انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

دیوید هاروی و مارکسیسم

آلکس کالینیکوس ترجمه مهرداد امامی

هر نوع ارزیابی از تحول نظریه مارکسیستی در پایان قرن بیستم، احتمالاً به دیوید هاروی یکی از جایگاه های نخست را اختصاص می دهد. هاروی در جهان انگلیسی زبان، که برای نخستین بار تبدیل به مرکز اصلی نوآوری روشنفکران مارکسیست در طول نسل گذشته شد، تنها نبوده است. (۱) تری ایگلتون و فردریک جیمسون هم مانند او تعّهد سیاسی و روشنفکرانه استوار خود را به مارکسیسم نشان دادند که آن را در مخالفت با مُدهای آکادمیک متغیّر دنبال می کردند، اما به همراه تخیلی نوآورانه و گشودگی یی که به آنها در خلق آثاری طراز اول کمک نمود. هر سه این افراد، تفاسیر تأثیرگذاری در مورد پست مدرنیسم نوشته اند که به طرق گوناگون در پی تحقق حکم معروف جیسمون مبنی بر همواره تاریخمند کردن، بوده است.

از این رو، هاروی جدا از رفقایش نیست. با این حال، ویژگی تمایزبخش پیکره اعجاب انگیز آثار او کدامند؟ به چهار مورد چشمگیر آن اشاره می کنم. نخست، مارکسیسم هاروی از طریق نهادینه شدن رابطه ای بیواسطه با اثر اصلی کل سنت مارکسیستی، یعنی سرمایه مارکس، متمایز میشود. با وجود این، او نویسنده دو متن اساسی درباره اقتصاد سیاسی مارکسیستی، یعنی محدودیت های سرمایه (۱۹۸۲ الف) و وضعیت پسامدرنیته (۱۹۸۹ ب) است که در اولی بازسازی بلندپروازانه کل نظریه مارکسی تحول سرمایه داری را ارائه میکند و در متن دوم، این ساختار مفهومی را به واسطه مرتبط کردن تجربه فزونییافته «فشردگی زمانی-مکانی»، که اعتقاد دارد رکن برسازنده فرهنگ پست مدرن است، به پیدایش اَشکال نوین انباشت منعطف سرمایه به کار میگیرد و آن را بسط میدهد. با این حال، یکی از وجوه قابل توجه این پروژه نظری، درگیری مداوم آن بوده که شامل چهارچوب مقولهای خود سرمایه شده است.

هاروی بارها بر تأثیری که سرمایه بر او گذاشته تأکید کرده است، مخصوصاً زمانی که برای نخستین بار به عنوان عضوی از یک گروه مطالعه در بالتیمور به سال ۱۹۷۱ با آن مواجه شد- تجربه ای که او هر ساله در قالب آموزگار تکرار کرده است (هاروی ۲۰۰۰ الف: فصل ۱، و هاروی ۲۰۰۱ الف: ۸). همانطور که خود او اشاره می کند، نخستین تجربه گروه مطالعه سرمایه برای او، نتیجه رادیکال شدن عظیمی بود که در پایان دهه ۱۹۶۰ به سرعت از جهان پیشرفته سرمایه داری عبور کرد و بنابراین بخشی از یک تجربه بین المللی بسیار بزرگتر بود. به تأثی از الگوی درسگفتار معروفی که لویی آلتوسر در سالهای ۵-۱۹۶۴ در اکول نرمال سوپریور ایراد کرد و نتیجه آن اثر جمعی خوانش سرمایه (Lire le Capital) بود، دهها و هزاران جوان انقلابی به این حکم آلتوسر واکنش نشان دادند: «روزی خواندن واو به واو سرمایه واجب خواهد شد» (آلتوسر و بالیبار ۱۹۶۹: ۱۳). (من هم به خوبی گروه مطالعه سرمایه را که به سال ۱۹۷۱، یعنی یک سال پس از هاروی، در آکسفورد در آن شرکت کردم، به خاطر دارم). تلاش به منظور فهم سرمایه، نه به عنوان تمرینی برای دانشوری، بلکه به منزله وسیله ای برای درک سرمایه داری که راه بهتری به نسبت مبارزه با آن است، ویژگی مشترک مارکسیسم های گوناگون و بسیار متفاوت از لحاظ ملی بود که در دهه ۱۹۶۰ و ۷۰ پدیدار شدند- برای مثال، مدرسه «منطق سرمایه» در آلمان غربی و مدرسه وُرکریسم (operaismo) در ایتالیا.

