انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

درگدشت منصوره حسینی

نقاش

۱۳۰۵-۱۳۹۱

منصوره ی حسینی، بانویی مبدع و از پیشکسوتان عرصه ی نقاشی خط، درگذشت.

فقدان بانوی عرصه ی هنر ایران زمین آن هم در دورانی که زن ها را هنوز «ضعیفه» خطاب می کردند و درخشش در تمام بینال ها و جشنواره های داخلی و جهانی و شور اشتیاقی وصف ناشدنی اش به نقاشی و هنر و فرهنگ این مرز و بوم مثال زدنی نیست.

نوشتن این کلمات برایم بسیار دردناک است. منصوره ی حسینی از پیشکسوتان نقاشی خط ایران در اوج تنهایی از این جهان چشم فرو بست. آخرین دیدار من درست به آخرین روز زندگی او بر می گردد. آن روز هم با چند شاخه گل رز به دیدارش رفتم. درب را که گشود گفتم، اینها را دیدم و گفتند خانم حسینی‪،‬ من هم برای شما آوردم. وقتی پس از اتمام جلسه ی مصاحبه منزل او را می خواستم ترک بگویم، مثل همیشه، ‌آبپاش را به دستم داد و تک تک گلدان های خانه را قدم به قدم با من درحالی که پلکان خانه را بالا می آمدیم آب دادیم. حیات بالا را نیز سیراب از آب کردیم، درحالی که همچنان از خاطرات قدیم اش با پروین دولت آبادی همشاگردی دوران دبستان اش می گفت. وقتی منزل را ترک می کردم، هرگز باورم نمی شد که این آخرین ملاقات ما باشد. اما افسوس که سرعت اتفاقات و کارهای روزمره ی زندگی مجال ملاقات دوباره را از من گرفت. درست در اوج کارهای مهاجرت ام، یکی از دغدغه هایم احوال پرسی و باخبر شدن از حال این بانوی دوست داشتنی بود.

