پس از شکست و ناکامی همیشه چیزی تغییر میکند. آدمِ شکستخورده، آدمِ ناکام درست از لحظهای که شکستخوردنش را باور میکند و میافتد در چاه عمیق ناکامی، دیگر آن آدم سابق نیست. احساس حقارت و ناتوانیِ ناشی از ناکامی شعلهای را در نهاد بسیاری از آدمها میافروزد که هم میتواند به شورشها و انقلابها بینجامد، هم به تولید آثار بزرگ ادبی و هنری و مادی.
اگر اوضاع و شرایط عینی و اجتماعی جور باشد، میتوان خشمی را که حاصل ناکامی است، با مشتهای گره کرده، با فریاد، با قیام و گلوله در برابر دشمن فرونشاند؛ در این حالت ما همزمان خودمان را و جهان اطرافمان را تغییر میدهیم. اگر وضع دنیا موافق نباشد، اگر ابراز این خشم خود تبدیل به شکست و ناکامیِ دیگری شود، یا آدمها با عقل حسابگرشان احتمال دهند چنین خواهد شد، یا ـ اینطور بگویم ـ اگر نتوانیم جهانی که ما را با ناکامیها و شکستها تحقیر میکند، تغییر دهیم، آن حس ناکامی مثل زخمی بر عمق ناپیدای جانمان باقی میماند. ما خشممان را فرومیخوریم، میکوشیم آن را از یاد ببریم اما این دردهای بیدرمان جای نامعلومی در تاریکی ذهن باقی میمانند، با صبوری عجیبی گوشهای از روحمان جا خوش میکنند و آن قدر انتظار میکشند تا در زمان و مکان مناسب با شکل و رنگ و لباس دیگری خود را به بیرون پرتاب کنند، تا آرام بگیریم.
نوشتههای مرتبط
غلبهی مغولان بر ایران برای ایرانیان فاجعه بود. حاصل آن شکست بزرگ و حقارتآمیز، احساس ناکامی و خشم عمیقی بود که ایرانیان چارهای جز فروخوردنش نداشتند. نمیشد جهان پس از شکست را تغییر داد. آن درد بیدرمان به جان ایرانیان نشست، اما انرژی به بار ننشستهی شکست بزرگ راه خود را در مسیرهای دیگری گشود و از جاهای دیگری سربرآورد. اگرچه ممکن است این همهی واقعیت نباشد، اما برخی معتقدند ناامیدی بعضی ایرانیان از تغییر دنیای بیرون، آنها را بیشتر متوجه دنیای درون ساخت. عقدههای فروخورده تصعید یافتند و ایرانیان را به پی افکندن کاخی بلند از اندیشه و عرفان برانگیختند. البته باید بدانیم که ستونهای این کاخ سترگ، پیش از عصر مغول برپا شده بود. دنیای بینقص و منسجم ایرانیان، نه در جهان واقعی، نه در کوچهها و خیابانهای شهرهای محدود به جغرافیای ایران، که در سرزمین خیال ساخته شد. آنها از جغرافیای واقعی حقارتآمیز و «نادرست» زمانه، به جغرافیای خیالانگیزی پناه بردند که در آن همه چیز برای ابد «درست» بود. شهری در خیال ساختند که واکنش همهی تماشاگران بعدی به آن اعجاب و تحسین بود، اگرچه گرفتاری بنای این شهر، ایرانیان را از ساختن شهری و جامعهای متناسب با احوالات و نیازهاشان در دنیای واقعیتها تا قرنها ناتوان کرد. حاصل عصری که عصر عرفان بود، بخشی از گنجینهی ادبیات عرفانی فارسی است.
برای مرور تجربهای معاصر از این ناکامی تصعیدیافته، باید از پیچ و خمها و فراز و نشیبهای تاریخ، از عصر عرفان بگذریم و به سالهای پس از کودتای مرداد سال ۱۳۳۲ شمسی برسیم. جایی که شکستخوردگان کودتا، ناکام و ناامید از تغییر جهان اطرافشان، جهانی زیبا در شعر و هنر و ادبیات داستانی ساختند. این شاعران و نویسندگانِ ناکام قلههایی را در شعر و داستان معاصر فارسی فتح کردند که از دسترس نسلهای بعدی دور ماند. دستاورد این کوشش، خلق آثاری ماندگار در ادبیات و هنر معاصر ایران بود. شاعران، نویسندگان و هنرمندان این دوران، در آثار خود جهانی رومانتیک ساختند که سوگوار از دست دادن چیزی در گذشته است؛ چیزی ارزشمند که دیگر به دست نخواهد آمد.
