علی اشرف درویشیان، نویسنده و داستان نویس و پژوهشگر ایرانی، درگذشت. شاید بتوان گفت که همگام با پژوهش های ارزشمندی که درویشیان در زمینه فرهنگ عامه انجام داد و کتاب های خواندنی فراوانش، کار سترگ او در عرصه داستان نویسی، بیان زبان حال مردمی تنگدست و شریف به زیباترین و ملموس ترین صورت خود بود. سرگذشت هایی که یک نویسنده جز با زیستن شان و دریافتی عمیق از آنها نمی توانست این چنین شیرین و شیوا، با زبانی گاه آمیخته با طنزی تلخ، به قلم درآورد و طیف گستردهای از مردمان این سرزمین را به خواندن و بازخواندن و تامل در آن ها وا دارد. به یقین قصه های آبشوران، فصل نان، از این ولایت و … از یاد هیج یک از ما نخواهد رفت و خاطره نویسنده ای این چنین پردغدغه و توانا -که انسانی ترین آرزوها را برای آینده بشریت در سر داشت- همواره زنده نگاه داشته خواهد شد.
انسان شناسی و فرهنگ به نوبه خود فقدان علی اشرف درویشیان را به همگان تسلیت می گوید و برای بازماندگانش آرزوی تسلای خاطر دارد.
نوشتههای مرتبط
درویشیان در ویکی پدیا
اخبار درگذشت
ایلنا
آفتاب
ایسنا
مهر
ایبنا
پرونده ای از روزنامههای شرق و اعتماد درباره درویشیان
۷ آبان ۱۳۹۶
درگذشت علی اشرف درویشیان
مرگ «داشی» درپاییز
ندا آلطیب
غروب چهارمین روز آبانماه دیگر همه میدانستند رنج و درد مرد «سالهای ابری» به سر رسیده است. همسر و دوستانش تایید کرده بودند که مرد نویسنده آرام گرفته است و یک مرگ پاییزی دیگر رقم خورده بود و اینبار فرشته مرگ بر شانههای علی اشرف درویشیان نشسته بود.
سالها با درد و رنج دمخور بود و شاید عصر آن روز پاییزی دلخوش داشت به آرامش مرگ و با همه کودکان تهیدستی را که سالها برایشان نوشته بود، خداحافظی کرد و راهی جهانی دیگر شد، جهانی که میگویند جهانی است بهتر و شاید کودکان آن جهان دیگر، غم و رنج نداشته باشند و روزگارشان شیرین و سبز باشد و او در اندیشه چنین جهانی رفت تا لب هیچ.
خبر خیلی زود پخش شد و از همان ساعات اولیه دوستان نویسنده و شاعرش دست به قلم شدند تا از نویسندهای بگویند کهزاده سوم شهریور سال ١٣٢٠ در کرمانشاه بود.
در تمام آن سالهای کودکی پدرش که آهنگر بود و مشغول کار در کارگاه، قصهگوی بدی هم نبود و با اندک سوادی که داشت، برای پسرکش شعرهای حافظ و باباطاهر را میخواند ولی خودش هم میدانست مادربزرگ قصهگوی بهتری است پس پسر کوچکش را به مادر سپرد و مادربزرگ بود که روزهای کودکی او را با قصهها و افسانههایی از دنیاهای دیر و دور رنگین میکرد و چه کودک قدرشناسی بود که بعدها همه آن افسانهها را در کتاب فرهنگ افسانهها و متلها گردآوری کرد تا بماند برای آیندگان.
به جز مادربزرگ، دیگرانی هم بودند که داستان میگفتند اما تنها قهرمان کودکیاش مادربزرگ بود که قصه میگفت و افسانه نقل میکرد و پسرک داستانهای مادربزرگ را بیشتر از همه دوست میداشت؛ قصهها را آب و تاب میداد. آرام بود و بیعجله سر دل راحت قصه میگفت، مثل و اصطلاحات محلی را هم چاشنی قصه میکرد و عقیده داشت که گفتن متل در روز سبب کسالت و خستگی میشود و همیشه شبها و به ویژه پیش از خواب برای بچهها قصه میگفت.
