تصویر: ناصر محمدی
(میدان نقش جهان ـ در یک روز پاییزی، حوالی ظهر، راستهی یکی از گذرگاههای داخلی میدان، جایی که درشکهچیها در انتظار مسافر، صف کشیدهاند) ز. ر: سلام، روزتان بهخیر، آیا میتوانم چند دقیقه از وقتتان را بگیرم. میخواهم اگر اجازه بدهید مصاحبهی کوتاهی با شما داشته باشم.
نوشتههای مرتبط
آقای احمدی: (تقریباً خوابآلوده و در حال چرت، با این وجود گشاده و مشتاق برای مصاحبه): بله، بفرمایید.
ز. ر: لطفاً خودتان را معرفی بفرمائید.
درشکهچی : من ناصر احمدی هستم.
ز. ر: چند سال دارید و متولد کجا هستید؟
آقای احمدی: من ۵۰ سالم است و در محلهی توقچی به دنیا آمده ام و در همانجا هم زندگی میکنم.
ز. ر: لطفاً از وضعیت تأهلتان بفرمایید، چند فرزند دارید و چه کار میکنند؟
آقای احمدی: دو تا نوه دارم . ۵ تا فرزند. سه تا دختر و دوتا پسر. نوه هایم یکی ۵ ساله و دیگری ۵ ماهه از دخترهایم هستند. نوهی بزرگم و همینطور خانواده ام را گاهی که جمعه ها هوا خوب باشد و برای تفریح به میدان آمده باشند ، سوار درشکه خودم میکنم.
ز. ر: چند سالتان بود که ازدواج کردید؟
آقای احمدی: همان سال ۱۳۶۰ بود. همان سالی که تازه کالسکه را خریده بودم. بعد از عروسی هم با «حاج خانم» آمدیم و یک دور با درشکه در شهر و همین میدان زدیم.
ز. ر: آیا همسرتان شغلتان را دوست دارند؟
آقای احمدی: اوائل نه موافق شغلم نبودند، اما خب الان دیگر موافقاند.
ز. ر: ممکن است خودتان شغلتان را معرفی کنید.
آقای احمدی: من درشکه میرانم، در میدان امام.
ز. ر: چند سال است که به این کار مشغولید؟
آقای احمدی: ۳۰ سالی میشود که کارم همین است و درشکه میرانم.
ز. ر: از شغل تان راضی هستید؟ لطفاً از کاری که میکنید و رابطهای که با مردم دارید تعریف کنید.
آقای احمدی: بله، از کاری که میکنم راضی هستم. با مردم هم به خاطر کارم خیلی ارتباط دارم. آنها شغل مرا دوست دارند. و با علاقه سوار درشکه میشوند که معمولا همه هم مسافر و توریست هستند و از شهرستانها و کلاً از همه جا میآیند. بیشتر هم از تهران و شیراز میآیند.
ز. ر ( با تردید، به چهارپایی که به درشکه بسته شده است) آیا این اسب است؟ یا یابوست؟
آقای احمدی: نه اسب نیست، یابو است.
ز. ر: تا به حال چند تا یابو عوض کردهاید؟ این یابو چند ساله است؟
آقای احمدی: خیلی عوض کردهام، چون عمرشون زیاد نیست. هر دو سال، سه سالی عوضش میکنیم. چون دوام نمییاره. درست یادم نیست چندتا عوض کردهام. سن این ۹ ، یا ۱۰ ساله است ، حول و حوش یکی ، دوسالی هم میشود که دارمش.
ز. ر: آیا شما بیمه هم هستید؟
آقای احمدی: کالسکهمان بله بیمه است، اما خودمان نه.
ز. ر: ببخشید درست متوجه نشدم، یعنی شما و خانوادهتان بیمه نیستید، اما کالسکهتان بیمه است؟
آقای احمدی: بله، همینطور است.
