انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

در جستجوی هویت شهری بر باد رفته

در دورانی که شهرهای ما با رشد مادی و افزایش امکانات رفاهی و معیشتی روبرو بودند، کمتر بدان اندیشیده می‌شد که شاید لازم باشد ابتدا شاخص‌های خود را در زمینه این رشد با معیارهای تطبیقی در تاریخ این پهنه و جهان و با مباحث نظری و عملی که امروز در جهان قابل دسترس هستند بسنجیم و به همین ترتیب چندان دغدغه‌ای نسبت به پی‌آمدهای میان یا دراز مدت چنین رشدی نیز وجود نداشت. اکثریت کنشگران به ویژه روستاییان صرفا به آن دل بسته بودند و رضایت داشتند که می‌توانند روستاهای خود و نبود امکانات مادی و سختی زندگی را ترک کرده و برای دستیابی به آنچه «موفقیت در شهر» می‎پنداشتند، به آنجا مهاجرت کنند. شهر سرابی بود که کمتر کسی نه از درون و نه به خصوص از بیرون در پی درک سازوکارهای رشد و مسائل پیچیده تحولشان بود. هم از این روست که امروز شاهدیم که شهرهای ما، سال هاست در سرازیری پرشیب و خطرناک، موقعیت‌های بحرانی و تقریبا غیر قابل مدیریت افتاده‌اند که گاه اعلام می شود ناشی از «مدرنیته» است. شهرها روز به روز بزرگ تر می شوند، روز به روز ناهمگنی فرهنگی و سبک های زندگی در آنها بیشتر می شود، روز به روز بر مشکلات مسکن و کار و آموزش و بهداشت و رفت و آمد در آنها افزوده می شود، بی آنکه مشخص باشد مرزهای نهایی در کجا قرار گرفته اند. در همان حال این پرسش مطرح نمی‎شود که اگر دلیل این نابسامانی «مدرنیته» بوده چرا در بسیاری دیگر از شهرهای بسیار «مدرن» چه در کشورهای مرکزی و چه در کشورهای پیرامونی با آن چنان مشکلاتی روبرو نیستیم.

بدین ترتیب شاید بهتر باشد نگاه خود را نه به «مدرنیته» به طور عام بلکه «مدرنیته ایرانی» به گونه‌ای که اغلب تعریف شده بازگردانیم: با ورود مدرنیته از دوران قاجار، تهران به ویژه به عنوان پایتخت، شاهد رشد و توسعه‌ای شهری با تاکیدی خاص در حوزه فضاهای شهری و ساخت‌های معماری بود. با ورود اتومبیل در اواخر دوران قاجار نظام ارگانیک شبکه ارتباطات شهری به هم خورد. معماری این دوران نیز با تقلید از غرب بدون اندیشیدن و یافتن راه حل های محلی برای همسازی اشکال و محتواهای جدید با موقعیت های پیشین، گسستی فرهنگی را ایجاد کرد به طوری که می توان طراحی برون گرای ساختمانهایی همچون شمس العماره را در تقابل با معماری مسکونی درون‎گرای آن دوران قرار داد. فروپاشی حکومت قاجار، همان اندازه به فساد درونی باز می‌گشت که به فشاری بیرونی که بیش از آنکه ناشی از تحولی بزرگ در جامعه باشد، ناشی از تغییر روابط قدرت‎ها و کارگزارانشان در ایران بود. از همین رو، رضاخان با پشتوانه فکری ضعیف به مثابه یک حاکم سیاسی و با ملغمه‌ای از آنچه زیردستان تحصیلکرده‌اش به او تلقین می‎کردند، در خطی قرار گرفت که ناسیونالیسم و باستان‎گرایی و بزودی فاشیسم هیتلری در آن غالب بود. وی با این خط فکری، پس از قدرت گرفتن، با عدم پشتیبانی از معماری سنتی و عمدتا مذهبی و همچنین عدم الگوبرداری از معماری قاجار، توجه خود را به معماری و معماران عظمت طلب ِ نازیسم و پس از مدتی آنچه معماری ایران باستان می‎پنداشت، معطوف کرد که این خود موجب پیدا شدن تفکری مبتنی بر وجود یک گسست مفروض میان فرهنگ ایران باستان و اسلام شد که در طول بیش از هزار و پانصد سال با یکدیگر سازگاری داشتند. در نتیجه به صورتی عام می توان گفت که معماری در دوران رضاشاه به دلیل عدم «جذابیت» و نبود «عظمت» در نگاه او، از حمایت شاه برخوردار نشد و جریانی ضعیف به شمار می‌آمد که با عظمت طلبی و بناهای پرشکوه کمبودهای خود را پنهان می‎کرد.

