زونیس، ماروین،۱۳۸۷، روانشناسی نخبگان سیاسی ایران، مترجمان: پرویز صالحی، سلیمان امین زاده، زهرا لبادی، تهران: انتشارات چاپخش.
این کتاب اولین کتاب زونیس درباره ایران است ( کتاب های دیگرش درباره ایران؛ امام خمینی، جمهوری اسلامی ایران(۱۹۸۷)، شکست شاهانه: سقوط شاه ایران(۱۹۹۱) )، که بعد از ۳۷ سال (اولین چاپ کتاب به سال ۱۹۷۱ برمی گردد) در ایران ترجمه می شود. کتاب نتیجه سال ها کار تحقیقاتی و میدانی نویسنده در ایران زمان محمد رضا شاه می باشد. این کتاب که در ۱۰ فصل تنظیم شده است، علاوه بر بررسی ویژگی های نخبگان سیاسی دوره شاه، نگاهی هم به تاریخ تحولات ایران در دوره معاصر می پردازد.
فصل اول: مقدمه
در این فصل نوبسنده در ابتدا به بیان فرضیه خود می پردازد: « فرضیه اصلی که این کتاب بر مبنای آن قرار گرفته است؛ در جوامعی که فرآیندهای سیاسی آن درون ساختارهای رسمی دولت کمتر نهادینه شده است نگرش ها و رفتار افراد پرقدرت راهنمای قابل اعتمادی برای تغییر سیاسی محسوب می شود. بر مبنای چنین فرضیه ای است که ما روند رشد و توسعه سیاسی را در ایران از طریق تحلیل نخبگان سیاسی آن بررسی کرده ایم» (ص ۹). که مفهوم نخبگان سیاسی آنچنان که در این بررسی مورد استفاده قرار گرفته است یک مفهوم تجربی یا رفتاری است.
نوشتههای مرتبط
نویسنده با اینکه جامعه آماری اش ۱۶۷ نفر از اعضای نخبگان سیاسی است ولی خود نویسنده عوامل تصمصم گیرنده اصلی ایران را در آن زمان مورد مطالعه، به این نخبگان سیاسی محدود می کند:« می توان نخبگان سیاسی را به چهار نفر محدود کرد که عبارتند از خود شاه به عنوان اعلیحضرت همایونی شاهنشاه محمد رضا پهلوی ؛ خواهر دوقلوی او، شاهزاده اشرف پهلوی؛ همراه دورۀ کودکی شاه که تنها ایرانی قابل اعتماد شاه محسوب می شود و در گذشته نخست وزیر و حالا وزیر دربار است (کتاب برای زمانی است که علم ، وزیر دربار بود) یعنی اسدا… علم ، و بالاخره نفر چهارم رئیس سازمان امنیت و اطلاعات کشور سرلشکر حسن پاکروان » (ص ۱۴) .
وی در جایی درمورد جامعه آماری مورد مطالعه خود آورده است:« تحلیل ما در اصل به پاسخ های ارائه شده توسط ۱۶۷ عضو نخبگان ایران مربوط بود که به پرسشنامه های فارسی از طریق مصاحبه های انجام شده توسط نویسنده پاسخ دادند» (ص ۱۸).
نویسنده در مورد حوزه مورد مطالعه خود و دست آوردهای تحقیق خود در مقدمه آورده است : « بحث اصلی این بررسی آن است که مجموعه بسیار کوچکی از متغیرهای معنی دار ناشی از روابط درون فردی وجود دارند که جوهره سیاست ایران را تشکیل می دهند. با استفاده از تحلیل عامل انجام شده ناشی از مصاحبه نخبگان ، چهار اصل نگرش در این تحقیق آشکار شد. این چهار اصل بدبینی سیاسی، بی اعتمادی شخصی، عدم امنیت آشکار، و بهره کشی میان فردی نامگذاری شدند. به نظر می رسد این چهار اصل یک جهت گیری منش شناختی عمومی را به ما معرفی می کنند که زمینه رفتار نخبگان سیاسی را تعیین می کند»(ص ۲۰) .
نویسنده بعد از بررسی این چهار مورد ، به این نتیجه می رسد که : « اطلاعات حاصله نشان می دهد، هر چه یک نخبه سیاسی ایران به مدت طولانی تر و بیشتر مشارکت دارد، عدم امنیت ، بدگمانی و بی اعتمادی بیشتری هم از خود بروز می دهد. تلاقی این عوامل در میان اعضای نخبگان سیاسی پرقدرت تر ، فعّال تر ، مسن تر بالاتر از حد معمول پاسخ مجموعه نخبگان است. بنابراین ، داده ها نشان می دهند، افرادی که به تازگی به درون مناصب نخبگی وارد و درون الگوی آن اجتماعی شده و در سطوح سلسله مراتبی آن بالاتر می روند، سطح بالاتری از بی اعتمادی ، ناامنی، و عدم تعهد را به نمایش می گذارند … به کلامی دیگر، هر چه اعضای نخبگان سیاسی بیشتر و بهتر فرهنگ سیاسی را پذیرفته باشند، از یک طرف آن نگرش های سیاسی را که جهت گیری عام آن ها را بهتر نشان می دهد، بیشتر نشان می گذارند و از طرف دیگر نگرش های سیاسی نخبگان به ساختن زیربنای آن خط مشی های سیاسی دولت ایران تمایل دارد که در نخبگان سیاسی تأثیر می گذارد (صص ۲۸ـ۲۷).
