شرح تصویر: یک روز بهاری، خیابان چهار باغ عباسی، حوالی ظهر. جنب بازار هنر، در مغازه تعمیر ساعت ـ معروف به سیکو و ساعتهای ژاپنی.کافی است در مغازهای، کیوسکی، حجرهای مشغول به کار باشیم، در مسیرهایی مشخص، راننده اتوبوس یا تاکسی باشیم، تا خود به خود، به « دیدهبانِ قلمرو عمومی » تبدیل شویم. زیرا به مهمترین ویژگیِ این وضعیت که همانا دسترسیِ آسان و سریع به فضا و مکانی مشخص در زمانی معین است، دست یافتهایم:
ناظر بر موقعیت اجتماعیِ همگانی در فضای شهری؛ که البته برای شناساییِ تعاملات درون آن، به معرفت تجربیای نیاز است که به طور نسبی از روابط اجتماعی سردرآورد. به بیانی، چنین فردی، موقعیتش را از قِبَلِ کار و باری به دست میآورد که سوای شرایط تاریخی، مبتنی بر تجربه زیسته در محل، مکان و زمانی مشخص است. بنابراین به دلیل تجربه عینی و واقعیِ روزمرهای که منضم به کسب و کارش است، نسبت به محل و امور مربوط به آن از دانشی غنی برخوردار است. و این یعنی او فقط «بلدِ» قلمرو تحت نظارت خویش نیست، (همویی که هر وقت آدرسی را نمیدانیم، به مغازه یا کیوسکش سرک میکشیم، و از او راه را میجوییم)، بلکه «راویِ» مکان تحت نظارت خویش نیز هست؛ کسی که نَقل و گفتنیهایی فراوان از محل دیدهبانیاش دارد. « شاهد» هر روزهای بر اتفاقات مهمِ محل کسب و کار خود … که ناخودآگاه و از سر معرفتِ هستیِ اجتماعیاش، آموخته تا به طور شفاهی و به رایگان آنها را به نزدیکان، و دوستانش انتقال دهد…
نوشتههای مرتبط
۱. دیدهبان قلمرو عمومی
. سلام، خسته نباشید. ممنون که اجازه این مصاحبه را دادید. لطفا خودتان را معرفی بفرمایید.
محمود کریمی هستم. متولد ۱۳۵۱ ، اصفهانی هستم و کارم تعمیر و فروش ساعت است. همیشه هم کارم همین بوده. من دو فرزند دارم، یک پسر و یک دختر. پسرم شانزده، هفده سالش است و دخترم هشت سال دارد. میزان تحصیلاتم دیپلم است که چون کار میکردم برای گرفتن دیپلم خودم درس میخواندم و متفرقه امتحان دادم. از همان اوائل جوانی چون علاقه به این کار داشتم وارد همین شغل شدم. این کار را اول از پدرم که ایشان هم کارشان تعمیر ساعت بود، یاد گرفتم. سالهای زیادی در مغازه ایشان در فلکه احمد آباد کار کردم. ده سال است که در این مغازه کار میکنم. اما قدمت خود مغازه زیاد است فکر میکنم حدود سی سال از قدمتش میگذرد. در این مغازه قبل از من همکارم بودند که الان دیگر کار نمیکنند. این مغازه از همان ابتدا همین کارِ تعمیر و فروش ساعت را انجام میداده است. پاساژی که درِ مغازه رو به آن باز میشود، اسمش «امامی» است و فکر میکنم قدمتش شصت، هفتاد سال باشد که الان تو طرح بازسازی افتاده است و شهرداری قرار است تمام این مغازهها را برای به اصطلاح «بهسازی و نوسازی» تخریب بکند. میخواهند همه مغازههایی که در سراسر خیابان چهارباغ میبینیم را خراب کنند و همه را به یک بازارچه (مثل بازار هنر و یا امام) انتقال بدهند.