هاروی محدودیت های سرمایه را با اشارهای به نخستین برخوردش با سرمایه آغاز می کند: «گفته میشود که هر کس که به مطالعه مارکس می پردازد، مجبور به نوشتن درباره این تجربه میشود. این کتاب را به عنوان اثبات بخشی از این گفته ارائه میکنم» (۱۹۸۲ الف: xiii). با این حال، خوانشی که هاروی از سرمایه به دست میدهد به هیچ وجه نوشته ای در باب مکتب مشخصی از اندیشه مارکسیستی نیست: محدودیت های سرمایه تا حد زیادی از پرداختن به مباحث پُرتنش کنونی میان فلاسفه مارکسیست اجتناب میکند، ]مثلاً[ درباره میزانی که سرمایه در آن به لحاظ مفهومی از طریق دیالکتیک هگلی ساختارمند میشود. محدودیت های سرمایه هاروی حتی عمدتاً خود را از مباحث مستقیماً مرتبط در میان اقتصاددانان هم کنار میکشد، مباحثی چون پیوستگی و رابطه نظریه ارزش کار. (۲) با این همه، محدودیت های سرمایه، بازنمود غیر-انتقادی مفاهیم مارکسی نیست، بلکه درست عکس آن است. هاروی ابهام موجود در عنوان کتاب را توضیح نمی دهد، بلکه با این حال مشخص میکند که پیشرفت نظریه اقتصادی مارکسیستی مبتنی بر این امر است که مفاهیم سرمایه را تحت واکاوی انتقادی به عنوان بخشی از فرآیند بازسازی و بیان مجددی قرار دهیم که نتیجه آن- ولو آنکه بازنماگر «برداشتی باشد که مارکس هم به سمت آن حرکت میکند» (هاروی ۱۹۸۵ب: ۴۲)- بسیار بهتر میشود و مفهوم پردازی های آشکار مارکس را اصلاح میکند.
رویکرد شدیداً فردگرایانه هاروی در برخوردش با یکی از بحث برانگیزترین مباحث در اقتصاد سیاسی مارکسیستی، یعنی نظریه مارکس در مورد گرایش نزولی نرخ سود، آشکار میشود. از یک سو، هاروی مارکس را، در توضیح این نظریه در قسمت سوم جلد سوم سرمایه، نه به خاطر ادغام نتایج تحلیلش از فرآیند جریان سرمایهدارانه در جلد دوم، نقد میکند و نه مشخصاً به دلیل چشمپوشی از تأثیر دورههای متفاوت دگرگونی سرمایه در زمان تعیین نرخ کلی سود (هاروی ۱۹۸۲: ۸۹-۱۷۷) (۳). اما از دیگر سو، با نظریه نرخ نزولی سود صرفاً به عنوان توضیح «کاهش اول» (first- cut) نظریه بحران مارکس برخورد میکند، نظریهای که رفتار منفعت طلبانه سرمایه های شخصی را به عنوان ایجادکننده گرایشی نظام مند به انباشت مازاد (over-accumulation) ترسیم میکند. نوآورانه ترین چیز در محدودیتهای سرمایه عبارت است از تحلیل هاروی از اینکه سرمایه چگونه در یک زمان در پی متوازن کردن گرایش مذکور است و در واقع به منظور تشدید آن به واسطه جایگزینی سرمایه مازاد در نظام اعتباری موفق میشود، یعنی جایی که بازارهای مالی در معرض بسط خطرناک خود در ورای شالودهای پولی اند که در نهایت ریشه در فرآیند تولید دارد («کاهش دوم» نظریه بحرانها)، و اینکه سرمایه همین کار را به میانجی جستجو برای «نقطهای فضایی» (spatial fix) نیز انجام میدهد، نقطه فضایی جایی است که سرمایه مازاد، با سرمایه گذاری ها در موقعیت های جغرافیایی ویژه ای برخورد میکند که در ابتدا سود فراوان در پی دارند، اما در طول زمان، سرمایه را در تراکم های آسیبپذیرِ در معرض تغییر تکنولوژیکِ بیشتر (کاهش سوم) از گردش خارج می نمایند (هاروی ۱۹۸۲: ۳۲۶، ۴۲۵). (۴)

