هیچ وقت یه این فکر نمی کردم، روزی برسد که سروکارم به نشر، ناشر و چاپخانه ها بیفتد و پای صحبت برخی از ناشران بنشینم. اما انگیزه برای انتشار یک دفترشعر مرا در مسیر پر افت و خیز این کار انداخت. تا حدودی می دانستم که کار دشواری ست اما تصور اینکه بعد از چهار سال به نتیجه مطلوب نرسد برایم کمی ناگوار و تعجب برانگیز بود بنابراین تصمیم گرفتم به دنبال این سوال بروم و زیر و بم این مسئله که مشغله ذهنم شده را جست و جو کنم و دغدغه این ذهن ناآرامم را دریابم که چرا با وجود انسان هایی در چاپ و نشر که آموزگارانی صمیمی و بردبارند و در کشوری که مهد شعر و شاعری ست، به گفته جیمز لافلین چاپ و انتشار نوشته ها و اشعاری تجربی تا این اندازه به بن بست برسد؟ وقتی با ناشرانی که موی خود را در کار نشر سفید کرده اند مواجه می شویم و با آنها در مورد تغییر سیاست های کاری درباره مولف، مترجم و شاید هم شیوه کاری صحبت می کنیم که گاهی هم نیاز است از نوشته های تجربی استفاده کرد و یا راجع به کیفیت اثر و عرضه و انتشار آنها بازبینی کرد پاسخی در خور تامل می شنویم که می گویند: «ناشر یک تاجر است»، «این کار صرفه اقتصادی ندارد» یا اینکه «چگونه می توانیم به نوشته ها اعتماد کنیم و از موفقیت تجاری آنها مطمئن باشیم».
به گفته دکتر فکوهی؛ البته اینکه نشر سودی در برندارد را می توان در افزایش ده ها برابری تعداد ناشران در طول سال های گذشته درک کرد که تعداد ناشران از سال ۸۴ تا ۸۸ روندی روبه رشد داشته نه رو به افول !؟ یا طبق آماری که در کتاب «مرجع نشر ایران» منتشر شده ۴هزار و ۵۵ ناشر در فاصله سالهای ۱۳۸۴ تا ۱۳۸۶ در ایران فعالیت میکرده است؟! هرچند شاید، آمار موجود را نتوان قابل اتکا دانست اما قرین به صحت ترین اطلاعات در اختیار بوده که در هیچ کدامشان به روند رو به زوال صنعت نشر اشاره نشده است. شاید برخی بر این مدعا ایراد بگیرند و بگویند اغلب انگیزه ها خیل عظیم توجه به کار فرهنگی بدون سود است. اما چرا زمان کار فرهنگی به میدان دارانِ آن تاجر می گویند و زمان کشت محصول فرهنگی به مهندس جوان آن می گویند که شما نمی دانید چطور میوه های فرهنگی را باید کاشت و چطور برداشت و در چه فصلی و چطور فروخت؟
نوشتههای مرتبط
در همین زمان است که صحبت از «بازار نشر» داشتن، یعنی قرار دادن آن در یک سیستم سطح کلان و انتقال کنشگران آن از خرد به کلان، که متضمن اعتماد است. سیستم های تصمیم گیری ای که فرصت انتخاب میان دو گزینه «اعتماد کردن» یا «اعتماد نکردن» را به ناشر داده و تمام چشم ها را به سمت «صرفه اقتصادی نداشتن سوق» می دهد در حالی که اگر این کار با شخص ثالث نام آشنایی، آغاز شود موفقیت آمیزتر خواهد بود زیرا اعتماد یعنی گنجاندن احتمال خطر در تصمیم گیری برای دست زدن یا دست نزدن به کنش. اینکه ناشر به عنوان «اعتماد کننده» به نویسنده جوان به عنوان «امین» اعتماد کند بستگی به تصمیم وی در شرایط خطر دارد که شخص ثالث آن را تسهیل می کند. نمونه آن، موردی ست که جی کی رولینگ نویسنده داستان هری پاتر نیز به آن اشاره داشته است؛ اینکه اگر رمانی با نام مستعار توسط یک نویسنده مطرح نوشته شود و به صورت ناشناس برای چاپ به ناشران داده شود، از انتشار آن خودداری می کنند تنها به این دلیل که موفقیت تجاری نخواهد داشت. در حالی که داستان چیز دیگری غیر از موفقیت تجاری ست و آن یک مرحله قبل تر، یعنی اعتماد به نویسنده ناشناس بوده که توجیه اقتصادی برایشان به همراه می آورد. ناشر اگر تاجر باشد باید بداند که در یک سیستم اقتصادی مبتنی بر بازار می بایست درصد پذیرش خطر و ریسک بالا باشد. و این در حالی ست که بسیاری از ناشران ما در جرگه ناشران نیمه فعال قرار گرفته اند.
