انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

در فضای سنتی احساس غریبی می کنم

بله. آنها هم این اتاق را دوست دارند و در آن احساس خوبی دارند. می گویند وقتی وارد این اتاق می شویم، از نگرانی های ذهنی مان کم می شود. گاهی که برای درس خواندن پیش من می آیند، طوری احساس راحتی می کنند که متوجه گذر زمان نمی شوند و پاک یادشان می رود که برای درس خواندن آمده اند. بعضی هایشان هم وقتی برای درس خواندن به خانه ما می آیند، نمرات بهتری می گیرند و می گویند در اتاق خودشان نمی توانند به این راحتی درس بخوانند. وقتی دلیل ن آن را می پرسم، می گویند در اتاق خودشان استرس دارند.

زینب، دختر ۱۵ ساله خانواده ای با تمکن مالی متوسط و ساکن خیابان ری است. او با انسان شناسی و فرهنگ از خانه و اتاقش می گوید.

تابحال زندگی در چند خانه را تجربه کرده اید؟

یک خانه.

می توانید آن را برایمان توصیف کنید؟

خانه ای نوسازی شده با حیاط بزرگ است که ما ساکن طبقه سوم هستیم. وارد پاگرد طبقه سوم که می شویم، اتاق من با یک در جداگانه از طبقه اصلی مجزا می شود. واحد آپارتمانی مان یک خوابه با یک سالن پذیرایی نسبتا بزرگ، آشپزخانه اوپن رو به سالن، تراس و راهرویی منتهی به حیاط است که همه تجهیزات لازم برای شستشو و آشپزی را در خود دارد. مادرم بیشتر کارهای خود را در آنجا انجام می دهد.

داخل آپارتمان که آشپزخانه هست، چرا مادرتان بیشتر کارهای خود را در حیاط انجام می دهند؟

چون آشپزخانه هم زیاد بزرگ نیست و هم اوپن و روبه پذیرایی است. بنابراین بعد از انجام آشپزی حتی با وجود استفاده از هود و هواکش، بوی غذا به خصوص سرخ کردنی، مثلا ماهی در خانه می ماند. اثاثیه خانه رنگی از سنت ندارد و کاملا مدرن و زیبا است. اتاق من هم که کاملا از واحد، جداست.

این جدا بودن را دوست داری؟

گاهی اوقات بله، گاهی هم نه.

چرا بله، چرا نه؟

بله، چون تنهایی را دوست دارم و تاحدی درونگرا هستم. فضای مجزا را هم دوست دارم. گاهی هم نه، چون واقعا احساس می کنم دلم می خواهد همزمان پیش مادرم باشم و به او کمک کنم، در حالیکه وجود چند پله مانع آن می شود که حین انجام کارم، مرتب به مادرم سر بزنم.

چرا دکوراسیون مدرن خانه تان را دوست داری؟

چون فکر می کنم هر چیز دورانی دارد. به نظرم دوران چیزهای سنتی گذشته و کسانی که در این زمان چیزهای سنتی را می پسندند، تفکرشان به آن دوران نزدیک تر است. کسی که در حال حاضر زندگی می کند، باید با زمان خود زندگی کند. وقتی وارد فضایی سنتی می شوم، احساس غریبگی می کنم. احساس می کنم این فضا به من تعلق ندارد. اما وقتی وارد فضایی مدرن می شوم احساس می کنم به آن تعلق دارم و به روحیاتم نزدیک تر است.

خانه ایده آلت چه شکلی است؟

در منطقه ای کوهستانی- البته نه در دهکده، بلکه کوهستانی مشرف به شهر- مثلا حاشیه تهران، آپارتمانی بزرگ و مدرن، با اتاق شخصیِ جدا از واحد اصلی – مثلا دوبلکس- است.

آیا میهمان ها اجازه دارند وارد اتاقت شوند؟

بله. البته در مورد بچه های میهمانان به همه آنها اجازه نمی دهم وارد اتاقم شوند. کسانی که خودم آنها را انتخاب می کنم، اجازه دارند وارد اتاقم شوند.

چه زمان هایی در واحد اصلی در کنار پدر و مادرت هستی؟

بیشتر سعی می کنم به خاطر مادرم به طبقه اصلی بیایم. چون بعد از ازدواج تنها خواهرم، او بیشتر اوقات در واحد اصلی تنهاست و دایم کار دارد. من عاشق خانواده ام هستم. همین که مادرم را می بینم به من دلگرمی می دهد. برای صحبت با پدرومادر و غذاخوردن حتما به واحد اصلی می آیم.

در اتاقت چه کارهایی انجام می دهی؟

بیشتر کتاب می خوانم، با موبایل بازی می کنم. در اینترنت می گردم. همین ها وقتم را پر می کند.

وایبرهایت را هم برای مادرت می خوانی؟

نه. کارهای رایانه ای و اینترنتی را در اتاقم انجام می دهم و دنبال خودم به واحد اصلی نمی آورم.