دورانی که ما در آن زندگی میکنیم، نه دوران عرفان است نه فرهنگ و ادبیات رومانتیک. دوران ما دوران مسخرگی است. نه فقط از این جهت که قهرمانان دوران ما هنرپیشهها و ورزشکاران و سیاستمداران مسخرهاند ـ که این شاید مرضی جهانی باشد ـ بلکه از آن جهت که احساس ناکامی از تغییر جهان، همهی ما آدمهای این دوران را به مسخرگی کشانده است.
دربارهی ناکامی و احساس ناکامی در ایران زمان ما سخن بسیار میتوان گفت. در روزگار ما تنها اقلیت مطلقی از ایرانیان از شرایط موجود رضایت دارند. این نارضایتی بیشتر حاصل عدم تطابق خواستهای اکثریت با روشهای ممکن برآوردن خواستهاست. این ناسازگاری است که به ناکامی میانجامد. پیامد نارضایتیهای موجود، حس نیازی است که فرد فرد ناراضیان را به انجام «کنشی» برای تغییر وضع موجود در راستای برآوردن خواستهای ارضا نشده ترغیب میکند، اما شرایط عینی امکان هرگونه کنش سازنده و دگرگون کنندهی وضعیت موجود را ناممکن میکند. ایرانیان در زمانهی ما دایرهی عمل بسیار محدودی برای کنش ـ تقریبن در همهی عرصهها، چه اقتصادی، چه سیاسی و حتا در حوزهی اجتماعی و زندگی روزمره ـ دارند. ما خود را از تغییر دادن وضع موجود ناتوان میبینیم و این هم موجد و هم تشدیدکنندهی احساس ناکامی ماست. اقلیت راضی از وضع موجود با عقلانیت و حسابگری، با در نظر گرفتن منافع و علایق خودش، اما به هزینهی اکثریت ناراضی تصمیم میگیرد و دست به عمل میزند و اکثریت ناراضی میدانی برای کنشگری به نفع خواستهای خودشان ندارند.
نکتهی مهم تناسب راههای ممکن برآوردن خواستها با سطح و حد آنهاست. در شرایط کنونی، علیرغم محدودتر شدن هر چه بیشتر راههای ارضای نیاز، خواستها به شکلی روزافزون و تصاعدی، هم در سطح و هم در عمق گسترش مییابند و حاصل این فرایند چیزی جز گسترش نارضایتی از وضع موجود نیست. ناتوانی در تغییر وضع موجود به نحوی که با نیازهای فزایندهی اکثریت جور شود نیز به ناکامیای گسترده در میان ایرانیان دامن زده است.
ناکامی در عمق جانهای ما خانه کرده و میخواهد خود را بروز دهد. قبلن دو مورد از واکنشهای ایرانیان در برابر ناکامی از تغییر جهان را در این مقاله شرح دادم. واکنش ما ـ ایرانیان امروز ـ در برابر این ناتوانی جانکاه چیست؟
وقتی جهان واقعی نادلخواه و در عین حال نامنعطف در برابر خواست تغییر است، میتوانیم انرژی حاصل از ناکامیمان از تغییر آن را صرف خلق چیزی تازه کنیم. این خلق تازه میتواند منظومهای اندیشهای باشد مثل عرفان ایرانی که تلخی و ادبار دوران و نامرادی روزگار را به نحوی دیگرگونه تفسیر میکند. برای ساکنان دنیای خیالانگیز عرفان کم پیش میآید که رنجها و تلخیهای روزگار غیر قابل تحمیل به نظر آیند. مشقت زیستن در جهانِ دون از چشمانداز عارفانه در برابر شکوه حقیقت بیمقدار و از این رو تا حد زیادی پذیرفتنی است.
برای گریختن از رنج دوران، میتوانیم به زیبایی پناه ببریم. میتوانیم مثل ادیبان و هنرمندان دوران پس از کودتا، طرحی زیبا و هنرمندانه از رنج، از یأس و از درماندگی درافکنیم و روحهامان را تا حدی التیام بخشیم. اما اوضاع و احوال زمانهای که ما در آن زندگی میکنیم، حتا قدم گذاشتن در این راههای خیالانگیز را دشوار کرده است.
