انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

رهایی از امر نمادین: اوفلیا و جنون

مقدمه
دیوانگی یکی از موضوعات مرسوم در دوره شکسپیر است و شکسپیر به خوبی از زبان از هم گیسخته شخصیت دیوانه در آثارش سود جسته تا آشوب برانگیخته از جنون را به تصویر کشد. برای او زبان و جنون دو امر جدای ناپذیرند. بنابراین زبان در آثار شکسپیر دریچه ای برای به تصویر کشیدن درون از هم گسیخته فرد دیوانه است. جنون در نمایشنامه هملت یکی از تم های مهم این اثر است. در این نمایشنامه اوفلیا یک شخصیت فرعی است که فقط ابژه میل هملت است و از خود عاملیت و سوژگی ندارد. او دختر فرمان بردار و عاشق پیشه ای است که با مرگ پدر و طرد شدن از سمت معشوق به جنون کشیده می شود. اما از طریق همین جنون است که از سلطه نظام مرد سالار و نام پدر رها می گردد اما سرانجام دیوانگی او منجر به مرگ می گردد. در این پژوهش با استفاده از نظریات ژولیا کریستوا و ژاک لکان شخصیت اوفلیا در نمایشنامه هملت اثر ویلیام شکسپیر را مورد مداقه قرار می¬دهیم.

امر نشانه ایی و امر نمادین
ژاک لکان روانکاو مشهور فرانسوی معتقد است که روان انسان بر اساس الگوی سه گانه امر خیالی، امر نمادین و امر واقع شکل می گیرد. در امر خیالی هنوز نوزاد در معرض یادگیری زبان قرار نگرفته است. در این دوره هنوز نوزاد میان خود و دیگری تمایز قایل نمی شود. پس ما در این دوره با دوره پیشا زبانی مواجه هستیم. اما بعد از شش ماهگی کودک وارد دوره آینه ایی می شود. در این مرحله کودک متوجه انعکاس تصویر خود در آینه می شود و متوجه تمایز خویش از مادرش یا تمایز خود و دیگری می گردد.در این دوره است که سوژه در حال شکل گیری است. بعد از این دوره کودک وارد امر نمادین می شود و از طریق زبان با قوانین آشنا می گردد. باید توجه داشت که امر خیالی جایگاه مادر و وحدت کودک با مادر است اما امر نمادین جایگاه پدر در قدرت است. به زعم لکان «هویت در زبان ساخته می شود و این امر مستلزم عبور از امر خیالی به امر نمادین است. در این دوره شخص جایگاه خویش را در موقعیت های اجتماعی تشخیص می دهد و قانون پدر را به رسمیت می شناسد» (Homer 35). بنابراین، قانون نام پدر بر امر نمادین، زبان و جامعه حکم فرمایی می کند.اما «فردی که دچار بیماری روانی و جنون گشته قادر به ورود به امر نمادین نیست زیرا نمی تواند نام پدر را نمادین کند» .(Laplanche and Pontalist 1686)
ژولیا کریستوا نیز تحت تاثیر لکان از دو مرحله سازنده در شکل گیری سوژه سخن می گوید: امر نشانه ایی و امر نمادین. امر نشانه ایی همانند امر خیالی لکان دوره پیشا زبانی است.مرحله ای است که از نظام نمادین زبان فاصله دارد. این سطح به رانه های بدن مادر باز می گردد. کریستوا امر نشانه ایی را سر منشا شعر می داند. همچنین به گفته ژولیا کریستوا دیوانگی راهی است که به ناخوداگاه اجازه می دهد امر نشانه ایی به سطح آید و از طریق همین امر نشانه ایی است که زنان قادر می گردند برای خود زبانی فارغ از زبان مردان پیدا کنند. « جنون قواعد ثابت زبان را به چالش می کشد و موجب به سطح آمدن امر نشانه ایی می گردد که این امر منجر به از میان رفتن تمایز بین سوژه و ابژه می شود و این موضوع در حرکات، خنده و سخنان روان پریشانه فرد دیوانه به خوبی نمایان است. پس امر نشانه ایی از امر نمادینی که بیان کننده زبان منطقی و تمایز میان سوژه و ابژه است، فرا تر می رود و از آن تخطی می کند. از این رو جنون دستور زبان را برهم می زند»۵) (Kreaiter,. پس فرد دیوانه تهی از هرگونه ارتباط با جامعه و زبان است. کریستوا اذعان می کند«امر نمادین وجهی از دلالت است که موجودات سخنگو به آن وسیله می کوشند معنا را تاجایی که ممکن است با کمترین ابهامات بیان کنند اما امر نشانه ایی تهی از هرگونه دلالت است و با قلمرو پیشا ادیپی در ارتباط است، علاوه بر این امر نشانه ایی با آواز، ریتم و صدا و ابهام مرتبط است و حالاتی که در موسیقی، رقص و شعر تجلی می یابند همگی نمونه هایی از امر نشانه ایی هستند و کسی که به کلی تحت کنترل امر نشانه ایی است دچار جنون می گردد » (مک آفی، ۱۰۵ و۱۷). بنابراین جنون از قوانینی که زبان تحمیل می کند، تخطی می کند و حتی موجب از هم گیسختگی آن می گردد. زبان فرد دیوانه قدرت نمادین خود را از دست می دهد و از معنا تهی می گردد و این امر به خوبی در زبان جنون آمیز اوفلیا مشهود است.