فصل دوم: شاه ایران و ترکیب نخبگان سیاسی
در ابتدا نویسنده به بررسی زندگی شاه و چگونه بزرگ شدن او می پردازد، که این بررسی، از دوران کودکی تا بزرگسالی شاه را شامل می شود (ر.ک ، صص ۳۴ـ ۴۲). زونیس بعد از بررسی کودکی و جوانی شاه به این نتیجه می رسد که : « عواملی مانند بیماری های شخصی، جدایی اجباری از مادر و خواهرها، یک پدر پرقدرت سختگیر و سلطه طلب و محیطی انباشته از تملق و چاپلوسی، به نظر می رسد که شاه جوان از نوعی عدم اعتماد به نفس و ترس از ناتوانی خود پُر و آکنده باشد » (ص ۳۹). سپس نویسنده بعد از بررسی دوران زمامداری زندگی شاه به این نتیجه می رسد که سبک زمامداری شاه حول محوهای زیر می چرخید : « ۱ـ کنترل تعداد و ترکیب بخش های از نظر سیاسی پرنفوذ مردم ایران یعنی نخبگان ؛ ۲ـ زیرنفوذ قراردادن رفتار بخشی های از نظر سیاسی فعال و مؤثر مردم ایران ازجمله نخبگان سیاسی ؛ ۳ـ محدودکردن ماهیت خواسته های بیان شده از طریق فرآیند سیاسی که تقاضای کل مردم را بازتاب می دهد ؛ و ۴ـ برآوردن خواسته های ابراز شده فوق تا آخرین حد ممکن خود » (ص ۴۲). در ادامه فصل نویسنده به چگونگی کنترل و همچنین جذب و به عضویت گرفتن نخبگان سیاسی توسط شاه می پردازد. زویس در مورد چگونگی کنترل جمعیت نخبگان توسط شاه آورده است که « سیاست کنترل جمعیت و ترکیب نیروهای سیاسی پرنفوذ توسط شاه یکی از ضرورت های انتخاب و گزینش نخبگان سیاسی محسوب می شد. به این معنا که نخبگان و افرادی که به علت شهرت و مقبولیت غیرعادی، فرهمندی ، ثروت ، مهارت ها، یا دانش خود بالقوه جزو نخبگان یا نخبگان مخالف محسوب می شدند با پیشنهاد مقام و مناصب اداری منزلت و یا سایر پاداش ها انتخاب و به درون حلقه نخبگان هدایت می شدند. شاه تلاش می کرد این افراد را با دادن مشاغل و مناصب بالا در دیوان سالاری اداری، دربار سلطنتی، پارلمان، دانشگاه ها و یا هریک از بنیادها و کمیسیون های سلطنتی به مثابه افراد صاحب نظر یک کاسه و منسجم کرده ، تحت اختیار خود درآورد. … این شیوه گزینش سطوح مختلف نخبگان بر مبنای دو اصل عمدی انجام می گرفت. الف) آشکارشدن استعدادها ؛ ب) ایجاد مانع در مقابل تشکیل گروه نخبگان مخالف » (ص ۴۳) . نویسنده در مورد چگونگی عضویت و معیار عضویت نخبگان در دوران شاه ابتدا به معیار «ثروت» می پردازد که در مورد ثروت عقیده نویسنده این است که شاه بعد از چند اقدام اساسی اقتصادی از جمله اصلاحات ارضی پایه نخبگان خود را از زمین داران دور کرده و به سمت نخبگان جدید که دست پرورده خود از این اقدامات اقتصادی بودند، می روند. در این باره نویسنده کتاب آورده است : « توسعه روزافزون در قدرت مرکز سیاسی به این مفهوم است که این مرکز در حال حاضر روی پایگاههای عضویت نخبگی کنترل بیشتر از سابق دارد. نه تنها دولت و به نوبه خود شاه منابع ثروت را در ایران کنترل می کنند بلکه در عین حال، دست یابی به نهادهای آموزش و تعطیلات رسمی را هم تحت کنترل خود دارند. دولت اقتصاد را در ید قدرت خود دارد، و از این طریق امکان دست یابی و جمع آوری ثروت را نیز کنترل می کند» (صص ۴۹ ـ ۴۸) .
یکی دیگر از معیارها عضویت نخبگان سیاسی در دستگاه نظام سیاسی شاه را که نویسنده به آن پرداخته ، « تعصیلات » می باشد. در این باره نویسنده آورده است: « تحصیلات بعد از ثروت ، قدرت و پایه اصلی برای عضویت درون نخبگان بود. سطح تحصیلات رسمی نه تنها علامت ورود به جرگه نخبگان سیاسی برای آرزومندان جوان بود، بلکه مایه افتخار اجتماعی هم بود» (صص ۵۹ ـ ۵۸).