به گمانم امروز، همه ی نزدیکان استاد منصوره ی حسینی با احساس گناه ژرفی به این اتفاق ناگوار چشم خواهند دوخت. خبر این واقعه ی ناگوار را از خواهرم شنیدم، صدایش به سختی بالا می آمد، و جمله اش را با این عبارت ختم کرد: تقصیر من بود، نرفتم به او سر بزنم! درحالی که می خواستم بگویم، نه تقصیر من بود! یقیناً جمله ی تک تک اطرافیانش است. شوک این حادثه بسیار عمیق است و من در تعجب از این اتفاق، گویی ترس از یک حادثه همیشه خبر آور از خود واقعه است. زمستان پارسال زمانی که با خواهرم مثل همیشه برای احوال پرسی به نزد این بانو رفتیم، درب منزل بسته بود و تلفن را پاسخ داده نمی شد. از شدت ترس از دیوار منزل بالا رفتم و از پنجره داخل را نگاه کردم. دائم می ترسیدم نکند اتفاقی افتاده باشد. بهتر دیدم که به پاسگاه محل اطلاع دهم. به پاسگاه رفتم و دو پلیس نشسته بودند، پس از اطلاع گفتند چند دقیقه دیگر به محل مراجعه می کنیم. باز آرام و قرار نداشتیم، تا اینکه خواهرم گفت، به من گفته بود که مستجر می آورد‪.‬ وقتی از درب دیگر که رو به حیات خانه بود به سمت خانه رفتیم و با مستاجر صحبت کردیم، متوجه شدیم که به بیمارستان منتقل شده است. چند روزی را در بیمارستان بستری بود. حضور همسایه درکنار این بانوی سالخورده آرامشی به من بخشید، چراکه فرزندش سال ها است ایران را ترک گفته و تنها هر از چندگاهی به ایران می آید و به او سر می زند، فرزندان او بیشتر همین دانشجویان، هنرجویان جوان و مشتاق عرصه ی علم و فرهنگ این سرزمین اند. با این حال به گمانم شاید بهتر باشد، بعد از این حادثه ی هولناک چندان از فرهنگ کلامی نگوییم و از گذشته و گذشتگان و میراثی حرفی نزنیم، وقتی از مرگ غم انگیز این بانوی سالخورده سخن به میان می آید.
منصوره ی حسینی می توانست بسیار وزین تر از این این واقعه از کنار ما برود. او رفت اما با رفتن اش از خیلی داشته های دیگر فراموش شده و از بین رفته خبر داد.
نوشتن این کلمات برایم بسیار دردناک است، هنرمند محبوب مردمی باید در شرایطی بمیرد که بدن بی جان اش را بعد از ۱۵ روز در منزل شخصی اش پیدا کنند. این پارادوکس جامعه ایرانی ما است. هنرمند فقید ما باید در این غربت آن هم در خاک و وطن خودش از این جهان برود. مسئولین کشور که از رسیدگی به این بزرگان فقط دادن عنوان، فرستادن کارت دعوت برای مراسم مختلف و سر زدن در بیمارستان را می شناسند، دوستان هنرمند که از حال رفیق همقطارشان تنها به ملاقات اتفاقی در گالری و سخنرانی از فروش آثار خودشان و در آخر احوال پرسی کوتاه از حال و روز و بیماری دوست همچنان راست قامتشان اکتفاء می کنند، خبرنگارانی که تنها با گرفتن گزارشی کوتاه به همان سرعت که می آیند به همان سرعت می روند و هنرمند دائم باید در دلهره ی جنجالی باشد که آنها با گرفتن یک کلامه از کلام او می توانند به پا کنند. هنرجویان، دانشجویان و دوستداران هنری که در سال هر از چندگاهی سری به این استاد پیشکسوت می زنند، همسایگان و همسایه ای که به اعتراض این بانو بر اذیت و آزارهای هر روزشان هیچ بهایی نمی دهند جزء جواب های سربالا و دیوار نم کرده ای که برای او باقی می ماند و در نهایت مستاجری که فقط به فکر دادن اجاره منزل و در آخر تحت فشارگذاشتن او آن هم با همراهی وکیلی که روزگاری امین این بزرگ زن عرصه ی هنر بود و در آخر تک فرزندی که سالها دور از وطن زندگی می کند و گاهی به مادر سالخورده ی خود سر می زند و گاه حتی برای ندیدن وطن، به مادر می گوید دوست داری بیا ترکیه، علاقه ای ندارم به آنجا بیایم. این است جایی که ما زندگی می کنیم، این است فرهنگی که داریم در آن نفس می کشیم و هر روز در سخنانمان آن قدر بزرگ اش می کنیم که در زندگیمان هیچ رد پایی از آن را مشاهده نمی کنیم.
خطاب به خود من است در زمانی که به گمان سر زدن، کارگر خانه،‌ برای دو هفته از این بانو غافل شدم و هرگز این غفلت خویش را نخواهم بخشید. هرچند که این بانو خیلی وقت بود با شنیدن و فهمیدن آهنگ مهاجرتم هر روز مرا تشویق می کرد تا به دنبال کارهایم بروم، علیرغم وجود حزن بر قلب اش، هیچ گاه نبود که دست از تشویق من برندارد، هیچ وقت فراموش نمی کنم،‌ وقتی خبر پذیرش در دانشگاه آمریکا را شنید، اشک ریخت و من را در آغوش گرفت و گفت: تردید نکن، برو! در حالی که می دانست در این رفتن بار دیگر تنها می شود، یکبار گفت کسی چه می داند شاید من هم همه چیز را فروختم و آمدم اما به قول خواهرم، باید قبول می کردیم که او با این شدت از سالخوردگی توان سفر نداشت و ما هیچ وقت به این عزیزان توجه نکردیم که رفتنمان چه طور روحیه و شادابی آنها را تحت شعاع قرار می دهد. وقتی که هستیم نمی دانیم چقدر آدم های اطرافمان را به خود وابسته می کنیم و همین بودنمان چقدر به آنها امید می بخشد. هر روز شاهد رفتن و کوچ عزیزانمان از این وطنی هستیم که بزرگانی چون منصوره حسینی در برپایی هنر و فرهنگ اش عمر خود را به پای آن ریختند، با همه سختی هایش ساختن، در همه ی شرایط و هر حکومتی توانستند نشان دهند که این هنر، این جادوی قلم و رنگ و آن هم از احساس و اندیشه ی پیکشسوتان هنرمندش چه نبض تپنده ای از فرهنگ کهن ایران زمین را در خود دارد.
منصوره ی حسینی نزدیک به یک قرن زندگی کرد و یک قرن تاریخ ایران را با خود به همراه داشت، چه بسیار حکومت های مختلف در این صد سال آمدند و رفتند اما او با قلم و رنگ و نوشته ی خود فرهنگ این سرزمین را در اوج شکوه، زیبایی و درک و مفهوم برای آیندگان خود به یادگار گذاشت. این درحالی است که من شاهد حضور نسلی هستم که در یک چهارم سختی های او نزیست اما زبان به شکوه بس بیشتر از او هر روز می گشاید و هر ثانیه را در پی مقصر کردن دیگران برای زیستن در جایی است که خود و اطرافیان اش جزیی از آن هستند و فراموش می کنند، تمام صاحبان قدرت برآمده از همین فرهنگ و از میان افراد همین جامعه هستند. هر روز زبان به نقد تمام صاحبان قدرت می گشایند درحالی که نمی خواهند برای ثانیه ای ببینند خود آنها چه باری بر می دارند و چه قدر در همین اندک مسئولیتشان که احوال پرسی از حال همسایه شان می تواند باشد، بزرگی به خرج می دهند! و از آن حتی کوچکتر اندیشه ی اذیت و آزار و یا سوء استفاده از این بزرگان خاموش را در سر راه ندهند.
منصوره ی حسینی از میان ما رفت درحالی که بهترین خاطره ی زندگی اش که همیشه برایم نقل می کرد، خاطره ی ملاقاتش با رئیس جمهور محبوب اش، محمد خاتمی بود. زمانی که در کتابخانه ی موزه هنرهای معاصر در کنار سایر هنرمندان نقاش با ایشان دیدار نمود. فرد همراه که معرف نقاشان بود زمانی که همراه با رئیس جمهور به این بانوی پیشکسوت می رسد، برای معرفی می گوید: خانم حسینی. و رئیس جمهور می گویند: منصوره حسینی!پوتین گلی شما را دو بار خواندم.