. آیا شما طرحش را دیدهاید؟
ماکتش را بله. جلوتر که بروید هست و میشود آنرا دید. اما مورد استقبال حداقل کسبه قرار نگرفته است. چون متأسفانه تو طرح شهرسازیاش که مثلا خواستهاند سبک قدیم را پیاده کنند و همه مغازه ها را در یک بازارچه قرار دهند که این طرح برای کسبهای که امروز کار و کاسبی دارد، جالب نیست. چون برای خریدار ِاصفهانی هنوز جا نیفتاده که آنطور که از مغازههای بَرِ خیابان استقبال میکند، از پاساژها و بازارچهها خرید کند. مردم بیشتر دوست دارند که به مغازهای بروند که بَر باشد، سریع بروند کارشان را انجام بدهند و برگردند. حالش را ندارند که بروند داخل پاساژ و از پلهها بالا و پایین بشوند. و این هم برای خودش دلیلی دارد که به شرایط اقتصادی فعلی برمیگردد. چون قدرت خرید مردم کم شده و خانه ماندنشان هم لطفی ندارد. برای همین تفریحشان تا حدی تبدیل به «خیابان گردی» شده است. مخصوصاً به خیابانهایی میروند که در مرکز شهر هستند مثل چهارباغ که بافتی قدیمی دارند، به اینجاها میآیند تا از فضا و مغازههایش دیدن کنند. مثلاً چهار باغ عباسی، خیابانی است گذری که هم برای تفریح است و هم کم و بیش برای خرید…. به هر حال در این حالت مورد استقبال قرار نگرفته است. مگر اینکه این طرح در چهارباغ عباسی حالت یکنواختی پیدا کند. و بازارچه به هر دو سمت غربی و شرقی خیابان کشیده شود. تا حالت گذری و تفریحیاش به هر دو ضلع و طرف خیابان ادامه پیدا کند و تردد مردم در هر دو سو انجام بشود. نه اینکه مثل بازار هنر فقط در یک طرف خیابان بازارچه ایجاد شود. چون این کار باعث میشود که بازارچه، جمعیتِ خیابانگردِ چهارباغ عباسی را از دست بدهد. در نظر بگیرید وقتی یک طرف خیابان مغازههایش تخریب شود و به اصطلاح به بازارچه منتقل شود، و آن طرف خیابان مغازههایش همچنان سر جای خود باقی بمانند، مردم اعم از خیابانگرد و خریدار، همان طرفی را ترجیح میدهند که مغازههایش بَرِ خیابان و بیرون از بازارچه هستند.
. اگر امروز به شما بگویند شهردار اصفهان شدهاید، اولین تصمیمی که برای شهر اصفهان میگیرید چیست!؟
خب اصفهان شهری است که جاذبههای گردشگریاش زیاد است. و الحمدالله شهردار اصفهان هم در این خصوص به شهر رسیده است، از لحاظ فضای سبز و جاهای دیدنیاش. ولی خب باز بهتر از این هم میتواند باشد که استفاده بیشتر و بهتری مردم (چه اصفهانی و چه گردشگرها) از آن ببرند. من خودم شخصاً فکر میکنم از زاینده رود، خیلی بهتر از اینها میشود استفاده کرد. هر چند که متأسفانه دوباره میخواهند آب را ببندند. اما وقتی باز باشد میتوانند از دور و اطرافش برای درست کردن خیلی از مکانها برای جوانها و بچهها استفاده کنند. مثلاً کتابخانه، یا وسائل تفریحی و بازیای که برای جوانها باشد. این وسائل برای کودکان در آنجا هست، اما برای تفریح و سرگرمی سالم جوانها در آن اطراف فکری نشده است که اگر بتوانند رسیدگی کنند خیلی بهتر است. چون خیلی از معضلاتی که در جامعه پیش میآید، جوانها با آن درگیرند. «جوان»، وقتی تفریح و مکانی برای آن نداشته باشد، انرژیاش را که میباید تخلیه کند، به معضلاتی در جامعه تبدیل میشود. اگر بتوانند امکاناتی برای جوانها به وجود بیاورند، دیگر فکرشان دنبال جاهای انحرافی نمیرود. زمینهای بازی و ورزشی در اطراف رودخانه برای دخترها و پسرهای جوان. جایی که بتوانند انرژیشان را تخلیه کنند و سرحال باشند.
