این دو یادداشت در روزهای گذشته و پیش از اعلام نتایج انتخابان آمریکا در سایت فرارو و روزنامه ایران منتشر شده است. تحلیل نتایح این انتخابات در مطلبی جداگانه انجام خواهد گرفت.
یادداشت اول
نوشتههای مرتبط
سایت فرارو روز شنبه ۱۵ آبان (۵ نوامبر)
ترامپ یا کلینتون: بحران یک دموکراسی، پایان یک امپراتوری
کمتر از ۵ روز پیش از آنکه نام «برنده» انتخابات ریاست جمهوری آمریکا مشخص شود، از هم اکنون می توان با اطمینان بگوییم «برنده» واقعی، کسی نخواهد بود جزسیستم (نظام) (establishment) و بازنده واقعی، هیچ کس، جز مردم این کشور. آخرین نظرسنجی ها و «افشا گری»های دو سویه، ادعا می کنند که انتخابات بسیار تنگاتنگ خواهد بود و حتی ممکن است رئیس جمهور آینده، ترامپ باشد. این واقعیت تلخی است که باید پذیرفت برغم آنکه نه تنها مهم ترین رهبران دموکرات بلکه همچنین مسئولان جمهوریخواه، نیز، بعد از یک کارزار باور نکردنی و در دغدغه از دست دادن انتخابات در مجالس این کشور، بر نکته ای به اجماع رسیده اند اینکه: دانالد ترامپ را باید یک «فاجعه ملی» واقعی در کل تاریخ این کشور به حساب آورد. در حقیقت اگر کمترین عقلانیتی هنوز بر این دموکراسی کهن و کهنه، حاکم بود یا باشد، نباید سر سوزنی شک داشت که در مسابقه بین نماینده کارکشته و پرسابقه نظام، هیلاری کلینتون، با تجربه ای چند ده ساله در سیاست های داخلی و خارجی آمریکا که تمام مسائل این نظام را در ظریفترین نقاطش می شناسد از یک سو، و یک میلیاردر/ دلقک برنامه های درجه سه تلویزیونی و کلاه بردار مالیاتی که از لومپنیسم، بی آبرویی، وقاحت، حماقت، دروغ گویی، عامه گرایی و به نمایش و به زبان درآوردن کثیف ترین ابعاد نهفته در جامعه آمریکا، برای خودش یک سلاح اصلی انتخاباتی ساخته است، نباید چندان تردیدی نسبت به برنده داشت. در حقیقت، ترامپ از ابتدای کارزار، ولی به خصوص در چند ماه اخیر، همه مرزهای قابل تصور در سیاست و پیشینه انتخابات در آمریکا، حفظ ظاهر، مسائل اخلاقی و انسانی را به صورت سیستماتیک و تعمدا برای جذب عقب افتده ترین اقشار جامعه، زیر پا گذاشت و تقریبا هر روز یک رسوایی جدید آفرید. در این حال بی شک، اگر منطقی حاکم بود و عقلانیتی از میراث دموکراسی آمریکا هنوز پا برجا، باید به پیروزی بزرگی برای کلینتون رسید. اگر این پیروزی، با فاصله زیادی اتفاق می افتاد، اگرهنوز چیزی از دموکراسی آمریکایی، ولو به صورت یک خاطره و حافظه تاریخی باقی مانده بود، ما باید شاهد حادثه ای می بودیم شبیه به انتخابات ریاست جمهوری فرانسه در سال ۲۰۰۲ : در این سال نامزد نوفاشیست ها، ژان ماری لوپن، به دوم انتخابات رسید و در برابر خود، نامزد راست ِ فرانسه، ژاک شیراک را داشت. در این موقعیت بود که همه سیاستمدارن، روشنفکران و دانشگاهیان و همه دلسوزان دموکراسی با هشدارهای پیاپی خود نسبت به خطر حتی رای بالای لوپن و نوفاشیسم ( و نه پیروزی او که تقریبا غیر ممکن بود) به شدت فعالیت کردند و برغم مخالفت های عمیق خود با شیراک و گذشته نه چندان درخشان او، از همه مردم خواستند که به او رای دهند. نتیجه، باور نکردنی، استثنایی و تاریخی بود: ژاک شیراک با رای ۸۲ درصد مردم، لوپن را با کمتر از ۱۸ درصد از آرا شکست داد و در واقع یک پیروزی برای مدنیت و دموکراسی فرانسه به ارمغان آورد. بدین ترتیب نشان داده شد که اروپا حافظه تاریخی خود را از دست نداده است و پایین ترین سطوح فکری در این کشور نمی توانند از حد ۱۸ در صد آرا (آن هم با اطمینانی تقریبا قاطع از عدم امکان برد نامزد فاشیست) فراتر روند.
