ابتدا سعی بر گشودن معنای رستگاری در دو فیلم متفاوت با دو موضوع واحد خواهم داشت و پس از این، پارادایمی در این دو اثر سینمایی ما را به یک ایده سیاسی رهنمون خواهد ساخت، ایدهای که میخواهد پیوند میان رستگاری، امر رستگارکننده، سرکوب و امر سرکوبگر را به کمک ساحت سینما رمز گشایی کند و در نهایت امر نشان دهد که هرچه پیوند این دو به نقطۀ جوش خود میرسد، یعنی پیوند رستگاری و سرکوب به حد اعلای خود گام میگذارد ما به یک فضای جدید ورود میکنیم و آن فضا چیزی جز گسست میان ایدوئولوژیِ رستگاری و امر سرکوب نیست که نتیجهاش روشن است: افسونزدایی از قدرت، فروپاشی آن و متعاقبش آزادی است.
فیلم نخستی که به بررسی آن خواهیم پرداخت، فیلم دندان نیش (Dogtooth) به کارگردانی یورگوس لانتی موس یونانی و محصول سال ۲۰۰۹ است و دیگری فیلم کاپیتان خارقالعاده (Captain Fantastic) به کارگردانی مت راس آمریکایی است و محصول ۲۰۱۶، آنچه در پی این یادداشت میآید بررسی توصیفی ـ تحلیلی معنای رستگاری و امر سرکوب در آنها است.
نوشتههای مرتبط
روایت نخست ما یعنی فیلم دندان نیش بدین گونه است که در آنجا پدر خانواده کودکان خود را در یک خانۀ ویلایی در جایی دور از سطح شهر نگه میدارد، به گونهای که آن کودکان که حالا دیگر جوان شدهاند، هیچ چیزی از ارتباط جنسی، عاطفی و دنیای بیرون نمیدانند، آنان نه میدانند معاشقه چیست، نه میدانند دریا چیست، نه تلفن و … با این حال اما از دنیای علمِ تجربی بیاطلاع نیستند از ریاضیات تا بافتشناسی را مطالعه میکنند، به عبارتی فرزندانی ایزوله و جدا افتاده از جهاناند. پدر آنان نیز که گویا فرد بسیار متنفذ و سرمایهداری است با همدستی مادرشان آنان را در این بیخبری از عالم بیرون نگه میدارد، به گونهای که پدر خانواده فکر میکند این اتمیزگی؛ تنها رستگاری فرزندان را به بار میآورد، در سکانسی از فیلم نیز این نیّت سعادتمندانه (رستگارمنشانه) او نیز معلوم میشود؛ چرا که با تلوزیونی بر سر زنی که دختر او را (بروس) به نوعی از راه به در کرده میکوبد چون که گویی همان زن؛ بروس را از عالم بیرون و جهانِ سراسر شرِ خارج از خانه باخبر ساخته است و در حین ضرب و شتم او نفرینش نیز میکند، نفرینی بدین مضمون که آرزو دارد فرزندان او نیز به بیراهه و انحراف کشیده شوند چرا که امنیت انتزاعی مورد نظر پدر خانواده را در هم ریخته. نکته جالب نمادین نیز اینجاست که همان زن یونیفرمی بر تن دارد که بر روی آن Security یا امنیت نوشته شده است.
در فیلم دیگر یعنی در فیلم کاپیتان خارقالعاده نیز چنین مسالهای رخ میدهد اما در اینجا به گونهای وارونه این اتفاق رقم میخورد. در فیلم کاپیتان خارقالعاده پدر خانواده فرزندان خود را در تحت شرایط سخت طبیعی نگه میدارد، آنان را در دل طبیعت نگهداری میکند و فنون رزمی و انضباط بدنی شدید را به آنها میآموزد، علاوه بر این به فرزندانش فلسفه و ادبیات نیز میآموزاند، از طرف دیگر تمامی فرزندان او چند زبانهاند و زبانهای مختلف را یاد گرفتهاند، حتی پدر خانواده به آنان نوع ارتباط جنسی و عدم شرم از این رابطه را نیز به آنها میآموزد، در جایی میبینیم که او به دختر کوچکش کتاب لذت از ارتباط جنسی را هدیه میدهد. قرارداد خانواده هم نیز گویا با قرارداد تمام جهان متفاوت است چرا که آنان در روز کریسمس جشن نمیگیرند بلکه در روز تولد نوام چامسکی جشن برپا میکنند و پدر خانواده در اینجا چهرهای آنارشیست دارد، برخلاف چهرۀ پدری که در فیلم دندان نیش هست و در آنجا پدر خانواده یک کارخانهدار توتالیتر است ولی در اینجا ما شاهد امر رهایی (The liberation) و البته آزادی ایجابی هستیم اما هر دو فیلم یک نقطه اشتراک خاصی دارند، در هردو فیلم ما با یک مساله روبهروییم: «رستگاری اجباری و سرکوب اختیاری».
