متیو سی. گوتمن
انسانشناسی همواره با مردان سر و کار داشته است، مردانی که با مردان دیگر، دربارهی مردان سخن میگویند؛ با این همه، تا کنون، پژوهشهای بسیار اندکی به بررسی مرد به مانند «مرد» پرداختهاند. در این نوشتار در پی آن هستم که با بازخوانی پژوهشهای واپسین دربارهی پدید آوردن و برساختن سوژههای مردانه، بدانم که انسانشناسان چهگونه مردانگی ـ نرینگی را درمییابند، چهگونه آن را به کار میگیرند، و چهگونه دربارهی آن سخن میگویند. انسانشناسی همواره با مردان سر و کار داشته است، مردانی که با مردان دیگر، دربارهی مردان سخن میگویند؛ با این همه، تا کنون، پژوهشهای بسیار اندکی به بررسی مرد به مانند «مرد» پرداختهاند. در این نوشتار در پی آن هستم که با بازخوانی پژوهشهای واپسین دربارهی پدید آوردن و برساختن سوژههای مردانه، بدانم که انسانشناسان چهگونه مردانگی ـ نرینگی[۱] را درمییابند، چهگونه آن را به کار میگیرند، و چهگونه دربارهی آن سخن میگویند. کار را از چهار آغازگاه گوناگونی که در انسانشناسی در چشم بوده پیش گرفتهام. در این راه، به ویژه به دگربودگی، نابرابری و جستار زنان، آن گونه که در بررسیهای مردان و نرینگی به کار گرفته شدهاند پرداختهام؛ و کوشیدهام از گرایش سوگیرانهی فمینیستیای که در بیشتر این بررسیها، کار را زیر سایهی تاریک خود گرفتهاند، دور باشم. زمینههایی که به ویژه به چشم آمدهاند اینها هستند: بروندادهای فرهنگی[۲] گونهگون نرینگی، بستگی پهنههای فرهنگی با انگارهها از مردانگی، دوستی مردان با مردان، نرینگی و مرد بودن، نشانههای مردانه و انگارههای مردانگی، تندخویی و سخترفتاری، زور، مرزها و جداسازیهای جنسیتی.
نوشتههای مرتبط
واژگان کلیدی: مردانگی، جنسیت، دگربودگی، زور، گرایش جنسی، دگرگونی
انگارهها
انسانشناسی همواره با مردان سر و کار داشته است، مردانی که با مردان دیگر، دربارهی مردان سخن میگویند؛ با این همه، تا کنون، پژوهشهای بسیار اندکی به بررسی مرد به مانند «مرد» پرداختهاند. گرچه در دو دههی گذشته، پژوهشهای انسانشناختی دربارهی تن، بخش بنیادینی از بررسیهای جنسیتی را ساختهاند، وانگهی همچنان «بررسیهای جنسیتی» نام دیگر «بررسیهای زنان» است [و به جنسیت مردان بهایی داده نمیشود].
این روزها، در انسانشناسی جنسیت، گرایشهایی به بررسی مردان همچون سوژههای جنسی و چگونگی برساختن آنها دیده میشود. میتوان، دست کم، از چهار آغازگاه برای بررسی انسانشناختی نرینگی، انگارههای همبسته با مرد بودگی (هویت مردانه)، مردانگی، جوانمردی و مردانگی نشان دادن، و نقشهای مردانه سخن گفت. به کار بردن واژههای همخانواده از آن روست که انگارهی مردانگی انگارهای چندسویه و چهارچوبناپذیر است، و در بیشتر پژوهشها هم، با باریکبینی بدان نگریسته نشده و هر یک از پژوهشگران گروهی از واژههای نمایا و دامنههای همسایه را پیش کشیده و چند جستار در هم تنیده را با هم بررسی کردهاند.
نخستین آغازگاه برای دریافت انگارهی مردانگی، بررسی هر آن چیزی است که مردان میاندیشند و انجام میدهند. دوم، هر کاری که مردان انجام و هر چهارچوب اندیشهای و انگارهای که در پیش میگیرند تا مرد باشند. سوم، هر آن چیزی که برخی از مردان را در چشم مردان دیگر، مردتر مینمایاند. و چهارمین آغازگاه برای مردانگی، که در آن همسنجی مرد با زن بنیاد کار است، و هر آن چیزی را در چشم میآورد که زن و زنانه نیست.
در نوشتههای انسانشناختی دربارهی مردانگی، از گذشته تا به امروز، بیشتر کوشیده شده تا دریافته شود که مردان، در زمینههای فرهنگی گوناگون، چهگونه مردانگی خود و دیگر مردان را به چشم آورده و درمییابند. هرتزفلد (۱۹۸۵: ۱۶ تا ۴۷) در بررسی دهکدهای در کرت، نشان میدهد که برای مردم دهکده میان «یک آدم (مرد) خوب بودن» با «کاردرست بودن و خوب بودن در مردبودگی» دگربودگی هست؛ زیرا در این دهکده، نشان دادن مردبودن چیزی است فراتر و باارزشتر از این که مرد زاده شده باشی.
