انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

درنگی در زندگی مالینوفسکی

درسال ۱۸۰۴میلادی برو نیسلاو کاسپر مالینوفسکی (Bronislaw Kasper Malinowski )در شهرکراکوف(Krakow) در لهستان درخانواده ای فرهیخته چشم به جهان گشود. پدر وی لوکجان مالینوفسکی(Lucjan Malinowski )استاد زبان شناسی دانشگاه ژاگیلونیان(Jagiellonian) و مادرش ژوزفا(Josefa) بانویی فرهیخته بود که نقش او در تربیت مالینوفسکی بسیار مهم بود. مالینوفسکی تحصیلات دانشگاهی خود را از همان دانشگاهی که پدرش در آن تدریس می کرد آغاز نمود و در سال ۱۹۰۸ در رشته اصلی فلسفه و دو رشته فرعی ریاضی و فیزیک دکترای خود را از آنجا اخذ نمود. او سپس به آلمان رفت و در دانشگاه لاپیتزیک(Leipzig) مشغول به تحصیل شد و بعد از اندکی تحصیل به مدرسه اقتصاد و علوم اجتماعی(London School of Economic and Social Science)در لندن عزیمت کرد و در آنجا به تحصیل در رشته انسان شناسی پرداخت. مهمترین دلیلی که مالینوفسکی به رشته انسان شناسی علاقه مند شد، آشنایی اتفاقی او با اثر درخشان سرجیمز فریزر(Ser James Frazer) یعنی کتاب شاخه زرین(The Golden Bough) بود.

در این کتاب فریزر مجموعه عظیمی از عقاید، اسطوره ها، باورها، مناسک و آداب و رسوم جوامع ابتدایی را گردآوری کرده بود که برای مالینوفسکی جوان بسیار حیرت آور بود. مالینوفسکی توانست در لندن از دروس اساتید بزرگی چون سیلگمن(C.G.Seligman) و وسترمارک(Edward Wester Mark) بهره ببرد در سال ۱۹۱۶ مالینوفسکی دکترای انسانشناسی خود را بر اساس مطالعات میدانی درگینه نو و پژوهشی در مورد خانواده در استرالیا، از همین دانشگاه یعنی مدرسه اقتصاد و علوم اجتماعی لندن اخذ کند.
مالینوفسکی پژوهش های اسنادی زیادی را در مورد جوامع ابتدایی انجام داد تا اینکه سرانجام توانست به جزایر تروبریاند در شمال استرالیا برود و درمجموع نزدیک به دو سال درمیان بومیان این جزایر زندگی کند. البته باید به این نکته اشاره کرد که وقوع جنگ باعث شد که او از این جزایر سر در بیاورد. وقتی که جنگ آغاز شد، مالینوفسکی که هنوز تبعه ی یک کشور در حال جنگ با انگلستان بود با مسائل عدیده ای مواجه شد. زندگی او کاملاً تحت نظر بود و زیر ذربین زندگی می کرد. او بالاخره امکان یافت انگلستان را ترک کند و به عنوان یک تبعیدی جنگی در استرالیا اقامت کند، استرالیایی که تحت الحمایه انگلستان بود. (Lombard 1999:80-91) در همین سالها بود که مالینوفسکی اساس روش خود را یعنی مشاهده ی همراه با مشارکت( Participant Observation ) را پایه ریزی کرد.

این دگرگونی اساسی در روش که از آن به عنوان ” انقلاب مالینوفسکی” نام برده می شود به مالینوفسکی امکان داد که زبان این بومیان را به خوبی بیاموزد تا تمام جزئیات زندگی آنهارا اعم از باورها و عقاید، رسم و آداب زندگی و مناسک آنها را با وسواسی مثال زدنی ثبت و ضبط کند.