اما این سناریوی آرمانی، به باور ما برای آمریکا بسیار نامحتمل است. اینکه هیلاری کلینتون انتخابات را ببرد، چندان شگفت انگیز نیست، اما اینکه فاصله ای عظیم او را از ترامپ جدا کند، با شناختی که می توان از موقعیت این کشور داشت، بعید به نظر می رسد. شکی نیست که در طول یک سال گذشته و هر چه بیشتر و بیشتر، روشنفکران، دانشگاهیان، هنرمندان و نخبگان سیاسی، فعالان سیاسی و مدافعان حقوق اقلیت ها و حتی انجمن های دفاع از اخلاق و مدنیت اجتماعی به کارزار آمده اند تا از مردم بخواهند از فاجعه ای به نام ترامپ جلوگیری کنند. این شخصیت ها تاکید داشته اند که هر چند برنی ساندرز، بهترین راه و انتخاب برای نجات جامعه آمریکا از بن بستی که خود را درونش اسیر کرده است، به شمار می آمد، اما تردیدی نیز نداشتند که نظام سیاسی این کشور هرگز شخصیتی همچون او را نمی پذیرفت. همه دلسوزان دموکراسی و حقوق انسانی و اقلیت ها امروز بر آن هستند که هر چند نمی توان تردیدی در شخصیت غیر قابل دفاع کلینتون داشت؛ هر چند اندکی نمی توان حمایت لابی های جنگ طلب و وابسته به محافل مالی وال استریت از او را نادیده گرفت؛ اما دغدغه ای بزرگتر برای آینده کشور، وجود دارد: اینکه یک «ذباله ای واقعی» به نام ترامپ، در جایگاهی قرار بگیرد که روزگاری واشنگتن، لینکلن و روزولت بر آن تکیه زده بودند، یک دلقک و کلاه بردار حرفه ای که او را می توان بی شک بدترین نامزد رئیس جمهور تاریخ آمریکا (حتی در مقایسه با ریچارد نیکسون و جرج بوش پسر) به حساب آورد. اگر چنین فاجعه ای اتفاق بیافتد، که بسیار بعید، اما غیر قابل تصور نیست، این نه یک شکست بزرگ صرفا برای آمریکا، بلکه برای همه ارزش هایی است که در طول چند دهه اخیر میلیون ها نفر در سراسر جهان برای آنها مبارزه می کنند: شکستی برای صلح، برابری، عدالت، حقوق بشر، حقوق و کرامت زنان و دستاوردهای دموکراتیک و… از این رو چندان اهمیت ندارد که کلینتون پس از انتخابات چه سیاستی پیش بگیرد، زیرا انتظار فاصله گرفتن او از سیاست های جاری و ایجاد تغییری اساسی در نظام این کشور خیالی ساده لوحانه است. اما اگر این انتخابات با فاصله آرایی زیاد یا نسبتا زیاد به نفع کلینتون تمام شود مشخص خواهد بود که نیروهای دموکراتیک در این کشور هنوز صدا و قدرتی دارند و آمریکا هنوز می تواند آینده ای داشته باشد؛ یعنی آنقدر زنده مانده باشد که از یک فاجعه ملی و بین المللی به نام ترامپ (نه به عنوان شخصیت بلکه به مثابه موقعیت) جلوگیری کند. اما پیش بینی ما آن است که هر چند احتمال پیروزی کلینتون بسیار بیشتر است، اما این پیروزی اگر اتفاق بیافتد با فاصله ای نه چندان بزرگ خواهد بود. و در این یادداشت سعی می کنیم پایه های استدلال خود را به اختصار بیان کنیم، تا پس از نتایج در فرصتی دیگر کل فرایند انتخاباتی را تحلیل کنیم.
