استبداد و دیوانی شدن عشق مدرن با توخالی کردن و سپس رنگ آمیزی آن با تمایلات جنسی و شیئ شدن آن همراه بوده است. رد پای نخستین پلۀ این تنزل را ما در بنیانهای نظری دورکیم مییابیم که براساس تخصصی شدن نقشها، جامعۀ «ارگانیک» و «مکانیک» را در مقابل یکدیگر قرار میدهد. تخصصی شدن امور تنها در ظواهر جامعه نبود، شاید نخستین عرصههای آن مقولات عاطفی بود به طوری که بیش از هر چیز رنگ و بوی جامعه شناختی این مقولات را در تغییر از جامعۀ سنتی به مدرن شاهد هستیم.
نقشها و وظایف در جامعۀ سنتی آمیزهای از روابط عاطفی و کاری هستند و انسانها در تعامالات پیوسته با یکدیگر ابعاد مختلف وجودی خود با دیگران به اشتراک میگذارند و به زبان هابرماس در یک «فضای حیاتی» انواع کنشهای ارتباطی را در راستای غنای زندگی و روابط خود بازتولید میکنند و افراد در نقشهای مختلف یک بعُدی و به زبان مارکوزه «تکساحتی» نیستند. عشق و روابط انسانی در ذات خود امری اجتماعی است و شکل تقلیلیافتۀ آن به صورت موضوعی فردی و تا حدی ضد اجتماعی و خانواده نمود پیدا کرده است.
نوشتههای مرتبط
در دنیای مدرن همه چیز حضور دارد؛ بجز خود انسان! انسان به نقشها و ساختارهایی که ساختۀ خود انسان هستند تقلیل مییابد، و به نام تمدن انسان مدرن سعادت را در تبعیت هرچه بیشتر از این ساختارها میبیند و آرمان و اندیشۀ «قهرمان» را برای عصر حماسه و رستم و… میداند که دنیای مدرن روی خوشی به آن نشان نمیدهد؛ و صرف شدن انسان منفعل در لوای فردیت کاذب، که -یکی از عرصههای مهم آن تآکید بر عشق رمانتیک و فردیت یافته است- سلطۀ ساختارها را تداوم میبخشد. روند غلبۀ ساختارهای مدرن به ویژه حوزۀ خصوصی و زنانه و عواطف انسانی را در مخاطره قرار میدهد. ویژگی مدرنیته سرعت و شتاب و دسترسپذیر کردن امور و به گونهایی طنزآمیز «بستهبندی کردن» است که متضمن مصنوع کردن پدیدهها و جدا کردن آنها از بافت و متن و طبیعت آن و افزودنی و تزئین و… است که «کمیت» را به جای «کیفیت» مینشاند. روابط عاطفی و عشق نیز مانند تمام موادی که انسان از زمین استخراج میکند و بستهبندی و عنوان گذاری و سپس روانۀ بازار سرمایه میکند از بدنه و کالبد زندگی جدا شد و به امری تجویزی و محدود به موقعیتها، زمانها و نیازهای خاص تقلیل پیدا کرد و به موازات آن تعریف جامعه از مرد و زن و روابط انسانی تنزل و تقلیل یافت؛ عشق به موضوعی روانشناختی و حتی رواننژندی بدل شد که به طور ضمنی ناشی از ضعف و تیپ شخصیتی و… بود و روانشناسی نقطۀ کوری بود که پایان استعلای عشق و ارزش اجتماعی و فرهنگی آن را تثبیت کرد و روانشناسان چون پیامبران ناجی زندگی خانوادگی– در چهاردیواری ذهنی انسانها- تمثالی از عشق را که از قبل آن را دفن کرده کرده بودند به آنها میدادند.