هردت (b1994: 1) در بررسی اتنوگرافیک خود بر روی یک خردهفرهنگ مردانه در سامبیا در گینهی نو، کوشیده است تا نشان دهد که مردان، چهگونه خود را در برابر مردان دیگر، در برابر زنان، و در جهان هستی مرد نشان میدهند و چه آیینهایی برای آن دارند. هردت در این راه، به واژهها و زبانزدهایی گوش سپرده که مردان دربارهی مرد بودن خود میگویند. همچنین، در بخش ویژهی آیینهای پذیرش در گروه مردان در سامبیا (b1994: 322)، بر «یکسره بنیادین بودن اندام نری»، نه به مانند جستاری که مردانه بودنش را از پی همسنجی با زنان به دست میآورد و چون چندان زنانه نیست پس مردانه است، که یک راست، بدون این که پای زنان به میان بیاید، از آن رو که تنها در سرشت زیستی مردان است و تنها کسانی که از آن برخوردارند میتوانند در این آیینها پای بگذارند [و مرد به شمار بیایند]، دست گذاشته است (همچنین، نگاه کنید به پژوهش گرگور در سال ۱۹۸۵ دربارهی مهیناکوها در برزیل، که دریافته که سنجه و نشان مرد بودن، تن و کالبد مردانه است و مردانگی بر پایهی تن استوار میشود). با این همه، هردت (b1994: 17) میگوید که گرچه مردانگی در میان مردان از سرشت مردانه برخاسته و استوار میشود و امری است میان مردان، وانگهی نیروی چیره و کارساز در سازماندهی اجتماع، تنها از پیوندهای میان مردان مایه نمیگیرد [و مردانگی را در برابر زنانگی سامان میدهد].
در همین راستا، براندس (۱۹۸۰)، در نخستین نوشتهی سترگ انسانشناسی مردانگی، به همین گسترش یافتن مردانگی و پیدا شدن سویههای نوینی از مردبودن در پیوند با زنان پرداخته است. او در بررسی فرهنگ مردم و مردان بخشی روستایی در اندولوس، نشان داده است که اگر هم زنان در کار مردان و آشامیدن دورهمی نوشیدنی مردان به گونهای فیزیکی با آنها نباشند، و همچنین، اگر هم در اندیشههای خودآگاه مردان نشانی از زنان نباشد، وانگهی «بودن» زنان یکی از چیزهایی است که مردان، مردانگی خود را در آن جایگاه و در بستگی با آنها روشن کرده و درمییابند. گوتمن (۱۹۹۶) در سخن پیرامون دگرگونی چیستی جنسیتی در طبقهی کارگر مکزیکوسیتی آورده است که بیشتر مردان، در بیشتر سالهای زندگی خود، هویت مردانه را از پی سنجش وارونهی خود با هویت زنانه به دست آورده و بازیافتهاند.
به راستی، در انسانشناسی، به اندازهای که جا داشته و شایسته است، به مرد همچون مرد پرداخته نشده (گودلیه، ۱۹۸۶؛ اورتنر و وایتهد، ۱۹۸۱)، و بسیاری از چیزهایی که انسانشناسان دربارهی مرد و مردانگی نوشتهاند، برداشتی است که از پی بررسی زنان و جستارهای دیگر پنداشته شده و به بار آمده است. با در چشم داشتن این که چهارچوبهای انگارهای پژوهشهای انسانشناختی دربارهی مردانگی گونهگون هستند، میتوان گفت که این پژوهشها از دو جایگاه به چشمانداز مردانگی نگریستهاند؛ برخی از آنها به جایگاهها و رخدادهای یکسره مردانه، همچون آیینهای پذیرش یا انجام کنش جنسی میان مردان پرداختهاند و برخی دیگر هم، سازمانهای مردانه، همچون گروههایی که تنها از مردان ساخته شده، یا جاهای مردانه همچون خانههای ویژهی مردان یا نوشگاههایی را زیر چشم گرفتهاند که تنها مردان میتوانند به آنها راه یابند. گرچه پژوهشهای دیگری هم بودهاند که بررسی جستارهای زنانه را همان بررسی جستارهای مردان و بخشی از یکدیگر دانستهاند. کار پیمایشی گیلمور (۱۹۹۰) نمونهای از بررسیهای گونهی نخست است. در این پژوهش، بنیاد کار بر کارکردگرایی گذاشته شده و بر این باور است که چنین زمینهی کارکردیای همهگیر است ـ اگرچه در یکایک انگارهها از مردانگی خود را نشان ندهد ـ، و ریشه در ساختار ژرف و کهنالگویی همهفرهنگی و فراتاریخی مردانگی دارد. در بررسیهای دیگر، برای نمونه در کار یاناگیساکو و کولییر (۱۹۸۷)، با پیش کشیدن موقعیتهای زمانی و مکانی ویژه و برجسته کردن آنها، گفته شده است که مردانگی پیچیدهتر و ناآشکارتر از آن است که بتوان از یک دیدگاه همهگیر و یگانهی مردانه سخن گفت.