. با توجه به موقعیت محلی این مغازه، آیا مشتریهای شما بیشتر عبوری هستند؟
بله همینطور است. اینجا به دلیل اینکه بیشتر محل تفریح و خرید است، بیشتر مشتریهایی میآیند که به اصطلاح عبوری و گذری هستند. خانم یا آقا ساعتش مشکلی داشته حالا یا تعمیر و یا نیاز به باطری یا بند داشته، وقتی برای تفریح و یا کاری از خانه بیرون میآید، آنرا همراه خود برمیدارد تا به یک تعمیراتی نشان دهد و برایش باطری یا بند تهیه کند. آنهایی که در محلهها و یا خیابانهای فرعی هستند، مشتریهای مخصوص و به اصطلاح دائمی خودشان را دارند. که اینها یا نزدیک خانهها هستند یا نزدیک محل کار.
. لطفا بفرمایید مهمترین اتفاقی که در این خیابان، طی ده سال گذشته افتاده و شما شاهدش بودید، چه بوده است؟
والا هر روز کم و بیش اتفاقی تو این خیابان میافتد. معمولا همایشیهایی که در هتلی که جلوتر است برگزار میشود، شرکتکنندگانش خب از اینجا رد میشوند و هر کدام حال و هوای خودشان را دارند. دیگر خدمتتان عرض کنم راهپیماییهایی که بنا به مناسبتی برگزار میشود، باز مسیرشان از این خیابان است که به سمت میدان امام میروند و یا دستجات عزاداری در ایام سوگواری و …؛ اما آنچه که در ذهن من به عنوان یک خاطره مانده، زمان انتخابات سال هشتاد و هشت و شورشهایی بود که در این خیابان به صورت تظاهرات مردم و یا دویدن از دست سربازان ضد شورش اتفاق میافتاد که ما کاسبها همگیمون شاهدش بودیم. ولی اتفاقات روزمرهای هم هست که قابل گفتن است. همانطور که میبینید، مغازه من، درست مقابل ایستگاه اتوبوس است. و بارها و بارها اتفاق افتاده که به محض اینکه مسافر از اتوبوس پیاده شده، متوجه میشود که کیفش را زدهاند. وضع اقتصادی که بد شده، متأسفانه از این اتفاق ها خیلی میافتد. معضلاتی هم پیش آمده. از لحاظ دزدی، اعتیاد و همه چیز… خانم یا آقا که از اتوبوس پیاده میشن، وقتی متوجه میشوند که کیف پولشان نیست، سراغ ما میآیند. به این امید که از کیف یا جیبشان افتاده باشد، و ما آنرا پیدا کرده باشیم. و یکی دیگر از اتفاقات روزمره اینکه چون در این حوالی چند تا مدرسه هست، بعد از تعطیلیِ محصلین برای ما کاسبها یک مقدار مشکل پیش میآید. چون از ساعت ۱۲ و نیم تا ۲ بعد از ظهر شلوغبازیهای دخترها و پسرهای جوان در خیابان باعث میشود که در این مدت زمان، مشتریای که به هوای آرامش و تفریح و خریدی ولو اندک به این خیابان و منطقه آمده، از خرید و دیدن اجناس پشت ویترین مغازهها منصرف بشود.
. آیا سرقفلی اینجا متعلق به شماست؟ برای واگذاری مغازه، آیا شهرداری با شما وارد مذاکره می شود؟
حقیقتش سر قفلی این ملک متعلق به همکارم است که با هم کار میکنیم اما خود ملک متعلق به کسی دیگر است. به شخص من چیزی تعلق نمیگیرد. ولی به شخصی که سرقفلی به نامش است و همکارم من است، بله تعلق میگیرد. آن زمانی که میخواهند به شهرداری واگذار کنند، بر اساس آن نرخی که خود شهرداری تعیین میکند، یک چیزی میگیرند که متأسفانه رضایت خیلیها کسب نمیشود.