در گذشته «قهرمان» معمولاً شاهزادهای بود که برای تحقق عشق خود داستان غنایی و حماسی را شکل میداد و عشق در مرکز ارزشهای اجتماعی و آئینی بود. این عشق در بطن خانوادۀ گسترده پرورده میشد؛ اما در دورههای بعد خانوادۀ هستهای رکودی را برای روابط خویشاوندی و… به همراه آورد. در حقیقت یکی از رمز و رازهای پویایی زندگی سنتی، وجود خانوادۀ گسترده، پویایی روابط و در نتیجه از بین رفتن انتظارات و نیازهای کاذب بود و افراد درست یا نادرست همسر خود را مسئول تمام اوقات و نیازها و انتظارات خود نمیدانستند؛ امری که غالبآ منجر به نارضایتی و تخریب زندگی مشترک میشود. از طرف دیگر موضوعات مشترک و نبود مالکیت فردی و نیز تعدد فرزندان که عامل پیوند هرچه بیشتر افراد بودند، زندگی را از استحکام و یکپارچگی خاصی بهرهمند میکرد. حتی یک زمین مشترک میتوانست در استحکام و انتقال عشق دو طرف مؤثر باشد، چنانچه در بین بسیاری از زنان و مردان پاینبدی به امور خانواده از جمله املاک مورثی و … روشی برای نشان دادن علاقه به همسر است؛ این موضوع بر خلاف زندگی مدرن است که کار و درآمد دو فرد هرچه بیشتر به فردیت آنها و فاصله بین افراد دامن میزند. در کنار این ساختارهای اجتماعی و خویشاوندی عامل معیشت و شیوۀ گذران اوقات کاری و فراغت نیز تأثیر گذار بود؛ به گونهای که انعطاف پذیری و نیز جمعی بودن فعالیتهای معیشتی و ترکیب پیوستۀ آن با فعالیتهای فراغتی و هنری و.. آن را همزمان به اوقاتی کاری/ اجتماعی- عاطفی بدل میکرد.
عشق در گذشته پیوسته در حال مبادله و تبدیل شدن و پویایی بود. انواع روابط عاطفی و خویشاوندی، عشق را از رکود و تملک یک و یا دو نفر خارج میکرد و بقای آن را تضمین میکرد. «روبرت استون» به درستی عشق رمانتیک را فردگرایی عاطفی نامیده است؛ باید گفت این حرص و ولع تملک و فردیت در روابط خانوادگی پیش از هر چیز تیشه به ریشۀ عشق میان زن و مرد میزند. عشق و روابط انسانی با تملک و حصر در تضاد هستند؛ دستاورد اصلی کار «مارسل موس» درمقالۀ «هدیه» این است که هدیهدادن در بین بومیان، نمادی برای تحرک و روابط عاطفی و نمادین و پویایی آن است، و اشیاء پیوسته در چرخش هستند و قانون مالکیت را به طور نمادین نقض میکنند.
قاعدۀ زندگی نیز پویایی و سخاوت و بخشش (عشق) است و زمانی که بخواهیم خلاف آن گام برداریم تمام آنچه بافته ایم و سخت به آن چنگ زدهایم، «دود میشود و به هوا میرود»؛ از اینرو زندگیهای مدرن روز به روز از عشق تو خالی میشوند و روانشناسان هم با تمام تلاشهای پر سرو صدا! گویی راه به جایی نمیبرند. بنابراین هزینهای که امروز زوجین برای حذف متن زندگی وروابط با افراد (خویشاوند) دیگر از زندگی خصوصی میپردازند سرد شدن کانون خانواده است که این نیاز به شکل روابط خارج از کانون خانواده – و معمولاً رابطه با جنس مخالف- انحراف پیدا میکند. در مجموع این خاموشی به دو صورت نمود پیدا میکند، تقلیل یافتن عشق و عواطف انسانی به نیازهای خاص و تعریف شده (روابط جنسی) و زدوده شدن معناهای زیباشناختی و معنوی از آن از یک سو، و بر آورده نشدن انتظارات افراد از زندگی مشترک و از هم پاشیدن آن از سوی دیگر. رمز ماندگاری عشق در نظام سنتی معطوف بودن آن به موضوعات مشترک (اجتماعی) و غیر فردی بودن آن است؛ در نتیجه راهحل بنبستهای کنونی در زندگی خانوادگی بیش از آنکه موضوعی راونشناختی باشد موضوعی اجتماعی و معطوف به زیرساختهای فرهنگی و اجتماعی است؛ که بدون آنکه در پی بازسازی گذشتهای استعلایی برآئیم ماهیت و منشاء این نابسامانی روز افزون جامعۀ ما را آشکار میکند که راه نخست برای یافتن راهکارهای کاربردی است.