نویسنده در کنار این مباحث به بررسی سازوکار نظام آموزشی شاه زوئیس می پردازد :« حذف نظام آموزش سنتی با رشد وزارت آموزش و پرورش و دیوان سالاری دولتی و توانایی و علاقه آن ها به نظارت فرآیند آموزشی همراه بود. هر چه مکتب خانه ها و مدارس دینی کاهش می یافت بخش آموزش جدید و خصوصی رشد می کرد. نهادهای مدرن خصوصی ، به عکس مدارس خیلی همیشه تحت نظارت و کنترل آموزش و پرورش بود »(ص ۶۳) .
نکته دیگری که در مورد معیار « تحصیلات » نویسنده به آن اشاره می کند و آوردن آن در اینجا خالی از لطف نیست ، این می باشد که : « نخبگان سیاسی فعال در نظام سیاسی شاه احتمال موفقیت در نیرومند کردن فرزندان خود با فراهم کردن شرایط دست یابی آن ها به آموزش عالی ، فرزندان غیر نخبه را از رسیدن به این منبع قدرت و دست یابی به مقام نخبگی باز می داشتند» (ص ۶۸).
فصل سوم: شاه ایران و نخبگان مخالف
این فصل را می توان به دو قسمت تقسیم کرد : ۱) ابزارهای مقابله با نخبگان ۲) راه حل های سرکوب و کنار زدن مخالفان شاه. در بحث اول ابزارهای که شاه استفاده می کرد، می توان به « سازمان امنیت و اطلاعات کشور (ساواک) از این نظر به طور اعجاب آوری کارآمد و پرقدرت بود. افراد این سازمان نه تنها در تشکیلات مخالفان نفوذ می کنند، بلکه در عین حال با شیوه های نظارت الکترونیکی و استفاده از این وسایل هم ناآشنا نبودند. علاوه بر این انضباط، قدرت و تحرک نیروهای مسلح و پلیس سرتاسری را (شاه) افزایش می داند» (ص ۷۲) .
و اما در مورد راه حل های مبارزه با مخالفان به چند مورد نویسنده اشاره کرده که به صورت خلاصه به توضیح آن ها می پردازیم ۱ـ تضعیف روحیه و سیاست زدایی؛ در این مورد نویسنده بر این عقیده است که : « رایج ترین راه حل مشکل برای نخبگان مخالف در ایران تضعیف شدید روحیه بود که تقریباً به کارآمدی سیاسی و بردین کامل از هر نوع فعالیت سیاسی منجر می شد … گروه کوچکی از این افراد افسرده در دوره های هفتگی، در حلقه های محدود گرد هم جمع می شوند تا شاید بتوانند نیروی سیاسی خود را دوباره بازیابند. بعد از هر دیدار هفتگی دوباره درک می کردند که : « شاه خیلی قوی است. نمی توان او را تحت فشار قرار داد یا با تملق به پذیرش برنامه خود وادارش کرد … » (ص ۷۴)
۲ـ تبعید دولتی؛ این راه حل که برای نخبگان که به حلقه نخبگان دولتی راه نیافتند و یا اینکه از طریق سیاست زدایی و تضعیف روحیه ، صحنه سیاسی را ترک نکردند، استفاده می شود . که نمونه ای که نویسنده به عنوان مطالعه موردی انتخاب کرده آیت ا… خمینی می باشد (ر.ک صص ۸۱ ـ ۸۵) .
۳ـ تبعید خودخواسته ؛« یکی روش بسیار عادی و رایج برای کنارگذاشتن نخبگان سیاسی از فرآیند سیاسی که می توان آن را تبعید خودخاسته نامید. این فرآیند در اصل شامل ترک کشور توسط خود فرد قبل از بروز تعارض آشکار یا رژیم می باشد»(ص ۸۶) .افرادی که دست به این کار زدند و نویسنده به بررسی آن پرداخته می توان به سرلشکر بختیار اشاره کرد.
۴ـ دادن پست های خارجی؛ نویسنده در این مورد توضیح اش این است که « اگر تبعید دولتی و اقامت خود خواسته در خارج از کشور تعداد زیادی از نخبگان مخالف بالقوه سازش ناپذیر یا غیرقابل جذب را اخراج و از محیط سیاسی دور می کند… » (ص ۹۶) که یکی از موارد بسیار ناهنجار و در عین حال عبرت آموز این نوع تبعید دکتر حسن ارسنجانی می باشد (ر.ک صص ۱۱۰ ـ ۹۷).