ماحصل اقامت مالینوفسکی در جزایر تروبریاند کتابهای فراوانی بود که در آن به تشریح و تحلیل مناسک، آداب و رسوم و باور های جوامع ابتدایی پرداخته بود بعد از خاتمه ی جنگ، با بازگشت به انگلستان در فاصله سالهای ۱۹۲۴ تا۱۹۴۸، در دانشگاه لندن به تدریس انسان شناسی پرداخت و در سال ۱۹۲۷ بود که در همین دانشگاه بر کرسی استادی تکیه زد. کلاسهای او به نحوی بود که منحصر به دانشجویان انسان شناسی و حتی علوم اجتماعی نمی شد و بسیاری از اندیشمندان، بزرگان و اساتید سایر رشته ها را گرد هم می آورد و همواره کلاسهای او یکی از پرازدحام ترین و بحث برانگیزترین کلاسهای دانشگاه بود.

مالینوفسکی در سال ۱۹۳۸ میلادی به ایالت متحده نقل مکان کرد و تا پایان عمر خود یعنی سال ۱۹۴۲ در دانشگاه ییل(Yale University) به تدریس و پژوهش پرداخت و در پایان عمر خویش، جوامع آفریقایی نظیر قبایل چاگا(Chagga)، بمبا(Bemba) و سوازی (Swazi)در شرق افریقا، قبیله ی هوپی (Hopi)درآریزونای آمریکا و زاپوتک های(Zapotecs ) مکزیک، توجه او را معطوف خود کرده بودند.

مالینوفسکی دو بار ازدواج کرد: اول در سن ۳۴ سالگی بعد از بازگشت از استرالیا با دختر یک استاد شیمی به نام الیز روزالین(Elise Rosaline Masson) که از او صاحب سه فرزند شد و دوم در سن ۵۶ سالگی یعنی سال ۱۹۴۰ بعد از مهاجرت به ایالت متحده با یک نقاش امریکایی به نام آنا والتا هیمن جویس(Anna Valetta Hyman -Joyce ) که بعد از مرگ مالینوفسکی بسیار از کارهای منتشر نشده او را به چاپ رسانید.

حاصل عمر علمی مالینوفسکی را می توان به دو دسته تقسیم کرد:

الف: شاگردان

ب: آثار

الف: مالینوفسکی در مدت تدریس خود بسیاری از بزرگان انسان شناسی را توانست تربیت کند که از آن جمله می توان به اورانس پرچارد(I.E. Evans-Pritchard)، سر ریموند فیرث(Ser Raymond Firth)، پادر میکر(Hortense Powder Marker)، ریچاردز(Audrey Richards) ،کابری(Phyllis Kaberry)، فورتس (Meyer Fortes )و هاگبین(-Jan Hogbin) اشاره کرد.

ب: مالینوفسکی در طول حیات خود کتابهای ارزشمندی را منتشر کرد و تعدادی از آن ها نیز بعد از مرگ مالینوفسکی به چاپ رسید:

– خانواده در میان بومیان استرالیا (۱۹۱۳)

– بومیان مایلو(۱۹۱۵)

– آرگونوت های پاسیفیک غربی(۱۹۲۶)

– اسطوره در روانشناسی بدوی(۱۹۲۶)

– جنایت و آداب و رسوم در جامعه وحشی(۱۹۲۶)

– پدر در روانشناسی ابتدایی(۱۹۲۷)

– روابط جنسی و سرکوب در جامعه وحشی(۱۹۲۷)

– زندگی جنسی وحشیان در شمال غربی ملانزی

– باغ های مرجانی و جادوی آنها(دو جلد)، (۱۹۳۵)

– بنیان های ایمان و اخلاق(۱۹۳۶)

آثار زیر بعد از مرگ مالینوفسکی توسط آنا والتا هیمن جویس، همسر آمریکایی اش منتشر شد:

– یک نظریه ی علمی درباره ی فرهنگ(۱۹۴۴)

– آزادی و تمدن(۱۹۴۴)

– پویایی دگرگونی فرهنگی(۱۹۴۵)

– جادو، علم و دین و مقالات دیگر(۱۹۴۸)

– یک دفترچه خاطرات به معنی واقعی کلمه(۱۹۶۷)

از میان آثار فوق، دو اثر از اهمیت ویژه ای برخوردارند: اول کتاب یک دفترچه خاطرات به معنی واقعی کلمه و دوم کتاب یک نظریه علمی درباره ی فرهنگ. اولی از آن رو حائز اهمیت است که درتاریخ انسان شناسی نقش مهمی داشته است. این کتاب حاوی یادداشت های روزانه مالینوفسکی است که در طی سال های حضورش در تروبریاند استرالیا ثبت کرده است. این یادداشت ها که بر خلاف نوشته های دیگرش به زبان لهستانی نوشته شده و جنبه خصوصی داشته، نکات ریز و دقیقی درباره ی مشکلات و جزئیات روش او را روشن ساخته است.