ما منظومهی فکری تازهای برای التیام دردهای بیدرمان زمانهی خودمان ساختیم: دستگاه مسخرگی. دستگاهی که به سادگی تحمل ناکامیها و نامرادیهای دوران را برایمان امکانپذیر کرده است. دستگاهی که میتوانیم همهی رنجها و مشقتهای روزگار را همچون مواد اولیه به آن تحویل دهیم، آنها را با منطق مسخرگی در دستگاهمان تجزیه و تحلیل کنیم و به عنوان برونداد از دستگاهمان چیزی دیگرگونه از واقعیت، چیزی مسخره اما قابل تحمل تحویل بگیریم. زندگی ما این سالها اینطور میگذرد.
مسخرگی همیشه بوده است و خواهد بود، اما تولید انبوه مسخرگی در زمانهی ما، به عنوان تولیدی فرهنگی بیسابقه است. تولید مسخرگی دموکراتیکترین نوع تولید فرهنگی است که ما ایرانیان در طول تاریخمان تجربه کردهایم. محصولی صد در صد جمعی است که همه درگیر تولید، توزیع و مصرف آنیم. ماشین مسخرگی ما هر روز در خلال تعاملات واقعی و مجازی روزمره بازتولید میشود. در تولید، توزیع و مصرف مسخرگی عدالت اجتماعی کمسابقهای که دورانی طولانی انتظارش را میکشیدهایم، محقق شده است. همه امکان و حق برابر داریم که مسخرگی تولید کنیم، آن را میان دیگران بپراکنیم، یا تولیدات مسخرهی دیگران را به مصرف برسانیم.مسخرگی روح جمعی ما را تسخیر کرده است.
مسخرگی هم مثل عرفان، هنر و ادبیات راهی برای تحمل جهانی غیر قابل تحمل است. اصحاب «مطالعات فرهنگی» خواهند گفت مسخرگی هم مثل آن دیگر راهها میتواند شیوهای برای «مقاومت» باشد. اما من فکر میکنم کنار هم نشاندن عرفان و هنر و ادبیات با مسخرگی به عنوان راههایی برای مقاومت در برابر وضع موجود «مسخره» است.
حاصل «مقاومت» عصر عرفان گنجینهای سرشار از اندیشهها و خیالهای ژرف بود که زبان فارسی را به مرتبهای عالمگیر و رشکبرانگیز رساند. حاصل همین کنشی که اسم مقاومت بر آن میگذاریم در دوران ما، مجموعهای بیپایان از بیهودهگوییهای بیمعنای بیشمار ذهنهای افسرده و بیمار است. من در روا دانستن این «قضاوت ارزشی» لحظهای تردید نمیکنم.
کافی است به سرنوشت ادبیات در دوران مسخرگی بنگریم. در همین سالهای مسخرگی، یکی از پربینندهترین برنامههای تلویزیونی مسابقهای بود با نام «قندپهلو». رقابت در این مسابقه میان عدهای از «شاعران» بر سر این بود که چه کسی میتواند در کمترین زمان حرفهای خندهدارتری با وزن و قافیه سر هم کند. برگزارکنندگان مسابقه مثلن به این «شاعران» تعدادی کلمه میدادند و از آنها میخواستند در اسرع وقت با این کلمات «شعر»های خندهدار بسازند. در مقابل «شاعران» هم عدهای با قیافهی حق به جانب و «فرهیخته» با عنوان پرطمطراق «هیأت داوران» مینشستند و با معیار خندهدار بودن و رعایت وزن و قافیه، آثار «شاعران» را ارزیابی میکردند.
قندپهلو تنها یک نمونه، یک مثال از اوج ابتذال فکر در دوران مسخرگی است. دورانی که در آن اندیشیدن و ژرف اندیشیدن به اندازهی وزن و قافیه و مضحکه ارزشمند نیست. قندپهلو تنها نشانهای بود از اینکه کلید گنجخانهی ادب فارسی پیشتر به دست مسخرگان افتاده است.
تبلیغ مسخرگی در ادبیات تنها محدود به برنامههای تلویزیونی نیست. به این «شعر» از کتاب «شاعر»ی که آن را نشر چشمه در سال ۱۳۸۹، از سری کتابهای «جهان تازهی شعر» چاپ کرده است، دقت کنید:
زنم وقتی از حموم میآد/ بوی سیر نمیده/ منم وقتی از حموم میآم/ بوی تخم مرغ نمیدم./ اون از شامپوی سیری استفاده میکنه/ که بوی سیر نمیده/ من از شامپوی تخم مرغی/ که بوی تخم مرغ نمیده.
اگر فاجعه تنها به فرهنگ رسمی و نیز روشنفکری محدود میشد، شاید کورسوی امیدی بود، اما مسخرگی روح جمعی ما را تسخیر کرده است. مسخرگی ـ اگر نگوییم همه ـ لااقل بخشی مهم از فرهنگ غیر رسمی و روزمرهی ماست. مسخرگی جزء لاینفک تعاملات روزمرهی ما در فضای واقعی و مجازی است.