۵ـ برکناری از مقام؛ مثالی که شاه در این مورد به آن دست زد، گروه چهار نفری (شامل حسین علا ، عبدا… انتظام، سرلشکر مرتضی یزدان پناه و سردار فاخر حکمت) است که بعد از سرکوب شدید شورش ها در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ ، تشکیل شد تا پیش شاه بروند تا به او بگویند که این روش مناسبی برای مقابله با مخالفان نیست. ولی بعد از جلسه گذاشتن با شاه ، هر چهارنفرشان به گونه ای از مقام شان کنارگذاشته شدند (صص ۱۱۹ـ ۱۱۳) .
۶ـ زندانی کردن ؛ از نظر نویسنده : « این شیوه معمولاً آخرین مرحله در گزینش و انتخاب نخبگان بود و زمانی مورد استفاده قرار می گرفت که روش های سنتی برای حذف نخبگان با شکست مواجه می شد. از طرف دیگر، زندانی موقت با اتهام فساد یک شیوه مورد استفاده عادی برای بیان ناخشنودی شاه محسوب می شد ».(ص ۱۲۰) .مواردی که نویسنده به آن می پردازد ابوالحسن ابتهاج و همچنین افراد جبهه ملی می باشد (ر.ک صص ۱۴۳ ـ ۱۲۱).
فصل چهارم : شاه ایران و نخبگان
بنا و هدف اصلی ماروین زوئیس در این فصل ، سعی در نشان دادن نوع و شیوه حکمرانی شاه می باشد که از نظر او ، شیوه اصلی حکمرانی شاه در جمله معروف « تفرقه بینداز و حکومت کن » که این روش تاریخ طولانی و ستایش شده ای از طرف حکومت رانان گذشته ایران دارد (ص ۱۴۶) .
روش تفرقه بینداز و حکومت کن که هدف اصلی آن پیشگیری از هر نوع کاهش قدرت شاه بود از مؤلفه های چند تشکیل شده : ۱ـ برگزیدن افراد کاملاً مخالف همدیگر به عنوان مدیران کل سازمان های اصلی در دولت ایران که معمولاً ریاست دیوان سالاری دولتی بزرگ را به افرادی که با هم دشمنی خصوصی داشتند، می داد (ص ۱۵۰) ۲ـ دومین مؤلفه انتخاب افراد دارای موقعیت اجتماعی ـ اقتصادی پایین برای مقامات از نظر نخبگان بالا لذت می برد. درست برعکس، افراد دارای موقعیت اجتماعی ـ اقتصادی بالا به مناصبی برگزیده می شدند که در شأن آنها نبود (ص ۱۵۱) ۳ـ « سومین مؤلفه اصلی شیوه حکومت شاه ، تمایل او به اثبات « خطاناپذیر بودن» خود می باشد. بر این اساس مسئولیت انجام هر کاری که برای رژیم حیاتی محسوب شد هرگز به یک سازمان منحصر به فرد واگذار نمی شد. هیچ فرد دارای مقام بوروکراتیک و یا هیچ مسئول اداره یک سازمان هرگز اجازه نداشت به قدرت فوق العاده ای دست بیابد … » (ص ۱۵۳). ۴ـ «نهادها چنان طراحی می شدند که مسئولیت های آنها تداخل داشته و مدیران این سازمان ها در عمل وظایف متداخلی داشته باشند» (ص ۱۶۳) ۵ـ مؤلفه پنجم ریشه در نگرانی در ایجاد و ظهور نهادها و یا افراد برجسته و ممتاز دارد و به خاطر همین شاه اقدام به « پایگاه افرادی را که فوق العاده قدرتمند می شدند یا برداشتن از شغل خود و دادن شغل و مقام پست تر، بی اعتبار کردن ، مورد انتقاد قراردادن علنی و عمومی ؛ و یا درصورت لزوم ، اخراج از گروه نخبگان سیاسی پایین می آورد » (ص ۱۶۴) ۶ـ در این شیوه شاه کوشش می کرد تا به « ایجاد ارتباط درون سیستم دیوان سالاری به صورت عمودی و نه افقی. ارتباط هم درون سازمانی و هم میان سازمانی ، هر دو ـ در بین سطوح مختلف ـ در اصل به صورت سلسله مراتبی بود نه افقی در بین افراد. حتی بی اهمیت ترین اطلاعات، خبر و مشکل برای تصمیم گیری به طرف بالا هدایت می شد، درحالی که دستورات برای اجرا به طرف پایین جریان می یافت » (صص ۱۷۳ ـ ۱۷۲)
در مورد مؤلفه دیگر روش و نوع حکمرانی شاه ، علاوه بر « تفرقه بینداز و حکومت کن » ۱ـ تساهل در مقابل فساد و حتی گاه تشویق و ترغیب به آن ، و ۲ـ انحصاری کردن ابزار خشونت فیزیکی.
در مورد اول، نویسنده بر این عقیده است که « افزایش عظیم درآمدها و منابع دولتی که شاه روی آن کنترل اعمال می کرد، فرآیند (فساد) را تسهیل می نمود … تعداد زیادی پروژه های عظیم با جریان گسترده پول در اختیار دولت قرار می داد. اگر امکان پاداش دادن به دوستان در چنین شرایطی عجیب و غیرعادی جلوه کند، موارد ضروری برای دادن حق السکوت به دشمنان کنتر از آن عجیب و غیرعادی نخواهد بود» (ص ۱۸۳).