چه کسی میدانست که پسربچه خود خیلی زود تبدیل میشود به قصهگوی دیگر خانواده و برای خانوادهاش «امیر ارسلان نامدار» میخواند. ٩ ساله بود و شوق قصه گفتن و قصه شنیدن داشت و کتاب «امیر ارسلان نامدار» نخستین کتابی بود که به خانهشان رسید و بهترین دلگرمی بود در شبهای بلند و سرد زمستان آن هم زمستان کرمانشاه.
مانند تعدادی از همسالانش بعد از گذراندن دوره دانشسرای مقدماتی، آموزگاری پیشه کرد و شد معلم کودکان روستاهای کرمانشاه، همان کودکانی که هرگز رهایش نکردند، همیشه در ذهن مرد جوان جایی برای خود باز میکردند و حاضر و ناظر بودند. او را از آن کودکان رهایی نبود، نمیتوانست بغضهایشان، اندوهشان، فقر و نداریشان و آرزوهای کوچک پرپرشدهشان را از یاد ببرد.، صورتهای رنجکشیدهشان مدام جلوی چشمش بود و صداهای معصومشان در گوشهایش.
و نوشت از همه این کودکان چه بسیار داستانها نوشت برای کودکانی دیگر تا بدانند زندگی روی دیگری هم دارد.
و درس خواند تا مقطع کارشناسی ارشد که در سالهای پیش از انقلاب، مقطع بالایی بود، در دانشگاه تهران در مقطع کارشناسی ادبیات دانشآموخته بود و تا کارشناسی ارشد رشته علوم تربیتی پیش رفت. سالهای عجیبی بود. او که همواره شوق خواندن داشت و ذوق مطالعه، در تهران بیش از پیش خواند از تاریخ بیهقی، سعدی و دوباره حافظ.
اما آن کودکان با آن نگاه بیقرارشان باز هم بودند و او را به دنیای سیاست سوق دادند و دنباله ناگزیر سیاست، زندان بود و او اما باز هم نوشت. نخستین داستانش را در زندان نوشت در سال ١٣۵٢ و این داستان هرگز رنگ انتشار به خود ندید.
او اما باز هم مینوشت و نوشت. اشتیاق برای نوشتن از دوره نوجوانی در او آغاز شده بود، همان دورهای که دولت دکتر مصدق روی کار بود و مطبوعات از نعمت آزادی بهرهمند شده بودند تا موضوعات مهم روز را مطرح کنند و دامنه این اشتیاق به معلمان مدرسه هم رسید و موضوعات روز را به عنوان موضوع انشای دانشآموزان انتخاب میکردند و نویسنده مورد نظر ما هم که عاشق خواندن و نوشتن بود.
مینوشت و کار سیاسی میکرد، «از این ولایت» را که نوشت، مهمان زندان شد. در فاصله ٧ سال سه بار راهی زندان شد. همین زندان رفتنهای پیاپی او را از شغلش محروم کرد و مشکلاتی فراوان پیش رویش گذاشت آن هم در روزهایی که تازه زندگی مشترک را آغاز کرده بود با بانویی که نامش شهناز دارابیان که تا سالهای سال در کنارش ماند و شریک شیرینترین و تلخترین لحظههایش. در سالهای دشوار بیکاری و زندان، ماند به انتظار همسرش که هم نویسنده بود و هم پژوهشگر ادبیات عامه، هم برای بزرگسالان مینوشت و هم برای کودکان. بانو در کنار همسرش ماند و گلرنگ و بهرنگ و گلبرگ را پروراند.