حال این بانو درحالی از کنار ما رفت که دیگر،‌ سخنی از برخورد و رابطه ی انسانی از فرزند همسایه، وکیل و دوست ایرانی نداریم. وقتی که در آخرین ملاقات بسیار ناراحت و غمگین از تبانی وکیل و همسایه اش برای بردن این بانوی شریف آن هم در این سالخوردگی به دادگاه سخن می گوید، وقتی از فرزند با عنوان هر از چند ‪صباحی‬ احوالی می پرسد برای ما می گوید وقتی که با کمال فروتنی و غم به دو خواهر زنگ می زند و می گوید، خیلی به شما عادت کردم، دلم می گیرد وقتی از من سراغی نمی گیرید.
امروز، روز دل ما می گیرد وقتی به یاد رفتن غریب این بانو آن هم در سرزمین مادری اش می افتیم. در میان میلیون ها، میلیون ایرانی که زمانی به دوستی و رفاقت و همسایگی و حق مادری بسیار بیشتر از هر منیت، پول و ثروت بهاء می دادند.

شاید در آخر جایش باشد از دوست داران ایشان قدردانی کنم. کسانی که با حضورشان احساس زندگی را به این بانو می دادند، از بزرگانی چون آقای مسجد جامعه ای که کارت تبریک عید ۱۳۹۱ را در آخرین ملاقات ام روی میز اتاق دیدم و با قدردانی از این مرد سخن می گفت تا دانشجویانی که با مراجعه و گذاشتن پروژه ی پایان نامه های خود بر روی زندگی او احساس مفید بودن، ثمر دادن زحمات اش برای هنر و فرهنگ این سرزمین را به او اهداء می نمودند.
به یاد اولین روز دیدارم افتادم، زمستان ۱۳۸۹ برای مصاحبه نزد ایشان رفتم، شماره ی ایشان را از موزه هنرهای معاصر گرفتم وقتی تماس گرفتم گفت درحال انجام نقاشی برای جشنواره ی فجر موزه هنرهای معاصر است، چند روز بعد با یک دست گل در مقابل درب منزل قرار گرفتم، کمی دیر کرده بودم و می دانستم شاید عصبانی باشد اما با مشاهده ی دست گل، بسیار خوشحال شد، مرا در آغوش گرفت و دعوت ام کرد تا داخل بروم، بهم گفت تا کوزه ی روی میز را بردارم و پر از آب کنم. کوزه ی آب روی میز آمد. وقتی خواست دسته گل را در آن بگذارد، چشمان اش به فلزهای گره خورده به دور شاخه ها افتاد و گفت: این چی است؟ این، گل ها رو زخمی می کند. با چه شدتی نیرویش را در این سیم ها فرو می برد تا بازشان کند، کمک اش کردم و آنها را باز کردیم و با مشاهده ی خرامش گل ها در گلدان آب لبخندی به زیبایی همه ی محبت و عطوفت وجودش بر لبان اش نشست.
علاقه ی او به گل و گیاهان شهره ی آفاق بود و زندگی با همین گل ها و گیاهان سبزی که همه ی خانه اش را پر کرده بودند تمام نیرو، امید و طراوت او برای زندگی بود. همه ی انگیزه اش برای هر روز بیدار شدن و هرکس به خانه او می آمد می دانست که با ریختن آب برپای گلدان های این بانو چه نشاط و شعفی را به او می بخشد. حساب تمام گیاهان سبز خانه را داشت، حتی درختان رو به روی خانه و جلوی درب منزل. تا آخرین روز حیاتم، هر زمان چشم ام به سیب سبز کوچک هر درخت بی افتد، خاطره ی این غم حزین و رفتن غریب بزرگ زن نقاشی ایران را از یاد نخواهم برد. با چه صلابتی بر پاگرد ورودی خانه رو به کوچه ایستاده بود، لحظه ی خداحافظی بود،
– مرضیه بیا بشمار، این دو تا سیب، یکی هم آن طرف،‌ مال من و تو و مریم. هر روز چک می کنم کسی نکندشان تا با هم تو خانه بنشینیم و بخوریم.
افسوس که از آن کلام هیچ نماند جزء حسرت دیدار دوباره، صلابت حضور بانوی نقاش ایران بر همان پاگرد خانه، نگاه پرعاطفه، کلام شیرین و شیوا، توان و انرژی اش در رسیدگی و آب دادن به گیاهان خانه که با گرمای نفس های او هر روز نفس می کشیدند و آن سیب های سبز کوچک که هرگز بر میز خانه قرار نگرفتند.