در فیلم کاپیتان خارقالعاده با یک حالت طبیعی به شکل روسویی روبهرو بودیم یعنی حالتی طبیعی که در نظم نمادین قرارداد اجتماعی نیست و در دندان نیش ما با حالتی از جهان تجمیع قدرت به شکل هابزی که تمام قدرت در شخص پدر به جمع شده است برخورد میکنیم، چرا که امنیت و اصل وجودی خانواده دست اوست آن هم بدون هیچ آزادی عملی از طرف فرزندان، بدین ترتیب مفهوم رستگاری شکل گرفته در دندان نیش برای پدر امری است که تنها میتوان با این قدرتِ پدر؛ منازعۀ شر طبیعی بشر را حل کرد اما در کاپیتان خارقالعاده مفهومِ رستگاریِ شکل گرفته در ذهن پدر همان وضعیت طبیعی عاری از قانونی است که هیچ قرارداد اجتماعی در آن شکل نگرفته بلکه هرچه هست قراردادی است که خانواده آن را رقم میزند چراکه برای جشن تولد چامسکی ضیافت بر پا میکنند نه همچون عموم مردم که در یک قرارداد اجتماعی برای کریسمس جش میگیرند.
در فیلم دندان نیش معنای رستگاری فرزندان در تربیت و آموزش کانالیزه و کنترل شده معنا مییابد اما در فیلم کاپیتان خارقالعاده تربیت و آموزش فرزندان در حالتی بدون فیلتر و شدیداً آنارشیک است، به عبارتی دیگر در فیلم دندان نیش، پدر خانواده آنچه که از فرزندانش میخواهد فراگیری دادههایی خام است که میبایست در یک مسیر عینی مشخص باشد اما در کاپیتان خارقالعاده این مساله کاملاً برعکس میشود، پدر خانواده آنچه که نمیخواهد داده خام و صرف است بلکه برای او تنها استدلال مهم است، در واقع اگر جسارت کنیم میتوانیم بگوییم پدر خانواده در دندان نیش یک پدر توتالیتر فاشیست است که تنها مساله مهم برای او اقتدار و حصاری است که برای خانواده دارد و تنها اختیار آزاد فرزندان در انتخاب ِ انتخابهای او خلاصه میشود و در کاپیتان خارقالعاده پدر خانواده حتّی یک ضد فاشیست است که به این ضد فاشیستی بودنش نیز اظهار میکند و برخلاف پدر اول نمیخواهد فرزندانش شستشوی مغزی داده شوند اما آنچه نتیجه این عمل به یک حالت روبسپیری “خودکامگی آزادی” میرسد.
نکتۀ پنهان و کلیدی هر دو فیلم این است که در هردو فیلم ما فرزند ناراضی را شاهدیم. در دندان نیش این دختر بزرگ خانواده است که ناراضی است چرا که او پی برده است که جهانی بیرونی وجود دارد که در آن انسانهای دیگری نیز زیست میکنند و بدین ترتیب او به سرنوشت تراژیکی دچار میشود که بعد از فهم جهان بیرون دندان نیش خود را میشکند چرا که بر طبق سنت خانواده مادامی میشود به بیرون و جهان بیرون گام گذاشت که دندان نیش هرکسی بیفتد و این قاعدۀ خود ساخته به نوعی نشانۀ بلوغ است. در کاپیتان خارق العاده نیز پسر نوجوان خانواده ناراضی است، او حتی اظهار نفرت از پدرش را هم دارد و در جایی دست او به خاطر صخرهنوردی اجباریِ پدر برای ورزیدگی بدنش میشکند، برای او دیگر این زندگی ریاضتوار و بدون هدر رفت وقت و نبودن هرگونه سرگرمی بسیار آزاردهنده است، او به پدرش دیگر با منطق خودش میتازد و میگوید که کدام دیوانه جشن تولد چامسکی را به جای کریسمس و تعطیلات آن جشن میگیرد؟ و او معتقد است چرا ما نبایست مانند تمام انسانها و جهان بیرون زیست نکنیم؟ هرچند که پدر او راه استدلال را برای او باز میگذارد و میگوید آماده شنیدن استدلال او برای شکایت از این مساله را دارد، جدا از اینکه پسر نوجوان نمیتواند استدلالی داشته باشد اما او در واقع محق است و در فیلم نیز این مساله به اثبات میرسد، در واقع در اینجا ما با یک تلۀ ایدئولوژیکی روبهرو میشویم، تلهای که پدر خانواده برای فرار از یک ایدئولوژی حاکم به تله ایدئولوژیِ خودساختهاش میافتد، با وجود اینکه ما در حین فیلم از هوش و دانش فرزندان حیرتزده میشویم و برتریت کاملا والایی به لحاظ معرفتشناختی دارند اما جهانی که آنان در آن به سر میبرند جهانی آزادانه نیست، هرچند که پدر خانواده در این روایت؛ شخصیتی الدنگ مانند فیلم دندان نیش ندارد اما آنچه که از او بیرون میزند جهنمی از ایدئولوژی رستگاری است.
آنچه که این دو روایت نیز به ما میگویند همین بیرون خزیدن آزادی از دل دو مفهوم خطرناک (ایدئولوژی رستگاری و سرکوب برای آن) است. هرچه پدر یا به عبارتی استعاری اگر بگوییم حاکم، به ایدئولوژی رستگاریاش سفتتر و محکمتر چنگ میزند همانقدر نیز سرکوب میکند، اما مهمترین نکته دقیقا در همین نقطۀ انفجار است، یعنی هرچه رستگاری و سرکوب قرین هم میشوند و به هم نزدیک یا نزدیکتر میشوند، مفهوم آزادی مانند نقطۀ اتصال دو سیم جرقه میزند و همیشه در پس این روایتها کاراکتر ابلهی هست که این بلاهت را به سرانجام برساند و در همینجاست که آزادی مفهومی میان دو روی یک سکه از پردیس رستگاری تحمیلی وجهنم سرکوب اختیاری است.