افزون بر بررسی تبار پژوهشهای انسانشناختی دربارهی مردان، میتوان از جستارهای دیگری هم که در پژوهشهای امروزی پیرامون مرد و مردانگی بدانها روی آورده شده سخن گفت؛ برای نمونه، میهنپرستی، طبقهی کارگر، خانواده، خویشاوندی، پیوندهای دوستی، تن و چالش برای به قدرت رسیدن. بیشتر پژوهشهای انسانشناختی، در نبود تئوری سازمانیافتهای برای بررسی مردانگی، تنها به یک یا دوتا از این جستارها پرداختهاند، گرچه همین کار را هم با دستهبندی و انگارهپردازیهای گونهگونی که پیشانگاشت داشتهاند، پی گرفتهاند.
نرینهی تاریخی در انسانشناسی
مید (۱۹۶۳، ۹۰) مینویسد: «یک پسر آراپی (گینهی نو)، زن خود را پرورش میدهد». میتوان گفت که انسانشناسان هم، در درازای تاریخ، آدمی نخستین را پرورش دادهاند: تلاشهای مردمنگارانه در سرزمینهای دورافتاده در جستوجوی یافتن مردانگیهای گونهگون یا گونهی همهگیر آن، همواره در خواست انسانشناسان برای ساخت دستهبندیهایی برای مردانگی و دگربودهای آن در پهنههای فرهنگی گوناگون ریشه داشته است. [در بررسی جستار مردانگی] از شیفتگی پژوهشی مالینوفسکی (۱۹۲۹) به «اندامها و زندگی جنسی» (هم آن گونه که بومیها آن را درمییافتند و هم آن گونه که انسانشناسان بدان میپرداختند)، «چیرگی و اتوریتهی مردانه» (و اینکه چگونه به جز پدر، در میان مردان دیگر هم دیده میشود)، و «کینتوزی ادیپ» گرفته، تا اوانس پریچارد (۱۹۷۴) و هاردنر (۱۹۸۹)، همه نشان دادهاند که زن و گروه مادینهها، همواره در چشم مردان بودهاند؛ همچنین، انسانشناسانی هم بودهاند که سرراست به این جستارها نپرداختهاند، وانگهی از پی بررسیهایشان، میتوان شناختی از انگارهی بومیان دربارهی نرینگی، مادینگی، همجنسخواهی و… و گونهگونی آنها به دست آورد؛ گرچه روشن نیست که چه بخشی از این دادهها، دریافت خود مردان و زنان بومی است، و چه بخشی دریافت و واکاوی انسانشناسان یا آمیزهای از هر دو.
همچنان که انسانشناسی کلاسیک بنیاد میگرفت، دستههای روشنفکری هم در اروپا و آمریکا بودند که این گزارهی موس (۱۹۹۶، ۷۸): «مردزدایی از نرینهها و زنزدایی از مادینهها»، که از آن با نام چالشهای «پایان سده»ای در برابر مردانگی مدرن و مردان، برای تن زدن از جایگیری در یک دسته، یاد میکرد را، بیش از پیش پی میگرفتند. این گروه، و همچنین مبارزان حقوق زنان، بر این باور بودند که انگارهی مدرن از مردانگی، نابرابری جنسی را بسی استوار نموده است. یک بار دیگر، آواز ایزدبانوان دریاهای جنوبی در اروپا وزیدن گرفته و انبوهی از جستارهای جنسی را بر سر آن ریخته است. اگر، برای نمونه، مردانی تاهیتی در چشم برخی انسانشناسانی که آنها را بررسی کردهاند، در نشان دادن نرینگی و مردانگی و خواستهای جنسی خود آزادتر از مردان اروپایی هستند، این نه از روی رشدنیافتگی یا کودکوار و نخستی بودن آنها، که از پی سازوکارهای سامانهی نخستی جماعت آنهاست.
