انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

درشبه جزیره بالکان:ازامپراتوری عثمانی تا جنگ‌های یوگسلاوی، قدیمی‌ترین اسلام اروپا

بیش از یک هزار سال است که اسلام در پهنه ای از روسیه تا ”آندُلس“ رواج داشته. این مذهب در پی فتوحات عثمانی در شبه جزیره ”بالکان“ ریشه دواند و در سازشی ویژه با تجددی بار و بر گرفت که سوسیالیسم نقش خود را بر آن نهاده بود. اسلام با تنوع بسیار به تبع حال و هوای هریک از کشورهای این خطه، از تضادها، کشاکش میان نسل ها و تأثیرات بیرونی برکنار نماند.

در پایان ماه اکتبر ۲۰۱۵، ”ویکتور اوربان“، نخست وزیر مجارستان، تصریح کرده بود که «اسلام دخلی به اروپا ندارد؛ مجموعه احکامی است که برای سپهر دیگری پدید آورده و آنرا به قاره ما وارد کرده اند.» طولی نکشید که ”حسین کاوازویچ“، رئیس العلما و رهبر جامعه اسلامی ”بوسنی ـ هرزگوین“ به لحن خشکی به او یادآور شد که ادیان یهود و مسیحیت هم بیرون از اروپا پدید آمده بودند.

بزرگان مسلمان جنوب شرقی اروپا غالبا برآنند تا با تأکید بر سرگذشت طولانی اسلام در ”بالکان“، جوامع خود را که بدواً از مهاجران ترکیب یافته بود، متمایز از جوامع غربی نشان دهند. البته این دغدغه ریشه یابی، به ادعاهای «بومی نژادی» ملی گرایان بالکان ره می گشاید، که به این مدعا راغب اند که حقوق بهتر پا گرفته، قوانین خلق هایی هستند که کهن تر از دیگران در سرزمینی زیسته اند. اما اینهمه پژواک واکنش به وسواس های اسلام هراسی نیز تواند بود که مذهب اسلام را پدیده ای بیگانه با این سرزمین می انگارند. گرایش ظریف تری نیز در گفتارها، فرض را بر این می گذارد که اسلام منطقه ”بالکان“ از چشم انداز فرهنگی متفاوت از آئین مرسوم در جهان عرب، افریقا یا آسیاست، و به این اعتبار سازگاری بیشتری با هویتی دارد که برای اروپا می انگارند.

تاریخ طولانی اسلام در اروپا از قرن هشتم آغاز می گردد. پس از دوران خلافت اسلامی در آندُلس (۱۴۹۲ ــ‌۷۱۱)، در شبه جزیره ”ایبری“، و امارت صِقِلّیه (۱۰۹۱ ــ ۹۴۸)، این دین در ”قفقاز“، ”کریمه“ و سپس به مدد فتوحات عثمانی، در ”بالکان“، استقرار یافت. برخی روایات مدعی اند که حتی پیش از آنکه سپاهیان ترک از رود ”اورس“ در ”تراس“ بگذرند (۱۳۷۱)، دراویش رهپوی صومعه ها، در آن هنگام هم، ”بالکان“ را زیر پا می گذاشتند و بومیانی را که کمابیش به دین مسیحیت در آمده و غالبا دستخوش اغوای آیین های ارتدادی نظیر ”بوغومیلیه“ [*] بودند به طریقت خود فرا می خواندند (نوشته پایان متن را بخوانید). با اینهمه برپایی شالوده های اداری عثمانی از قرن پانزدهم بود که تغییر مذهب جمعیت های مستقر در این خطه را سبب شد.

امپراتوری عثمانی هرگز گرویدن به اسلام را اجباری نساخت، اما در حینی که نامسلمانان در ازاء برخورداری از حمایت سلطان ناگزیر به پرداخت مالیات های ویژه ای بودند، تنگناهایی را نیز در بهره مندی از مالکیت، بر آنها روا می داشت و برگماردن آنها را به برخی شغل های فرماندهی مدنی و نظامی هم ممنوع ساخته بود، تغییر مذهب زنجیره ای از مزایای مشخصا مالیاتی در پی داشت.

