ساز و کار اصل تخاصم در فیلمنامه ماجرای نیمروز
« جذابیت فکری و گیرایی عاطفی قهرمان و داستان بستگی کامل به نیروهای مخالف دارد » ( رابرت مککی)
نوشتههای مرتبط
هامارتیا کلیدواژهای است که ارسطو در پوئتیک برای نقطه ضعف قهرمان تراژدی در نظر میگیرد، این نقطه ضعف باعث تحرک و قدرت نیروی مخالف میگردد و این قدرت تا آن میزان پیشروی میکند که باعث بروز تراژدی میشود. نکته مستتر در این موضوع قدرتی است که نیروی مخالف به قهرمان وارد میکند و قهرمان را در تنگنایی قرار میدهد که در انتخاب مسیر و کنش خود مقهور نیروی مخالف شود. با توجه به این نکته میتوان اینگونه برداشت کرد که آنچه موجب خلق موقعیت تراژیک میشود قدرت بالای نیروی مخالف قهرمان است، نیرویی که قهرمان را دچار یک سرگشتگی و درماندگی میکند. رابرت مککی در کتاب « داستان، سبک و اصول فیلمنامه نویسی» به این نکته تحت عنوان اصل تخاصم اشاره میکند، مککی معتقد است بشر ذاتا محافظه کار است و هرگز بیشتر از آنچه که باید کاری انجام نمیدهد، بنابراین قهرمان داستان تنها دست به اعمالی میزند که از خود رفع تکلیف کند و این رفع تکلیف باعث تغییر در شخصیت او نمیشود در نتیجه مخاطب شاهد یک شخصیت تک بعدی و یک داستان سطحی است. مککی همچنین بیان میکند مهمترین عنصر یک داستان و آنچه شخصیت و داستان را واقعی و عمیق میکند نیروی مخالف است، نیروی مخالف نه به مثابه یک شخص بلکه نیروی مخالف به مثابه تمام اتفاقات و نیرویهایی که بر خلاف اراده و خواست قهرمان در داستان جاری است. نیروی مخالف حتی میتواند در درون قهرمان وجود داشته باشد، درگیری درونی که قهرمان با خود دارد نیز در دسته نیرویهای مخالف قرار میگیرد. قدرتمند کردن نیروی مخالف این امکان را در اختیار قرار میدهد که قهرمان به ناتوانی برسد و در این ناتوانی دست به کنشی بزند که یک نقطه اوج درخشان را برای مخاطب به وجود بیاورد. مککی برای اصل تخاصم چند درجه تدارک میبیند، درجه نخست : مخالف بودن نیروی مخالف با آرمان و هدف قهرمان است، دوم : تضاد نیروی مخالف با اهداف قهرمان است و سوم وجه منفی در منفی است، این موقعیت نهایت میزان قدرتمندی نیروی مخالف در برابر آرمانهای قهرمان داستان است، که مخاطب را نگران قهرمان و آینده او میکند. بحث پیشرو سعی بر این دارد تا با اتکا به مقدمهای که ذکر شد اصل تخاصم و روند تغییر درجه آن را در فیلم « ماجرای نیمروز» بررسی کند و به این پرسش پاسخ دهد که آیا رعایت این اصل باعث تغییر در شخصیت قهرمان و پرداخت به لایههای زیرین داستان میشود ؟
ماجرای نیمروز داستان خود را با یکی از سه تحرک نیروی مخالف که در طول داستان مشاهده میشود آغاز میکند، تجمع خیابانی که منجر به شورش میشود، نقطه شروع با حادثه محرک در یک تلاقی با یکدیگر قرار میگیرند، با توجه به همان درجهبندی مککی اولین گام در جهت نیروی مخالف، مخالفت با آرمانهای قهرمان داستان قرار دارد، هرچند که در اولین تصویر مخاطب با قهرمان آشنا نشده است اما توضیح ابتدایی به مخاطب این موضوع را منتقل کرده است که راوی در سمت حزب جمهوری اسلامی و در برابر سازمان مجاهدین خلق است. مخالفت سازمان مجاهدین خلق با توجه به بیانیهای که توسط یک خانم روی پیکان در ابتدا فیلم خوانده میشود با قهرمانان داستان که از اعضا حزب جمهوری اسلامی هستند شکل میگیرد، سازمانی که تحت نظارت گفتمان حکومتی با یک حزب دیگر در تضارب آرا قرار دارد. این مخالفت باعث درگیری میشود. گام بعدی جلسهای است که در اتاق رحیم و با حضور مسعود، عباس، حامد و شخص رحیم برگزار میشود، این جلسه که معارفه قهرمانان داستان است، شخصیتهای آنان را به عنوان نیروهای امنیتی مشخص میکند، در این جلسه قهرمانان تنها متوجه مخالفت، نیروی مخالف داستان میشوند و بنابراین تصمیمهای اتخاذ شده تنها در سطح بازجویی و شنود بیش از پیش هستند. به عبارتی