اوفلیا
در نمایشنامه هملت، اوفلیا از دید همه شخصیت ها سمبل عفت و نجابت استٰ. او مریم باکره ای خاموش و یاری رسان است. او قادر به سخن گفتن برای خویش نیست و باید مطیع و ساکت بماند. بنابراین او از گفتار و زبان منع شده است. « او باید از زبان تن برای بیان غم خویش استفاده کند. پس او به سمبل ها، گل ها و آواز های شنیع برای بیان خود متوسل می شود (Anonymous 1) پس برای اوفلیا یگ دگرگونی سه مرحله ای رخ می دهد. او ناگهان از یک دختر ترسو و بی اراده به زنی وقیح و بی پروا تبدیل می شود و سرانجام به دیوانه ای مبدل می گردد که با خواندن آواز احساس سرکوب شده اش را آشکارا بیان می کند. علیرغم اینکه او بعنوان شخصیت فرعی در نمایشنامه هملت در نظر گرفته می شود ولی جنون و دیوانگیش از لایه های عمیقتر نمایشنامه پرده بر می دارد. دیوانگی او وسیله ای برای بازپس گرفتن انسانیتش است تا بتواند به راحتی برای خواسته هایش تصمیم گیری کند. از طریق جنون، او تمنیات سرکوب شده خویش را ابراز می کند و مرگ او نشان دهنده بدست آوردن تمنیات و خواست هاییست که سیاست های پدرش، پولونیوس و برادرش، لئاترس از او سلب کرده اند. هملت، معشوقه او، نیز همانند پدر و برادرش او را ناچیز و خوار می شمارد. او افلیا را زنی نانجیب و نادرست می خواند و او را مورد توهین و بی حرمتی قرار می دهد. « به گفته طرفداران حقوق زنان، مردان زنان را به هیچ تقلیل می دهند زیرا که زنان نشان دهنده غیاب فالوس هستند پس آنان همواره به عنوان فقدان در نظر گرفته می شوند. بنابراین داستان اوفلیا داستان زنی است که از اندیشه و تمایلات درونی و زبان باز داشته شده است. داستان او داستان فقدان است» .(Showalter, 2) و کلمه “هیج” نشان دهنده همین فقدان است.
هملت: قرارگرفتن بین ساق های یک دختر فکر خوبی است.
اوفلیا: چه فکری قربان؟
هملت: هیچ. (هملت، پرده۳. صحنه ۲. ۹۳۸)
همانطور که گفته شد برخلاف هملت، اوفلیا قادر به بیان افکار و اندیشه هایش در امر نمادین نیست زیرا که امر نمادین متعلق به مردان است. به عقیده لکان« مشخصه جهان بشری کارکرد نمادین آن است و همه چیز بر اساس قانون امر نمادین ساخته شده است» (Homer 44). اما این امر نشانه ایی است که زن را قادر می سازد که صدای خویش را بازیابد و منظور از امر نشانه ایی « شیوه ایی برون زبانی است که انرژی تن و عواطف توسط آن به زبان راه می گشایند ( مکافی ۳۵) و این امر نشانه ایی ؛ در هنگام جنون، تجربه عرفانی و شعر است که به سطح می آید»(Laplanche and Pontalist, 24) . پس جنون اوفلیا نا خوداگاه او را قادر می سازد تا به امر نشانه ایی دست یابد و از قانون پدر رها گردد.