و اما در مورد دوم ، نویسنده در مورد نیروهای مسلح آورده که : « شاید آخرین و آشکارترین وسیله برای شاه در کنترل رفتار زیردستان خود استفاده از فشار فیزیکی است». (ص ۱۸۵) در ادامه این بحث، زوئیس به بررسی سیر شکل گیری و تحول نیروهای مسلح در ایران بالاخص در دوره رضاشاه و همچنین محمدرضا پهلوی می پردازد (ر.ک.ص ۲۰۸ ـ ۱۸۵).در مورد محمدرضاشاه نویسنده به دنبال این مسئله است که نشان دهد شاه خواهان حضور بیشتر ارتش در مقوله های منحصر به فرد مثل زندگی مدنی و حتی دادسراهای قضایی بود. که در مورد اول به فعالیت های مدنی مانند ساختن جاده ها، مدارس ابتدایی و دبیرستان ها، حمام های عمومی و همچنین ارتش یا سازمان دادن سربازان جدید در تعدادی از « سپاه » های غیرنظامی مانند سپاه دانش، سپاه بهداشت، سپاه ترویج آبادانی اقدام نمود. و در مورد دادسراهای قضایی، این امر را از طریق دادگاههای نظامی تحقق می بخشید (صص ۲۰۸ ـ ۲۰۲) .
فصل پنجم : رویکردی تاریخی درباره ماهیت نخبگان در جامعه ایران
نویسنده دراین فصل به دنبال آن است که محیط اجتماعی وسیاسی راکه نخبگان سیاسی و شاه در آن عمل و رفتار می کردند را بیان کند. در واقع می خواهد یک پیشینه از اجتماع و سیاست ایرانیان را بیان کند که این پیشینه به گونه ای تا به امروز در جامعه ایران تداوم داشته است و برای مثال نویسنده کتاب می آورد که « جامعه ایران در آن روزگار (گذشته) ، مانند جامعه ایران امروزی به مثابه تسلسل طبقات ارزیابی می شد ، آنچنان که اعضای هر طبقه در توانایی خود از قدرت بیشتری نسبت به طبقات پایین تر از خود برخوردار بودند»(ص ۲۱۲) .
در ادامه نویسنده ، این مسئله « تسلسل طبقات » را از دوره هخامنشیان تا به دوره شاه ، را در نظام سیاسی و اجتماعی ایرانیان مورد بررسی قرار می دهد. برای مثال در مورد هخامنشیان (۵۵۰ـ۳۳۰ قبل از میلاد) می نویسد که : « شاهان هخامنشی رعایای خود را به چهار طبقه تقسیم کرده بودند : ۱) شاهزادگان دارای خون سلطانی و فرماندهان نظامی، ۲) صاحب منصبان دینی و نگبانان آتش معبد زرتشت ، یا مغان، ۳) دانشمندان ، شامل محرران، ستاره شناسان، پزشکان و ۴) کشاورزان، چاکران و فرودستان(ص ۲۱۳) .
که از نظر نویسنده این نوع طبقه بندی در حکومت ها دیگر (مورد بررسی نویسنده)، از جمله ساسانیان ، عرب هایی که بین دوره ساسانیان تا صفویه حکومت می کردند (در قالب تقسیم بندی مؤمن و کافر) ، شاهان صفویه ، شاهان قاجار (صص ۲۱۸ ـ ۲۱۲). که در کل از نظر نویسنده : « ماهیت جامعه سنتی ایران، اینگونه بوده است : خانواده شاه ، رهبران قبایل ، دیوان سالاری اداری، مذهب ، تجارت و دهقانان و خدمتکاران. از روزگار قدیم و دوره های عظمت ایرانیان تا زمان رضا شاه و تمایل شدید او برای مدرن کردن ایران همیشه یک ساختار اجتماعی کاملاً مجزا و به شدت تفکیک شده وجود داشته است که طبقات و تقسیمات آن دقیقاً تعریف و پذیرفته شده بود» (صص ۲۱۸ و ۲۱۹) .
اما علیرغم این مسئله ، نویسنده به این امر هم عقیده دارد : « تحرک اجتماعی در ایران ، یک امکان دائمی بوده ، و تقسیمات طبقاتی لااقل در مواردی می توانست در هم شکسته شود». (ص ۲۱۹) که نمونه بارز این امر ؛ میرزا تقی خان امیرکبیر (ص ۲۲۰) می باشد و یا اینکه خود سلسله پهلوی که از خاندان گمنام یک درجه دار ساده نظامی در استان مازندران بودند (ص ۲۲۱). که علت این امر را نویسنده در؛ ۱) عدم احترام عمومی به دودمان یا شجره نامه، ۲) مقوله عام فروش مقام و منصب و ۳) تمایل عمومی برای پذیرش افراد نوکیسه و تازه به دوران رسیده(صص ۲۲۴ـ۲۱۹) .