ز. ر: آنوقت، زمانهایی که بیمار میشوید، چه میکنید؟
آقای احمدی: خب دیگر، میرویم آزاد. [به طور آزاد درمان میکنیم: با هزینه خودمان]
ز. ر: درآمد این کار چطور است؟
آقای احمدی: فصلی است. عید و تابستان خوب است اما زمستان خوب نیست درآمدی نداریم.
ز. ر: الان که پاییز است چطور است؟
آقای احمدی (همچنان که با نگاهش ردّ دو توریستِ آسیای شرقی را که در صد قدمی در حال دور شدناند، دنبال میکند): دیگر دارد میرود رو به زمستان. خوب نیست. دیگر میرود تا عید….
ز. ر: فرمودید بیشترِ مسافران از تهران میآیند؟
آقای احمدی: تهران و شیراز. بله از تهران خیلی بیشتر میآیند. تهرانی ها خیلی علاقه دارند. الان زایندهرودمان خشک است، وقتی دوباره توش آب بیافتد، مسافرها هم میآیند.
ز. ر: اخیراً یک سری درشکه هم در مسیر پارک ناژوان مشغول به کار است، آیا شما آنها را دیدهاید؟
آقای احمدی: بله دیدمشان، آنها از این کالسکههای جدید است. چوبی نیست. اینها (با اشاره به کالسکه خودش) قدیمی و چوبی است، اما آنها آهنی است.
ز. ر: آیا هیچوقت فکر نکردید که بروید آن طرف و در آن مسیر کار کنید؟
آقای احمدی: نه ! جای ما اینجاست.
ز. ر: آیا هر کسی میتواند بیآید اینجا درشکه براند؟
آقای احمدی: نه، نه، نه! اصلاً ! باید از شهرداری مجوز داشت و شهرداری هم دیگر مجوز نمیدهد. میگوید پانزده درشکه کافیست.
ز. ر (چشم میاندازم به میدان و درشکههای در حال انتظار و در حال کار، به نظر کمتر از پانزده دستگاه میرسند): یعنی الان پانزده درشکه در میدان است؟ کرایهاش چقدر است؟
آقای احمدی: بله پانزده تاست و کرایهاش هم سه هزار تومان است.
ز. ر: شبها بعد از تعطیلی کار در کجا از یابوها نگهداری میکنید؟
آقای احمدی: ما (درشکهچیها) هر ۴ و ۵ نفرمان در «هفتون» یک اصطبل داریم. هفتون طرفهای زینبیه، در ۵ کیلومتری اصفهان است که آخر شبها آنها را میبریمشان آنجا.
ز. ر: از نظر قوانین راهنمایی ـ رانندگی اشکالی ندارد که این مسیر را با درشکه میروید؟
آقای احمدی: نه دیگر، آخر آن موقع خیابانها خلوت است. حواسمان جمع است که به ماشینها نزنیم.
ز. ر: چند سال است که در حال رفت و آمد این مسیر هستید، آیا از همان ابتدا یعنی سال ۱۳۶۰، از آن اصطبل استفاده میکردید؟
آقای احمدی: نخیر قبلاً اصطبل همین جا ، پشت مسجد امام بود. بعد گفتند بو و اینها میآید، و از آن زمان به بعد اصطبل را به خارج از شهر انتقال دادند. و حدوداً پانزده ، شانزد سال میشود.
ز. ر: ساعت کارتان چگونه است؟
آقای احمدی: یکسره از صبح تا شب کار میکنیم. الان که کار کم است هر روز هستیم اما انگار که توی استراحتیم. اما موقع کار نه. فقط زمانهای ناهار استراحت داریم. جمعهها هم تا ساعت دو بعد از ظهر اینجا نماز جمعه است، اما بعدش دوباره کار میکنیم.
ز. ر: به یابوها چه میدهید؟
آقای احمدی: کاه و جو
ز. ر: آیا برایشان اسمی هم در نظر گرفتهاید؟
آقای احمدی: نه! اینها اسب که نیستند، «یابو»اند.
ز. ر: یعنی اگر «اسب» بودند، باهاشون ارتباط برقرار میکردید؟
آقای احمدی: آره! اصلاً «اسب» رو که اولاً توی این کار نمیآورند، بعد هم خب بله!