در ”بوسنی ـ هرزگوین“ این تعییر مذهب سریع و انبوه بود ، و از قرن پانزدهم یخش بزرگی از نخبگان آن خطه را در بر می گرفت. پدیده ای به زعم برخی از مورخان یادآور خاطره کلیسای بوسنیایی که آرای «ارتدادی» نزدیک به ثنویت پیروان ” بوغومیلیه“ [*] یا ”کاتاریسم“ [**] را موعظه می کرد، که به فراخوان پاپ ”اونوریوس سوم“ در سال ۱۲۲۵ به جنگ صلیبی علیه اعتقادات این کلیسا انجامید. جستجوی مصرانه نشانه های برجای مانده از ”بوغومیلیه“، به تاریخ نویسان بوسنیایی رخصت داد تا سازگاری اسلام را با محیط بر شمارند و تغییر مذهب را بیشتر برآمد ویژگی ملی برشمارند تا نتیجه عامل بیرونی (هجوم عثمانی). درواقع، ارزیابی رشته پیوند دشوار است. دلیل سرعت گرویدن به اسلام خصوصا در ضعف ساختارهای هم کلیسای کاتولیک و هم کلیسای ارتدوکس، به یک اندازه نهفته بود (۱). اسلام در مناطقی آسان تر توانست جای پایی بیابد که بر بستری تاریخی، نزاع میان مسیحیت غربی و مسیحیت شرقی در امتداد سرحدّات مقرر در سال ۳۹۵ امپراتوری روم جریان داشت ــ در ”بوسنی ـ هرزگوین“ و همچنین در ”قره طاغ“ (نوشته پایان متن را بخوانید).

بر عکس، پدیده تغییر مذهب در سپهر آلبانیایی آرام و تدریجی بود. در ”کوسوو“، آلبانیایی ها در برخی از دهکده ها آشکارا خود را پیرو اسلام می نمایاندند، اما آیین های مسیحی را پنهانی به جا می آوردند. مردان، صاحبان مکنت و انتقال دهنده آن، مسلمان و زنان که مبادی مذهب را به کودکان می آموختند مسیحی بودند. در منطقه ”ویتی/ویتینا“ [به ترتیب به تلفظ صربی و البانیایی]، مدارای مذهبی که در سال ۱۸۳۹ با ” خط شریف گلخانه“، نخستین فرمان اصلاحات امپراتوری عثمانی [تنظیمات] اعلام گردید، در تعارضی آشکار نتایج غمباری به دنبال آورد: روستائیانی که تا آنوقت آنها را مسلمان می پنداشتند اندیشیدند که از آن پس می توانند ایمان خویش به مذهب کاتولیک را آشکار سازند؛ اقرار به ارتدادی که سرکوبی بی درنگی در پی داشت. بدینسان ساکنان دهکده ”بیناتث/بیناچه“ و ”ستوبلا“ را به سمت ”آناطولی“ بیرون راندند (۲). فراتر از تصویر پس از واقعه ای که ناسیونالیست ها، خواه آلبانیایی یا صرب از این آمیزش غریب مذاهب، در نگاهی به گذشته ارائه می دهند، پیچیدگی هویتی ”کوسوو“ را دستکم تا قرن نوزدهم در رویکرد و برداشت آنان به روشنی می توان دید.