ولی باز به نظر نویسنده : « علیرغم این عوامل چنین تحرکی در نهایت کاری مشکل بود و نه امری عادی. برای مدتی این امکان وجود دارد اما ابزاری که این امکان را واقعیت ببخشد، معمولاً وجود نداشت». (ص ۲۲۵)
فصل ششم : تحلیلی درباره زمینه اجتماعی نخبگان سیاسی معاصر
نویسنده در این فصل می خواهد به این پرسش ها پاسخ دهد ؛ اعضای نخبگان چه کسانی هستند؟ چه پیشینه اجتماعی دارند؟ چه خصوصیت های ویژه ای آن ها را از بیست و پنج میلیون جمعیت (جمعیت آن دوره حکومت محمد رضا شاه) ایران متمایز می کند؟ (ص ۲۴۱).
نویسنده برای پاسخ به این سئوال ها، به بررسی شرایط زیر نخبگان سیاسی می پردازد :
۱) محل تولد و محل سکونت؛ نویسنده با بررسی محل تولد و سکونت نخبگان سیاسی در دوره محمدرضا شاه به این نتیجه می رسد که : « اعضای نخبگان سیاسی فعلی در مقایسه با پدران خود از زمینه اجتماعی همگن تری برخوردار بودند، و پدران آن ها در مقایسه با کل جمعیت ها همگی بیشتری داشتند … در بسیاری از کشورهای از نظر فنی پیش رفته ، چنین تصور می شود که محل تولد یا نگرش های رفتار همبستگی ندارد … (اما در جای مانند ایران) که رشد ارتباطات درونی کم تر برجسته است، ویژگی های ناحیه ای یا احتمال بیش تری وجود خواهد داشت»(صص ۲۴۲ و ۲۴۳) .
۲) سن : زونیس در اینجا به این مطلب اشاره می کند که : « از نخبگان پیرتر انتظار می رود دارای قدرت بیش تری باشند، چرا که زمان بیش تری برای جمع آوری و کنترل پایه های قدرت سیاسی صرف کرده اند» (ص ۲۶۱) ، ولی در زمان شاه چنین مطلبی به درستی و به صورت وسیعی صورت نمی گرفت ، چون : « با نخست وزیری حسنعلی منصور در سال ۱۹۶۴ ، یک گروه از «تکنوکرات های» جوان به درون کابینه آورده شدند» (ص ۲۶۱) ولی این امر در مجلس سنا، این گونه نبود و نخبگان مسن تری در آن حضور داشتند.
۳) دین : نویسنده در این قسمت به این نتیجه می رسیده که : « نخبگان سیاسی در اصل ، در زمینه اقرار به دیانت گروه همگن و متحدی را تشکیل می دادند. نود و هفت درصد از پاسخگویان به پرسش نامه تحقیق حاضر، معتقد بودند که اسلام دین ترجیحی آن هاست. از پنج نفر نخبگان باقی مانده یکی مسیحی بوده ، یک نفر بهایی بود، سه نفر بقیه برمبنای این که این سئوال « تجاوز به حریم خصوصی» آن هاست از دادن پاسخ امتناع کردند»(ص ۲۶۴).
۴ـ پدران نخبگان ، پسران نخبگان : نویسنده در این زمینه می نویسد : « اعضای نخبگان سیاسی در جامعه ایران به طور ناهماهنگی برای به دست آوردن موقعیت های شغلی بخصوص درون دیوان سالاری حکومتی، از فرصت های بیشتری برخوردا بودند تا اعضای دیگر گروه های اجتماعی. این موقعیت ها به عنوان پایه ارزش اصلی برای کسب قدرت سیاسی و از این طریق به دست آوردن اعتبار عضویت در نخبگان سیاسی مورد استفاده قرار می گرفتند »(ص ۲۷۵). مثال بارز نویسنده در این زمینه حسنعلی منصور می باشد که به صورت نسبی و سببی به خاندان های بزرگ زیر وابسته بود : امینی ، قوام ، فرمانفرماییان ، وثوق ، پیرنیا، مشیری، وکیل ، تیمورتاش، ملک ، وارسته ، قراگوزلو، علم ، امامی، ضیایی ، عضدی ، معتمد ، لقمان ، نفیسی ، لقمان ادهم ، وهابزاده ، معاون ، نصر، مژدهی، آشتیانی، اسفندیاری، ابتهاج ، قوام السلطنه(ص ۲۷۶).
