انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

دریدا و «جهان وطنی»

جهان وطنی، ژاک دریدا، ترجمه امیر هوشنگ افتخاری راد

در حال حاضر، عادت به پدیده‌ی «پناهندگی» و «مهاجرت»، باعث شده است که اگر هم روزی بخواهیم با نگاهی انتقادی به بررسی‌ آنها بپردازیم، معمولاً این بررسی‌ها، از افقی پدیدارشناسانه صورت می‌گیرد. شاید به نظر رسد، این مسئله، به خودی خود، اهمیت چندانی ندارد ـ زیرا بهرحال، حامل خصیصه‌ی فرموله‌ شده‌ای از جهانِ معاصر است: جهانی« نا امن و بی‌اعتبار» که بی‌کاری، انواع قاچاق، ترور، سلطه‌ی حکمرانی‌‌های پلیسی ـ مافیایی و انواع تجاوز و رعب و وحشت، همه و همه، به بخشی ناگسستنی آن تبدیل شده‌اند و یا اصلاً سنگ بنای آن‌اند. اما از نظر جامعه‌شناسیِ مارکسیستی، در اینگونه بررسی‌ها (صرفاً پدیدارشناختی)، مشکل از زمانی آغاز می‌‌شود که در هر پدیده‌ای، ناگزیر به انتخابِ نگاهی عام هستیم. یعنی فراموش می‌کنیم که هم «پناهندگی‌های سیاسی» و هم «مهاجرت‌های اقتصادی»، هر دو برآمده از شرایط غیردموکراتیک و غیرمشارکتیِ حکومتها هستند. به عبارتی دیگر، در چنین بررسی‌هایی، علتِ بنیادینی که فی‌المثل در عصر حاضر، انسانها را «مجبور به ترکِ» دیار خود می‌کند بیرون از قلمرو بررسی نگه داشته می‌شود.

در این معنا اگر بر این باور باشیم که در عصر حاضر این سیاست‌های نئولیرال است که تدوین‌کننده‌ی قوانین شنگن، صندوق بین‌الملل پول و یا … است و همین قوانین، مسبب کمرنگ و یا حتا محو خدمات اجتماعی ـ رفاهی در دولت‌های پیش از این سوسیال دموکرات هستند، در اینصورت در بررسی‌های پدیدارشناسانه، معمولاً عواملِ «طبقاتی ـ ایدئولوژیکی»، در خفا می‌مانند. منظور، عواملی است که سبب می‌شوند تا منافعِ جهانی‌شده‌ی نئولیبرالیسم، نه تنها خود را وارد مجرای قضایی، و همچنین حوزه‌های علمی و دانشگاهی کنند، بلکه رقم‌زننده‌ی سرنوشت ملت‌ها ‌شوند. بنابراین هر چند امروزه سعی می‌شود تا نظریه‌های مشخصاً طبقاتی، بی‌اعتبار جلوه داده ‌شوند، اما در واقع، چه بسیارند کسانی که هر روزه و هر لحظه قربانی این شیوه‌ی سیاستگذاریِ کاملاً ایدئولوژیکی ـ طبقاتی می‌شوند: افقی یک‌جانبه، غیردموکراتیک و به بیانی «خودمدار» که جهان را با تمامی انسانها و دیگر موجودات آن، به منزله‌ی منابعی برای افزایشِ قدرت و ثروت خود می‌بیند. در این افق و نحوه‌ی هستی‌داشتگیِ آن، بدنه‌ی کلی ساختارهای بوروکراتیک (آموزشی، بهداشتی، درمانی)، دستگاه پلیس و نیروهای نظامی (از هر نوعِ آن)، همگی صرفاً مبدل به ابزارهایی جهت تولید و بازتولید این شیوه‌ی زیست می‌شوند….

باری، در متن حاضر به نوشتاری از دریدا تحت عنوان «جهان وطنی» خواهیم پرداخت. وی آنرا برای«پارلمان بین‌المللی نویسندگان» در سال ۱۹۶۶ تهیه کرده است و بی‌آنکه علناً در آن سخنی از نئولیبرالیسم به میان آورد، به افشاء سیاست‌های دو پهلو و به گفته‌ی خودش «مزورانه»ای می‌پردازد که توسط برخی از قوانین، در نهایت به نفع برنامه‌ریزی‌های موقت و کوتاه مدتِ دولتهای نئولیبرال تمام می‌شود.