گفتم که مسخرگی دستاوردی جمعی و حاصل مشارکت همگانی ماست. ماشین مسخرگی تنها نیازمند مواد اولیهای است که از واقعیت اجتماعی به دست میآید. این ماشین بر روی واقعیتهای ریز و درشت، مهم و بیاهمیت کار میکند و محصولاتی همسان تحویل مصرفکنندگان میدهد. منطق مسخرگی مستلزم یکسانسازی است. آنچه از ماشین مسخرگی بیرون میآید، فارغ از آنکه مواد اولیهی تشکیل دهندهی آنها چه خواصی و چه ارزش و اهمیتی داشتهاند، همسان است. در دنیای مسخرگی همه چیز به لطف کارکرد منظم دستگاه مسخرگی به سطحی مسخره تنزل مییابد. از حاشیههای یک مسابقهی فوتبال گرفته، تا دزدیهای میلیاردی دزدانی که با چراغ سرمایهی همگان را میزنند، تا خبر حملهی عدهای به سفارتخانههای خارجی که هزینههای آن را باید همگان پرداخت کنند. ماشین مسخرگی با مواد اولیهی واقعیتهای اجتماعی کار میکند، اما هر واقعیتی، چه واقعیتی پیش پا افتاده، چه واقعیتی فاجعهبار پس از خارج شدن از دستگاه مسخرگی به اموری مسخره تبدیل میشوند که میتوان به آنها خندید. این محصولات در مسخرگی همسان و همسطحاند و واقعیت تلخ اجتماعی به این ترتیب نه تنها قابل تحمل میشود، بلکه جالب و خندهدار به نظر میرسد.
مسخرگی مسلح به تکنولوژی روز دنیاست. یا به عبارتی تکنولوژی را همچون ابزاری به خدمت خود درآورده است. گستردهترین محمل تولید، توزیع و مصرف مسخرگی فضای مجازی و شبکههای اجتماعی اینترنتی است.
روزگاری چنین به نظر میآمد که گسترش چشمگیر کاربران اینترنت، به ویژه شبکههای اجتماعی موبایلی در ایران، با تسهیل گردش اطلاعات در میان جمعیت پرشماری از مردم و افزایش آگاهی آنان از آنچه میگذرد، زمینهی تقویت افکار عمومی انتقادی و دگرگونی وضعیت نامطلوب موجود در حوزههای مختلف زندگی اجتماعی را فراهم کند. اما آنچه در عمل اتفاق افتاد، تا حدود زیادی عکس انتظارها و مسخرگی این میان ایفاگر نقش اصلی بود.
امروز بسیاری از ایرانیان به لطف برخورداری از نعمت شبکههای اجتماعی از تحولات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی باخبرند و بسیاری از آنها آشکارا از وضع موجود نیز ناخرسندند، اما آن آگاهی و این ناخرسندی، چیزی را در واقعیت اجتماعی عوض نمیکند. دستاورد شبکههای اجتماعی در ایران گسترش مسخرگی در سطح وسیعی از جمعیت بوده است. این شبکهها به عنوان جزئی از دستگاه مسخرگی و محملی برای تولید و انتشار دموکراتیک آن، مسخرگی را از بندها و محدودیتهای زمانی و مکانی گسستهاند. واقعیتهای غمانگیز اجتماعی دوران ما به زودی از طریق شبکههای اجتماعی اینترنتی منتشر میشوند، با ذهن جمعی مسخرگی در قالب جکها و قالبهای متنوع مسخرگی تغییر شکل و ماهیت پیدا میکنند و با همتی جمعی در گسترهی جمعیتی پرشمار توزیع میشوند.
فرهنگ مسخرگی هرگز چون امروز که قدرت شبکههای اجتماعی را در اختیار دارد، مسلط و پرنفوذ نبوده است و پیداست که شبکههای اجتماعی مجازی، مادامی که در چارچوب و محدودهی منطق مسخرگی مورد استفاده قرار میگیرند، ابزارهایی هستند در خدمت تحکیم وضع موجود، نه تغییر آن.
مسخرگی افیونی است که میگذارد رنجها، ناکامیها و نامرادیهای زمانه را موقتن فراموش کنیم، اما این نشئگی و سرخوشی تا ابد ادامه پیدا نمیکند. شاید وقتی که چشم باز کنیم، تنها ویرانی برجا مانده باشد.
تصویر: نقاشی Mevlevi Sema، اثر Hayv Kahraman