. آن زمان شما چه میکنید؟
خب این طرح، که صحبتش مربوط به حالا نیست، هفت، هشت سال است که صحبتش است. من هم سه، چهار سال پیش به اتفاق اخوی رفتیم یک مغازه خاص همین کار در مجتمع کوثر گرفتیم. که صبحها خانمم آنجا را اداره میکند و بعد از ظهرها وقتی همکارم اینجا مشغول به کار میشود، من آنجا را میگردانم.
۲. احوالات شخصی
. برادر و همسرتان هر دو مثل شما تعمیرکار ساعت هستند؟
خانمم در حد کارهای جزئی و سرپایی مثل تعویض باطری و بند ساعت وارد است. و یا میتواند کارهای مربوط به فروش را انجام دهد. اما کارهای تعمیری را که این روزها خیلی هم کم شده، نگه میدارد تا من بروم مغازه. ولی برادرم مثل خود من کار را از پدرم یاد گرفته و تعمیرکار ساعت است. همسرم، فقط صبح تا ظهر و فقط در همان مغازه خودمان کار میکند. ایشان بیشتر ترجیح میدهد منزل باشد و به کارهای بچهها و منزل رسیدگی کند. کار خانه و نگهداری از بچهها به اندازه کافی پر مشغله هست!
. شما و همسرتان از زندگیای که دارید، راضی هستید؟
متأسفانه با توجه به وضع اقتصادیای که پیش آمده و گرفتاریهایی که هست، بالاخره هر مرد و زنی نیاز دارند و باید تا جایی که میتوانند برای آینده بچههاشان بیشترین تلاش را بکنند. چه از لحاظ خانه یا ماشین یا هر چیز که آینده بچههاشان را تأمین کنند، خب با یک سری مشکلاتی مواجه هستند. راضی بودن از نظر این مشکلات روزمره، خب نه راضی نیستیم به آن شکل …؛
. آیا هنوز هم به شغلتان علاقهمندید؟
ببینید من اول که درسم را گذاشتم کنار، شغل پدرم را دوست داشتم. دلم میخواست شغل ایشان را داشته باشم و مشغول آن شوم و به خاطر علاقه زیادم، پیشرفتهایی هم داشتم. اما خب به مرور زمان که وضع اقتصادی این جوری شد، مثل هر کسی دیگری که دوست دارد به زندگیاش از نظر اقتصادی سر و سامانی بدهد، تنوع و پیشرفتی داشته باشد، من هم گرفتار این اوضاع شدهام. خب بعضی از شغلها هست که متاسفانه بعد از یک مدت از رونق میافتد. مثل شغل ما. سابق مثلا یک ساعتی که دور و بر صد هزار تومن قیمتش بود، اگر مشکلی پیدا میکرد و نیاز به تعمیر داشت، طرف تعمیرش را ترجیح میداد تا بخواهد آنرا کنار بگذارد و ساعت جدیدی بخرد. و اینطوری برای ما بهتر بود. چون کار همیشه برایمان بود. اما به مرور زمان چین وارد عرصه [تولید انبوه] شد و یک سری ساعتهای تقلبی، یکبار مصرف و بیکیفیت و خب البته ارزان وارد بازار شد. که آن هم برای خودش تنوعی دارد. چون طرف حساب میکند که «اینکه من بخواهم ساعتم را تعمیر کنم و ده، بیست هزار تومان خرجش کنم، به جایش میروم یک ساعت نو میخرم سی، چهل هزار تومن، یک سالی به دستم میبندم و بعد که خراب شد، دوباره میروم یکی دیگر میخرم و عوضش میکنم». این جوری است. شغل ما هم مثل خیلی شغلهای دیگری که «تعمیراتی» است، امروزه از رونق افتاده، و دیگر رونق سابقش را ندارد، چون غیر ضروری میشوند. سابق یک ساعت مچی بود، که طرف به دستش میبست، یک ساعت زنگدار بود که باهاش صبحها بیدار میشد، یک ساعت دیواری بود که به دیوار اتاق و هالِ خانهاش نصب میکرد … ، اما به مرور زمان موبایل آمد تو کار و با این موبایلهایی که الان وجود دارد، و همه هم دارند، این کارها توسط همان گوشی شخصی انجام میشود.