انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

در زمانه‌ای که حقیقت سرگردان است؛ رواج اطلاعات غلط و فرسایش عقلانیت ارتباطی

امروزه، تشخیص حقیقت در فضای مجازی بیش از هر زمان دیگری دشوار شده است؛ این وضعیت نه صرفاً به دلیل گسترش اخبار جعلی در فضای سیال مجازی، بلکه به‌ دلیل کاهش اعتماد اجتماعی در فضای واقعی جامعه است. این تجربه برای بسیاری از ما آشناست که روز خود را با مرور چند کانال تلگرامی، استوری‌های اینستاگرامی یا وب‌گردی در میان سایت‌های خبری داخلی و خارجی آغاز ‌کنیم و سر آخر، به‌جای دستیابی به درکی روشن‌تر از آنچه در اطرافمان می‌گذرد، تنها بر سردرگمی‌مان افزوده می‌شود. این آشفتگیِ مداوم و همه‌جایی، بازتاب نوعی اختلال ارتباطی عمیق است که سال‌هاست جامعه‌شناسان و نظریه‌پردازان رسانه درباره آن هشدار داده‌اند. اختلالی که از سطح ابزارها و محتواها فراتر رفته، بنیان تعاملات اجتماعی بین افراد و فهم جمعی را مختل کرده و درنهایت امکان شکل‌گیری عقلانیت ارتباطی را به چالش کشیده است.

در چنین شرایطی، حقیقت محصول بررسی و تأمل جمعی نیست، بلکه برآمده از تکه‌پاره‌هایی از داده‌ها، احساسات فردی و بازنمایی‌های ناقص است. افراد کمتر در جستجوی صحت محتوا و عمدتاً به دنبال روایتی هستند که همسو با احساسات و پیش‌فرض‌هایشان باشد. این فرایند به محبوس شدن افراد در اتاق پژواک (Eco chamber) منجر شده است. به بیانی بهتر، حقیقت به امری سلیقه‌ای، سیال و گاه مصرفی تبدیل شده است. این وضع بیانگر بحرانی رسانه‌ای و نشانه‌ای از شکاف‌هایی ژرف در ساختار اجتماعی، نظام آموزش، زبان و حتی در تعریف ما از حقیقت است.

نیل پستمن، نظریه‌پرداز برجستۀ رسانه، در دهۀ ۱۹۸۰ میلادی درباره پیامدهای «اشباع اطلاعاتی» هشدار داده بود. او بر این باور بود که خطر آینده در فقدان اطلاعات و سانسور نیست، بلکه در فقدان معنا و اغتشاشی است که از حجم بی‌پایان داده‌های بی‌ارتباط و سطحی پدید می‌آید. آن‌چه امروز در فضای مجازی تجربه می‌شود، تصویری زنده از تحقق این پیش‌بینی است. به بیانی دیگر، امروزه اطلاعات به طور بی‌وقفه، بدون نظام رتبه‌بندی و ارزیابی و بی‌هیچ سازوکاری برای اعتبارسنجی و آگاهی‌بخشی، به انباشتگی اطلاعات و درنهایت بی‌تفاوتی نسبت به وقایع پیرامونمان منجر شده‌ است. در چنین شرایطی، اعتماد به رسانه‌ها و قابلیت شناخت واقعیت نیز متزلزل می‌شود.

افزون بر این باید گفت، دیس‌اینفورمیشن، یا اطلاعات گمراه‌کننده، فرایندی تکنولوژیک یا ناشی از نقصی رسانه‌ای است که به الگویی برای کنش اجتماعی نیز تبدیل شده است. آن‌گونه که برخی روایت‌های جایگزین که در ظاهر داعیۀ روشنگری دارند نیز خود بر اساس داده‌هایی ناقص یا تحریف‌شده بنا می‌شوند. این روایت‌ها گاه ساختار رسمی را به چالش می‌کشند، اما هم‌زمان ممکن است در بازتولید ساختار قدرت مشارکت کنند. از این‌رو، دیس‌اینفورمیشن را باید در نسبت آن با قدرت و مقاومت، ایدئولوژی، احساسات عمومی و حتی در قالب «شبه‌حقیقت‌های اغواگر» تحلیل کرد.