همانطور که در نمایشنامه دیده می شود، اوفلیا تحت سلطه و کنترل مردان زندگی اش قرار دارد و آن ها برای او مشخص می کنند که او چگونه باید رفتار کند. برای مثال، لائرتس برادر اوفلیا که آماده رفتن به سفر است به اوفلیا چنین نصیحت می کند که برای یک دختر جوان و بی تجربه ممکن است که با واقعیتهایی در زندگی روبرو شود. بنابراین بهتر است مراقب باشد که به هملت توجه نکند زیرا که او فقط می خواهد بااحساسات اوفلیا بازی کند. و همچنین می گوید که عقل و خرد انسان در جوانی در خدمت تن است و از آنجا که اوفلیا هنوزخیلی جوان است باید نسبت به ابراز عشق هملت بی توجهی کند تا تحت کنترل هوس های جوانی قرار نگیرد.از طرف دیگرهم تمام افکار پولونیوس در گیر عشق دخترش به هملت است وعشق اوفلیا را شعله نیاز های جوانی می بیند و معتقد است که دخترش نباید اسیر خواسته های زود گذر هملت شود. به همین دلیل ازدخترش می خواهد که از هملت جدا شود. پدر اوفلیا همواره به او می گوید که چگونه رفتار کند و او مختار نیست آنچنان که خود می خواهد رفتار کند. پدرش به او دستور می دهد که او خود را همچون کودک ببیند ولی با این حال مانند یک زن عاقل رفتار کند. همچنین از او می خواهد که عشقش را از هملت مخفی نگه دارد.
پولونیوس: عشق! به! چون دختر خامی سخن می گویی که در این مراحل خطرناک هنوز آزموده نشده است. آیا آنچه را که اظهار عشق می خوانی باور می کنی؟ من به تو تعلیم می دهم .
اوفلیا: سرورم، نمیدانم چه بایستی فکر کنم.
پولونیوس: من به تو تعلیم میدهم. خودت را یک کودک تصور کن. تو اظهارات او را چیز گرانبهایی فرض کرده ای، در صورتی که طلای ناب نیست. تو باید به ارزش خود بیفزایی و گرنه از ارزش من خواهی کاست و مرا احمق جلوه خواهی داد (هملت، پرده۱، صحنه۳، ۹۰۸).
بعد از مرگ پولونیوس او از قانون نام پدر رها می گردد زیرا مرگ پدر واقعی اشاره به از بین رفتن پدر نمادین دارد که خود دلالت بر قانون پدر دارد. هنگامی که « نام پدر برای سوژه خاصی از بین رفت، مغاک عمیقی در امر نمادین بوجود می آید که هرگز قابل پر شدن نیست. به همبن سبب سوژه دچار اختلال روانی و هذیان می گردد» (Evans 65). پس بعد از مرگ پدر اوفلیا زبان او از هم گسیخته می گردد و در این هنگام است که زبان زنانه جایگزین زبان منطقی امر نمادین می گردد. بنابراین او قادر می گردد که آزادانه توسط زبان زنانه اش از خواست و تمنیات خویش سخن بگوید. پس « فقط به عنوان یک زن دیوانه است که او می تواند خویشتن خویش را بیان کند. او که در زیر نگاه پولونیوس و لئاترس سایه ایی بیش نیست، فقط از طریق جنون است که عاملیت می یابد و از این طریق خرقه کهن رسم و رسومات را به دور می افکند و سخنانی به زبان می آورد که هرگز در گذشته جرات ادای آن ها را نداشت» .(Sabio22)
اوفلیا: فردا روز جشن سن والنتاین است.
پگاه همه بر می خیزند و من هم که دختری هستم
کنار پنجره تو می آیم که نامزد تو شوم
جوان برخاست و جامه پوشید
و در اتاق را باز کرد و دختر را
به درون برد و از آن در هرگز دوشیزه بیرون نیامد ( هملت، پرده ۴، صحنه۵، ۹۵۹).
