ولادیمیر و استراگون، دو شخصیت از نمایشنامه معروف بکت «در انتظار گودو» (۱۹۵۲) هستند: دو آدم گم شده و فقر زده و ناتوان که در کوره راهی غریب و دورافتاده، کنار درختی نیمه خشکیده در انتظار کسی هستند (گودو) که نه می شناسندش و نه مطمئن هستند می آید و نه می دانند کی می آید؛ غروب آفتاب است و همین انتظار آنها را پایان ناپذیرکرده تا جایی که شخصیت های این نمایش «پوچ» تا مرز جنون و تا تمنای خودکشی پیش می روند، اما حتی کمربندی که باید آنها را از درخت خشکیده بیاویزد، نیز پاره می شود و مضحک بودن صحنه، نه فقط موقعیت رقت بار آنها که انتظار بیهوده شان از چیزی که اصلا معلوم نیست، چیست را نشان می دهد.
پوچی شاید امروز مهم ترین ویژگی جهانی باشد که در آن زندگی می کنیم. و انتظار برای آنچه که نه تنها ناممکن است بلکه حتی از راه برسد، نیز دردی را از ما دوا نمی کند. نانوانی در درک و پس زدن ملتهبانه و هراسناک گروهی، از فناوری های مدرن، به گونه ای که امروز در منطقه خاور میانه، داعش (هیولای برساخته خود ِ آن فناوری ها) خود را قهرمانش قرارداده است، از جمله عدم پذیرش فناوری های اطلاعاتی و ارتباطی اینترنتی که بدون شک بخشی از یک استراتژی ِ ولو ناخودآگاهانه جهانی، برای افزایش سلطه قدرت های متمرکز بر حاشیه های ناتوان هستند تا آنها را «برهنه» کنند (درست مثل استراگون که باید کمربندش را باز کند تا خود را به دار آویزند اما همین باز کردن، شلوارش را نیز از پایش پایین می اندازد) چیزی شبیه به همین حکایت پوچ است. اینکه بتوان از این گونه فناوری ها، رها شد، و یا بهتر بگوییم اینکه بتوان به زندگی پیش از آنها بازگشت و یا باز هم بیشتر، این انتظار که بتوان تنها نکات مثبت آنها را برای خود حفظ کرد و نکات منفی شان را از میان برداشت و یا نادیده گرفت و به دور ریخت، چیزی است در حد همان انتظار برای «گودو» ی نا معلومی که نه هیچ کسی می داند کیست و چیست و چه باید بکند؛ هیچ کسی هم نمی داند معجون سحرانگیزی کدام است که بتواند به ما امکان دهد هم آخرین فناوری ها را در اختیار داشته باشیم و در عین حال، هیچ گزندی به خیالاتی که برای خود از خود و از دیگران به هم بافته ایم و تصوری که از خویشتن، از گذشته و از آینده خود بر پایه هایی لرزان، پرداخته ایم، وارد نکنیم.
