پایه و اساس انسان شناسی ، علم نوظهوری که سرآغازش به ماجراجویی ، استعمار و میسیونری پیوند خورده است، مطالعه گروه های انسانی در همه ابعاد و زاویه هاست. شکی نیست که باور و اعتقادات جمعی نیز جزلاینفک جوامع انسانی محسوب می شود. شکل ساختاریافته و نظام مند این باورها ، که به شکل دین ظهور و بروز می یابد ، نهادهای اجتماعی گسترده ای را پی می ریزد که در حالت کاتولیک وارش همه جنبه های زندگی فردی را پوشش می دهد. در زندگی اجتماعی دین عنصری پذیرفتنی یا اجباری است که گذر از خطوط قرمز آن ناممکن می نماید اما در حوزه مطالعه و پژوهش ،جزمیت باورهای دینی می تواند با رویکردهای انتقادی مورد بررسی قرار گیرد. مطالعات دین شناسی تاریخ دیرینه ای دارد اما دین به مثابه سوژه ای جهت مطالعه علمی چندان هم پدیده دوری نیست:” معمولاً گفته میشود مطالعه علمی دین به منزله رشتهای مستقل با محقق نامدار آلمانی ـ انگلیسی، فردریش ماکس مولر [i] آغاز شده است و پیدایش و شکل گیری رشته ادیان و دین شناسی علمی [ii] را به وی منصوب میسازند”.[iii]
مولر با نظریه بیماری زبان [iv] به تبیین پیدایش دین پرداخت. هرچند امروزه این نظر غیر قابل پذیرش است اما از اهمیت مولر نکاسته است. پس از مولر، افرادی چون مارت با نظریه پیش جانمند انگاری[v] ، روش آندریولانگ، لوی اشتراوس، ماکس وبر، زیگموند فروید، ویلهلم اشمیت، نینیان اسمارت و…. در حوزه دین به علمی مطالعاتی انجام دادند که هر یک به نوبه خود دارای ارزش و اهمیت به سزایی است اما در این گفتار خرد بیش از همه تلاش می شود رویکردها انسان شناختی نسبت به دین بررسی شود.
نوشتههای مرتبط
همچون سایر گرایش های انسان شناختی نخستین نظریه پردازان انسان شناسی دینی نیز ، تطورگرایان بودند. دیدگاه تطوری در مورد دین یا تقدس ابتدائی این پنداره را ایجاد میکرد که دین جوامع ابتدایی در یک سیر خط مشخص به سوی تکامل و پیشرفت در حال حرکت است و در نهایت باید به دین انسان های مدرن امروزی برسد. از نظر آن ها، جوامع ابتدایی بر اساس اعتقادات دینی اداره می شدند. جیمز فریزر معتقد بود:
“عقیده به جادو نخستین بار در اثر تماس آدمی با طبیعت پدید آمد. جادو در واقع نوعی علم ابتدایی بود که میخواست اشیاء مادی را به اختیار انسان و خواستههای او در آورد. اما این کار را از طریقی نادرست و با ابزاری نامناسب انجام میداد. هنگامی که جادو از کارایی باز ماند آدمی به دین رو آورد، با این اعتقاد که نیروهای مافوق طبیعی وجود دارند که از خود آدمی بزرگ تر و قویترند و باید در برابر آن عبادت کرد و به سجده افتاد و حاجت طلبید اما این عقیده دینی نیز به نوبه خود باید جایش را به معرفتی ناب تر و دقیق تر مثل علم تجربی میداد که هم معرفت محصل و دقیقی تولید کند و هم روش موثر و کارساز دارد”. [vi]
تایلور نیز در اثر مشهورش، فرهنگ ابتدائی به بررسی ماهیت دین پرداخت. او مبدع نظریه جانمندانگاری است. اما امیل دور کیم علی رغم پذیرش نظریه تکامل دینی، به جنبههای کارکردی آن نیز توجه کرد. او به نقش دین در ایجاد وجدان جمعی تکیه فراوان داشت. به طور کلی نظریات دور کیم در حیطه جامعه شناسی دین قابل بحث و بررسی است.[vii]
لوی برول پس از دورکیم نظریه پیش منطقی را ارائه کرد. او معتقد بود ذهنیت ابتدایی، یک ذهنیت پیش منطقی است. یعنی از عنصر قدسی متاُثر شده است. البته منظور برول وجود یک نوع تفکر منطقی در جوامع ابتدایی بود نه عدم حضور آن. اما این منطق متناسب با ذهنیت خود آن ها است نه ذهنیت انسان پیشرفته.[viii]