سالهای واپسین به بیماری گذشت و دشواریهای دیگرگونه بر سر راهش بود. اما او که همواره بر عقاید خود ثابت قدم بود، این سختیها را هم تاب آورد و خم نشد تا سرانجام چهارمین روز ماه آبان، فرشته مرگ، دیگر بیتاب شد و رنج بیشتر را بر او طاقت نیاورد. دستش را گرفت تا کوچههای رهایی تا جایی که دیگر کودکانش محتاج نانی و لبخندی نباشند و آفتاب بیمضایقه بر آنان بتابد و روزگارشان را روشن سازد
در سوگِ درویشیان / شرق
شرق: در پی درگذشت علیاشرف درویشیان، نویسنده معاصر اهالی فرهنگ در نوشتار یا گفتاری به سوگ او نشستند. محمود دولتآبادی، نویسنده معاصر و از همنسلانِ درویشیان از نخستین کسانی بود که به مرگ این نویسنده واکنش نشان داد. او در نوشتهای کوتاه در «ایسنا» درویشیان را «نویسندهمردمان تهیدست و نکبتزدهلایههای ناپیدای جامعه» خواند و او را «بیمار یک مریضیِ باستانی در سرزمین ما ایران» دانست و در «شرق» نیز از روزگار درویشیان سخن گفت. شمس لنگرودیِ شاعر و جمال میرصادقی نیز در سوگِ این نویسنده بزرگ از او و دغدغههایش گفتند. درویشیان در ٧۶ سالگی زندگی را بدرود گفت و عاقبت این سالیانِ پرثمر میراث او بود و مرگی که بهروایت شمسلنگرودی در ایسنا، به زندگی معنا میبخشد، و درعینحال بیمعنابودن زندگی را آشکار میکند. و مرگ، آن نیروی دوگانه است. او درویشیان را نویسندهای دانست که در روزگار جوانی او و نسل او از عوامل شور زندگی و نوشتههایش جریانی انرژیبخش برای پُرکردن خلأهای زندگی بینشاط تهی از معنا بود. میرصادقی نیز درویشیان را «نویسنده بافضیلت» خواند و نوشت: «آنچه که در کار درویشیان مهم است و به آثار او فضیلت میدهد این است که او خوانندگانش را انتخاب میکرد. برعکس ما که مینویسیم و خوانندگان میآیند کتاب ما را انتخاب میکنند.» مدیر جایزه مهرگان ادب نیز تسلیتی را در اختیار رسانهها گذاشت که در بخشی از آن آمده است: «بیتردید ادبیات ایران یکی از چهرههای شجاع، شریف و خستگیناپذیر خود را از دست داد، انسان بزرگی که هرچند بیماری سختی در یک دهه اخیر تن او را رنجور و ناتوان کرده بود اما وجودش همواره مایه دلگرمی و امید نویسندگان بود. نخستین کتاب درویشیان مجموعهداستان از این ولایت، که در دهه چهل منتشر شد حضور نویسندهای توانا را نوید داد که از غمها و رنجهای انسانی برمیآشفت و در مقابل کجرویها سکوت نمیکرد، درویشیان از سرسختترین مخالفان سانسور در ایران بود و سخنان او در مراسم اهدای جایزه مهرگان ادب (فرهنگسرای ارسباران- آذرماه ۱۳۸۶) در اوج بیماریاش و درحالیکه به روی صندلی چرخدار نشسته بود هرگز از یاد اهالی فرهنگ نخواهد رفت.» از مقامات رسمی حوزه فرهنگ هنوز واکنش رسمی و درخوری به مرگ این نویسنده بزرگ نشان داده نشده است. اما سیدعباس صالحی، وزیر فرهنگ و ارشاد در صفحه توییترش بدون بردنِ نامی از علیاشرف درویشیان نوشت: «آبشوران» و «از این ولایت» را در ۱۲- ۱۳ سالگی خواندم، تلخی فقر را به کامم چشاند. داستان- خاطرههایی که تکرار میشود.
.
نوشتن در عمق طبقات محروم
هوشنگ مرادیکرمانی
علیاشرف درویشیان سهم بسیار بسیار مهمی در ادبیات ما داشت. او نویسندهای بود که توانست محدوده قلم را گسترش دهد و در آثارش به جای پرداختن به کودکان اقشار مرفه جامعه، به اعماق جامعه و طبقات محروم و فرودست توجه داشت و به لایههای زیرین اجتماع نفوذ کرد. او گستره قلم را به کودکان طبقه فرودست جامعه برد و از تنهاییها و رنجها و آلام این کودکان نوشت؛ کودکانی که طبیعت و جامعه هر دو به آنها ظلم کرده بودند. او از کودکان محروم منطقهای مانند کرمانشاه نوشت و با به تصویر کشیدن رنجها و مشقات آنان، آثاری ماندگار در ادبیات ما خلق کرد. علیاشرف درویشیان نویسندهای است که هرگز نمیتوانیم او را از ادبیات واقعگرایانه کودکان و نوجوانان ایرانی حذف کنیم. او نیز به شیوه صمد بهرنگی، قلمش را به میان کودکان فقیر و فرودست برد و از تلخیها و مرارتهای زندگی این کودکان سخن گفت و از اختلافات طبقاتی نوشت اما این به معنای آن نیست که دنباله رو صمد بهرنگی بود بلکه شیوه خاص خودش را داشت. درویشیان مهمترین نویسندهای است که در همان راهی قدم گذاشت که پیشتر صمد بهرنگی رفته بود اما درویشیان به شیوه خود و به شکلی قویتر و واقعیتر آن راه را ادامه داد.