اوفلیا: به عیسی و مهر مقدس سوگند که این کار ننگ است
دختر گفت پیش ار این که تو مرا کنار خود جای دهی قول داده بودی با من ازدواج کنی
مرد جواب داد: بلی، به آن خورشید قسم
چنین می کردم اگر تو خود به بستر من نیامده بودی (همان).
از آن جهت که سرکوب نظام مردسالاری بسیار قوی است، اوفلیا قادر به به حفظ تعادل بین امر نشانه ایی و نمادین نیست پس او کاملا به زبان پیشازبانی پناه می برد که سر انجام به مرگ او می انجامد زیرا که بنا به گفته کریستوا امر نشانه ایی باید با امر نمادین همراه باشد، پس روی کامل در امر نشانه ایی موجب از هم گسیختگی تام روان می گردد که موجب مرگ می شود.« مرگ اوفلیا به مثابه عالم صغیری از دنیای مردان است. دنیایی که زن را از آن طرد می کند زیرا که زن نماینده همه آن چیزهایی است که توسط مرد تکذیب می گردد» (Showalter 2).

نتیجه گیری:
برای شکسپیر زبان و جنون جدا نیستند. به این ترتیب، زبان همانطور که در اصطلاح شکسپیر به نظر می رسد اولین شاهد چند پاره شدن شخصیت های دیوانه و یا تبدیل شدن از فرد نسبتا منطقی به یک دیوانه است. در نمایشنامه هملت ، اوفلیا به عنوان دختر مطیع و عاشقی که فاقد اراده قوی است بنظر می رسد. با این حال، با مرگ پلونیوس، اوفلیا به جنون کشیده می شود. بنابراین، او از نام پدر رها می شود و از میل دیگران آزاد می گردد. با توجه به نظریات کریستوا، جنون به ناخودآگاه اوفلیا اجازه می دهد تا امر نشانه ایی سرازیر گردد و از طریق همین امر نشانه است که زنان قادر هستند خود را بیان کنند. اوفلیا از عاشق مطیع به یک زن دیوانه تبدیل می شود تا اندیشه خود را در نظم نمادین بیان کند. دیوانگی اوفلیا طغیانی علیه سرکوب نظام مردسالار است. طرد شدن توسط مردان باعث نا امیدی او می گردد و جنون او را از پای در می آورد.همچنین بعد از مرگ پدرش زبان او از هم گسیخته می گردد که موجب بازیابی زبان زنانه اش می شود. جنون افلیا تخریب هویت اوست اما همین جنون هویت او می گردد و آواز او، آواز رهایی است. اما با این حال به دلیل عدم تعادل بین امر نشانه ایی و نمادین او کاملا به درون زبان پیشازبانی فرو می غلتد و از واقعیت جدا می شود.پس دیگر هیچ چیز معناداری برای او وجود ندارد. هنگامی که کلمات بی معنا می گردند، رانه مرگ سر بر می آورد و او را به کام خویش فرو می برد.

منابع
مجموعه آثار نمایشی ویلیام شکسپیر.هملت.ترجمه دکتر علاء الدین پازارگادی. جلد دوم. چاپ پنجم.۱۳۸۹.
مک آفی، نوئل. ژولیا کریستوا. ترجمه مهرداد پارس. چاپ دوم. ناشر: مرکز. ۱۳۸۵.
Anonymous. The Anatomy of Madness: Ophelia and the Body.
https://warwick.ac.uk/fac/…/kathryn_hobbs_ophelias_madness.pdf. (Access 30-4-2018).
Dylan, Evans. An introductory Dictionary of Lacanian Psychoanalysis. 1996.
Homer, Sean. Jacques Lacan. Psychology Press, 2005.
Kreuiter, Allyson. The representation of Madness in Margaret Atwood’s Alias Grace, 2000.
Laplanche, Jean and Jean Bertrand Pontalis. The Language of Psychoanalysis, 1973.
Sabio, Anna Fluvial. The Mask of Madness: Identity and Role Playing in Shakespeare’s Hamlet. 2016.
Showalter, Elaine. Shakespeare criticism: Hamlet. Pegasus Press, 1998.