خبر درگدشت منصوره حسینی در چند خبرگزاری

سایت عصر ایران

منصوره حسینی نخست با الهام از خط کوفی دست به ابداعات جدید زد و سپس خطوط ابداعی خود را تبدیل به یک ویژگی سبک‌شناختی و زیبایی‌شناسانه خاص کرد، به نحوی که با آن موفق به ایجاد سمفونی و ریتم و حرکت به نحوی غیرمستقیم همچون نت برای موسیقی در رویکرد نقاشانه خود گردید.
منصوره حسینی ـ نقاش نوگرا ـ ۱۷ روز قبل از دنیا رفت.
به گزارش ایسنا، حسینی که سال گذشته به دلیل بیماری قلبی و کهولت سن در بخش سی سی یو بیمارستان شهدای «تجریش» بستری شده بود، ۱۷ روز پیش در منزلش درگذشت و از آنجا که در تنهایی زندگی می‌کرد روز پنج شنبه – هشتم تیرماه -، درست ۱۵ روز پس از درگذشتش، توسط همسایگان جسد او به پزشکی قانونی منتقل شد.
جزییات مراسم خاکسپاری و تشییع او نیز به زودی اعلام خواهد شد.
منصوره حسینی سال ۱۳۰۵ در تهران متولد شد و در سال ۱۳۲۸ لیسانس نقاشی خود را از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران دریافت کرد، سپس در سال ۱۳۳۸ از آکادمی هنرهای زیبای رم پایان نامه گرفت .
هنگامی که حسینی در دانشکده هنرهای زیبا آموزش خود را آغاز کرد، این دانشکده چهار پنج سال بیشتر نداشت. او با پژوهش بسیار از بند آموخته‌های خشک دانشکده رهایی می‌گیرد، خودش معتقد بود: « مادام آشوب مرا تشویق می‌کرد، ولی حیدریان متلک می‌پراند و می‌گفت سزانـک شده‌ای، در حالی‌که من اصلاً سزان را نمی‌شناختم و سال‌های آخر دانشجویی بود که کم‌کم با کارهای او آشنا شدم.»
حسینی بعد از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه به‌عنوان نقاشی نوگرا فعالیت خود را ادامه می‌دهد و در چند نمایشگاه گروهی نیز شرکت می‌کند و سرانجام در اسفند سال ۱۳۳۳ برای ادامه تحصیل به ایتالیا می‌رود و در آکادمی هنرهای زیبای رم پذیرفته می‌شود.
او از نخستین هنرمندان ایرانی است که در دوسالانه ونیز حضور پیدا می‌کند و در سال ۱۳۳۶ نگارخانه «وانتاجو» در شهر رم نمایشگاهی از ۱۹ پرده نقاشی او را به تماشا می‌گذارد و «گزارشگر هنری روزنامه دومنیکا در این‌باره می‌نویسد:« به‌نظر می‌رسد که منصوره، نقاش آینده‌دار ایرانی و میهمان عاشق رم، هوشمندانه از «مکتب رم» بهره گرفته و حال و هوای نقاشی ما را با پیچیدگی تزیینی و خیالی نقاشی قدیم ایرانی درآمیخته‌ است.»
منصوره حسینی نخست با الهام از خط کوفی دست به ابداعات جدید زد و سپس خطوط ابداعی خود را تبدیل به یک ویژگی سبک‌شناختی و زیبایی‌شناسانه خاص کرد، به نحوی که با آن موفق به ایجاد سمفونی و ریتم و حرکت به نحوی غیرمستقیم همچون نت برای موسیقی در رویکرد نقاشانه خود گردید.
به گفته او این ویژگی برگرفته از روح عرفان اسلامی، معنویت شرقی و کلیت فرهنگ ایرانی است.
کارهای او در نمایشگاه‌های انفرادی و گروهی بسیار در ایران، ایتالیا، چکسلواکی، یوگسلاوی و از جمله دوسالانه‌های تهران ، دوسالانه ونیز، چهارسالانه رم و … به روی دیوار رفت و جوایزی از نمایشگاه «نقاشان آسیایی در رم» ، مسابقه ثبت زیبایی‌های رم ، مسابقه نقاشی از مناظر شهرستان جووانی کامپانو (۱۳۳۸)، نمایشگاه ملی هنر معاصر و … دریافت کرد.
نمایشگاه مروری بر آثار او سال ۷۷ در فرهنگسرای نیاوران و پنجمین نمایشگاه «پیشگامان نوگرایی در ایران» در موزه هنرهای معاصر ایران در سال ۱۳۸۳برپا شده است.

