انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

راسکولنیکوف، منفیِ جذاب

آبتین گلکار

جرج برنارد شاو زمانی یکی از شاخصه‌های «درام نو» را در آن دانسته بود که مرزبندی میان شخصیت‌های مثبت و منفی نمایش مبهم یا حتی غیرممکن باشد، یعنی نتوان مشخص کرد که در نمایش چه کسی شخصیت مثبت است و چه کسی شخصیت منفی. البته این پدیده که امروزه شاید پیش‌پاافتاده به نظر برسد، ولی در قرن نوزدهم هنوز تازگی داشت، هنگام خواندن آثار ادبی دوره‌های پیشین گاه به شکلی دیگر اتفاق می‌افتد: زمانی که در اثر جادوی هنر و ادبیات،همدلی ما با قهرمان منفی اثر چنان برانگیخته می‌شود که از یاد می‌بریم او قرار است قهرمان منفی و تجسم صفاتی ناپسند باشد. نویسندگان روس که در این زمینه استادند. یکی‌شان رمانی می‌نویسد به نام «پدران و فرزندان» و قهرمانی را در کانون آن می‌نشاند که قرار بود جلوه بیماری و اندیشه‌های مخربی باشد که نسل جوان آن زمان روسیه را، از دید نویسنده، در بر گرفته بود، اما این قهرمان منفی به الگوی همان نسل جوان تبدیل شد. دیگری «آنا کارنینا»یی می‌نویسد که ظاهراً باید سرگذشت زنی گناهکار باشد، ولی در پایان رمان درمی‌مانی که انگار تنها قهرمان بی‌گناه کتاب همان آناست. و مسلماً یکی هم راسکولنیکوفی خلق می‌کند که الان بیش از یک‌ونیم‌قرن است ذهن و قلب خوانندگان را از ملیت‌های مختلف تسخیر کرده است.

چرا راسکولنیکوف با آن‌که مرتکب قتل شده است، در ما حس تنفر برنمی‌انگیزد؟ شخصیت او را مقایسه کنید با خواستگار خواهرش، جناب لوژین، که فردی است متشخص و آبرومند، ولی به واسطه دو سه عمل ناپسند تبدیل می‌شود به شخصیتی پست و منفور. چرا صحنه‌سازی لوژین برای دزد جلوه دادن سونیا بیش از قتلی که راسکولنیکوف مرتکب آن شده است، مایه انزجار ما می‌شود؟ شاید چون لوژین ثروتمند و متفرعن است و راسکولنیکوف از طبقه مظلوم و توسری‌خور جامعه؟ ولی آخر ما در رمان شخصیت مارملادوف فقیر و میخواره را هم داریم که حداکثر ممکن است همدلی ما را به واسطه حس ترحم جلب کند، در حالی که راسکولنیکوف به‌هیچ‌وجه ترحم‌انگیز نیست و اتفاقاً شخصیتش از لوژین بسیار نیرومندتر است. شاید علت سنگین‌تر شدن گناه لوژین این است که ریاکار است و ضمن تظاهر به تشخص و آبرومندی دست به گناه می‌زند، ولی راسکولنیکوف در گناه خویش صادق است و برای قتلش نظریه دارد. ولی آخر این هم که همان چیزی است که بشربارها در طول تاریخ حیات خود آن را آزموده و به بی‌اعتباری آن پی برده است: «هدف وسیله را توجیه نمی‌کند!» یاشاید هنوز به اندازه کافی نیازموده‌ایم؟ شاید هنوز گمان می‌کنیم برای ساختن جامعه‌ای آرمانی باید بعضی از اعضای این جامعه را حذف کرد؟ شاید هنوز به این آموزه داستایفسکی باور نیاورده‌ایم که اگر قرار باشد برای ساختن جامعه آرمانی قطره اشکی از چشم کودکی جاری شود، آن آرمانشهر ارزش ساخته شدن ندارد، تا چه رسد به خون‌ریزی‌هایی که به نام چنین هدفی صورت می‌پذیرند؟ نه، قاعدتاً باید به این درجه از شناخت و تمدن رسیده و از تجربه و میراث فرهنگی – اجتماعی ملل دیگر درس گرفته باشیم که نظریه او را نپذیریم. دست‌کم خود داستایِفسکی نظریه راسکولنیکوف را، غیر از «جنایت و مکافات»، در شکل‌هایی دیگر در رمان‌های «شیاطین» و «برادران کارامازوف» نیز رد می‌کند. پس شاید صرف پایبندی راسکولنیکوف به نظریه‌اش، ولو نظریه غلط، ما را جذب می‌کند؟ باز در تاریخ نمونه‌های فراوان از کسانی را داریم که به علت پایبندی صادقانه به نظریات غلط فاجعه آفریده‌اند و ما به هیچ وجه گناهشان را بر آنان نمی‌بخشیم. پس راسکولنیوف چه دارد که ما را به خود جذب می‌کند؟علت شاید آن باشد که ما از ابتدا در جریان کشمکش‌های ذهنی و روانی راسکولنیکوف با خود هستیم، درک می‌کنیم که نظریه‌اش بنا به کدام پیش‌زمینه‌ها و توجیهات شکل گرفته است و می‌بینیم که ما هم اگر در شرایط او قرار می‌گرفتیم، شاید همان راه را می‌رفتیم. هر کسی مسلماً با تردیدهایی از نوع تردیدهای راسکولنیکوف دست‌وپنجه نرم کرده است، هرکسی مطمئناً در طول زندگی چندین بار از خود پرسیده برای هدفی والا تا کدام مرزها را می‌تواند زیر پا بگذارد. شاید اگر امروز رمان‌نویسی بیاید و لوژین را قهرمان مرکزی رمانش بکند و همه مراحل شکل‌گیری شخصیت او، ظرایف روان‌شناختی و تجربیات زندگی‌اش را توصیف کند، ببینیم که کاستی‌های اخلاقی او نیز به صورت بالقوه در ما وجود دارد و ما هم اگر در شرایط او قرار می‌گرفتیم دست به همان اعمال می‌زدیم و به این ترتیب از لوژین هم چهره‌ای انسانی‌تر و حتی جذاب ساخته شود. راز ماندگاری و جذابیت راسکولنیکوف شاید همین باشد که به روشنی درک می‌کنیم چرا او دست به جنایت زده است و جادوی واقعی ادبیات هم شاید در این باشد که ما را، یا دست‌کم شماری از ما را، از لزوم تکرار تجربهاو و قهرمانانی مشابه او بی‌نیاز می‌کند.

این مطلب در چارچوب همکاری مشترک میان انسان شناسی و فرهنگ و مجله کرگدن بازنشر می شود.