امپراتوری عثمانی کلیسا های ارتدوکسی را مخاطب خود می شناخت که در کشورهای بلغارستان، رومانی و صربستان، شالوده استواری یافته بودند و سرپرستی ”مله“، یا محاکم شرعی «جوامع [اهل ذمه] مورد حمایت» سلطان را به آنها می سپرد. در سال ۱۲۱۹، ”ساوای قدیس“ پسر ”استفان نمانیا “ شاهزاده صرب، توانست برپایی یک کلیسای ارتدوکس مختار به برگماری اسقف خاص خود در صربستان را به مطران ”بیزانس“ باز شناساند. پس از فتح عثمانی در سال ۱۵۵۷، اسقف ”مکاریه“، برادر یا برادر زاده ”محمد پاشا سوکولویچ“ وزیر اعظم، از تبار خاندانی اشرافی در حاشیه بوسنی و صربستان که به اسلام گرویده بود، حق خود گردانی کلیسای صرب را به این نهاد مذهبی بازگردانید. محاکم ”مله“ شالوده های اولیه ملی گردیدند، که از قرن پانزدهم و به ویژه از قرن نوزدهم به خدمت توسعه ناسیونالیسم مدرن درآمدند. ریشه های سرشت ملی کلیسا های مختلف ارتدوکس را در همین باید جست.

اما این پویه مسلمانان را برکنار می داشت. آنها رعایای امپراتوری بودند بدون آنکه بتوانند خود را با هویت ساختار طایفه ای مشخصی، خواه زبانی یا «ملی» بازشناسانند. به این عنوان آنها دیری به باب عالی (دربار عثمانی) وفادار ماندند و حتی با ناسیونالیسم خلق های مسیحی به مخالفت بر آمدند. مسیحیان هم به سهم خود، اغلب، همه مسلمانان را، حتی اگر آلبانیایی زبان یا ”اسلاو“ تبار بودند، «ترک» می انگاشتند.

جابجایی بی وقفه جمعیت

در سال ۱۶۶۰، ”اولیا چلبی“ جهانگرد نامدار عثمانی در بازدید از ”بلگراد“ «شهری چنان جادویی که توصیف آن ممکن نیست»، در برابر آثار هنری پایتختی به شگفتی در آمد که آنوقت لااقل ۱۷ هزار خانه متعلق به مسلمانان و ده ها مسجد داشت (۳). امروز از آنهمه، تنها مسجد ”بایراکی“ برجای مانده که در سال ۱۷۷۵ بنا گردید و هنگام شورش ضد آلبانیایی ماه مارس ۲۰۰۴ (۴) آسیب فراوانی دید. در سال ۱۸۰۴، نخستین شورش صرب ها که طولی نکشیده قیام یونانی ها را هم در پی داشت، از فروپاشی تدریجی امپراتوری عثمانی و کاهش فضای استقرار جمعیت های مسلمان شبه جزیره بالکان خبر می داد. با اینحال پس از دومین شورش صرب ها در سال ۱۸۱۵ بود که «ترک»ها را از سرزمین های برکنده از امپراتوری عثمانی بیرون راندند؛ و دسته دسته مسیحیان مناطق زیر سیطره عثمانی ها در جهتی معکوس، به جانشینی آنها بدانسو روان گردیدند. گسترش تدریجی کشور قره طاغ (مونته نگرو)، با دست آورد کشتارها و تغییر اجباری مذهب به کیش ارتدوکسی، کوچ مسلمانان آن خطه را نیز برانگیخت (۵). در سرزمین هایی که از سال ۱۸۲۱ از جنگ استقلال یونان اثر پذیرفته بودند، همین سرنوشت در انتظار هم کیشان آنها بود. همه اینها بر سیل پناهندگان (مهاجر) می افزود که از «کشور جنگ زده» (دار الحرب) می گریختند تا به «قلمرو اسلام» (دار الاسلام) بپیوندند. چنین بود که تصریح تدریجی هویت مذهبی کشورهای ملی در شبه جزیره بالکان در قرن نوزدهم، به جابجایی انبوه جمعیت ها انجامید.