برغم آنچه گفته شد و جدا از بخش معماری، ایران در دوران پهلوی اول شاهد ورود نخستین عناصر گسترده ی مدرن نیز بود. اما در دوران پهلوی دوم بود که با ورود متخصصان آشنا با معماری ایران و غرب با طراحی های تلفیقی، تحولی بزرگ در جریان معماری ایجاد شد. توسعه شهری از همه طرف هسته ی تاریخی تهران را محاصره کرد و شریان های اصلی برای عبور اتومبیل ها که حالا دیگر کم نبودند، نقاط شهری را به هم متصل کردند. با وجود این در طول دورانی که پس از کودتا تا انقلاب ۱۳۵۷ قرار می گیرد معماری ایرانی یا باز به سراغ عظمت گرایی و باستان گرایی رفت و یا صرفا در رشد یک معماری ارزان قیمت اما پرسود و پرشتاب در زمینه مسکن هر چه بیشتر مورد نیاز در شهرهای رو به رشد پیش رفت.
پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ نقطه ی عطفی دیگر در جریان معماری و شهرسازی ایران بود. تعداد پرشماری از بناها و ساختمانهای دولتی دیگر نمی توانستند به کاربری پیشین خود بپردازند. از جمله ی این ساختمان ها می توان به کاخ ها اشاره کرد. ساختار درونی فضاها نیز باید دگرگون می شدند زیرا روابط فضایی پیشین ممکن نبود. یکی دیگر از تغییرات اساسی نیز در این زمینه ورود عناصری بود که تصور می شد برگرفته از معماری سنتی و بومی و اسلامی هستند که اغلب شکل‎هایی توخالی و تقلیدی بدون درک این معماری بودند. افزون بر این ما در این دوران با زیروروییِ گسترده‎ای در حوزه خاطره و حافظه شهر روبرو شدیم که خود را عمدتا در نظام های نام‎گذاری شهری نشان داد: تغییر نام فضاهای عمومی شهرها و فرآیندهای نام‎گذاری جدید که در واقع دگرگونی هویت شهری و حافظه ی تاریخی شهر را به دنبال داشت، اقدامی سخت و پیچیده بود که نیاز به تامل بسیار بالا و در نظر داشتن چشم اندازهای بسیار دوردست داشت که باشتاب و هیجان‎های سال‎های نخست خوانایی نداشتند. همخوانی نام و فضا و همچنین دلیل انتخاب نام جدید نکته‎ای است که می‎تواند مقبولیت ساکنان شهر را به دنبال داشته و یا به عدم پذیرش آن در کارکردهای روزمره بینجامد. علاوه بر این نکات، افزایش جمعیت در دهه ی شصت و بالا رفتن تعداد مهاجران از روستا به شهر، کلانشهرها از جمله تهران را با مشکلات زیادی مواجه کرد. ریخت‌شناسی (مورفولوژی) ویژه ی تهران که آن را از شمال به رشته کوه البرز محدود می کند، در کنار سیاست‎گذاری شهری که در غرب با ساخت کارخانه ها راه نفوذ توسعه را تا مدتی سد کرده بود، به تخریب بافت تاریخی و ساختن خانه های مسکونی پرتراکم با متراژ پایین منجر شد.