صمد بهرنگی، بنیانگذار داستاننویسی درباره کودکان زجر کشیده روستایی و تنهاییها و دشواریهای زندگی آنان بود و درویشیان هم تجربههای عملی و زیستی خود را در قالب داستانها و واقعیات اجتماعی با قلمی شیرین، ساده و روان ماندگار کرد.
من هرچند دنبالهرو ایشان نیستم، اما به شخصه از آقای درویشیان بسیار آموختم و ویژگی مشترک همه نویسندگانی مانند ما پرداختن و تمرکز بر کودکان طبقات محروم و تهیدست است. همه ما به این کودکان و دردها و رنجهای آنان، رویاها و ناکامیهایشان، آرزوهای کوچک و بزرگشان فکر میکنیم و از آنان مینویسیم؛ اما هر یک به شیوه خود. حرف و سخنمان شبیه یکدیگر است ولی ظرف و قالبمان با یکدیگر متفاوت است و شیوه نوشتنمان متفاوت است.
به هر روی علیاشرف درویشیان نویسندهای است بسیاربسیار قابل احترام؛ نویسندهای که در کارش بسیار جدی بود و کاملا شجاعانه قلم زد. او همواره بر سر عقایدش ماند و تاوانی سنگین داد اما هرگز و با وجود همه سختیها و مصایبی که دچار شد، از افکار و عقایدش کوتاه ننشست. بسیار مقاوم بود و محکم مانند همان کودکانی که در کتابهایش و داستانهایش از آنان مینوشت.
علیاشرف درویشیان، نویسنده معاصر درگذشت
/ شرق «علیاشرف» جاودانه شد*
شیما بهرهمند: سوم شهریور هزاروسیصدوبیست- چهارم آبان هزاروسیصدونودوشش. در میانه این دو تاریخ علیاشرف درویشیان، نویسنده معاصر و راوی سالهای ابری و سلول١٨ و آبشوران و تلخستان، زیست و قریببه نیم قرنِ آن را به روایتِ روزگار مردمان فرودست خطه غرب پرداخت. او با نوشتنِ نخستین داستانهایش «از این ولایت» در سالهای نخست دهه پنجاه، دستگیر شد و به زندان افتاد و بعد از این در کرمانشاه و تهران چند بار دیگر در بند شد و از معلمی برکنار، تااینکه همزمان با انقلاب اسلامی با دیگر زندانیان سیاسی آزاد شد و بهقول خودش «مردم آزادشان کردند.» درویشیان در خانوادهای تهیدستِ کارگری در کرمانشاه بهدنیا آمد. از پنجسالگی همراه پدرش به آهنگری میرفت، زمانی که هنوز پایش به پدال نمیرسید و پدر آجر میگذاشت زیر پایش تا به دم برسد. بعد که مغازه پدرش از دست رفت، شاگردبنا شد، «سختترین شغل دنیا». مینشست زیر آفتاب خشت میزد و خشتها پر از تیغ بوتههای بیابان بود و تمام دستهایش را زخم میکرد. اینها روایتِ درویشیان از روزگار کودکیاش است و بعد هم که از این زندان به آن زندان و اخراج از معلمی… علیاشرف درویشیان یکی از آخرین نویسندگان نسلی بود که به «تعهدِ ادبیات» باور داشت و داستانهایش در شمار ادبیات سیاسی یا اجتماعی بود و ژانر آن هم «رئالیسم اجتماعی». اما مهمتر از این دستهبندیها طرز زیستِ درویشیان بود که در روزگار ما دیگر از سکه افتاده است. نویسندهای متعهد که ادبیات را امکانی برای مبارزه و تغییر میدانست و در تمام دوران کاریاش زندگی و روزگار پُرفلاکتِ مردم فرودست خطهای از کشور را تصویر کرد و تا به آخر از باورهایش دست نکشید. درویشیان نویسندهای بود که به مُد روز کاری نداشت. در دورانی که او نوشتن آغاز کرد رئالیسم اجتماعی و نوشتن از رنجهای فرودستان و آنان که صدایی در گفتمان غالب نداشتند، ضرورتی جهانی بود و او نیز همردیف با دیگر