بیلان دلسرد کننده اوباما
شاید مهم ترین دلیلی که می توان برای این استدلال بر آن تکیه زد، بیلان نه چندان قابل دفاع باراک اوبا ما باشد. در سال ۲۰۰۸ زمانی که وی به کاخ سفید وارد شد، نماینده جوان ِ نظام و البته یک سیاه پوست بود. هم از این رو ما در آن زمان از یک «معجزه سیاه در کاخ سفید» و یک «پیروزی برای بشریت» نام بردیم، زیرا معتقد بوده و هستیم که هر چند در آن زمان نیز نمی توانستیم انتظار چندانی از انتخاب اوباما برای تغییر نظام آن کشور داشته باشیم، اما جنبه نمادین آن انتخابات آنقدر قدرتمند بود که به وی امکان می داد برخی از اصلاحات بسیار مهم را در جامعه آمریکا به پیش برد. کاری که اوباما نخواست یا نتوانست (جز شاید در حد اندکی در حوزه بهداشت و بیمه های سلامتی و درمانی) به انجام برساند. از این رو نباید تعجب کرد که شخصیت پرنفوذی چون کورنل وست، استاد سیاه پوست فلسفه و تاریخ ِ پیشین هاروارد و امروز ِ پرینستون، و فعال حقوق بشر، به صورت گسترده ای از بر باد رفتن امید هایی سخن بگوید که با انتخاب اوباما ایجاد شد و از جمله پیامدهایش ظهور پدیده ترامپ به مثابه عوام گرایی ضد سیاست بود. و این همان تحلیلی است که مایکل مور، فیلمساز پر آوازه آمریکایی نیز بر آن انگشت گذاشته است. واقعیت در آن است که دوره هشت ساله اوباما، که با نمادی قدرتمند یعنی رسیدن میراث بردگی به راس نظام سیاسی آمریکا همراه بود، یکی از خونین ترین دوره های اخیر از لحاظ سیاست نظامی تجاوز گر در سطح بین المللی و یکی از غم انگیز ترین و سخت ترین دوره ها برای اقلیت های نژادی و قومی و به ویژه برای سیاه پوستان بوده که همچون گذشته و حتی با شدتی بیشتر باید شاهد کشته شدن اعضای جامعه خود به دست پلیس های نژاد پرستی می بودند همچنان که شاهد بی تفاوتی دستگاه قضایی و عدم صدور هیچ حکمی جدی علیه ماموران پلیس قاتلی که فرزندانشان را کشته بودند.
پایان یک امپراتوری
ناظران و تحلیل گران سیاسی هم صدا با اکثر رسانه های مستقل آمریکا و اروپا بر آن هستند که هرگز در آمریکا کارزارهای انتخاباتی ریاست جمهوری به چنین حدی از پستی و «کثافت» به معنی واقعی این واژه ( کلمه ای که بارها و بارها در این انتخابات در آمریکا تکرار شده است) نرسیده است. اما شاید لازم باشد که این درجه از سقوط سیاست را نه در شخصیت فردی ترامپ که در حد اراذل و اوباش است، تعریف کنیم، بلکه لازم باشد آن را نشانه ای هولناک از سقوط یک نظام در نظر بگیریم. چالمرز جانسون، استاد ممتاز دانشگاه کالیفرنیا(سان دیگو)(۱۹۳۱-۲۰۱۰) در زمانی که تصور عمومی بر آن بود که اوج فاجعه سیاسی در موجودی به نام جرج بوش پسر خلاصه می شود، با تحلیلی بسیار عمیق در مقایسه موقعیت امپراتوری کنونی آمریکا با امپراتوری هایی که پیش از آن سقوط کرده اند، از جمله امپراتوری های استعماری، شوروی و به ویژه با مقایسه یا سرنوشت رم، با توجه به شباهت موقعیت آمریکا با این سخن می گفت. به نظر او، نشانه هایی در پایان رم دیده می شد که مشابه با وضعیت کنونی در آمریکا هستند. جانسون معتقد است که سه فرایندی که به سقوط امپراتوری ها می انجامد، عبارتند از ۱- غالب شدن کامل یک ایدئولوژی به صورتی که فکر کردن و عقلانیت را از حوزه سیاسی سلب و آن را صرفا در اسارت خود می گیرد به گونه ای که حاضر باشد چشم بر همه واقعیت ها ببندد و یا آنها را تعمدا پنهان کند تا قادر باشد خود را به مثابه ایدئولوژی تداوم بخشد: این کاری است که امروز آمریکا با ایدئولوژی نولیبرالی و بازارهای بی بند و بار و از دست دادن هر گونه تنظیم بر عملکردهای پولی و اقتصادی می کند؛ دومین نشانه به نظر او، گسترش نظامی و دخالت وسیع امپراتوری در سراسر عالم است به گونه ای که تعداد دشمنان نظام سیاسی هر روز بیشتر شده و هر آن ممکن باشد یکی از آنها یا اتحادی از آنها نظام را زیر یورش قرار بدهند. جانسون از لحظات نخست انفجار های تروریستی یازدهم سپتامبر و فرو ریختن برج های دوقلو سخن می گوید و اینکه مسئولان می توانستند فرض را بر آن بگیرند که هر کسی در جهان این کار را کرده باشد، چرا که با داشتن بیش از ۷۰۰ پایگاه نظامی رسمی و صدها پایگاه نظامی مخفی در خارج از کشورخود، با برخورداری از نزدیک به سی سازمان جاسوسی و بودجه نظامی ای برابر کل کشورهای دیگر جهان، آمریکا، یک امپراتوری بسیار خشن ساخته است که در طول پنجاه سال گذشته ده ها و بلکه صدها کودتا، عملیات خشونت آمیز، اشغال و تجاوز به خاک سرزمین های دیگر، توطئه و ترور مرتکب شده است و از این گذشته حامی اصلی یک نظام نژاد پرست و آپارتایدی (اسرائیل) و گروه بزرگی ازدولت های دیکتاتوری در جهان است که هر کدام از اینها میلیون ها دشمن برایش ایجاد می کنند. و سومین نشانه به نظر جانسون آن است که نظام امپراتوری در زمانی به غیر ممکن بودن اصلاح خود می رسد، یعنی به حدی در فرایندهای بیمار و چرخه های باطل پیش رفته که جز فرو پاشی چاره ای ندارد. در سال های اخیر کتاب های نائومی کلاین و نائومی وولف نیز با استناد به اسناد و روندهایی که آمریکا را به سرعت به سوی نوعی رژیم نوفاشیستی زیر غلبه کامل سرمایه های مالی و کنترل پلیسی می برد، همین گرایش را تایید می کنند.
البته نباید دچار توهم های بچه گانه شد: معنای فروپاشی آمریکا به هیچ وجه نه به معنای از میان رفتن آن است و نه حتی کاهش شدید قدرت اقتصادی و نظامی آن، بلکه بیشتر از میان رفتن پروژه دموکراسی «پدران بنیانگزار» آمریکا مورد نظر ما است، فروپاشی این کشور و تبدیل آن به یک نظام آمرانه و نیمه فاشیستی نیمه پوپولیستی؛ همان چیزی که تا حدی همین امروز هم شاهدش هستیم: دقت کنیم، وقتی کشوری با دویست سال پیشینه دموکراتیک ( و نه یک کشور جهان سومی و توسعه نایافته) که بزرگترین نخبگان و دانشمندان وهنرمندان جهان را در خود جای داده است و در طول تاریخ خویش دائما از شیوه زندگی آمریکایی و جهان نویی که چشم اندازهایش را باید در آمدریکا یافت، سخن می گوید، به جایی می رسد که بالاترین مقامش را باید بین یک شخصیت منفور جنگ طلب و وابسته به محافل مالی و به شدت فاسد از یک سو، و یک میلیاردر کلاهبردار ، یک هنرپیشه هرزه نگار و لومپن از سوی دیگر، انتخاب کند، آیا می توان در انتظار سقوط بالاتری از این نیز بود . آیا می توان ادعا کرد که این بار نیز آمریکا خواهد توانست از بحرانی با گستردگی عمیق اخلاقی و اجتماعی و ساختاری که کل نظام سیاسی و اقتصادی ای اش را در بر گرفته ، سالم بیرون بیاید؟ بدون شک، آمریکا در سال های کلینتون و یا سال های فاجعه بار و پر اضطرابی که ممکن است (حتی با احتمالی کم) با ترامپ داشته باشد، چاره ای نخواهد داشت جز آنکه یا به گریز به سوی جلو و سقوط بزرگ پیش رود و یا با تجدید نظری گسترده دخالت های بی پایان خود در جهان و دامن زدن به خشونت و دیکتاتوری و دفاع از قاتلان سیاسی در سراسر عالم را به کنار گذارد و به خانه خویش بازگردد.