بسط تحلیل مارکس در سرمایه، دقیقاً با دومین ویژگی تمایزبخش مارکسیسم هاروی ارتباط دارد، که البته تکمیل بُعد فضایی (spatial) است: «ماتریالیسم تاریخی باید به ماتریالیسم تاریخی-جغرافیایی ترفیع یابد» (هاروی ۱۹۸۵الف: xiv). اگر چه رشد مشخص مارکسیسم هاروی از ساختار روشنفکرانه پیشین او به عنوان یک جغرافی دان جدایی ناپذیر است، با این حال مهم است متوجه شویم که ارتقای ماتریالیسم تاریخی از نظر او شامل الحاق ساده مفاهیم مستقلاً شکل یافته ای نمی شود که خواستار نشان دادن فضائیت اجتماعی (social spatiality) بودند. هاروی در عوض آنکه به دنبال چنین کار سطحی و بالقوه التقاطی یی باشد، از خلال خوانش دقیق گفتمان مارکس و با آشکار کردن مضامین آن، پیگیری نشانه ها و افشای محدودیت هایش، دست به تحلیل درون ماندگار توسعه جغرافیایی نامتوازن سرمایه داری میزند. هاروی تنها نظریه پرداز مارکسیست انگلیسی زبانِ برجسته نبود که پی به وجود جغرافی در رخنه های ماتریالیسم تاریخی برد. جی. اِی. کوهن با بیان برداشت بسیار متفاوتی از مارکسیسم به نسبت هاروی اشاره میکند که «ممکن است با کارگاه تولیدیِ یکپارچه اقتصادی پیچیده به عنوان یک جغرافیای انسانی تحمیلشده مواجه شویم» (کوهن ۱۹۷۸: ۹۷). اما این اظهار نظر، که با آنچه آلن کارلینگ (۱۹۸۶: ۳۰) «پاراگراف درخشانِ برقآسا» مینامد به پایان میرسد، از جانب کوهن یا هیچ یک از مارکسیستهای تحلیلی پی گرفته نمیشود (کارلینگ ۱۹۸۶: ۳۰ شماره ۱۴). (۵)
هاروی بود که آنچه در مارکس در بهترین حالت اشاراتی صرف باقی ماند را تبدیل به یک برنامه تحقیقاتی با مقیاسی کامل کرد- موردی که درباره آن، به طور مثال آنتونی گیدنز در حالی که مارکسیسم را به خاطر به اصطلاح شکست آن در موضوعیت دادن به نقش فضا در برساختن جامعه نقد می کرد، هرگز نتوانست ترسیمش کند (گیدنز ۱۹۸۱: ۵۰-۱۴۰). (۶) هاروی گفته مشهور در گروندریسه را مبنی بر اینکه «در حالی که سرمایه باید از یک سو در پی متلاشی کردن هر گونه مانع فضایی برای مراوده باشد، یعنی مبادله، و کل زمین را به خاطر بازار خود فتح نماید، از سوی دیگر باید در تکاپوی نابود ساختن همین فضا با کمک زمان باشد» (مارکس ۱۹۷۳الف: ۵۳۹)، اتخاذ می کند و آن را با مضمون دگرگونی سرمایه که نقطه مرکزی نقد خود در مورد نظریه بحران مارکس است، ادغام می نماید. او استدلال می کند که از بین بردن فضا به واسطه زمان از طریق جستجو برای تغییرات تکنولوژیکی روی میدهد که توسط زمان دگرگونی «اجتماعاً لازم» برای سرمایه، نرخ سود را افزایش میدهد، ولو آنکه پیکربندی های جغرافیایی سرمایه ثابت (fixed capital) در معرض کاهش ارزش به عنوان ابتکارات نوینی باشند که سازمان فضایی تولید و توزیع را دگرگون می نمایند.(۷) کاستن از زمان دگرگونی، همچنین یکی از تکانه های عمده در پسِ گذار ناقص و ناکامل به «انباشت منعطف» است که در تحلیل هاروی از پست مدرنیسم جایگاه مرکزی دارد: تکنیکهای نوین تولیدی از قبیل نظامهای سرِ-وقت (just- in- time) فهرست کالا که در پی تقلیل دادن زمانهای دگرگونی و بدین طریق خواستار پایان بخشیدن به بحران انباشت مازاد بودند، انباشتی که درون آن، رژیم فوردیستی گذشته در اواخر دهه ۱۹۶۰ و اوایل دهه ۷۰ نزول کرد (هاروی ۱۹۸۹ ب: بخش ۲).