نویسنده/روشنفکران به این کار پرداخت. درویشیان در تمام عمر مستقل ماند و از هیچ نهاد و دارودستهای چشمداشتی نداشت که هیچ، انتخابِ او برکنارماندن از مُدها و منفعتی بود که هرازگاهی در دورانِ گشودگیهای اندک سیاسی و فرهنگی پیشکش میشد ازسوی کسانی که در همین اثنا جایی برای خود در نهادهای رسمی مییافتند و در عین حال سودای آن داشتند که خود را در نسبت با جریان روشنفکری نیز تعریف کنند و از این نَمد نیز کلاهی نصیب ببرند. درویشیان اما اهلِ نشستن بر سر خوان نعمتی نبود که او را از رسالتی که خود برای خودش تعریف کرده بود، دور کند. بگذریم.
علیاشرف درویشیان، نویسنده متعهد ادبیات ایران با داستانهای نخست خود «از این ولایت» چاپ خرداد ١٣۵٢، «آبشوران» چاپِ ١٣۵۵ که بار نخست با نامِ مستعار او، لطیف تلخستانی چاپ شد، خود را بهعنوان نویسندهای متعهد و در قالبِ ادبیات سیاسی شناساند. «همراه آهنگهای بابام»، «سلول ١٨»، «کتاب بیستون» «فصل نان»، «دُرشتی»، رمانِ بلند و دوجلدیِ«سالهای ابری» ازجمله آثار داستانی مطرح اوست. درویشیان همچنین در زمینه ادبیات کودک و نوجوان نیز آثار درخوری دارد: «روزنامه دیواری مدرسه ما»، «کی برمیگردی داداش جان؟»، «ابر سیاه هزار چشم»، «قصههای آن سالها» برخی از آثار او در این حوزه است. درویشیان همچنین در حوزه نقد و پژوهش نیز آثار قابلتاملی دارد و شاید از بهترینهای او در این زمینه «فرهنگ افسانههای مردم ایران»، «فرهنگ کردی کرمانشاهی: کردی – فارسی» است که روایتِ گردآوری این متلها و افسانهها هیچ کم از داستانهای او ندارد. درویشیان درباره نویسنده سلف خود صمد بهرنگی نیز دو کتاب درآورده است: «صمد جاودانه شد» و «یادمان صمد بهرنگی». او همچنین مجموعه مقالاتی نیز دارد که آخرینِ آنها کتابی است با عنوان «دانه و پیمانه» که همراه رضا خندان (مهابادی) اخیرا منتشر شده است و شامل نقدونظراتی است درباره رمانها و داستان کوتاههای ایرانی و خارجی که عمدتا در دهه هفتاد در مجلاتی چون «آدینه» و «کارنامه» و «کلک» بهچاپ رسیدهاند. تمام این نقدها و انتخاب آثار برای نوشتن نقد و نظر نیز همچون دیگر آثار درویشیان از داستان تا پژوهشها و نقدها رویکردی سیاسی و اجتماعی دارد. او چندی پیش در یکی از آخرین گفتوگوهایش با عنوان «مثل خارپشتی در مشت» گفت که «به خیلی از رؤیاهایمان نرسیدیم» اما معتقد بود راهی جز این نداشتیم. «اگر هزارسال بعد هم بمیرم و باز در آن شرایط زنده شوم همان کارها را خواهم کرد» و این پایبندی به ایدهها شاید، بارزترین خصیصه او بود. مراسمِ بدرقه این نویسنده فقید روز دوشنبه از منزل ایشان واقع در کرج برگزار میشود و جزئیات مراسمِ خاکسپاری و یادبودِ ایشان نیز متعاقبا اعلام خواهد شد.
