تهران می‌آید، اما در آخر با اتوبوس به شهرش بازمی‌گردد. البته محله‌هایی مانند امامزاده معصوم هنوز به شکل باغ قرار دارند و خبری از ساخت و سازهای دهه‌های سی و چهل به بعد نیست. سیستم آبرسانی به شکل آب‌انباری است و لوله‌کشی شهری به شکلی سیستماتیک وجود ندارد، اما در مجموع با شروع جریان ساخت و ساز در تهران مواجه می‌شویم که افراد سعی می‌کنند پس از خریدن زمین و بدل کردنش به ملک، حتما مغازه‌ای هم با آن بسازند. زیرا تصور می‌کنند زمین در حال گران شدن است و باید هرچه سریع‌تر دارایی خود را به زمین بدل کرده و از آن کسب درآمد کنند. این شرایط و وجود ادارات دولتی و منزلت شغل کارمندی و تلاش و رقابت برای کسب شغل اداری نشان می‌دهد که با شهری روبرو هستیم که به سمت و سوی مدرن شدن در حرکت است.

نکته قابل توجه آنست که شهر تهران برای جاوید، حاصل این نمادهای مدرن یا در حال مدرن شدن نیست. این پدیده‌ها اصلاً به چشم او نمی‌آیند. هرچند او از شهر یزد آمده که در آن روزگار در نسبت با تهران، به  این حد از مدرن شدن هم نرسیده و تقابل دو شهر از این نظر می‌تواند برای او جذاب باشد، اما تهران در نظر او مردمان و رفتار و گفتار و خلق و خوی آنانست که با آنها روبرو می‌شود و ظاهراً در یک سلسله مراتب قرار دارند. در رأس این سلسله مراتب، شخص کمال‌الدین ملک‌آرا قرار دارد که از شاهزاده‌های قاجاری است و در حین تفویض حکومت قاجاری‌ها به پهلوی‌ها در پی کسب مقام در دولت جدید است. او مردی میگسار، تریاکی، زن‌باره، قاتل، دیکتاتور و دروغگوست. پس از او همسرش تاج‌ماه است که نقش پررنگی در داستان ندارد و زنی منفعل است و سپس دخترش ثریا قرار دارند که در میان همه افرادی که داستان به مدت هشت سال در آن روایت می‌شود، تنها کسی است که به جاوید به مثابه یک انسان می‌نگرد و با او رفتاری انسانی دارد و حامی اوست و البته اهل مطالعه و برخلاف مادرش نقشی فعال دارد. بقیه افراد زیردستان ملک‌آرا هستند که هر یک در باغ و خانه وی یا ثریا مسئولیت‌های مختلفی را دارند. آنان نیز با جاوید رفتار مناسبی ندارند. در اثر هشت سال زندگی با این افراد او در محله نیز شناخته می‌شود که بازهم در داستان می‌بینیم غریبه‌ها هم با او رفتار مناسبی ندارند.

این بدرفتاری بیش از هر چیز حاصل دو نگاه است، اولی به دین متفاوت وی برمی‌گردد که تهرانی‌ها آن را طاقت نیاورده و به کفر و گبر بودن متهم می‌کنند و به همین دلیل به خود اجازه می‌دهند با او هر بدرفتاری را بکنند. این در حالیست که جاوید هرگز در سراسر داستان دروغ نمی‌گوید، متهم نمی‌کند و تا جایی که ذهن و عقلش یاری کند به یاری آنان می‌شتابد و خدمت می‌کند. دوم آنکه ظاهراً واقعیت‌هایی نسبت به خواهرش افسانه و نحوه کشته شدن پدرش توسط ملک‌آرا وجود دارد که او نباید سر دربیاورد. به همین دلیل همیشه مورد تحقیر و توهین واقع می‌شود تا جایگاهش در سلسله مراتب پایین‌تر حفظ شود.

در مجموع سادگی حاصل از نگاه دینی وی به جهان و هستی در کنار مردمان شهر تهران که ذهنیت‌های پیچیده دارند و در شهر در حال مدرن شدن تهران به یک رقابت برای کسب هرچه بیشتر پول مشغولند و در این حین هرگونه عملی هم از آنها سر می‌زند، جاوید را متحیر می‌کند. با این نگاه می‌توان گفت این داستان روایتی است که از تقابل دین و شهرمدرن می‌تواند وجود داشته باشد.

از سوی دیگر ذهنیت ساده جاوید به عنوان یک پسر روستایی در مقابل ذهنیت پیچیده‌ای که از تهرانی‌های شهری وجود دارد، مسئله پررنگ دیگری است که در کل داستان بازنمایی می‌شود. تهرانی‌ها در نزد وی افرادی چندلایه و پیچیده هستند که او نمی‌تواند به نیت اعمال و کنش‌های آنان پی ببرد. حتی وقتی با لیلا همسر شناسنامه‌ای خود نیز ارتباط نزدیکی پیدا می‌کند، نمی‌تواند به او صددرصد اعتماد کند یا زمانی که مجبور می‌شود به گاریچی ملک‌آرا  برای یافتن خواهرش اعتماد کند، هرچند ظواهر امر نشان می‌دهد که این بار مورد خیانت واقع نخواهد شد، اما در نهایت باز هم به او نارو می‌زنند و باز هم او بازنده ماجراست. اما مهم‌ترین اعتماد در داستان در انتها رخ می‌دهد که شخص ملک‌آرا به ظاهر او را راضی می‌کند که کمکش کند. جاوید می‌پذیرد ولی متوجه می‌شود باز هم از او نارو دیده است.

نکته مهم دیگر آنست که در مقابل بی‌اعتمادی که او نسبت به دیگران دارد، دیگران به وی بسیار راحت‌تر و ساده‌تر اعتماد می‌کنند. به عبارتی دوگانه خود/دیگری در داستان به این صورت قابل بحث و تشریح است که سادگی و قابل اعتماد بودن جاوید در نزد شخصیت‌های دیگر داستان از مادر همسرش گرفته تا شخص ملک‌آرا، به گونه‌ای است که آنان با وی احساس خودی بودن دارند. کارهایشان را به وی محول می‌کنند و مطمئن هستند که وجدانش اجازه نمی‌دهد کم و کاستی در اجرای کاری صورت بدهد. اما جاوید هرگز نمی‌تواند دیگری را به مثابه خودی بپذیرد.

در مجموع جاوید نماد شهرستانی در مقابل تهرانی، روستایی در مقابل شهری، سادگی در مقابل پیچیدگی و دیندار در مقابل بی‌دین است و به همین دلیل هر چه بیشتر در شهر تهران می‌ماند و با مردمانش روبرو می‌شود، کمتر به این شهر دلبسته شده و تقریباً هیچ دوست یا فرد نزدیکی نمی‌تواند برای خود پیدا کند. حتی با دختران این شهر هم نمی‌تواند رابطه نزدیک برقرا و ازدواج کند.گویی جاوید با ویژگی‌های شهرستانی  بودن، ساده بودن، روستایی بودن  و دیندار بودن  با شهری مدرن و پیچیده نمی‌تواند وارد گفتگو شود-هرچند به عنوان یک انسان زیرکی هم دارد و می‌تواند در برابر پیشامدها از خود مراقبت کند- و در این رابطه الزامات برابر برای داشتن یک زندگی سالم ایجاد کند. بلکه همیشه او می‌بازد و چون اصرار بر حفظ ویژگی‌های خود دارد،  در نهایت باید از این شهر برود. گویی شهر تهران گنجایش پذیرش و هضم او را ندارد.