۵) آموزش : در ابتدا نویسنده به اهمیت آموزش برای ایرانیان از زمان باستان تا به امروز اشاره می کند (ص ۲۹۱) ، سپس به بررسی سیستم آموزشی مدرن (از زمان دارالفنون) تا به دوره شاه می پردازد (ر.ک ، صص ۲۹۶ ـ ۲۹۱) ، سپس به این نتیجه می رسد که «شکاف بین نخبگان و توده مردم با اضافه شدن معیار آموزش برای عضویت در گروه نخبگان … گسترده تر شده … چرا که با این گرایش که آموزش عالی منحصر به خانواده های نخبگان است ، و تأسیس آموزش عالی، یا لااقل داشتن آموزش مدرن ، به عنوان صلاحیت اصلی خدمات در بالاترین مراحل اداری، و نظامی و خدمت در وزارت خارجه تعیین گردید، لذا دست یابی به موقعیت جنگی از کانال های رسمی هم بسته شده تحصیلات مدرن به این ترتیب به یک تمایز ویژه نخبگی میزل شد، تمایزی که دسترسی به آن برای فرزندان توده های فقیر یعنی اکثریت مردم غیرممکن بود» (ص ۲۹۷) .
۶) زبان های خارجی : « تمایل اعضای نخبگان سیاسی ایران به آموختن زبان خارجی بر مبنای شاخص هایی چند در فرهنگ ملی این کشور و به طور کلی علاقه به زبان و بازی یا کلمات و جناس ادبی بازتاب می یابد … ( که ) غالب بودن دو زبان فرانسه و انگلیسی با هم در مقابل هر زبان دیگر یا سایر زبان سنتاً نشانه ای است از تسلط فرهنگی و آموزشی فرانسه و بریتانیا، و در سال های اخیر ایالات متحده »(صص ۳۱۵ ـ ۳۱۲) .
۷) سفرهای خارجی : در مورد سفرهای خارجی، نویسنده به چند مورد پراکنده اشاره می کند : ۱ـ عده ای از سفرهای آن ها برای گردش نبوده بلکه به دنبال فعالیت های مربوط به نخبگی بوده . ۲ـ هرچه قدرت سیاسی شخصی بیشتر است مقدار سفرهای خارجی هم بیشتر است. ۳ـ اکثر سفرها به اروپای غربی و ایالات متحده بود که این امر سبب شده که نخبگان ایران با همسایگان نزدیک خود ارتباط شخصی نسبتاً کمی داشته باشند و اینکه ایران نقش کم اهمیتی در امور جهان سوم در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین بازی کند (صص ۳۳۰ـ ۳۲۰).
۸-مشاغل : در مورد مشاغل نخبگان ایرانی دوره شاه ، نویسنده با بررسی هایی که صورت داده به این نتیجه رسیده که : « در بین نخبگان سیاسی صاحبان مشاغل گوناگون وجود دارند، از جمله پزشکی و نظامی، رهبران قبیله ای، و ندیمه های ملکه و شاهزادگان. حتی ستاره شناسی و رؤسای بخش های گوناگون شمه ای نیز در بین نخبگان پیدا می شود. حوزه های کاری و مهارت های شغلی خاص هرچه که باشد یک خصلت عام در همه آن ها برجسته است. همه گروه نخبگان رسمی و دولتی را تشکیل می دهند. حدود چهار پنجم نخبگان سیاسی در استخدام دولت هستند ـ در کارهای اداری یا دیوان سالاری نظامی یا خدمت به خاندان سلطنتی. آن چه که بخش خصوصی کار آزاد، تجارت، حرفه دینی یا امور قبیله ای تلقی می شود، مشاغل تنها یک پنجم نخبگان را تشکیل می دهد»(ص ۳۲۰) .
فصل هفتم و فصل هشتم: گرایش نخبگان سیاسی ۱ و۲
نویسنده با پذیرش این پیش فرض که « نگرش های اتخاذ شده توسط افراد زیربنای رفتار آن ها را تشکیل داده ، موجب تداوم آن رفتار می شود. یا این معنا ، نخبگان سیاسی ایران چنان رفتار می کنند که « صلاحیت » یا هماهنگی نگرش های خود و رفتارهای خود را به حداکثر برسانند » (ص ۳۵۰) ، سپس به بررسی گرایش نخبگان سیاسی می پردازد که در قالب چهار خوشه اصلی؛ نا امنی آشکار، بدبینی، عدم اعتماد و استثمار (بهره کشی) ، گرایش آنها را بررسی می کند که خوشه بدبینی را در فصل هفتم و سه خوشه دیگر را در فصل هشتم مورد بررسی قرار می دهد.
نویسنده در این دو فصل سعی می کند نشان دهد که چگونه به این چهار خصوصیت نخبگان سیاسی ایران رسیده است.زونیس در بررسی هر مورد، چارچوب راهنمایی(نظری) که استفاده کرده و بر اساس آن چگونه سوال های پرسشنامه های خود را درآورده است و سپس به تجزیه و تحلیل سوال ها ی خود در مورد هر قسمت وجو داشته می پردازد.
فصل نهم:نتایج گرایش نخبگان؛
در این فصل نویسنده به دنبال عواملی است که چگونه آن ویژگی های که برای نخبگان سیاسی در دو فصل پیش پرداخته، به وجود آمده است. عواملی که به دست می آید شامل این ها می شود: بیگانه هراسی، گرایش به شاه، بی اعتمادی اجتماعی، بی اعتمادی خانوادگی، گرایش پوپولیستی غیر نخبگی، و بی اعتمادی دولتی.