قدرت نیروی مخالف تغییری در شخصیتها نسبت به پیش داستان به وجود نمیآورد. زیرا در پیش از این جلسه نیز در چند صحنه شاهد بازجویی مسعود و عکس برداری حامد به منظور مراقبت بودهایم. گام بعدی که یک کاشت مناسب در جهت کاشت شخصیتی در قهرمانان است در ساختمان حزب جمهوری اسلامی و ملاقات رحیم و بهشتی رقم میخورد. مصالحهای که بهشتی خواستار آن است تا رحیم با بازداشت شدگان داشته باشد، نوع شخصیتهای قهرمانان را برای مخاطب روشن میکند، شخصیتهایی که قرار است آرام باشند و بر پایه احساسات تصمیم نگیرند، ( همان نکتهای در آینده به آن اشاره خواهد شد که چگونه تغییر پیدا میکند ) گام بعدی نقطه عطف اول داستان است، انفجار ساختمان حزب جمهوری اسلامی، داستان را وارد مرحله تازهای میکند، در این مرحله نیروی مخالف از درجه اول که مخالفت با آرمان قهرمان بود وارد درجه دوم یعنی تضاد میشود، این ورود به تضاد با دیالوگی که رحیم در هنگام خروج از مسجد میگوید نمایان میشود، « خدایا خودت شاهد باش که اینا خودشون جنگ رو شروع کردن »، انفجار ساختمان حزب جمهوری اسلامی توسط سازمان مجاهدین این نکته را بیان میکند که دیگر گفتمان حکومتی مدنظر این تشکیلات قرار ندارد و این امر تضاد با اهداف قهرمان داستان که حفظ نظام در برابر تهدیدات است قرار میگیرد. در جلسهای که بعد از انفجار تشکیل میشود مسعود این امر را علنی میکند و اطلاعاتی مبنی بر طرح براندازی ضربهای را مطرح میکند. قهرمانان داستان با توجه به فشاری که از سوی نیروی مخالف وارد میشود خود مورد هیچ ضربه یا تهدیدی واقع نمیشوند اما ورود لاجوردی به عنوان دادستان به داستان و بحثی که پیرامون بازداشت شدگان با مسعود دارد این موقعیت فشار روانی را بر قهرمانان نشان میدهد از سوی دیگر رحیم با وارد کردن دو نیرو دیگر صادق و کمال اقدامی انجام میدهد اما این اقدام نیز در راستا همان شخصیتهای اولیه داستان است، حامد نیز سعی دارد با نفوذ به تشکیلات اقدامی انجام دهد که با فریده مواجه میشود، اولین قهرمانی که اندکی تحت تاثیر اتفاقات قرار میگرد حامد است اما این تاثیرپذیری آنقدر نامحسوس است که به چشم نمیآید. به نوعی حامد بیش از اینکه با نیروی مخالف سازمان مجاهدین خلق درگیر باشد، درگیر نیوری مخالف درونی خود میشود. با توجه تلاش قهرمانان داستان و چند اقدامی که در دستگیری و پیدا کردن خانههای تیمی انجام میدهند داستان با انفجار انتحاری خواهر طاهره در محوطه دفتر قهرمانان بار دیگر قدرت نیروی قهرمان را شدت میبخشد، با تمام اقدامات انجام گرفته نیروی مخالف تا درون محوطه دفتر آنان را تهدید میکند، ضربه بعدی به قهرمانان کشف نفوذی بودن عباس است، درجه سوم اصل تخاصم در این مرحله رشد خود را شروع میکند، وجه منفی در منفی، قهرمانان در این مرحله آنقدر تحت فشار نیروی مخالف قرار میگیرند که تشخیص امر مثبت و منفی را از دست میدهند، قدرت نیروی مخالف به قدری زیاد میشود که قهرمانان را از پای درمیآورد، سحرگاهی که خبر فرار رجوی و بنیصدر به رحیم میرسد واکنش هیستیریک او تمام وجوه قهرمانی را از بین میبرد. اعتراف رحیم به قدرت نیروی مخالف و نفوذ آنان به تمام ارکانها قهرمانان را در حالت شکست قرار میدهد، نقطه اوج این شکستها برای قهرمانان داستان انفجار ساختمان نخست وزیری است، با توجه به تمام پیشبینیهایی که رحیم از این واقعه و ترور رجایی دارد این اتفاق حادث میشود، و قهرمانان در موقعیتی قرار میگیرند که حتی با توجه داشتن اطلاعات در برابر اتفاقات ناتوان هستند. نکته دوم در انفجار نخست وزیری نقش کشمیری است که نفوذی سازمان بوده و موفق به فرار میشود. قهرمانان در این صحنه در منتهی الیه ناتوانی پاسخگویی به اتفاقات قرار میگیرند، نیروی مخالف میآید ترور را انجام میدهد و فرار هم میکند وقهرمانان کماکان سردرگم اتفاقات هستند، اما آنچه موقعیت را برای