پژوهش مارگارت مید (۱۹۶۳، ۲۵۹) در کشورهای پیرامون اقیانوس آرام، دادههای ارزشمندی را در بارهی انگارههای بزرگسالی و کنش جنسی نزد مردمان باختری به دست میدهد، دادههایی که انگارههای پیشاپیش درست انگاشته شده از همبستگی مردانگی با زنانگی [و سامان دادن مردانگی در برابر زنانگی] را به پرسش میکشند. مید (۱۹۶۳، ۲۵۹) در پی بررسی سویههای پوشیده و ناهمخوان از جنسیت، مینویسد: «ما در میان مردم آراپی ـ هم مردان و هم زنان ـ منشی را یافتهایم که یکسره بیرون از انگارههای دیگرگون تاریخ کمدامنهی ماست؛ آن چه را که میان پرورشدهنگان با کودکان رخ میدهد، مادرسالاری مینامیم [به دور از خشونت و اقتدار پدرانه] و سویههای جنسی میان زنان و مردان هم بر بنیاد زنانگی [با مهر و نرمخویی] استوار میشوند». روس بندیکت (۱۹۳۴، ۲۶۲) هم، در پرداختن به جستار «کسانی که گرایش جنسی همسو با سرنویسهای فرهنگی جامعهی خود ندارند»، گونهگونی مردانگی را در چشم داشته و نشان میدهد که در درازای تاریخ، همجنسخواهی، تنها در برخی از جامعهها غیرطبیعی به شمار آمده است.
انسانشناسان واپسینتر، برای نمونه، کسانی که در دههی ۱۹۵۰ و سالهای جنگ جهانی دوم در چهارچوب مکتب «فرهنگ و شخصیت» پژوهش میکردند، یا دیگرانی که بیرون از این چهارچوب بودند، به بررسی همسانیها و ناهمسانیها در شیوههای همیاری زنان در پرورش کودکان، ساختارهای شخصیتی مردان، جنگآوری و گرایش مردان به جنگ، آیینهای گذار مردان و اجتماعپذیری آنها، نمادپردازی اندام نرینه و… پرداختهاند. در این پژوهشها، به گونهای فزاینده، زنانگی/مردانگی همبسته با فرهنگ بومی، جایگزین دوانگاری زن/مرد شده است (بنگرید به هرمن، ۱۹۹۵). از آن جا که چیرگی مردانه، و همچنین گونهگونی نقشهای مردانه در تراز جهانی بررسی نشدهاند، در سالهای پس از جنگ جهانی به این سو، نظریهی کارساز دیگری به جز نظریهی پارسونز و بیلز (۱۹۹۵) در دست ندارم؛ نظریهای که بر بنیاد آن، زنان، باشندگانی عاطفی هستند که از خود احساسات نشان میدهند، وانگهی مردان باشندگانی با رویه و خرد ابزاری (کنشگرا، خردورز، و شناسا) هستند؛ در پایان، این ویژگیهای زیستی هستند که دگربودگی زنانه و مردانه در خانوادهها را مایه میبخشند. سرشت طبیعی آدمی، از بیخ و بن، نمایانگر توان ماهیچهای و توانشهای تولیدی بوده است؛ به باور برخی، همین توانشها [و ناتوانیها] به در پیش گرفتن شیوهی شکارگری، خانهسازی و پخت و پز انجامیده و به ناچار، در ساختهای اقتصادی و اجتماعی کارساز بوده است (همچنین بنگرید به فراید، ۱۹۸۴).
تلاشهای لویاستروس برای روشن کردن جستارهای بنیادین، به ویژه دربارهی ساختارهای آغازین خویشاوندی (a1969) ـ پژوهشی کلاسیک که از خیز نخست انسانشناسان فمینیست گرفته تا بررسیهای واپیسن، در چشم بوده است ـ به روشنی به گزارههایی همچون مردان، نرینگی، زنان و مادینگی پرداخته و چنین دستهبندیهای پیشینیای را بنیاد کار گذاشته است. در این پژوهشها، هیچ گاه از مردان به نیکی یاد نشده و از آنها با گزارههایی همچون «بخشندهی زنان» نام برده شده است. همچون بسیاری از بررسیهای انسانشناختی فمینیستی تا دههی ۱۹۷۰، پژوهشهای آغازین دربارهی مردانگی هم، زیر سایهی دوانگاری نابی بود که جهانی را در چشم داشتند که در آنها مردان مرد بودند و زنان زن، و مردان نقش اندکی در ساختن زنان داشتند و زنان هم نقشی اندک در ساختن مردان. ناساز با این بررسیهای انسانشناختی فمینیستی، که در آنها کوشیده شده تا نشان دهند که زنان نادیده گرفته شده و به کنارهها رانده شدهاند، و باید به میانهی کار کشانده شوند، در تئوریها دربارهی «گونهی آدمی» و در مردمنگاریها، مردان هرگز نادیده گرفته نشدهاند.
*بخش نخست از برگردان نوشتار
Trafficking in Men: The Anthropology of Masculinity. Author(s): Matthew C. GutmannSource: Annual Review of Anthropology, Vol. 26 (1997), pp. 385-409.
۱. masculinity
۲. cultural economies