در سپهر آلبانی، که اکثریت جمعیت های آن به مذهب اسلام گرویده بودند، تشکیل هویت ملی نتوانست از الگوی مسحیان ارتدوکس گرته برداری کند. «آلبانیایی گری» با «عثمانی گری» در آمیخت: مروجان ناسیونالیسم آلبانیایی از وجود وفاداری دوگانه ای نسبت به امپراتوری عثمانی، «میهن عام»، و آلبانی «میهن خاص» دفاع می کردند. به دنبال چنگ روسیه و ترک در سال ۱۸۷۸ و کنگره برلین، که بر تقسیم سرزمین های عثمانی در اروپا صحه نهاد، روز ۱۰ ژوئن ۱۸۷۸، سرشناسانی از تمام سرزمین های آلبانیایی متعلق به امپراتوری، به قصد تصریح عزم خویش به باقی ماندن در قلمرو نفوذ ”باب عالی“، اما در صحن منطقه ای وحدت یافته و مختار (ولایت)، در ”پریزرن “ [کوسوو] گرد آمدند.

با ابنحال قدرت های بزرگ «معضل آلبانیایی» را نادیده گرفتند. مجمع ”پریزرن“ را چون نخستین مظهر و نمود ناسیونالیسم مدرن آلیانیایی انگاشته اند، که در فراسوی شکاف های مذهبی قرار داشت. مورخان آلبانیایی تعلق بنیانگذاران «باز زایی ملی» را به حلقه صوفیان ”بکتاشیه“ مانند، ”نعیم فراشری“ (۱۹۰۰ ــ‌ ۱۸۴۵) یادآور گردیده اند؛ شاعری که ”کربلایا“، شعر حماسی درازی را در باره نبرد ”کربلا“ (۶۸۰)، نقطه گسست تاریخ اسلام در ذهنیت اغلب سنی مذهبان و برداشت شیعیان و درویشان صوفی از همان تاریخ سروده بود. بدینسان طریقت ”بکتاشیه“ متمایز از اسلام سنی، «ایمانی ملی» گردید که توانست وجود یک ملت را برجسته سازد.

در پایان نخستین جنگ شبه جزیره ”بالکان“ (۱۹۱۲)، امپراتوری عثمانی ناگزیر، واپسین مستملکات خود را در اروپا از دست داد. در حالی که آلبانیایی ها روز ۲۰ نوامبر ۱۹۱۲ در شهر ساحلی ”ولوره“ استقلال خود را اعلام می داشتند، سپاهیان سلطان رویاروی تهاجم مشترک ارتش های بلغار، یونان، قره طاغ و صرب عقب نشستند. در سرزمین هایی که جمعیت های آنها اکثراً مسلمان بودند، در ”کوسوو“ و ”مقدونیه“، برخی ”بگ“ها کوشیدند با ارتش های مجمع ”بالکان“ به مخالفت برآیند، اما آنوقت دیگر صدها هزار تن راه تبعید را در پیش گرفته بودند. در سال ۱۹۲۰، در پایان جنگ جهانی اول، وزارت داخله ترکیه تخمین می زد که اندکی بیش از ۴۰۰ هزار پناهنده را پذیرفته است؛ ستیزه ها ده ها هزار کشته برجای نهاده بود. مهاجرت مسلمانان بالکان در فاصله میان دو جنگ جهانی، در چهارچوب تبادل جمعیت میان یونان و ترکیه که عهدنامه ۱۹۲۳ ”لوزان“ پیش بینی کرده بود نیز ادامه یافت.

پس از جنگ جهانی دوم، نیز عهدنامه هایی میان یوگسلاوی سوسیالیست و ترکیه به امضا رسید که به عزیمت حدود ۲۰۰ هزار تن مسلمان از ”مقدونیه“، ”کوسوو“ و ”سنجاک“ از توابع ”نوی پازار“ انجامید. مشخصا حومه گسترده ”بایرام پاشا“ در ناحیه ”استامبول“ از این مهاجران پر شد. از اینرو با تداوم جنگ ها و جابجایی جمعیت ها، استقرار جغرافیایی مسلمانان جنوب شرقی اروپا بی وقفه، دستخوش تغییر بوده، و همگونگی تدریجی جمعیت سرزمین ها را به دنبال آورده، هرچند هم زیستی مذاهب در همه جا چونان سنت و رسمی باقی مانده است. وانگهی این امر فقط ویژگی منطقه بالکان نیست: تا قرن بیستم وضعیتی مشابه در این منطقه برجای ماند و سرانجام تعدادی از مناطق خاورمیانه را نیز در بر گرفت که در آنها جوامع یهودی و مسیحی مهمی به سر می بردند.