با این حال اگر هاروی از خلال نقدی درونماندگار به «ماتریالیسم تاریخی-جغرافیایی» می رسد، نقدی که از مفاهیم مارکس بیش از آنکه صرف نظر کند، آنها را بسط می دهد، به معنی آن نیست که گفتمان خاص او گفتمانی محدود و بسته است. در برابر، به نظر می رسد که ژرفای پرداختن هاروی به مارکس، به وی اطمینان خاطر داده که وارد گفتگو با سایر سنت های روشنفکری شود. به صورت مشخصتر، سومین ویژگی تمایزبخش مارکسیسم هاروی، اشتیاق آن به بررسی همدلانه تمایلات و مضامینی است که اغلب به عنوان وجه تمایز پست مدرنیسم پنداشته میشوند. در اینجا تفاوت قابل توجهی میان هاروی و سایر مشارکت کنندگان مارکسیست در مبحث پست مدرنیسم وجود دارد. برای مثال، برخی مانند نویسنده این سطور پیوسته نسبت به تمام دار و دسته پست مدرن احساس خصم میکنند؛ دیگران به ویژه جیمسون و ایگلتون، در حالی که از لحاظ فلسفی (با وجود اعتراض و انتقادهایشان) تحت تأثیر متفکران مرتبط با پست مدرنیسم- به ترتیب دلوز و دریدا، هستند، با این حال در ابتدا به کل پدیده پست مدرنیسم به عنوان نشانه فرآیندهای تاریخی کلانتر علاقه مند بودند، برای مثال مورد جیمسون مبنی بر گذار تاریخی از سرمایه داری انحصارطلب به سرمایه داری چند-ملیتی. (۸)
هاروی در برابر به مضامین مشخصی اشاره میکند که اغلب مرتبط با پست مدرنیسم اند- برای مثال مباحث مربوط به بدن در برخی از نوشته های اخیر او (هاروی ۲۰۰۰ الف: بخش دوم). البته به هنگام پی گرفتن چنین مسائلی، هاروی به عنوان یک مارکسیست به مضامین مشخص اشاره میکند، اما به منظور بیان صریح آنچه که منطوی در «ماتریالیسم تاریخی-جغرافیایی» میشود، او با گستره عظیمی از سنت های گوناگون پیوند مییابد. برای مثال برخورد او با هایدگر، بر موضوعیت دادن هایدگر به وضعیت مندی وجود و نقد تأثیرگذار هاروی از فشردگی زمانی-فضایی در سرمایه داری مدرن متمرکز میشود، در حالی که منتهی به از دست دادن این بینش نمی گردد که چگونه این نقد منجر به ارادهای به نفع ناسیونال سوسیالیسم شد (هاروی ۱۹۸۹ ب: ۱۰-۲۰۷). (۹) انگیزه در پس این اشتیاق به پی گرفتن گفتگوهای بی پایان با سایر سنت های روشنفکری، به طور گسترده تصور دیالکتیکی از طبیعت است که به عنوان تمامیتی از فرآیندهای از لحاظ درونی مرتبط با دگرگونی فهمیده شده اند، فرآیندهایی که میتوان در آنها تأثیرات مارکسیستی و غیر-مارکسیستی بسیاری را از برتل اولمان گرفته تا اِی. اِن. وایتهد شناسایی کرد. طبیعتگرایی غیر-پوزیتیویستی که نسبت به برساخت های ایدئولوژیکی گوناگون حساسیت دارد، ایده طبیعت را به کار می گیرد، اما از در غلتیدن به سمت ضد-علم گرایی که شباهت مهمی میان تفکر هاروی و اندیشه های دیگر مارکسیست برجسته بریتانیایی، یعنی ریموند ویلیامز است، اجتناب میورزد (هاروی ۱۹۹۶ الف: بخش ۱ و ۲). (۱۰)
هاروی به خاطر مفهوم «خاص نگری ستیزه جویانه» (militant particularism) مرهون ویلیامز است، مفهومی که او به منظور اشاره به بسترمندی (embeddedness) جنبش ها و مبارزات اجتماعی در یک زمان و مکان خاص به کار میگیرد که فراهم کننده زمینه و معنا برای آنهاست، اما میتواند به طرز خطرناکی افق های سیاسی و اقتصادیشان را محدود نماید. هاروی استدلال میکند که «کنش نظری» (Theoretical practice) باید «به عنوان دیالکتیکی پیوسته میان خاص نگری ستیزه جویانه زندگی های زیسته، و مبارزه برای دستیابی به یک فاصله انتقادی کافی و جداشدگی از صورتبندی جاه طلبی های جهانی، برساخته شود». (۱۱) این نتیجه گیری از تأملات هاروی درباره مبارزه برای نجات ماشین سازی راور (Rover car plant) در کاولی آکسفورد پدیدار شد که او در پایان دهه ۱۹۸۰ از آن حمایت می کرد. در اینجا با چهارمین ویژگی تمایزبخش مارکسیسم هاروی مواجه می شویم- وابستگی به کنشگری سیاسی.