یادداشت دوم
چرا اقلیتها و زنان ممکن است به کلینتون رأی ندهند؟
روزنامه ایران دوشنبه ۱۷ آبان (۷ نوامبر)
دو روز پیش از انتخابات امریکا بیآنکه خواسته باشیم از رویکرد علوم اجتماعی، به استدلالهای پیشبینیکننده برسیم، بر آنیم که نشان دهیم احتمال آنکه شاهد انتقال گسترده آرای زنان و اقلیتهای قومی به سوی کلینتون باشیم، چندان قوی و مطمئن به نظر نمیرسد.
ابتدا باید این پرسش را مطرح کنیم که چرا اصولاً باید چنین انتقالی صورت بگیرد؟ پاسخ برای کسانی که در ماههای اخیر این کارزار را دنبال میکنند و اظهارت رسوا و بیآبروی ترامپ را میشنوند، به نظر کاملاً روشن میآید. در حقیقت ترامپ در کارزار خود همه مرزهای اخلاق، آبرو، حیثیت و… را نسبت به همه ارزشها از حقوق اقلیتها گرفته تا بیماران جسمانی و افراد ناتوان، از مخالفان سیاسی خودگرفته تا بویژه زنان، زیر پا گذاشته است.
مردم امریکا که بسیاری از آنها به اخلاق و دین و تربیت فرزندان خود اهمیت زیادی میدهند، بارها و بارها ناچار بودهاند کودکان خود را از رادیو و تلویزیون دور کنند تا اظهارات ترامپ را نشنوند.
با وجود این، یک «امریکای دیگر»، یک امریکای فقر زده، گرسنه، وحشت زده از فشارهای سرمایهداری نولیبرالی، یک امریکای عمیق که از اظهارات سیاستمداران حرفهای و فاسد خسته شده است، همچون غریقی در دریا، حاضر است خود را به هر تخته چوبی شکسته بیاویزد تا شاید در آن ،راه نجاتی بیابد، در پشت ترامپ قرار گرفته است؛ امریکاییهایی که خود را در شیوه حرف زدن او با تعدادی معدود کلمههای ساده، راحت احساس میکنند.
این امریکاییها از اظهارات عامیانه و زشت (اما رایج میان خود) شوکه نمیشوند، اما برعکس میانه چندانی با تعداد بیشماری اعداد و ارقام و پیشبینیهای علمی، با تمام اظهارات متخصصان درباره محیط زیست، لزوم تغییر شیوه زندگی و پیچیدگی جهان، ندارند. آنها تنها فقر و خشونت روزمره، از دست رفتن مشاغل، بیکاری و مقروض شدن بیش از پیش خود را میبینند و البته باور ندارند که اینها حاصل نظام سرمایهداری وحشی ای است که بر آنها حکومت میکند، بلکه بر آن هستند که اینها توطئه «مسلمانان تروریست» و همه دشمنان امریکا هستند و بنابراین با نیروی اراده یک میلیاردر «موفق» میتوان همه مشکلات را بسرعت حل کرد.
از اینرو انتقال ساده و بیدردسر و خودکار آرای اقلیتها، زنان و سایر کسانی که مورد حملات ترامپ در طول دوره انتخاباتی بودهاند، به هیلاری کلینتون چندان ساده به نظر نمیرسد. نباید فراموش کرد که کلینتون نمادی واقعی از همه نفرتهایی است که مردم، در فقیرترین و محرومترین اقشارشان از نظام حاکم بر این کشور دارند. مردم، قدرت نظامی و بودجههای سرسام آورش را میبینند که هر روز بخش بزرگتری از درآمد این کشور را میبلعد و امروز دیگر به مراقبت و تنبیه دیگران اکتفا نکرده و در حال تبدیل کردن امریکا به یک حکومت نظامی شبه فاشیستی و کاملاً زیر کنترل پلیس و ارتش است.