برگرفته از عنوان «صمدجاودانه شد» اثر علیاشرف درویشیان
او هنوز جوان بود / شرق
نویسنده: محسن حکیمی
سخن درباره شخصیت علی اشرف درویشیان و فعالیت ها و آثار او به راستی دریایی است که آن را نتوان کشید. لاجرم خاصه در یادکرد این نویسنده آزادی خواه، انسان مجبور است تنها به قدر تشنگی از آب این دریا بچشد. به کلام نغز و پرمغزی از او درباره تاثیر سانسور بر جنبه ادبی و هنری آثار نویسندگان اشاره می کنم که پایین تر خواهم آورد. درویشیان راوی صادق تجربه هایش بود. او در گفت و گویی با خسرو باقرپور، که سال ها پیش در سایت «اخبار روز» منتشر شد و همین دیروز نیز پس از درگذشت او از آرشیو بیرون آمد، می گوید: «تحت تاثیر وقایع دوروبرم می نویسم. به واقعیت های زندگی توجه دارم و سادگی در نوشتن را دوست دارم… هرکسی از تجربه های خودش می نویسد.» حبس و زندان نویسندگان مبارز – که درویشیان در رژیم پیشین به مدت ۶ سال آن را تحمل کرد – حدیث دیگری است از درد و رنج انسان های آزادی خواه در دنیای پلشت و انسان ستیز کنونی که باید در جای دیگری به آن پرداخت. بااین همه، اشاره ای به سرنوشت دردآور آنتونیو گرامشی، آزادی خواه و متفکر ایتالیایی، در زندان موسولینی با بحث این یادداشت بی مناسبت نیست.
موسولینی به «دادگاه»ی که گرامشی را محاکمه کرد دستور داده بود که برای او حکمی صادر کند که مغز آن مبارز شریف را از کار بیندازد. قاضی نیز نه تنها فرمان موسولینی را اجابت کرد و گرامشی را به بیست سال و چهار ماه و پنج روز زندان محکوم کرد بلکه به صراحت دلیل این حکم را «جلوگیری از فعالیت این مغز به مدت بیست سال» اعلام کرد. گرامشی پس از تحمل یازده سال حبس از زندان آزاد شد، اما پنج روز پس از آزادی از زندان سکته مغزی کرد و درگذشت. به این ترتیب، هم موسولینی به هدفش رسید و هم رژیم فاشیستیِ او از اتهام کشتن گرامشی تبرئه شد. گرامشی در نامه ای به تاریخ ژانویۀ ١٩٣٢ که از زندان برای تاتیانا، خواهر همسرش، نوشت موسولینی را با ژوپیتر – خدای خدایان- مقایسه می کند و می گوید تکنیک موسولینی برای سرکوب مخالفان خود پیشرفته تر از تکنیک ژوپیتر است، زیرا می کوشد مخالفان را نه به پرومتۀ تراژیک بلکه به گالیورِ مضحک تبدیل کند. می نویسد: «[اینجا در زندان] وقتی انبوه چیزهای حقیر و پیش پا افتاده ذهن تو را به خود مشغول می کنند و مدام اعصابت را خُرد می کنند، دچار هذیان صغر (میکرومانی) می شوی. از سوی دیگر، می دانی چه چیزی دارد اتفاق می افتد: پرومته ای که با تمام خدایان المپ مبارزه می کرد برای ما یک تیتان تراژیک است؛ اما گالیورِ اسیرِ لی لی پوت ها اسباب خنده ماست. پرومته نیز اسباب خنده ما می شد اگر به جای آن که عقاب جگرش را هر روز لت و پار کند مورچه ها گازش می گرفتند. ژوپیتر در روزگار خویش زیاد باهوش نبود؛ در آن زمان تکنیک خلاصی از دست مخالفان هنوز چندان پیشرفت نکرده بود.» گرامشی حتی پیش از سال ١٩٣٢ به این شناخت از شیوه سرکوب رژیم موسولینی رسیده بود. او در دسامبر ١٩٢٩ در نامه ای از زندان به کارلو – برادرش- همین مضمون را بیان می کند و می نویسد: «[در اینجا] حتی نمی