از بحث اعتماد که بگذریم در عرصه چاپ و نشر بحث رقابت و قدرت نیز مطرح است. اینکه یک کنشگر (مثلا نویسنده) می خواهد هدف معینی (یعنی چاپ نوشته هایش) را به انجام برساند در حالی که فاقد برخی از مهارت ها و منابع لازم است. برای این کار نیاز است کنشگر دیگری( مثلا ناشر) را که چنین مهارت ها و منابعی را در اختیار دارد به دست آورد. بنابراین میان این دو کنشگر صرفا برای کسب منافع یا تامین منابع مورد نظر و مشترک، قرارداد بسته می شود. در همین نقطه بوده که کنشگر اول اقتدار خود را به کنشگر دوم منتقل می کند. چیزی که در این نوع معاملات مشکل ساز می شود اصل حقوقی مسئولیت است که خود را در زمینه فروش و توزیع کتاب نشان خواهد داد که هیچ کدام از دو طرف مسئولیت آن را نخواهند پذیرفت. اینکه بشود فروش یا موفقیت تجاری یک اثر را تضمین کرد. وقتی قدرت در دست کنشگر دوم قرار می گیرد عملا باز کردن میدان برای کنشگران دیگر امکان پذیر نبوده یا دشوار به نظر می رسد.
اگر موضوع را محدودتر کنیم و آن را در حوزه شعر و شاعری بیاندازیم، مسئله از این هم پیچیده تر می شود و آن به گفته یکی از شاعران جوان؛ تعریف شعر است، یعنی هیچ معیار مشترکی برای این عنوان نیست. اینکه گاهی شعر به نثر نزدیک می شود به گونه ای که تمییز دادن آن امکان پذیر نیست. اینکه در زمان کنونی چه سبکی از نوشته ها میان مخاطبان رواج دارد و تشخیص آن کار بسیار دشواری ست. شاید بتوان دلیل تمایل اندک مخاطبان به نوشته های ادبی را فاصله سلیقه ایِ ناشران با مخاطبان دانست و همین امر باعث شده که مخاطب یا خواننده دیگر از اثر حمایت نمی کند.
در ادامه، به فراوانی صحبت هایی در زمینه چاپ برمی خوریم که ملاک آن فقط وزن کتاب و صفحات پرشمار آن بوده تا بتواند قیمت آن را عاقلانه توجیه کند و یا شاید هم خوب فروش رود. در حالی که طبق اندیشه هایم در عصر سرعت و سبک زندگی ای که طالب حجم کم و کوچک تر شدن ابزارهای دراختیار است، کتاب باید جیبی و کوچک باشد و حتی جای کمی را بگیرد. اگر اندکی در بازارهای مالی و سرمایه تامل داشته باشیم درمی یافتیم که تقاضا و مصرف کننده هرچند کاذب بسیار جایگاه بااهمیتی دارد در حالی که نادیده انگاشته می شود و صدای بلندی به گوش می رسد که «چرا کتاب نقشی در سبد هزینه های زندگی ایرانیان ندارد؟» سری هم اگر به چاپخانه ها بزنیم می فهمیم که یک حالت دورانی ایجاد شده در آن وجود دارد که هر مرحله، دیگری را علت ست. تیراژ بالا یعنی قیمت پایین کتاب، در نتیجه تقاضا بیشتر و فروش بهتر. تقاضای بیشتر هم یعنی تیراژ بالای کتاب. همینجاست که می رسیم به این نکته همیشه موجود که مولف یا مترجم می بایست مهر پرآوازگی داشته باشد منطقی که در همه نشرها وجود داشته تا خیال ناشر از قبل راحت باشد.
با تمامی مسایل و مشکلاتی که در بالا به آن اشاره کردیم این ضرورت احساس می شود که پی این موضوع را گرفته و به بررسی بازار نشر و اینکه در عرصه آن چه می گذرد بپردازیم در نتیجه طی مراحلی این فعالیت را پی خواهیم گرفت تا شاید نوشتن تجربیات روزانه، تک نگاری ها و خاطرات فرهنگی از ناشران بتواند خلاء و ابهام حوزه نشر را پر کند.