برای مثال این کتاب نشان داده است که مالینوفسکی علاوه بر روش مشاهده ی همراه با مشارکت بسیاری از اطلاعات خود را از مطلعان محلی بدست آورده است. این کتاب بارها مورد سوءاستفاده مخالفان انسان شناسی و روش مالینوفسکی یعنی مشاهده ی همراه با مشارکت قرار گرفت تا به زیر سئوال کشیدن صداقت حرفه ای مالینوفسکی وبارز ساختن برخی عبارتهای تحقیر آمیز او در مورد بومیان منطقه، اصولاً روش انسانشناسی را زیر سئوال ببرند.( – Geertz 1986:71-90)

با وجود این، باید به دو نکته توجه داشت: در مورد اول، یعنی نقد صداقت حرفه ای مالینوفسکی، چندان دور از حقیقت نیست. تأکید فراوان او بر روش مشاهده ی همراه با مشارکت و لزوم زندگی کردن با موضوع تحقیق بدون انگشت گذاردن بر این واقعیت انجام می شد که که اولاٌ، حضور طولانی مدت خود وی در جزایر تروبریاند استرالیا به دلیل اجبار جنگ بود. مالینوفسکی تبعه کشوری در جنگ با متفقین اروپایی بود و ناچار بود یا در انگلستان در اقامت زیر نظر زندگی کند و یا به نقاط دور دستی مثل تروبریاند در استرالیا برود و ثانیاً، تاکید بیش از حد مالینوفسکی بر روش مشاهده ی مشارکتی و لزوم زندگی کردن انسان شناس در محیط این توهم را بوجود آورده بود که گویی با حضور فیزیکی درمحل پژوهش ولو بدون آمادگی قبلی می توان خواه ناخواه به واقعیات دست یافت که طبعاً این ضربه ای بوده است که به روش شناسی انسان شناختی وارد ساخته است. گرچه حضور فیزیکی لازم است ولی هرگز شرط کافی به حساب نمی آید. امروزه می دانیم که پژوهشگران انسان شناسی همواره از مشاهده مشارکتی و اطلاع رسانی باهم استفاده می کنند و این دو نافی یکدیگر نیستند.

در مورد دوم، یعنی بکار بردن الفاظ تحقیرآمیز بایدگفته شود واژه هایی مثل ” وحشی ” و ” سیاه ” در زمان ما لینوفسکی، یعنی در نیمه قرن بیستم بسیار رایج بوده و نمی توانسته به عنوان تحقیر بومیان محسوب شود ودر واقع، ایراد دوم مخالفان به هیچ وجه پذیرفته نیست.

اما کتاب دوم که بسیار مهم است کتاب” یک نظریه ی علمی در باره ی فرهنگ” است. در این کتاب، ما لینوفسکی اساس نظریه ی خود را در مورد فرهنگ بصورت کاملاً مسنجم به خواننده ارایه می کند.