در این حال باید توجه داشت که در آغاز فرایند انقلابی و چه امروز یک بنای تاریخی نمی تواند تنها دارای ارزش مادی (قدیمی بودن و میراث مادی) باشد بلکه باید بتواند نشان دهد که در برگیرنده ارزش‌های معنوی نیز هست؛ بنا باید نشان دهد که قادر است با کاربری عمومی از جمله کاربری مسکونی، فراغتی، کاری و غیره همخوانی داشته باشد و در شهر جدید بتوان آن را تعریف و توجیه کرد. آنچه در این مکان‌ها می توانست جریانی زنده و پویا ایجاد کند بازتاب و زنده شدن حسی زنجیره‌ای از رویدادهای خاطره انگیز بود که بتوانند ایجاد گفت و گویی خلاق میان گذشته و آینده کرده و بدین ترتیب زمان حال و تجربه فضا را برای کنشگران شهری مطبوع‎تر نمایند و در او حس تعلق به فضا را به وجود بیاورند. اما متاسفانه این موارد یا چندان مورد توجه نبود و یا صرفا در زمینه مرمت و حفظ بناهای دارای ارزش تاریخی، صرفا بناهای عمومی و مشهور تا حدی در نظر گرفته شدند. در حالی که خانه های ساده ی پرخاطره که روزگاری مامنی امن برای کانون گرم خانواده‎ها بودند، قربانی شهرسازی مدرن، راهسازی و پل سازی شدند. این در حالی است که ارج نهادن به میراث نیاکانی می تواند پیوندی ناگسستنی میان نسلها به وجود آورد و هویت جمعی و احساس تعلق به فضا و پهنه را به شدت افزایش دهد: شنیدن خاطرات و حتی دیدن عکسهای زرد شده ی قدیمی نمی‎تواند به اندازه ی قرارگیری در یک فضای زنده و ملموس، درک روشنی را از هویت بنا و تطور تاریخیِ آن در اختیار نسل بعدی بگذارد.
افزون بر این، امروزه تخریب غیراستاندارد خانه های مسکونی در بافت قدیمی شهر، یکی از غم انگیزترین رویدادهایی است که به ضرب استقرار بیلبوردهای شهری رقم خورده است. قرارگرفتن اندرونی خانه‎ها در کنار خیابان، تصویری ناواضح ، خشن و سرد را از گذشته منعکس می کند؛ تصویری کاملا متضاد با آنچه در حقیقت وجود داشته است. به گفته ی هوبارد(۱۳۹۴)، وارونه سازی تصویر موروثی از زوال شهری، نابرابری یا آلودگی در اقتصاد جهانی که در آن «تصویر مهمترین چیز است» اهمیت بسیاری دارد. حال آنکه ما به دست خود تصویر و خاطره را از شهرهایمان و از بناها و روابط فضایی درون و میان آنها حذف می‎کنیم و شهر را به انبوهی از نامکان تبدیل می سازیم.
حال سوال این است که ساکنان پیشین خانه ی پدریِ تخریب شده، واقع در یک محله‎ی از هم گسیخته که درون شهری با هویت از دست رفته قرار دارد، چگونه می توانند به بازیابی هویت شهر خود در فرآیند جهانی شدن یاری برسانند؟
در این مجموعه با هشت عکسِ مستند که در سال ۱۳۹۳ در شهرهای بزرگی چون تهران و همدان برداشته شده ‎اند، تلاش کرده‌ایم تا بر ارزش بافت قدیمی شهر و مخدوش شدن منظر ذهنی شهر با تخریب غیراستاندارد تاکید کنیم.

 

منابع:
هوبارد، فیل. ۱۳۹۴. شهر. ترجمه افشین خاکباز. تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی
فکوهی، ناصر. ۱۳۹۱. فرهنگ و زندگی روزمره. تهران: فرهنگ جاوید

Bianchini, Franco. 2006. Urban Mindscape of Europe. New York: European Studies.
Fakouhi, Nasser. 2013. Glanz und Elend von Teheran: Eine kleine Geschichte der iranischen Hauptstadt. Berlin and Zürich: Le Monde Diplomatique.

 

عکس ها: بهاره خیرخواه. ۱۳۹۳