پری اندرسون به خوبی مارکسیسم کلاسیک را، که مراد او مارکسیسم سه انترناسیونال نخست بود- که در خارج از آکادمی مشغول اقتصاد سیاسی و استراتژی انقلابی بود و ریشه در سازمان های توده ای طبقه کارگر داشت- در تقابل با مارکسیسم غربی قرار داد که در اروپای قارهای پس از جنگ جهانی دوم پدیدار گشت- مارکسیسمی که جایگاه آن در دانشگاه بود و بر فلسفه و ایدئولوژی تمرکز داشت و جدای از کنش سیاسی بود (اندرسون ۱۹۷۶). مارکسیسم انگلیسی زبان معاصر، فارغ از سایر تفاوتهایش با پیشگامان قاره ای خود، عمدتاً محدود به آکادمی بوده است. اگر بخواهیم مجدداً موارد جیمسون و ایگلتون را در نظر آوریم، هر نقش کنشگری سیاسی یی هم که آنها در گذشته ایفا کرده باشند، تأثیر کنونی شان تا حد زیادی ناشی از مطالبی است که به منظور بحث بر سر نظریه فرهنگی در جهان دانشگاهی انگلیسی-زبان نوشته اند. (۱۲) هاروی نیز در این امر سهم دارد، اما از منظری کاملاً متفاوت. یکی اینکه نظریه پردازی های او هر چند از لحاظ فلسفی جاه طلبانه اند، اما از نظر تجربی باپشتوانه اند: برخی از بهترین نوشته های او تاریخی اند- برای مثال، جُستار مفصّل او درباره پاریس تحت حکومت امپراتوری دوم (هاروی ۱۹۸۵ الف: فصل ۳). (۱۳) دیگر اینکه، از حمله های ابتدایی او به دانش پژوهی های رادیکال در دهه ۷۰ گرفته تا تأملات معاصرش در باب مبارزاتی از قبیل مبارزات ایالت چیاپاس و سیاتل (Chiapas and Seattle)، اندیشه هاروی به واسطه تمرکز بر فهم و کمک به بیان صریح خواسته های جنبش ها برای عدالت اجتماعی مشخص می شود. در این بستر است که ما برای مثال باید علاقه او را به استفاده از زبان حقوق جهانشمول به منظور بسط افق های «جزئینگری ستیزهجویانه» در نظر آوریم که پویایی آن به طور چشمگیری ضد-سرمایهدارانه است. (۱۴)
این مثال مستقیماً حاکی از فاصلهای است که همچنان میان تفکر هاروی و مارکسیسم کلاسیک باقی می ماند، فاصلهای که (تقریباً به صورت نادرستی) گرایش به مردود شمردن صحبت از حقوق، و بهراستی تمام گفتمان هنجاری به مثابه پوشش محض منافع طبقاتی دارد. تفاوت های دیگر به سرعت به ذهن متبادر میشوند. برای مثال، شخصیت های بزرگ سنت سوسیالیستی انقلابی- اشخاصی چون مارکس، انگلس، لنین، لوکزامبورگ، تروتسکی و گرامشی- همگی به حزب سیاسی به منزله شکلی سازمانی می نگریستند که در آن، لزوماً بین نظریه و عمل یک میانجی وجود دارد (هر چند آنها به طرق متفاوتی چنین حزبی را درک میکردند). هاروی در برابر، روشنفکری مستقر در آکادمی است که در جنبش های اجتماعی مشارکت می کند و در مورد آنها می اندیشد، جنبش هایی که خارج از آکادمی به وجود آمده و معمولاً تحت عنوان «جزئی نگری ستیزه جویانه» فاقد هر گونه برنامه جامع تصرّف اند، تصرفی که مطمئناً یکی از وجوه معرّف یک حزب است. این تفاوت شاید به تفاوت ظریف تری مرتبط باشد. گفته میشود که ایده مارکسیسم کلاسیک به عنوان یک سنت، کم و بیش دلالت بر تلاشی پیوسته به منظور تداوم بخشیدن به پیکرهای از تفکر دارد که هر دوی آنها ]هم هاروی و هم سنت سوسیالیستی انقلابی[ اندیشه های مرکزی آن را ترسیم می کنند، اما در پی بسطشان به واسطه درگیر شدن با مشکلاتی