مفهوم ذهنیت بعداً در ساختار گرایی اشتراوس، مطرح شد. او این مفهوم را در یک چارچوب اسطوره شناختی مطرح کرد. در ساختار گرایی اشتراوس اسطوره جهت خاصی را پی می گیرد که بر روی رابطه ذهنیت با واقعیت بیرونی تاُکید دارد. حرکت دو سویه بین ذهنیت و مراسم آئینی بخش عمدهای از مطالعات اشتراوس و سایر انسان شناسان را تشکیل میدهد. مارس گریول و موریس لینهارت دیگر انسان شناسان فرانسوی بودند که درحوزه دین به پژوهش پرداختند.[ix] میرچا الیاده، دین پژوه رومانیایی، تلاش زیادی برای تفکیک مقدس و نامقدس در جوامع ابتدایی و رابطه و تاثیرات این دو بر روی یکدیگر انجام داد. جز او وان ژنب و ژرژ دومزیل نمایندگان شاخه دین پژوهی تقلیلی در انسان شناسی هستند در واقع آن ها از دیدگاه تطوری به دین ننگریستند بلکه ادیان متفاوت را در یک برداشت ساختاری با یکدیگر مقایسه کرده مقوله های مشترک در آن ها را به دست آوردند. به هر حال انسان شناسی نمادین کم کم از بطن انسان شناسی دینی ظهور کرد. با تلاش انسان شناسان نمادین، انسان شناسی دینی که بر روی درک تطوری از دین یعنی ارتباط بین ادیان ابتدایی و جدید و درک پدیده تقدس در آن ها تأکید داشت را به سمت درک مفاهیم نمادین و روابط موجود در شبکههای نمادین به عنوان رفتارهای دینی قابل تعبیر و تفسیر، هدایت کرد:
“انسان شناسی نمادین در برابر دو گرایش دیگر در انسان شناسی قرار می گرفت از یک سو در مقابل ماتریالیسم فرهنگی و اشکال دیگر ماتریالیستی در انسان شناسی و از سوی دیگر در مقابل ساختار گرایی لوی ـ اشتراوس. استدلال انسان شناسی نمادین در برابر گرایش های ماتریالیستی آن بود که در آن ها موقعیت علت و معلول با یکدیگر اشتباه گرفته میشوند. اشیاء و مادیات و به طور کلی تمام فرایندها و ساختارهای آشکار و محسوس به نوعی تبلور ذهنیات و درک و تفسیر نمادین انسان ها از طبیعت و از محیط انسان ساخت هستند و نه بر عکس” .
” از سوی دیگر، انسان شناسی نمادین هر چند از لوی ـ اشتراوس و به ویژه رویکرد او به اسطوره تاثیر زیادی پذیرفته است، اما تحلیل ساختاری او را مورد نقد قرار میدهد. در واقع، بحث در این جا بر سر آن است که آیا نماد را باید بر اساس معنا و تفسیری که از این معنا در نزد فرد یا گروه انجام می گیرد مورد مطالعه قرار داد یا بر اساس موقعیت آن نماد در مجموعهای بزرگ تر از نمادها؟ پاسخ لوی ـ اشتراواس به این سوال روشن است: آن چه در یک تحلیل ساختاری اهمیت دارد موقعیت ها و روابط ناشی از آن ها است که حتی میتوانند معنی را نیز کاملاً دگرگون کنند. برتری شکل نسبت به معنی، از محورهای اساسی ساختار گرایی است در حالی که انسان شناسی نمادین بر آن است که نمادها به تنهایی دارای معانی مستقلی هستند که به همین صورت نیز تاثیر گذاری میکنند؛ و در زمان قرار گرفتن درمجموعههای ساختاری بزرگ تر نیز شکل منفعل نداشته، بلکه در آن مجموعهها نیز تاثیر گذاری میکنند”.[x]
به این ترتیب ماهیت اصلی انسان شناسی نمادین در تقابل با نظریات دیگر شکل گرفت و با توجه به درون مایههای دینی ـ برآمده از انسان شناسی دینی ـ ماهیت ویژه خود را یافت. در حوزه انسان شناسی نمادین، ویکتور ترنر و مری داگلاس به عنوان دو فرد صاحب نظر به طور عمده بر سمبلها و نقش آن ها در فرهنگ های مختلف تاکید کردهاند. انسان شناسی تفسیری نیز همزمان با انسان شناسی نمادین رشد یافت به طوری که برخی از پژوهشگران این دو را از هم تفکیک نمیکنند ولی برخی هر دوی آنها را دو شاخه متفاوت از انسان شناسی میپندارند. کلیفورد گیرتز بنیان گذار انسان شناسی تفسیری است که در بخش دوم این نوشتار به صورت مجزا به بررسی آرا وی پرداخته خواهد شد.
[i] -F .Max Muller
[ii] – Scientific Study Of Religion
[iii] – (کلیم کیت و۰۰۰، ۱۳: ۱۳۷۹).
[iv] – The Disease of Language
[v] – Pre animism
[vi] همان : ۱۲۸-
[vii] (الیاده، ۳۲۱ : ۱۳۵۷) –
[viii] (کلیم کیت و۰۰۰، ۱۲۹ :۱۳۷۹).
[ix] (فکوهی، ۲۵۳ :۱۳۸۱)
[x] – همان ۲۵۵و ۲۵۶.