حتا ماشینها هم الان ساعت دار شدهاند. یعنی هر جا که پا میگذارند و هر جایی که هستند، ساعت جلوی چشمشان است. … به لحاظ راضی بودن، تا زمانی که کار باشد راضی هستیم. وقتی کار نباشد، بالاخره نارضایتی پیش میآید. خب به خاطر پیشرفت تکنولوژی برخی شغلها دیگر مصرفشان تمام میشود. نمیخواهم بگویم «بلااستفاده»، تا یک حدودی میشود گفت، استفاده کمی پیدا میکنند. حالا ساعت بیشتر تجملی شده است تا اینکه مثلاً استفاده و نیاز ضروری باشد.
. از افراد خانواده شما چند نفرشان فروشنده و تعمیرکار ساعت هستند؟
کلاً پنج برادر هستیم که سه نفرمان این شغل را دارند. اما در حال حاضر یکی از ما سه نفر وارد ارگانی شده و تغییر شغل داده. ولی من و برادرم همچنان تو همین شغل هستیم.
. در صورتی که پسرتان درباره شغل آیندهاش با شما مشورت کند، چه پیشنهادی به او میکنید؟
جوانان امروز که با تکنولوژی امروزی مواجهاند، شغلهایی به ذهنشان میرسد که جدید باشد و ممکنه دیگر علاقهای به شغل پدری نداشته باشند. سابق بر این شغلها محدود بودند. اما الان خوشبختانه تنوع زیادی پیدا کردهاند. پسر من به نجوم علاقه زیادی دارد و دوست دارد در آینده رشته هوا ـ فضا بخواند. خب معیار و نظراتی برای خودش دارد. و از نظر حمایت مالی، من به او گفتهام که متکی بر پدر و مادر نباید باشد. گفتهام که تا جایی که بتوانم هزینه تحصیلش را تأمین میکنم، نتوانستم مثل خیلیهای دیگری که به خاطر تلاش خودشان پیشرفت کردهاند، او هم باید خودش در کنار درسی که میخواند تلاش کند، حرفهای یاد بگیرد تا روی پای خود بایستد. متاسفانه از حرفه من چیزی یاد نگرفته است زمانهایی که من جایی کار داشته باشم و قرار باشد در مغازه بماند، در حد تعویض بند و باطری میداند. نه من یادش دادهام و نه او خودش خواسته و متاسفانه از حرفه دیگری هم سررشته ندارد.
. به سفر هم میروید؟
بله، کم و بیش به سفر میرویم. با وجود دغدغههای مالی اخیرم، اینطور نیست که بگم حتماً باید بمانم و در مغازه کار کنم و جایی با خانوادهام نروم. بله پیش آمده که صبح جمعه به خانم و بچهها بگم اسبابها رو بگذاریم ماشین و بیرون از شهر برویم و تا شب هم برمیگردیم. جاهای تفریحی و یا زیارتی را دوست دارند و با اینکه متاسفانه توان رفتن به کشورهای خارج را نداریم اما سعی میکنیم در کشور خودمان جاهای تفریحی، خوش آب و هوا، وقت داشته باشیم شهرهای شمالی و یا زیارتیاش را در همین داخل و یا حتی دور و اطراف اصفهان را از دست ندهیم.
اصفهان ـ اردیبهشت ۱۳۹۴