خبرگزاری میراث فرهنگی- گروه فرهنگ و هنر-منصوره حسینی، نقاش نوگرای ایرانی به علت بیماری قلبی و کهولت سن درگذشت و همسایگان، ۱۵ روز بعد، یعنی هشتم تیرماه متوجه درگذرشت او شدند.

منصوره حسینی نقاش و نویسنده در سال ۱۳۰۵ در تهران و در خانه ای بزرگ با معماری قاجاری به دنیا آمد. در همین خانه بود که یکی از پیشگامان هنر نوگرای ایران، نقاشی کردن را تجربه کرد. وقتی ۱۰ ساله بود در یک روز سرد زمستانی ، طرحی از درختان کاج حیاط خانه خود کشید و این باعث شد پدرش، برای او معلم خصوصی نقاشی بگیرد.

منصوره حسینی پس از دبیرستان به دانشکده هنرهای زیبا وارد شد و تحت تعلیم علی محمدحیدریان ، محسن مقدم و مادام امین فر قرار گرفت.سال ۱۳۳۳ در آکادمی هنرهای زیبای رم پذیرفته شد و استاد راهنمای او «امریکو بارتولی» بود که در نقاشی فیگوراتیو شیوه ای آزاد داشت. سال ۱۳۳۵ اثرش به بی ینال ونیز راه یافت و از آن زمان به بعد آثارش در نمایشگاه‌های متعدد داخل وخارج از کشور مورد توجه قرار گرفت.

منصوره حسینی، همواره دو گرایش تصویری (فیگوراتیو) و انتزاعی(آبستره) را به صورت موازی و در ارتباط با هم دنبال کرد. در نقاشی گل‌ها، منظره ها و تک چهره‌ها از سنت تصویری مدرن غرب بهره گرفت و در ترکیب بندی‌های انتزاعی و نیمه انتزاعی تمایلی آشکار به استفاده از عناصر سنتی ایرانی مانند خط و منحنی‌های موزون داشت.

منصوره حسینی، نقاش نوگرای ایرانی به علت بیماری قلبی و کهولت سن درگذشت و همسایگان، ۱۵ روز بعد متوجه درگذشت او شدند. خبر درگذشت او در حالی منتشر می‌ءشود که ۱۷ روز از رفتن غریبانه منصوره حسینی می‌گذرد و تاریخ خاکسپاری او هنوز مشخص نشده است.

حسینی در ویکیپدیا
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D9%86%D8%B5%D9%88%D8%B1%D9%87_%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86%DB%8C