توانی بین یک روز مثل شیر زندگی کردن و صدسال مثل گوسفند زندگی کردن یکی را انتخاب کنی. حتی یک دقیقه هم نمی توانی مثل شیر زندگی کنی؛ سهل است، سال ها چون چیزی به مراتب پست تر از گوسفند زندگی می کنی و خودت هم می دانی که مجبوری چنین زندگی کنی. پرومته ای را مجسم کن که به جای آن که عقاب به او حمله کند به محاصرۀ انگل های طفیلی درآمده است.» گرامشی در نامه دیگری به خواهر همسرش به تاریخ ٩ نوامبر ١٩٣١ می نویسد: «امروز که این نامه را برایت می نویسم دقیقا پنجمین سالروز زندانی شدنم است. پنج سال از عمر یک انسان مدت کمی نیست، به ویژه اگر جزء خلاق ترین و مهم ترین سال های زندگی آن انسان باشد… به نظر می آید آنچه در این مدت از دست داده ام با دورۀ معینی از زندگی جسمانی من یعنی بیماری ام در زندان منطبق باشد. بیماری یی که از سه ماه پیش سراغم آمده آشکارا سرآغاز دوره ای است که در آن زندگی ام در زندان سخت تر خواهد شد، شرایط سختی که همواره و به تدریج توان جسمی ام را تحلیل خواهد برد.»
اما در اینجا نمی خواهم از حبس کشیدن درویشیان سخن بگویم؛ می خواهم از تجربه او در مورد نوشتن در زیر تیغ سانسور سخن بگویم. او در همان گفت و گو می گوید: «چنین دولت هایی از کتاب و مطالعه و آگاه شدن مردم می ترسند. به اعمال سانسور می پردازند. و بر سر راه نویسندگان سنگ می اندازند و مانع می تراشند. نویسنده در چنان جوامعی نمی تواند نگاه همه جانبه ای به زندگی داشته باشد. نگاهش یک بعدی است و در ضمن گاه امر ادبی را فدای رساندن پیام و دادن آگاهی اجتماعی می کند. در چنین جامعه ای وظیفه مطبوعات که اغلب زیر سانسور هستند نیز به عهده نویسنده است. سانسور جلوی خلاقیت او را می گیرد و نگاه انسان را به زندگی محدود می کند.» همین تجربه بود که چهل سال پیش (در رژیم پیشین) باقر مومنی در شب های شعری که به همت کانون نویسندگان ایران برگزار شد آن را «جوانمرگی هنر و هنرمند» نامید.
درویشیان بر اساس تجربه اش از نوشتن در زیر سانسور می گوید سانسور نویسنده را وامی دارد که امر ادبی را فدای رساندن پیام و دادن آگاهی اجتماعی کند و نیز با تبدیل نویسنده به گزارشگر جلوی خلاقیت او را می گیرد و نگاهش را به زندگی محدود و یک بعدی می کند، تجربه ای که به راستی اصیل و راستین و درس آموز است. اما اکنون یازده سال پس از واقعه سکته مغزی درویشیان و بیماری فرساینده او – بیماری یی که تمام بار سنگینش در این سال ها بر دوش همسر فداکار و صبور او بود – و درنهایت پس از مرگ دردناک و تاسف انگیز او می توان گفت که بلایی که سانسور بر سر نویسنده می آورد بسی هولناک تر از آن است که درویشیان خود می پنداشت. سانسور به معنای واقعی کلمه مغز نویسنده را از کار می اندازد و سرانجام او را می کُشد.
آنتونیو گرامشی می توانست چند سروگردن بلندتر از آن باشد که بود، چنانچه یازده سال از عمر خود را در زندان موسولینی سپری نمی کرد. علی اشرف درویشیان نیز ممکن بود بسی بیش از آن که قد کشیده بود قد بکشد، اگر سانسور او را از پا نمی انداخت. ۵ آبان ١٣٩۶
□
روزنامه شرق ، شماره ۲۹۹۷ به تاریخ ۶/۸/۹۶، صفحه ۱۴ (ادبیات)