آیا مادرت وقتی از تنهایی خسته می شوند، وارد اتاقت می شوند؟ اگر حین کارت، وارد اتاق شوند، ناراحت نمی شوی؟
نه. به ندرت می آیند. اصلا باید مجبورشان کنم تا بیایند!
چرا؟
چون وقت ندارند. پدرم که بیشتر اوقات در منزل نیست. مادرم هم که آنقدر کار دارد و مشغول است که فرصت زیادی برای سرزدن به من ندارد. اما گاهی اوقات که خودم حوصله ام سر می رود، به طبقه اصلی می آیم.
به طور متوسط در روز چند ساعت را با والدینت سپری می کنی؟
به طور متوسط و روی هم رفته برای غذاخوردن و صحبت کردن ۴-۳ ساعت. شبها هم در اتاق خودم می خوابم. اما وقتی خواهرم به خانه مان می آید، این زمان بیشتر می شود و به ۶-۵ ساعت هم می رسد. البته باید بگویم کتابخانه پدرم درست مجاور اتاق من است. چون اتاق من خیلی بزرگ است و ضمیمه انتهایی آن به کتابخانه پدرم تبدیل شده. یک حیاط جداگانه هم روبروی اتاقم هست که هم نورگیر خوبی ایجاد می کند و هم سرویس بهداشتی کامل دارد و بنابراین نیازی ندارم برای استفاده از آن به واحد اصلی بروم. داخل آن تاب هم هست و به همین خاطر بچه های میهمانان ترجیح می دهند به اتاق من بیایند.
اینکه اتاق پدر کنار اتاق شماست، در استقلالت اختلالی ایجاد نمی کند؟
نه. چون پدرم بیشتر اوقات در خانه نیست و اغلب شب ها سری به کتابخانه می زند.
از حیاط اتاق خودت چقدر استفاده می کنی؟
لباس های فرم مدرسه ام را خودم می شویم. به همین خاطر داخل حیاط یک لگن کوچک با یک ظرف پودر لباسشویی برای خودم تدارک دیده ام که شستشو و پهن کردن لباسم را در آنجا انجام می دهم. بچه ها هم که برای بازی به این حیاط می آیند. تابستان ها وقتی در را باز می کنم، اتاق خیلی دلباز می شود.
آیا دوستان مدرسه ات هم به اتاقت می آیند؟
بله. آنها هم این اتاق را دوست دارند و در آن احساس خوبی دارند. می گویند وقتی وارد این اتاق می شویم، از نگرانی های ذهنی مان کم می شود. گاهی که برای درس خواندن پیش من می آیند، طوری احساس راحتی می کنند که متوجه گذر زمان نمی شوند و پاک یادشان می رود که برای درس خواندن آمده اند. بعضی هایشان هم وقتی برای درس خواندن به خانه ما می آیند، نمرات بهتری می گیرند و می گویند در اتاق خودشان نمی توانند به این راحتی درس بخوانند. وقتی دلیل ن آن را می پرسم، می گویند در اتاق خودشان استرس دارند. فکر می کنم به خاطر گذاشتن چند گلدان در حیاط، روشن کردن عود و انجام کارهای معنوی در اتاقم، در آنجا نوعی انرژی مثبت وجود دارد. حتی بچه های کوچک هم به خاطر ویترین اسباب بازی به اتاقم می آیند.
چرا دوستانت در اتاق خودشان استرس دارند؟ مگر خانه آنها چطوری است؟
خانه آنها هم مدرن است. اما فکر می کنم روابط بین اعضای خانواده شان خشک تر است. مثلا بین آنها چند نفری وجود دارند که برای صحبت کردن پیش من یا بچه های دیگر می روند. در حالیکه اصلا نمی دانند شغل پدرومادرم یا نام خواهرم چیست، یا اینکه من دقیقا چه خصوصیاتی دارم.
یعنی تنها به خانه شما می آیند و بعد سر صحبت شان با شما باز می شود؟
بله. البته گاهی از من می خواهند برای درس خواندن با هم به کتابخانه برویم. اما من در کتابخانه احساس راحتی نمی کنم. چون حس می کنم چیزی به من تحمیل می شود. دایم باید در یک حالت بنشینم و درس بخوانم. درحالیکه در اتاق خودم راه می روم، دراز می کشم، بلند درس می خوانم، بین درس استراحت می کنم. اصلا نمی توانم یک بند درس بخوانم.
چرا دوستانت از اتاق شما خوششان می آید؟
بعضی هایشان می گویند چون سراسر اتاقت کمد دیواری شده، یکی روی تختم که روبه حیاط قرار دارد، دراز می کشد و می گوید از این منظره لذت می برد، بعضی هم از کتاب هایی که در کتابخانه پدرم و من هست، خوششان می آید. بعضی هم آرامش و حالت معنوی اتاق را دوست دارند. به نظرم کارهایی که در یک فضا انجام می گیرد، روی احساسی که در آن به وجود می آید، تاثیر دارد.
در اتاقت بیشتر از چه رنگ هایی استفاده کرده ای؟
وقتی خواهرم هنوز ازدواج نکرده بود، اتاقمان مشترک بود. به همین خاطر به سلیقه او همه جا صورتی شد. اما خودم آبی را ترجیح می دهم. البته به خاطر آرامش آن نیست، به این خاطر است که من استقلالی هستم!
کر می کنی صحبتی هست که ناگفته مانده باشد؟
نه. فکر می کنم همه چیز را گفتم.
ممنون از پذیرش دعوت این مصاحبه.