ز. ر: با مسافرها ارتباط برقرار میکنید؟ مثلاً وقتی سوار درشکه هستند، چه صحبتهایی با هم دارید؟
آقای احمدی: بله! هم مسافر و هم ما با هم حرف میزنیم و اختلاط میکنیم. هر چه که بپرسند ، جواب میدهیم.
ز. ر: لطفا تصور کنید من یکی از مسافرهایی هستم که از تهران آمدهام، حالا از شما خواهش میکنم درباره همین میدان «نقشجهان» و بناهای تاریخی آن بگوئید. به من چه میگویید؟
آقای احمدی (در حالیکه با دست به ساختمان عالی قاپو اشاره میکند): به شما میگم، این کاخ عالی قاپو است که کاخ شاه عباس صفوی بوده، اینجا هم میدان چوگان بوده، و الان هم دروازههای چوگان، دوتاشون دم مسجد امامه و دوتاشون هم دم بازار قیصریه است که هنوز باقی مانده. آن بالا هم (به پشتبامهای بالای مغازههای دور میدان اشاره میکند)، مردم مینشستند و بازی را تماشا میکردند. اینها چیزهایی است که قدیمیهایمان برای ما گفتهاند و ما هم برای مسافرها میگیم. این مسجدها هم، یکیشان «مسجد شاهعباس» بوده، که بعد دورهی شاه، اسمش«مسجد شاه» شد و الان هم اسمش «مسجد امام» شده. این مسجد مال چهار قرن پیش است. آن یکی مسجد هم اسمش «مسجد شیخ لطفالله» است که با همین مسجد شاه عباس ساخته شده. و بازار معروف اصفهان هم «بازار قیصریه» است که بالای همین میدان است و وقتی درش باز میشود، بیست، سیتا بازار دیگر توش هست و همه چیز توی این بازار و بازارچههاش پیدا میشود. از کفش و طلا، فرش و گلیم قدیمی و … ؛ هر چه که بخواهید.
ز. ر: آیا مسافرها از شما درباره رستورانها هم سئوال میکنند. و آیا شما آدرس رستوران خاصی را به آنها میدهید؟
آقای احمدی: بله، مثلا میپرسند، کجا «بریونی» بخورند که من هم آدرس بریون پزیِ ….. را در «بازار» بهشون میدهم. (خودم هم آنجا بریونی میخورم) و یا بسته به غذایی که میخواهند بخورند و پولی که میخواهند بدهند، آدرس رستورانهای مختلف را میدهم.
ز. ر: درباره «هتل»ها هم اطلاعات دارید؟
آقای احمدی: خب یک هتل خیلی معروفی هست که خوب و گران هم هست به نام …..که آدرس آنرا میدهم. هتلهای متوسط را هم بله میشناسم که معرفی میکنم. کلاً خیابان «حافظ» هم رستورانهای متوسط و هم هتلهای متوسط دارد.
ز. ر: شما حتما خاطرات زیادی با مسافران دارید. لطفا یکی از آنها را به عنوان حسن ختام مصاحبه تعریف کنید.
آقای احمدی: بله، زیاد خاطره دارم. اتفاقاً یک خانواده تهرانی بودند که چند سال پیش آمده بودند اصفهان. فامیلیشان را هم بهم گفته بودند که الان یادم نیست. یکی دو سال بعد هم دوباره آمدند اصفهان، و میخواستند سوار کالسکه بشوند. خانمش تا منو دید، شناخت و به شوهرش گفت:«این همون آقاییه که پیرارسال سوارش شدیم». من بهم بر خورد بهش گفتم، «خانم، چرا میگی سوار من شدی، شما سوار کالسکهی من شدی، نه سوار من!» خلاصه همگی کلی خندیدیم و خانم و شوهرش از من عذر خواهی کردند و رفتند.
ز. ر: آقای احمدی ممنونم که اجازهی این مصاحبه را به من دادید. موفق و سلامت باشید.