نقش مالینوفسکی در شکل گیری اندیشه علوم اجتماعی

تأثیر مالینوفسکی در اندیشه انسان شناسی بر هیچکس پوشیده نیست. او را بی گمان باید پدر مکتب کارکردگرایی(Functionalism) دانست و سخن گفتن از مالینوفسکی بدون توجه به مبحث کارکرگرایی بی معناست. مقاله ای که او تحت عنوان ” فرهنگ” در سال ۱۹۳۱برای دایره المعارف علوم اجتماعی نوشت هنوز به عنوان بنیادی ترین بیان نامه این گرایش نظری مطرح می باشد.( فکوهی۱۳۸۱: ۱۶۷)

کارکردگرایی مانند اشاعه گرایی(- Diffusionism) یکی از مکاتبی بود که در مقابل مکتب غالب و قدرتمند قرن نوزدهم یعنی تطورگرایی(Evolutionism) با پایه گرفتن از نظریات کنت(Auguste Conte) هربرت اسپنسر(H.Spenser) و امیل دور کیم(Emile Durkheim) ظاهر شد و به وسیله مالینوفسکی و رادکلیف براون(Radcliff-Brown) به انسان شناسی اجتماعی(Social Anthropology) بریتانیا وارد گردید.

کلمه کارکرد(Function) در زبانهای اروپایی در دو معنی ریاضی و بیولوژی بکار گرفته شده است. در معنی اول آن در فارسی باید به جای فونکسیون از کلمه ” تابع” استفاده کنیم برای مثال می گوئیم که “الف” تابعی است از”ب”، یعنی هر تغییری در “ب” ، “الف” را نیز تغییر می دهد به عبارتی در این حال گفته ایم که “الف” کارکردی دارد که در رابطه با “ب” معنی می دهد . در این رویکرد از کارکرد سه مفهوم اساسی مشاهده می شوند که در سایر اشکا ل کارکردی نیز همواره حضوری دائمی دارند: ۱- کل۲- جزء ۳- رابطه(Houzel 1999:135)

منظور از کل، مجموعه ایست از اجزایی که رابطه ای خاص با هم دارند. در همین تعریف، مفهوم جزء و رابطه نیز مشخص شده اند. در مفهوم ریاضی، رابطه یک یا چند جز را با کل و رابطه یک یا چند جزء با یک یا چند جزء دیگر، روابطی تابعی (کارکردی) هستند که در آنها اولاً تغییر یک جز بد اجزا تأثیر می گذارد و ثانیاً به دلیل اول به نوعی قابلیت پیش بینی در آنها پدید می آورد که در اینجا به ساخت گرایی(Structuralism) نزدیک می شویم.

در معنی دوم آن کارکرد همان معنایی را داراست که به صورت رایج در جامعه شناسی و انسان شناسی وجود دارد یعنی عملکردی که ناشی از یک نیازبوده باشد و بتواند به آن نیاز پاسخ گو باشد. دراین معنی کارکرد در درون خود دو مفهوم اساسی یعنی “جامع نگری”( Holism) دیگری سود مندی(Utility) را حمل می کند. جامع گرایی به معنای آنکه هر پدیده ای را باید به عنوان جزئی از یک کل تحلیل کرد که مشخصات آن در درک نقش این جزء اساسی باشد.( Harris 1968:159-161.)و سود مندی از رو که هر کاری فایده ای داشته باشد یعنی پاسخی باشد به نیازی که در جامعه مطرح شده است.( Lesser 1985:466-478) به طور کلی مهمترین مشخصات کارکردگرایی عبارتند از:

۱- پیوستگی و وابستگی متقابل میان اجزا یک کلیت

۲- عمومیت داشتن کارکردها در سراسر جامعه و در میان همه اعضا

۳- اصل ضروریت کارکردی یعنی هر آن چیزی که وجود دارد ضروری است.

در واقع، این سه اصل اساسی که در انسان شناسی اجتماعی انگلستان در سالهای دهه ی ۳۰-۴۰ میلادی تدوین شدند به دو گرایش منتهی شدند:

اول، گرایش به نوعی کارکردگرایی ساختاری (Structural-Functionalism)که مهمترین نماینده آن رادکلیف براون بود. در این گرایش اصل بر”توازن”( Equilibrium)است. این نظریه که بعدها به جامعه شناسی و انسان شناسی آمریکا نیز سرایت کرد، نظام اجتماعی چون ماشین بزرگ و پیچیده ای درک می شود که اجزا به هم وابسته اند و هدف آنها کارکرد بهینه(Optimal Function) است.( Lombard 1994:83) دوم، گرایشی است که به مالینوفسکی اختصاص دارد. در این رویکرد برخلاف رادکلیف براون و دور کیم، که کارکرد را پاسخ به نیازهای اجتماعی می دانند، مالینوفسکی آن را پیش از هر چیزی پاسخی به نیازهای فردی و بیولوژیک معرفی می کند. از این لحاظ مالینوفسکی انسان شناسی است که سعی کرده انسان شناسی را به روان شناسی نزدیک سازد؛ هر چند او فرویدیسم را دارای نقایص زیادی می دانست . برای مثال نشان داد که عقده ی ادیپ(Oedipe complexe) که یکی از مفاهیم اصلی فروید می باشد، در جوامع، در تبار ابتدایی کاربردی ندارد و در این جوامع دایی است نقش قانون یا فرامن(Surmoi) را بر عهده دارد. مالینوفسکی نشان می دهد که در جزایر تروبریاند، خصومت پسر، نه به پدر بلکه متوجه دایی اوست، زیرا دایی مسئول تربیت پسر است و فرمان می دهد در حالیکه پدر بر خلاف دایی با پسرش خیلی صمیمی است و هیچگونه تسلط و قدرتی را بر او اعمال نمی کند.( Eysenck 1985:125)

اسطوره ها مبحث دیگری است که مالینوفسکی تحلیل مهمی روی آن انجام داده است.او اسطوره را ستون فقرات جوامع ابتدایی می پندارد و هر نوع نظام اعتقادات افسانه ای و اسطوره ای را نوعی پاسخ فرهنگی به ترس مبهم از دشمن و مصیبت های طبیعی می داند که انسان آن را به سوی گذشته (اعتقاد به بهشت گمشده ی آغازین) و به سوی آینده (اعتقاد به فرجام) فرافکنی می کند. در واقع ، گذشته توجیه کننده ی وضعیت کنونی اوست که در سقوط و شرایط زمینی اش و آینده ، تسلی بخش رهایی از این وضع و دستیابی به بهشت موعود است.( Cohen 1969:321)

سرانجام جا دارد که به نوآوری مهم مالینوفسکی در زمینه روش اشاره کنیم ابتدا جا دارد به این نکته اشاره شود که در تاریخ انسان شناسی و مردم شناسی از گذشته های بسیار کهن با روشهایی بسیار نزدیک به این روش (روش مشاهده مشارکتی) مواجه بوده ایم که بسیاری از دانشمندان آن را به کار می بردند، از آن جمله می توان به هردوت و گستره پهناور تاریخ نویسان و جعرافیا نویسان در تمدن اسلامی اشاره کرد. اندیشمندانی چون ابن بطوطه، ابن حوقل، ادریسی، ابن خلدون و…، در نوشته هایشان در آن واحد، از مشاهدات خود و مشاهدات دیگران استفاده کرده اند و البته بدون دیدگاه انتقادی و گاه با اعمال دیدگاه های متعصبانه. ولی مالینوفسکی را نمی توان مبدأ اصلی روش ” مشاهده مشارکتی” دانست. سوای آن پیشینه ی کهن، بکاربردن این مفهوم برای نخستین بار توسط یک دانشمند فرانسوی به نام ژوزف- ماری ژراندو(Joseph Marie Gérando) انجام شد که در سال ۱۸۰۰ یک کتاب راهنمای روش مردم شناسی با عنوان ” ملاحظاتی درباره ی روشهای مختلف مشاهده مردمان وحشی” برای استفاده در مأموریت علمی کاپیتان بودن تهیه کرده بود.

در این راهنما ژراندو توصیه کرده بود که بهترین راه برای شناختن وحشی ها آن است که پژوهشگر به یکی از خود آنها تبدیل شود. ولی مالینوفسکی اولین کسی بود که از این روش بصورت عملی سود برد و آثار زیادی را منتشر کرد.