نوشتههای مرتبط
بهشت خیالین پیش از ورود فناوری های جدید، شاید هرگز وجود نداشته بوده باشد، اما حال که این فناوری ها اینجا (در فضا و اکنون یا همان دازاین هایدگری ما) هستند، باید برای همیشه آن را به فراموشی سپرد و در حکمی تجربی، پذیرفت که زندگی بدون آنها، ولو بیشترین صدمات را به ما بزنند، امکان ندارد؛ همانگونه که زندگی بدون روزنامه، رادیو، تلویزیون، رایانه، تلفن همراه، و سایر فناوری هایی که هر روز در امواجی مهیب تر و خرد کننده تر از راه می رسند، امکان ندارد. هایدگر می گفت: «فناوری نمی اندیشد»، در فناوری، جایی برای سازوکار اندیشه وجود ندارد، زیرا فناوری کنشی خالص است که منطقش در خود کنش است و چنین کنشی تنها در رابطه ای انسانی و تفسیری که عقل از آن بکند، تعریف و تفسیر می شود. کنشی که می تواند مرگبار باشد یا نجات دهنده، اما چیزی نیست جز یک کنش. کنشگر در پشت رایانه خود می نشیند، یا همراه خود را به دست می گیرد : اوست که بر شاسی ها ضربه می زند و شناختی نجات آور را ارسال می کند یا بلاهتی عمیق را. اینکه انتظار داشته باشیم، شبکه یا ابزار به جای ما فکر کند و به جای ما تصمیم بگیرد، خیالی پوچ است، این امر حتی ضد اخلاقی است و معنایش آن است که به نوعی حاضر نباشیم مسئولیت انسانی خود را در انتخاب میان «خیر و شر» بپذیریم ؛ یعنی به نوعی تمایل و تمنای از دست دادن عقل خود را داشته باشیم و گذار به مرحله جنون؛ برای آنکه بتوانیم در جهانی زندگی کنیم که هر روز ما را بیشترو بیشتر در برابر انتخاب هایی آگاهانه قرار می دهد: انتخاب آنکه بتوانیم ساده و دگردوست بمانیم، یا برعکس به جناح زورگویان و جنایتکارانی بپیوندیم که با دگر آزاری می توانند جایگاه هایی خیالین برای خود در ابدیتی که هرگز برایشان به تحقق در نمی آید، بسازند.
هراس از جهانی که ما و هیچ کسی نمی تواند کنترلش کند، هراس از جهانی که دیگر نه در روابط فیزیکی، بلکه بر شبکه هایی از جنس الکترونیک و باسرعت هایی باور نکردنی دائما خود را می سازد و باز می سازد، هراسی است که منشاء و دلایل آن واقعی اند اما انتظاری که برای به نتیجه رسیدن از آن داریم، کاملا به دور از هر گونه عقلانیت است. هر چه زودتر به این واقعیت باور بیاوریم، شانس آنکه بتوانیم از ضربات جنون و از در غلتیدن در سراشیب پوچی رهایی یابیم بیشتر است و هر اندازه بر استدلال های سست خود بیشتر پا فشاریم، بیشتر در این ورطه سقوط خواهیم کرد؛ ورطه ای که بزرگترین باورها و ایدئولوژی ها نیز شاید نتوانند کسی را از آن، نجات دهند. «داعش» و سلفی ها، شاید نفرینی باشند مادیت یافته در تاریخ و جغرافیای حضور ما، که هر روز پیش رویمان به یادمان بیاورند چگونه می توان در ایدئولوزی برساخته از تیرگی مطلق خود را به «بخشندگی و مهربانی» یک دین ابراهیمی، وابسته دانست و تفسیری شیطانی، خود فروشانه و پست، از توهمات خود بیرون کشید و لقب ابلهانه قهرمانی در مبارزه با فناوری را برای ابدیت از آن خود کرد. دیروز طالبان بودند که این لقب را داشتند و امروز داعش، اما مطمئن باشیم جامعه ما نه پیش از این و نه پس از این، به دلیل توسعه یافتگی درونی اش، شانس بسیار بالایی (اما نه ضمانتی مطلق) دارد که هرگز چنین لقبی را نیابد. جامعه ما به دلایل تعریف جغرافیایی، شناختی و تحولی که در طول صد سال اخیر و دو انقلاب عظیم اجتماعی پیدا کرده است، نه می خواهد و نه می تواند در چنین جهتی حرکت کند، اما توهم برخی افراد که بی شک با اهدافی مادی و سودجویانه و نه ایدئولوژیک، چنین تمایلی را از خود نشان می دهند، می تواند به همان اندازه بی اثر باشد که پر خطر.
این مطلب در همکاری با روزنامه ابتکار منتشر می شود و یادداشت صفحه اول این روزنامه در روز یکشنبه ۴ ابان ۱۳۹۳ بوده است.