هستند که نسخه های ابتدایی آن سنت، یا از آنها صرف نظر می کردند یا نیازی به مواجهه با آنها نمی دیدند. پیکره بسیار غنی نوشته های مربوط به نظریه مارکسیستی امپریالیسم، مثالی از همین نوع تحول یک سنت است- تلاش جمعی نویسندگان گوناگون (از جمله هیلفردینگ، لوکزامبورگ، بائر، کائوتسکی، لنین، بوخارین، گروسمن) به طرقی که گاهی اوقات با تلاشهای دیگران مواجه میشد و گاهی هم از آنها حمایت می نمود، در پی بسط و گسترش تحلیل سرمایه بودند، تحلیلی به منظور فهم ویژگیهای اصلی آنچه آنها عموماً به عنوان مرحله جدید تحول سرمایه داری می پذیرفتند. (۱۵) البته هاروی با این کار آشنایی دارد: محدودیت های سرمایه در واقع با صحبت از رقابت و جنگ درون-سرمایه داری پایان می یابد که شدیداً با نسخه لنینی و بوخارینی نظریه کلاسیک امپریالیسم هم صداست (هاروی ۱۹۸۹ ب: ۴۵-۴۳۹).
با این حال به بیان کلی، تلقی بسیار ناچیزی از مارکسیسم به عنوان یک سنت (یا در واقع انبوهی از سنتهای نسبتاً مشترک یا متعارض) در نوشته های هاروی وجود داشته است: نقطه مقابل پرداختن زیاد هاروی به نوشته های اقتصادی مارکس، بی اعتنایی نسبی به آثار مارکسیست های پس از مارکس، و یقیناً مارکسیسم های انترناسیونال های دوم و سوم است.
از این منظر، کتاب جدید هاروی با نام امپریالیسم نوین نشانگر تغییری اساسی است. هر چند مؤلفه های نظری (کتاب تا حدودی در قالب گفتگو با جیووانی اریگی است) و تمرکز سیاسی کتاب (توصیف استراتژی اصلی نئوکانهای واشنگتن)، جدید است، اما هاروی در اینجا مجدداً به عرصه کلاسیک ها پا می گذارد. مفهوم پردازی او از امپریالیسم به عنوان ترکیب متناقضی از آنچه او (به تأثی از اریگی) منطقه ای سرمایه دارانه و منطقه ایِ قدرت می نامد، یادآور تحلیل بوخارین از ادغام رقابت میان-دولتی (inter- state) و اقتصادی در عصر سرمایه مالی است، در حالی که هاروی صریحاً به لوکزامبورگ در تفسیر مجدد خود از انباشت اولیه به مثابه «انباشت از طریق سلب مالکیت» ارجاع میدهد، نه به منزله مرحله ابتدایی تحول سرمایه داری ، بلکه به عنوان فرآیندی مداوم که امروزه نُمود آن، کالایی شدن بیامان جهان بنا بر خواسته های اجماع واشنگتون (Washington Consensus) است- تمام این ها در برابرِ زمینه بحران انباشت مازاد است که نخستین بار در محدودیت های سرمایه مورد تحلیل قرار گرفت. (۱۶) به هر ترتیب، در بحبوحه درخشش وضعیت استثنایی جهانی که به واسطه مدیریت جرج بوش تحمیل شده، به نظر میرسد که هاروی مجبور به گفتگویی دقیقتر با مارکسیسم کلاسیک شده است و به صورت نرم اما مستقیم، به گسترش اتکای متمایزش بر میراث روشنفکری مارکس ادامه میدهد. فاصله هاروی از سختگیری مباحث مارکسیستی احتملاً به او در متفاوت دیدن وقایع کمک نموده و سایر سنت ها را با ترکیب خصلت نمای سخاوت و موشکافی خود مورد ملاحظه قرار داده است. این امر حاکی از دیالکتیکی است که هاروی میان جزئی نگری ستیزه جویانه و دیدگاه های انتقادی و جهانی یی ایجاد می کند که درون خود مارکسیسم به وقوع می پیوندد. ما به دیوید هاروی، به خاطر اینکه در دنبال کردن این دیالکتیک در جهان متغیّر قرن بیست و یکم کمکمان کرده است، مدیونیم.