بنابراین شاید قبل از هر چیز لازم باشد بگوییم، دریدا در این نوشتار (که خطاب به « پارلمان بین‌المللی نویسندگان» است)، تصمیمی راسخ دارد تا تناقضات نهفته در گفتمان‌های موجود در کشورهای اروپایی و به طور خاص فرانسه را برملا سازد. تناقضاتی که از یک سو در محافل دیپلماسی خاصی اهدافِ تبلیغاتیِ مشخصی همچون ژستِ دموکرات‌نمایی را دنبال می‌کنند، و از سوی دیگر به عنوان ابزاری کارآمد، عهده‌دار تفسیر و تعبیر قوانین، به نفع سیاست‌های نئولیبرال هستند.

پس ما با متن و دریدایی سروکار خواهیم داشت که با نکته‌سنجی‌هایش، دو پهلو بودنِ این گونه قوانین را نشان‌ می‌دهد. قوانینی که با محدودیت ها و «اما و اگر»هایش، عملاً رباینده‌ی «فرصت»ها است….؛ به عنوان مثال دریدا با بررسی طرح و برنامه‌ی «کنترل مهاجرت» ـ که از قضا عموم سیاستمداران فرانسوی، اعم از جناح چپ و راست، بر سر آن توافق دارند ـ ، از تناقضاتِ قوانین مورد نظر پرده برمی‌‌دارد. قوانینی که بر اساس آن‌ها در برخورد با افراد مهاجر، به گفته‌ی او”پناهندگی، تنها به افرادی داده می‌شود که از مهاجرت کمترین منفعت اقتصادی را انتظار نداشته باشند”. دریدا در ادامه می‌گوید:” یاوه‌گی این شرط به روشنی پیداست: چطور پناهنده‌ای صرفاً سیاسی، می‌تواند ادعا کند که در جایی تازه او را می‌پذیرند در حالی که فاقد شکلی از کسب درآمد باشد… تفاوت قائل شدن بین پناهندگی سیاسی و اقتصادی، صرفاً چیزی انتزاعی و بی‌خود نیست: بلکه حقیقاً مزورانه و نامعقول است. این نکته عملاً اعطای پناهندگی سیاسی، به عبارتی اجرای قانون را ناممکن می‌کند … (دریدا، ۱۳۸۷، ص۷۰).

اما این همه‌ی ماجرا نیست. زیرا دریدا در این ماجرا، ردّ ِ اثر قوانین شنگن را می‌بیند و آنرا پی می‌گیرد. به طوری که درمی‌یابیم این سیاست «مزورانه»، تنها ناشی از «توافق‌نامه‌»‌ای است بین صاحبان قدرت در دولت‌های اروپایی. توافق‌نامه‌هایی که در آن دولت‌های عضو اتحادیه‌ی اروپا تصمیم گرفته‌اند، مرزهای خود را به روی «پناهجویانِ» اقتصادیِ کشورهای فقیر و ناامن ببندند. اکنون کاری به این مسئله نداریم که این دولت‌های به اصطلاح غربی ـ اروپایی در ایجاد و حتا دامن زدن به «فقر» و «ناامنیِ» این پناه‌جویان، خود تا چه حد دخیل بوده‌اند …!

بهرحال کمترین پیامد این توافق‌نامه به گفته‌ی دریدا، این خواهد بود که مهاجرینِ اقتصادی را وادار می‌سازد تا «وانمود به سیاسی بودن» کنند: فی‌المثل وانمود به این امر که در کشور خویش «زندانی سیاسی» بوده و مورد آزار و اذیتِ پلیس‌ امنیتی قرار گرفته‌اند…

اما طنز قضیه در این است که با توجه به اینکه بازجویی از «پناه‌جویان»، در کشور پناه‌دهنده به عهده‌ی دستگاه «پلیس» است، پناه‌جویان با خشونتی مواجه می‌شوند که قبل از ورود به آن کشور، هیچ انتظارش را نداشته‌اند. و همین امر بی‌هیچ تردید تذکردهنده‌ی این مسئله است که شرط پذیرفته‌شدنِ مهاجر و یا پناه‌جو، «خشونت‌دیدگی» و یا «وانمود» به آن است. به بیانی چنانکه می‌بینیم، با سردرگمی درمی‌یابیم درگیر وضعیت تناقض‌نمایی هستیم که عملا به ما می‌گوید، لازمه‌ی گریز از خشونت، نفسِ «خشونت‌دیدگی» است …!