هابرماس با طرح مفهوم «کنش ارتباطی»، امید داشت که عقلانیت بر مبنای گفت‌وگو و تفاهم شکل گیرد. اما در بافتی که رسانه‌ها بیش از آن‌که حامل معنا باشند، به بستری برای رقابت روایت‌ها و بازتولید قطبی‌شدگی تبدیل شده‌اند، جای گفت‌وگو و تفاهم را پیش‌داوری و الگوریتم‌های پربازدید گرفته‌اند. در بسیاری موارد، رسانه‌ها اعم از رسمی و غیررسمی بیش از آن‌که مجاری درک متقابل و تفاهم باشند، به ابزارهایی برای تثبیت مرزهای ایدئولوژیک و تحریک هیجانات آنی بدل شده‌اند. در نتیجه، حوزه عمومی به‌جای آن‌که عرصۀ اشتراک تجربه و شکل‌گیری افق‌های هم‌فهمی باشد، به میدانی برای جنگ روایت‌ها و انباشت بی‌پایان سوء‌ظن و بی‌اعتمادی تبدیل شده است.

اما مخاطب در این میان قربانی یا مصرف‌کنندۀ منفعل نیست. او خود به‌مثابه بازیگر این میدان، در بازنشر، بازتفسیر و بازساخت محتواها مشارکت دارد. با این حال، در غیاب نهادهایی برای ارزیابی صحت منابع، در کمبود رسانه‌های مستقل و حرفه‌ای و با سطحی از سواد رسانه‌ای که اغلب به مهارت‌های فنی تقلیل یافته، مخاطب نیز ناگزیر در چرخه‌ای از تردید، بی‌ثباتی شناختی و اضطراب اطلاعاتی گرفتار می‌شود. در این حالت، نه فقط معنا، امنیت روانی و انسجام اجتماعی در جامعه نیز آسیب می‌بیند.

سیاست‌های کنترل محتوا و فیلترینگ که غالباً به عنوان واکنشی فوری در برابر آشفتگی رسانه‌ای مطرح می‌شوند به ترمیم این وضعیت کمکی نمی‌کنند و می‌توانند به تعمیق بحران منجر شوند. زیرا در شرایط فقدان نهادهای مستقل، قطع ارتباطات تنها موجب شکل‌گیری جریان‌های پنهانی و مقاومی اطلاعاتی می‌شود که بررسی صحت و سقم آن‌ها سخت‌تر و تأثیرشان گاه گسترده‌تر است.

درواقع، مسئلۀ امروز ما دیگر این نیست که «چه کسی دروغ می‌گوید؟» بلکه این است که «چگونه می‌توان دوباره گفت‌وگو کرد؟» است. بازسازی عقلانیت ارتباطی، بازگشت به زیرساخت‌هایی است که در آن آموزش سواد انتقادی، دسترسی آزاد و برابر به اطلاعات، امکان شنیدن صداهای متنوع و مشارکت واقعی در تولید معنا فراهم شود. در چنین افقی، گفت‌وگو به ابزاری اقناعی و شکل‌ خاصی از زیست اجتماعی تبدیل خواهد شد.

سخن کوتاه آنکه، این مسئله که حقیقت در زمانه ما سرگردان و سیال است، شاید بیش از هر چیز، به این دلیل باشد که ما امروز کمتر با یکدیگر گفت‌وگو می‌کنیم. راه نجات، در حذف صداها نیست، بلکه در بازآفرینی امکان شنیدن تفاوت‌ها است و شنیدن، تنها در بستر اعتمادی دوباره، ساختاری حمایت‌گر و فرهنگی برآمده از احترام به دیگری امکان‌پذیر خواهد بود.