روش مشاهده ی مشارکتی در واقع نوعی موضع گیری در مقابل روش های قبلی علوم اجتماعی است که در آن موضع مورد بررسی به یک شیء تبدیل شود. درست است که مالینوفسکی با این اصل دور کیمی موافق بود که پژوهشگر می بایست با ذهنی خالی وارد جامعه مورد بررسی شود و تمام پیش داوری های خود را کنار بگذارد اما این اصل روش دور کیمی یعنی برخورد شیء گونه با موضوع مورد بررسی را نفی می کرد. مالینوفسکی با این رویکرد، فاصله ای میان موضوع و پژوهشگر را زیر سئوال می برد زیرا معتقد بود که این فاصله گذاری به یک رابطه سلطه تبدیل می شود. رابطه ای که به درک نادرست منجر خواهد شد. از این رو بود که مالینوفسکی بر این باور بود که خود محقق نیز باید جزئی از واقعیت مورد بررسی قرار بگیرد ، زبان آنها را بیاموزد و به آنها نزدیک شود در صورتی که دیگر وجود او در جامعه به عنوان محقق احساس نشود و گفتیم که مالینوفسکی در کنار یادداشتهای شخصی خود نشان داد که مشاهده ی همراه با مشارکت تنها منبع اطلاع او نبوده، اما با این حال مالینوفسکی با تجربه عملی خود پایه گذار روشی بوده که پس از او به صورت رایج ترین و ضروری ترین روش در هر گونه مطالعه ی انسان شناسی در آمده است. البته باید اشاره کرد که مالینوفسکی در روش خود با تعمدی خاص عمل کرده که انگیزه آن ظاهراً تمایل به کمرنگ کردن سهم انسان شناسان نسل اول در شکل دادن به علم جدید و بر عکس پر رنگ کردن نقش خود بوده است. او حتی موجب بوجود آمدن تصوری منفی نسبت به نسل اولی ها شد که به تحقیر به آنها انسان شناسان پشت میز نشین(Armchair anthropologists) گفته می شد. خوشبختانه قضاوت در مورد آنها از دهه ی ۷۰ تغییر کرد و ارزش نظری مطالعات آنها توانست، تکیه زدن صرف بر برخی گردآوری ها از داده های خام، مفاهیم پایه ای و مستحکمی را برای انسان شناسی بوجود بیاورند.( Mercier 1984:125-127)

نکته پایانی که در مورد روش مالینوفسکی مهم جلوه می کند مسئله تحلیل همزمان(Synchronic analysis) اوست. به این معنا که محقق درتحلیل خود یک برش همزمان را در نظر می گیرد. درحالیکه درروش تاریخی برای تحلیل پدیده ها بر گذشته و چگونگی تطور آن ها و روابط علّی ناشی از گذشته تاکید می شد.

در حالیکه تحلیل همزمان، مجموعه را تنها در حال حاضر بررسی می کند زیرا مفهوم کارکرد فقط در زمان حاضر معنی می دهد و البته درست همین در نظر نگرفتن ابعاد تاریخی، یکی ازانتقادات مهمی است که به روش مالینوفسکی وارد شده است.( فکوهی ۱۳۸۱: ۱۷۰)

منابع:

۱- فکوهی، ن.، ۱۳۸۱، تاریخ اندیشه و نظریه های انسان شناسی، تهران، نشرنی.

۲- Lombard, J., 1994, Introduction a l anthropologie, Paris, Armand Colin.

۳- Geertz, C., 1986, Savoir local savoir global, les lieux du savoir, Paris, PUF.

۴- Cohen, P., 1969, “Theories of Myth”, in, Man, 4: 337-353.

۵- Mercier, P., 1984, Histoire de l anthropologie, Paris, PUF.

۶- Eysenck, J., H., (1985) Decline and fall of the Freudian empire, England, penguin book.

۷- Harris, M., 1990, Emics and Ethics, New bury Park, CA, Sage Publications

۸- Lesser, A., 1985, “Functionalism in Social Anthropology”, in, History, Evolution and the concept of culture, selected paper by Alexander Lesser (ed.) Sidney W. Mintz, Cambridge, Cambridge University Press.

۹- Houzel, C., 1999, “Notion de Fonction”, in, Encyclopédie Universalis, 1999, Cd- Rom.