بیگانه هراسی؛ در این مورد ابتدا نویسنده به بیان چگونه وارد شدن بیگانگان و سیر تحول این ورود به ایران را بیان می کند(ر.ج ۵۲۶-۸۱۸) و در کل به این نتیجه می رسد؛« ایران برعکس همسایه های بلافاصله خود توانسته بود در طول تمام تاریخ معاصر خود استقلال خود را حفظ کند، اما این استقلال امری صوری پیش نبوده است. و در حالی که همسایگان ایران مبارزه وحدت گرایانه ای را برای هویت و استقلال ملی خود تجربه می کردند ایران در چنین مبارزاتی درگیر نشد»(ص۵۲۶).
زونیس در دوره شاه، در مورد بیگانگان، به این مطلب اشاره می کند که با کاهش نقش بریتانیا بعد از جنگ جهانی دوم ما شاهد تسلط آمریکا در ایران هستیم(ص ۵۲۹). در تحقیقی که نویسنده درباره نخبگان سیاسی صورت داده، این نخبگان دل خوشی از آمریکا نداشتند که علت اش را نویسنده در سیاست های و اصلاحاتی که شاه صورت داده که از نظر این نخبگان به هدایت و نظریات آمریکا می دانند.از جمله این برنامه ها به سه مورد اشاره می کند، اول برنامه در جهت عادلانه کردن توزیع ثروت در ایران، دومین برنامه ، سیاست کوشش در جهت کاهش فساد اداری بود که بعد از سفر شاه از آمریکا در سال ۱۹۴۹ صورت گرفت.سومین مقوله از سیاست های منسوب به دخالت آمریکا اصلاحات ارضی بود(صص۵۳۰-۵۲۸).
گرایش نسبت به شاه؛ نسبت گرایش به شاه از طرف نخبگان به میزان امنیت وابستگی دارد که نخبه سیاسی که هر چه عدم امنیت بیشتری داشته باشد بیگانه هراسی بیشتر و گرایش نسبت به شاه کمتر می شود(ص ۵۴۰).
بی اعتمادی اجتماعی: نویسنده در این باره می نویسد:«اتهامی که غالباً به ایرانیان از نظر سیاسی فعال وارد می شود این است که تمایل دارند همکاران خود را کوچک جلوه دهند. المثنی طبیعی سیاسی گرایش عام بدبینی و فردیت طلبی، اعتقاد به بی لیاقتی دیگران در خدمت به جامعه می باشد»(ص ۵۴۳).
بی اعتمادی خانوادگی؛ که نویسنده این عامل را در قالب بحث فردگرایی مطرح می کند که در مورد نخبگان سیاسی ایران همراه است با بدبینی، عدم اعتماد و ناامنی. این ها است که این فرد گرایی را با فردگرایی غربی متفاوت می کند(ص ۵۴۹).
بی اعتمادی دولتی؛ که این مورد از نظر نویسنده بیشتر به طرح های اقتصادی مانند اصلاحات ارزی برمی گرد که به خوبی اجرا نشد و این امر موجب بی اعتمادی شد (ر.ک صص ۵۵۷-۵۵۲).
پوپولیسم-گرایش غیر نخبگی: این گرایش که از طرف شاه صورت می گرفت ، علت اش به درآمدهای عظیم نفت برمی گشت که زمینه گزینشی را فراهم می کرد که در آن شاه با استفاده از ابزار مالی ، به عنوان یک وسیله اصلی، گزینش نخبگان را اجرا می کرد(ص ۵۶۰).
فصل دهم:هزینه سیاست در ایران
در این بخش نویسنده ابتدا به نحوه انتخاب نخبگان از طرف شاه اشاره می کند و سپس به نتایج منفی نوع انتخاب شاه اشاره می کند که موجب شده هزینه سیاست در ایران بالا برود. نحوه انتخاب شاه از نظر نویسنده بر اساس«مصلحت» بود که نتایج این نوع انتخاب این می شد که:«اعضای نخبگان در مقایسه با شاه از استقلال کمتری بر خوردار با شند و همچنین بسیاری از نخبگانی که به درون نظام فراخوانده می شدند لااقل در دوران دانشجویی خود از منتقدان پرشور رژیم محسوب می شدند که با تن در دادن به کوشش های رژیم برای استخدام خود و رسیدن به مناصب قدرت، این نخبگان به رشد بدبینی سیاسی، که در جامعه ایران از اول وجود داشته، تا بالاترین حد کمک کنند» (صص۵۷۵-۵۷۴). که این بدگمانی سبب می شد یک نخبه سیاسی به هیچ کس اعتماد نکند و امنیت نداشته باشد و اینکه یک نخبه سیاسی با رؤسای خود و افرادی دیگر که ممکن است روزی رئیس آن ها شوند، می سازند (ص ۵۷۶).
separdeh@yahoo.com