قهرمانان وخیمتر میکند، دو صحنه دیگری است که از نیروی مخالف در فیلم دیده میشود. ابتدا صحنه حمله به یک خانواده در خیابان که منجر به کشته شدن پدر و دختر کوچک میشود، و دوم صحنه ترور مردم در ایست بازرسی کمیته، این دو صحنه قهرمانان را در حالت انفعال قرار میدهد. قهرمانانی که دیگر حتی نمیتوانند کنترلی بر معابر عمومی داشته باشند. این همان نکتهو درجه انتهایی قدرت نیروی مخالف است، قهرمانانی که به انتها خط رسیدهاند، کمال به همین علت به سمت شخصی که بازداشت کرده حمله میکند. به نوعی شخصیتها دیگر آن شخصیتهای آرام و مصالحهگر ابتدا داستان نیستند، رحیم از سمت مسئولان تحت فشار است چند بار ناراحت و عصبانی از تلفنهای مکرر شکایت میکند، کمال تاب ماندن در تهران را ندارد و حامد هر روز بیشتر از قبل نگران فریده است. در این نقطه تاریک برای قهرمانان اعتراف وحید یکی از بازداشت شدگان است که نقطه عطف دوم داستان میشود و کور سوی امیدی برای قهرمانان ایجاد میکند. تا آن لحظه در بین قهرمانان تنها صادق و مسعود دچار تغییر نشدهاند اما مسعود نیز در صحنهای که با جسد برادر خود که به طریق فاجعهباری کشته شده مواجه میشود دیگر آن مسعود آزاد اندیش را کنار میگذارد و وارد مرحله جدیدی از شخصیت خود میشود. اما نکتهای که مککی در اصل تخاصم بر آن اشاره میکند، کنش قهرمان در انتها داستان است، اینکه برای رسیدن به آرمان باید از خود گذر کند، این اتفاق در ماجرای نیمروز به صورت ناقص اتفاق میافتد. حامد با اطمینان خانه زعفرانیه را محل مخفی خیابانی معرفی میکند در حالی که میداند فریده در خانه است و با هجوم به خانه کسی زنده نمیماند. حامد با توجه به اینکه در تمام طول فیلم دنبال فریده است اما این تصمیم را میگیرد که نیروی مخالف را از پای دربیاورد و آرمان خود را حفظ کند حتی به قیمت از دست دادن فریده اما این گذر آنچنان به اندازه اتفاقاتی که مخاطب در داستان پشت سر گذاشته است قدرتمند نیست، از سویی زمانی که حامد در خانه با فریده رو به رو میشود اسلحه را پایین میآورد. شلیک فریده به سمت حامد نکته مهمی است که رعایت میشود، نیروی مخالف حتی در آخرین لحظات که شکست خورده نیز همچنان قدرتمند است و بر عقاید خود استوار است و قهرمان داستان دوباره تحت تاثیر نیروی مخالف در انفعال قرار میگیرد و شلیک نمیکند، هرچند که کمال فریده را از پا درمیآورد اما به نوعی دوئل نهایی حامد و فریده را میتوان اِشِل کوچکتری از داستان دانست. اما نکته دیگری که مهم مینماید روایت غیابی است که از نیروی مخالف شاهد هستیم. به عبارتی مخاطب تنها شاهد نتیاج اعمال قدرت نیروی مخالف است، هرچند نیروی مخالف غایب است اما حضور چشمگیری با اعمال خود در داستان دارد و به نوعی نیوری مخالف است که قهرمانان را در داستان حرکت میدهد. هرچند این حرکت دادن به طور مستقیم تاثیری در قهرمانان ندارد به طور مثال آنان شهید نمیشوند یا مورد تهدید نیستند اما تحت فشار قرار غیر مستقیم قرار دارند، به طور مثال در فیلم « سکوت برهها » بوفالو بیل هیچگاه آسیبی به کلاریس نرسانده است و کلاریس دردی را تجربه نکرده است. رعایت اصل تخاصم این موقعیت را فراهم میآورد قهرمانان داستان حتی داستان تاریخی که یک روایت از پیش تعیین شده است دچار تغییر دراماتیک شوند، حتی تعلیق و نگرانی را به مخاطب انتقال دهد، زمانی که فریده فرار میکند و پس از طاهره توسط خواهرش کشته میشود، این تعلیق به وجود میآید که شاید فریده نیز به سرنوشت طاهره دچار شود و شخصیت حامد در این موقعیت چه واکنشی نشان خواهد داد، آیا همچنان در تردید شخصیتی خواهد ماند؟ در فیلم ماجرای نیمروز هرچند که رعایت اصل تخاصم در امر تغییر شخصیت و قهرمان مثبت عمل میکند، اما در عمیق شدن در داستان شاهد اتفاق مثبتی نیستیم.
مطلب فوق مربوط به ویژه نامه نوروز ۱۳۹۷ انسان شناسی و فرهنگ می باشد.