قامتی بلند داشت و چهرهای سوخته و لهجهای شیرین و دلی بزرگ و قلبی به مهربانی یک کودک. آرام بود و فروتن. همیشه لبخند به لب. خجول بود و کم حرف. دست کم در جمعهای رسمی که جز چند بار اقبال آن را نداشتم که او را ببینم، هرگز تلاش نمیکرد، خود را «نشان» دهد. نه نیازی به این کار داشت و نه دیگران نیازی به آنکه سخنان «فاخرانه» از زبانش بشنوند تا بدانند با چه انسان بزرگ و چه دانشمند ارزندهای روبرو هستند.
نگاهی کوتاه بر کارنامه ادبی او کافی بود تا درک کنی به چه اندازه به کار جمعی باور داشت و تا چه حد از خودنمایی و تکروی بیزار و بیاعتقاد به آن بود. دهها ترجمه بزرگ از تاریخ کمبریج و سایر روایتهای تاریخی ایران انجام داده بود و یک دانشنامه بزرگ «ادب فارسی» در پهنه بزرگ فرهنگی ایران، را در قالب پروژهای بزرگ به پایان رسانده بود؛ اما هنوز وقتی از او میپرسیدند: چرا دست به نوشتن یک «تاریخ ایران» نزده، خود را در آن «حد» نمیدانست که چنین کند و از دیگران یاد میکرد که از او فاضلترند.
نوشتههای مرتبط
انسانهایی چون انوشه، به نسلی تعلق دارند که به گمانم باید تا دهها سال دیگر تنها در حسرت آن باشیم که شاید دست حادثه و تقاطع هزاران واقعه بتواند یکی دیگر از آنها را در این پهنه بار دیگر ظاهر کند. هم از این رو، هر یک از آنها که میروند، باید هزاران افسوس خورد و هزاران بار آرزو کرد شاید روزی بار دیگر بتوانیم سرزمینی داشته باشیم که خاکی مناسب برای پرورش شخصیت بزرگ آنها باشد. کسانی که کار راوالاترین فضیلت خود بشمارند و از شهرت و ثروت همچون شیطانی خطرناک بگریزند. روزی در نهادی پس از یک جلسه که برای یک دائرهالمعارف جدی تشکیل شده بود، روایتی را از نفرت و «وحشت»ش از آلوده شدن به «ننگ پول» برایم گفت و من پیش خود گفتم: افسوس که چنین روایتهایی را شاید در این زمانه تنها بتوان از زبان کسانی همچون او شنید. چندی بعد در تماسی تلفنی که با او داشتم از او درباره دلیل نپذیرفتن مسئولیتی که قرار بود به او واگذار شود و به من گفته بودند به دلایل «عدم توافق علمی» بوده، پرسیدم؛ خندید و گفت، هرگز چنین چیزی نبوده است، آنها میخواستند در کنار کارعلمی، مسئولیت مالی به من واگذار کنند و من نیز گفتم: یک حساب بانکی هم ندارم، چطور میخواهم دست به چک و پول ببرم. در این سخن با چنان «هراس»ی از پول صحبت میکرد که از سمّی مهلک. و چنین است که فاصله اخلاق او و اخلاق عمومی را در روزگار خویش درک میکنیم. انوشه، رفت اما یادگارها و میراث پربارش برای همیشه در زبان و ادبیات ایران، باقی خواهد ماند.
ناصر فکوهی
استاد دانشگاه تهران و مدیر موسسه انسانشناسی و فرهنگ