چنین خشونتی، چیزی نیست که بتوان به راحتی نادیده‌اش گرفت. انسانهایی (خصوصاً کله‌سیاه‌هایی) که از سرِ درماندگی و ستم، ناچار به ترک وطن و همچنین پناه بردن به کشورهای اروپایی می‌شوند، معمولاً به محض ورود به کشورهای غربی، با شکل دیگری از خشونت مواجه می‌شوند. خشونتی برخاسته از پیش‌داوری‌های مشابه اجتماعی که آبشخوری مشترک بین نیروهای پلیسی (ملی ـ بین‌المللی) و گروه‌های فاشیستی دارد؛

وانگهی، دریدا برای نشان دادن وضعیت هولناک «خشونتِ پلیس»، به استقبال نظریات و تبیین‌های آرنت و بنیامین از «خشونت» می‌رود: خشونت پلیسی که «بی‌نام و نشان» و «بی‌شکل» است. در واقع آنچه دریدا را از هیئتِ بی‌شکل و شبح‌وار پلیسی، به هراس انداخته، وضعیتِ «فاقد التزام به پاسخ‌گویی» آن است (ص۷۲). اکنون، پلیسی که می‌باید در خدمت به مردم باشد، قدرتی شبح‌گونه در ایجاد رعب و وحشت است. چرا که با شکستن مرزها و دست یافتن به قدرتی بین‌المللی، حیطه‌ی اختیار و توانایی‌اش را بسیار فراتر از رابطه با «مردم» قرار داده است. دیگر بعید است با وجود چنین فاصله‌ای، هدفِ به اصطلاح مترقی شکل‌گیری نیروی پلیس، به عنوان «خدمتِ به مردم» به یاد آورده شود! بهرحال اکنون این پلیسِ شبح‌گون است که نه تنها سراسر اروپا، بلکه جهان را فرا گرفته است و مسبب وحشتی جهانشمول گردیده است، به خصوص وحشت انسانهای بی‌پناه.

واکنش به چنین وحشتی است که باعث می‌شود ایده‌ی «شهرهای پناهندگی» مطرح ‌شود. شهرهایی که به گفته‌ی دریدا «پل ارتباطی سنت‌های غربی، اروپایی یا فرا اروپایی» است. شهرهایی که بنیان شکل‌گیری‌شان در پناه دادن به بی‌پناهان نهفته است. به بیانی شهرهایی که از «حق مصونیت» و «مهمان نوازی» برخوردارند. دریدا معتقد است در «سُنت عبرانی» این شهرها وجود داشته‌اند. او با توجه به «سفر اعداد»، نقل می‌کند که: “خداوند به موسی امر کرد تا شهرهایی بنا کند که طبق کلام کتاب مقدس «شهر پناهندگی» یا «پناهگاه» نام داشتند” (ص۷۵). علاوه بر آن، چنانکه به نظر می‌رسد دریدا در فلسفه‌ی کانت نیز نشانه‌هایی در خصوص «سنت جهان وطنی» یافته است. سنتی متکی بر تفکر رواقیون یونانی و مسیحیت پولسی(صص۷۶ ـ ۷۷).

باری، با توجه به ناامنی‌های جهان حاضر، قصد دریدا در نوشتارِ خویش («جهان وطنی»)، پروراندن ایده‌ای در جهت عکس خشونت شبح‌گونه‌ی پلیسی است. ایده‌‌ای آلترناتیو که می‌باید برای خلع سلاح کردن قدرت مخوف و جهانی‌ِ پلیس، فراتر از پیش‌داوری‌های معمول و مقید کننده عمل کند. یعنی بتواند فارغ از هر محدودیتی «همگان» را در هر شکل، نام و مقامی که باشند، به محض اعلام نیاز به «پناهگاه»، پناه‌دهد و از وی حمایت کند. ایده‌‌ی «اعطای فرصتِ برابر» به بی‌پناهانِ خشونت جهانی؛ آنهم بدون هرگونه پرسشی از کیستیِ او: «مهمان‌‌نوازی» فارغ از قید و شرط؛ به قول ابوالحسن خَرَقانی و به زبان استعاره: اعطای نان و یاد نکردن از نام («نانش بده و نامش نپرس»). چه در غیر اینصورت اعتنایی به اصل «مهمان‌نوازیِ در معنای دیگری‌نوازی» (مهمان در معنای بیگانه و دیگریِ ناشناس و ناآشنا) را به جا نیاورده‌ایم….

بهرحال اینکه این ایده تا چه حد می‌تواند به واقعیت نزدیک شود، و اصلا ابزارهای عملی آن تا چه حد می‌تواند وجود داشته باشد، مسئله‌ای است که خواهی نخواهی بسیاری از نگرشها را درگیر خود می‌کند؛ تا جایی که احتمالا در آینده، تبدیل به پرسمانی کاملا جدی خواهد شد. اندیشه‌ای اجتناب ناپذیر در خصوص بازاندیشیِ تعریفِ «دموکراسی» و «آزاد اندیشی»….

مشخصات کامل نوشتار «جهان وطنی»:

ژاک دریدا، جهان وطنی، ۱۳۸۷، ترجمه امیر هوشنگ افتخاری راد، انتشارات گام نو