خسرو سینایی
به بهانه اجرای «هملت و تو» به کارگردانی حامد سلیمانزاده
نوشتههای مرتبط
وقتی میشنوم سینمای «فاخر» یا هنر «فاخر» از خودم میپرسم عنوان «فاخر» ریشهاش کجاست؟ در ذهن «فاخر» و خلاقی که آن اثر را خلق کرده یا در مقدار پولی که خرج ساختن یک اثر شده؟! یادم هست چند سال پیش در شهرم ساری به منزل زن و شوهر بافرهنگ و سلیقهای به شام دعوت شدم. آن اولین و تاکنون آخرین ملاقاتم با آنها بود؛ اما تا امروز علاوهبر میهماننوازیشان، فضای خانهشان را فراموش نکردهام. روی زمینی که شاید بیشتر از۷۰ متر مربع نبود، خانهای ساخته بودند که هنوز در یادم با عنوان «خانه گنجشک» ثبت شده؛ درها، پنجرهها، پردهها، میز و صندلیها و حتی بشقابها و کارد و چنگالها و حباب چراغها، همه با هم تناسب داشتند و یک اثر هنری درهمتنیده را میساختند. من «خانه گنجشکی» را هرگز فراموش نمیکنم. برعکس یکی دو سال پیش به جزیرهای در جنوب ایران رفتم؛ جایی که روزی قرار بود مکانی آرامشبخش برای گردشگران باشد، زیر برجهای بتنی بلند و فروشگاههای پرزرق و برق در حال خفقان بود، گویی در شلوغترین و تجاریترین منطقه یک شهر بزرگ زندگی میکنی. وسط یکی از میدانهای شهر مجسمه بزرگی از یک «پنگوئن» قرار داشت؛ این جزیره، جزیره جنوبی ایران بود. یکی از هتلهای چند صد میلیاردی آن جزیره، آنچنان با مجسمهها و تابلوهایی که قرار بود یادآور فرهنگ باستانی کشورمان باشد پر شده بود و آنقدر بیشتر این مجسمهها نامتناسب و بیقواره بودند که من نزد ارواح هنرمندانی که بیش از ۲۰۰۰ سال پیش نقشبرجستهها و سرستونهای تخت جمشید را ساختهاند، احساس شرمندگی میکردم و دائم با خودم میگفتم چه غمانگیز است وقتی «قدرت» و «ثروت» بر «فرهنگ و سلیقه» چیره میشود. این گونه نگاه را میتوانیم در بسیاری از آثار هنری به اصطلاح «فاخر» مان ردیابی کنیم، که البته شرح جزئی از آن هم «مثنوی هفتاد من کاغذ شود». آرزو میکنم روزی برسد که نهفقط در هنرمان، بلکه در صنعتمان و بهطور کلی در همه امور جامعهمان، کلمه فاخر را متناسب با «کیفیت» بدانیم نه «کمیت» و بالاخره روزی بپذیریم که اگر یک پیت روغن را روی یک کاسه آش رشته بریزیم، خوشمزهتر نمیشود. میدانم که این تشبیه به ظاهر « عامیانه» است، اما باور کنید برای تشریح رفتارهایمان در هنر، صنعت و ارتباطات اجتماعی تشبیهی از این گویاتر نیافتم.
اما همه را به یک چوب نرانیم. در بسیاری از کارهای هنری نسل جوانمان، آثاری را میبینیم که در آنها «ذهن فاخر» بر «بیچیزی» غلبه میکند؛ شاید «بیچیزی» است که هنرمند جوان را وامیدارد در جستوجوی راهحلهای متفاوت و خلاقانه باشند. طی چند سال اخیر در هنرهای مختلف شاهد اینگونه نگاه بودهام. «بیچیزی» بسیاری از آنها را وامیدارد «ذهن فاخر» داشته باشند. میخواهم برای نمونه به یک اثر نمایشی که چندی پیش دیدهام اشاره کنم؛ «هملت و تو». نمایش در طبقه سوم یک ساختمان چند طبقه اجرا میشد. آپارتمان بسیار کوچک بود؛ آنقدر که نگران بودم نکند انرژی فشرده جوانانی که مشتاقانه برای تماشای نمایش آمدهاند، آن را از هم بپاشد. سالن نمایش «فنیزاده» نامگذاری شده بود. چه خوب، باز هم باور کردم که هنرمندان اصیل آسان فراموش نمیشوند.
نمایش برایم چون یک شعر انتزاعی بود. نمیتوانم داستانش را برایتان تعریف کنم، اما دوستش داشتم. از خودم و بسیاری از مخاطبان دیگر میپرسم مگر میتوانی «قصه» تابلوهای نقاشی انتزاعی را که میبینی تعریف کنی؛ مگر میتوانی «قصه» بسیاری از شاهکارهای ابدی موسیقی را تعریف کنی، مگر میتوانی «قصه» بسیاری از آثار نمایشی را که در نوع خود شاهکارند، تعریف کنی. زمانی نام یک هنرمند لهستانی (گروتوفسکی) ورد زبان هنرمندان تئاتر نوگرای ایرانی بود؛ اما مگر میتوان برای تئاتر او و امثال او که امروز بسیار انتزاعیتر شدهاند، قصهای تعریف کرد؟
بالاخره باید بپذیریم که «قصه» به مفهوم متداول میتواند یکی از ارکان اصلی هر اثر هنری باشد؛ اما همه آن نیست. تاریخ تحولات هنری نشان میدهد در ادوار مختلف هنرمندان رشتههای مختلف هنری، گاه با تکیه بر «قصه» و گاه کاملا فارغ از آن، آثارشان را خلق کردهاند و گاه هنرمند کوشیده میان «قصه تعریفپذیر» و «انتزاع کامل»، پلی بزند که در این باره مشهورترین آنها برای ما ایرانیها «بوف کور» صادق هدایت است که «تعریفپذیر» نیست، اما «تفسیرپذیر» است. در اینگونه آثار تعادل نامناسب میان اجزای اثر اهمیت اساسی دارد. خوشبختانه در «هملت و تو»، حامد سلیمانزاده، نویسنده، طراح و کارگردان به آن توجه داشته است. در این اثر صحنه نمایش، لباسها، موسیقی و نقاشیها در کنار متن، با هم در بافتی متعادل و مناسب قرار میگیرند و ذهن مخاطب را به راحتی تا پایان نمایش با خود میکشانند. من همیشه اینگونه آثار «بیچیز» ولی خلاق را بر آثار «فاخر» ولی خالی از خلاقیت ترجیح دادهام و امیدوارم شور و اشتیاقی که در جوانان سازنده این اثر دیدهام، همچنان شکوفا بماند.
این یادداشت که ابتدا در روزنامه فرهیختگان ۱۷ اسفند ۱۳۹۴ منتشر شده به وسیله اقای خسرو سینایی برای باز نشر در اختیار انسان شناسی و فرهنگ قرار گرفته است.