مردم، جیبهای خالیشان را میبینند و اینکه هر روز بیشتر و بیشتر مقروض میشوند، اینکه ممکن است هر لحظه به دلیل یک بیماری، به دلیل از دست دادن شغلشان، یا هر حادثهای دیگر به فلاکتی مطلق بیفتند و همه چیزشان را از دست داده و در خیایان انداخته شوند. مردم این را میبینند که چطور شهری مثل دیترویت به فنا رفت و زیر بار سرمایههای مالی به ورشکستگی مطلق کشیده شد و چطور این سناریو در صدها شهر دیگر امریکا قابل تکرار است.
مردم این را میبینند که «کوسههای وال استریت» هر روز قربانی تازهای میگیرند، میبینند که یک عمر پس اندازهایشان برای دوران پیری میتواند در یک شب به باد رود و حتی کسی چون اوباما که امیدهایی بسیار را برانگیخت در نهایت بازی وال استریت را انجام داد و بخش بزرگی از بودجههای دولتی را صرف جبران خسارت بانکهایی کرد که میلیونها نفر از افراد طبقه متوسط را در امریکا به فقر مطلق کشاندند و برعکس، کوچکترین قدمی (جز اندکی برای بیمه پزشکی) از خود مایه نگذاشت. مردم میبینند که چطور اوباما با نمادهایی ارزشمند با استناد به لوتر کینگ و مالکوم ایکس بر سرکار آمد و در نهایت هنوز و هر چه بیشتر سیاهان در امریکا موضوع تمام تبعیضها هستند: زندانها آکنده از سیاهان است و محلههای فقیر نشین سیاه و هیسپانیک هر روز در فقر بیشتری فرو میروند.
مردم میبینند که چطور پلیس امریکا بدون آنکه حتی یک بار محکوم شود بارها و بارها جوانان سیاه پوست را با شلیک از پشت به قتل رسانده است و در برابر حیرت شاهدان و خانواده هایشان در مقابل رأی مثبت دادگاه، رئیس جمهوری سیاه پوستشان هیچ نکرده است.
اقلیتهای قومی و نژادی در امریکا شاهد آن هستند که دوره «دموکراسی» اوباما یکی از خشونتبارترین دورهها علیه آنها بوه است، همان گونه که همه بخوبی میبینند که امریکا بدون وقفه در هشت سال گذشته در جنگ علیه این یا آن کشور بوده است. و امروز حزب دموکرات، نامزدی چون کلینتون را در برابر ترامپ مطرح میکند که به صورت آشکار و کامل به وسیله کارتلهای نظامی و وال استریت حمایت میشود.
در این میان، شاید بسیار باشند روشنفکران و اندیشمندانی که معتقدند و درست هم میگویند که مسأله امروز دیگر نه انتخاب شدن کلینتون و تداوم سیستم پیشین، بلکه جلوگیری به هر قیمت از انتخاب شدن، دیوانهای به نام ترامپ است که صلح داخلی را بر هم خواهد ریخت و جهان را نیز به سوی خشونتهایی غیر قابل تصور خواهد برد. اما دراینکه این صداهای روشنفکرانه برای مردمی که سال های سال است هر گونه هوشمندی و تربیت و رفاه از آنها سلب شده، برای ۹۹ درصدی که از ثروت این کشور به سود یک درصد ثروتمندان محرومند، شنیده شود، چندان زیاد نیست.
از این رو، هر چند امکان پیروزی کلینتون به باور ما بالا است (به دلیل حمایت نظام سیاسی و نخبگان و روشنفکران و دانشگاهیان و… از او)، اما اینکه انتظار داشته باشیم مردم فقیر و اقلیتها امروز با همان خوش خیالی آغاز دوره اوباما، رأیهای خود را برای کلینتون به صندوق بریزند، بسیار کم است. هر چند که میتوان همیشه آرزو کرد چنین باشد زیرا در این صورت میزان مانور ریاست جمهوری کلینتون در خشونت طلبی و تداوم فشار بر اقلیتها کمتر خواهد شد.
روزنامه ایران
دوشنبه ۱۷آبان ۱۳۹۵
ویژه نامه انتخابات آمریکا