یادداشتها
۱.اهمیت فزاینده مارکسیسم انگلیسی زبان در این پژوهش فرانسوی جدید، مشخص است: بنگرید به Bidet and Kouvelakis 2001.
۲. در مورد مبحث آخر بنگرید به هاروی ۱۹۸۲ الف: ۸-۳۵، و استیدمن و دیگران ۱۹۷۹.
۳. به نظر میرسد جرارد دومنیل نخستین فردی بوده که به صورت نظام مند این نقد را بسط داده است: مخصوصاً بنگرید به دومنیل ۱۹۷۸: ۹۷-۲۸۳. هاروی هم از دومنیل نقل قول میکند (۱۹۸۲ الف: ۱۸۵ شماره ۱۳).
۴. هاروی به تازگی تأکید کرده که: «اشتباه است که این سه کاهش را به طور متوالی در نظر آوریم. باید آنها را به عنوان وجوه همزمان ساختار بحران و گسست درون وحدت ارگانیک سرمایه داری بدانیم» (۱۹۹۹ الف ]۱۸۸۲ الف[:xxii).
۵. خود هاروی دشمن مارکسیسم تحلیلی است: برای مثال بنگرید به هاروی ۱۹۹۹ الف: xxi.
۶. برای ارزیابی بیشتر این متن بنگرید به کالینیکوس ۱۹۸۵ .
۷. برای مثال بنگرید به هاروی ۱۹۸۵ب: فصل ۲ .
۸. بنگرید به بحث پری اندرسون (۱۹۹۸) در مورد تفاسیر مارکسیستی پستمدرنیسم.
۹. همچنین برای بحث مفصل تر از هایدگر به همراه بسیاری از نظریهپردازان زمان و فضا بنگرید به هاروی ۱۹۹۶ الف: بخش ۳.
۱۰. مقایسه کنید با ویلیامز ۱۹۸۰: بخش سوم.
۱۱. هاروی ۱۹۹۶ الف: ۴۴ و کلاً به فصل اول؛ برداشت اندک متفاوتی از این مقاله در هاروی ۲۰۰۱ الف منتشر شده است.
۱۲. ایگلتون (۲۰۰۱: فصل ۴) به طور شوخطبعانهای در مورد زمان حضورش در یک گروه شدیداً چپ نوشته است (همچنین در آکسفورد، همراه با شخصیتهایی که باید با شخصیتهای کمپین نجات ماشین سازی روور، که هاروی بعدها به آنها پیوست، همپوشانی داشته باشد).
۱۳. روایت تجدیدنظرشده و بسطیافته این مقاله اخیراً در هاروی ۲۰۰۳الف: بخش سوم منتشر شده است.
۱۴. برای مثال بنگرید به هاروی ۲۰۰۰الف: فصلهای ۵ و ۱۲ و ۲۰۰۱الف: فصل ۱.
۱۵. برای تأملات بیشتر درباره این مثال، بنگرید به کالینیکوس ۲۰۰۱ و ۲۰۰۲.
۱۶. هاروی ۲۰۰۳ب، مخصوصاً فصول ۲ و ۴. مقایسه شود با اریگی ۱۹۹۴.

منبع:
-David Harvey: A Critical Reader, 2006, edited by Noel Castree & Derek Gregory, Blackwell Publishing: ch. 3: David Harvey and Marxism by Alex Callinicos

.پرونده ی «کارل مارکس» در انسان شناسی و فرهنگ
http://anthropology.ir/node/10313