در فرجام جنگ جهانی دوم، جدا از یونان که به ورطه جنگ داخلی در غلتیده بود، رژیم های کمونیست در تمام کشورهای دیگر بالکان بر سر کار آمدند. حکمرانان جدید مذهب را نشانه عقب ماندگی انگاشتند که می بایستی با آن به نبرد برخاست. طی دهساله اول پس از جنگ، رهبران مذهبی پیشین را کنار زدند و چهره های سازشگری را جایگزین آنان ساختند. اشتراکی کردن وجوه مختلف حیات اجتماعی، در حالی شأن و موقعیت نخبگان سنتی مسلمان را تباه کرد که سیاست های «تربیتی» به قصد ممنوعیت حجاب اسلامی را پیش گرفته بودند. با اینهمه، دیری نپایید که تحولات در کشورهای پیمان ”ورشو“ (بلغارستان، رومانیا، و تا سال ۱۹۶۸ آلبانیا) و یوگسلاوی «دگر اندیش» در مسیرهایی واگرا پیش رفتند. درگیر شدن رژیم مارشال ”تیتو“ در جنبش عدم تعهد، که نخستین کنفرانس رسمی آن در سال ۱۹۶۱ در ”بلگراد“ برگزار شد، نزدیکی با کشور های عرب و در وهله نخست مصر ”جمال عبدالناصر“ را به دنبال آورد. آنگاه مسلمانان یوگسلاوی را چون سفیران ارزشمندی می نگریستند. دین آموزانی برای تربیت در رشته الهیات راهی مصر، عراق یا سوریه شدند؛ مساجد جدید از زمین سر برآوردند. در سال ۱۹۶۹، رژیم، از بوسنیایی های مسلمان، همانند اسلوونی ها، کروات ها، قره طاغی ها، صرب ها و مقدونیه ای ها، مللی تشکیل دهنده فدراسیون یوگسلاوی بر ساخت. هر کسی آنوقت می توانست بی آنکه لزوما مؤمن باشد، «مسلمان» به معنای ملی آن گردد (۶).

به حاشیه راندگان دوران کمونیسم

در سال های دهه ۱۹۶۰، در حالی که از فشار بر مطبوعات اسلامی می کاستند، بر تعداد شاگردان مدرسه ”قاضی خسروبیگ“ در ”سارایه وو“ بی وقفه می افزودند. در سال ۱۹۷۷ یک دانشکده الهیات اسلامی در ”سارایه وو“ با هدف دوگانه کمک به ایجاد حوزه ای از امامان تابع یوگسلاوی و محدود ساختن نفوذ خارجی گشایش یافت. حتی رژیم برای آلبانیایی زبانان ”کوسوو“ و ”مقدونیه“، به تشویق توسعه جامعه اسلامی بی نهایت متمرکزی با مدیریت رئیس العلمایی در ”سارایه وو“ می پرداخت، شهری که چهره پایتخت مسلمانان یوگسلاوی به خود می گرفت.

تخصیص عنوان کارمندی به کادرهای [مذهبی] مسلمانی که در رژیم ”تیتو“ به کار می گماردند، تا حدود زیادی میراث عصر عثمانی، به قصد از میان برداشتن تمام انحرافات و ماندگاری مهار شعائر و مناسک مذهبی به دست دولت بود. با ایجاد ”جامعه عالی فرقه درویشان مسلمان“، حتی آیین های عرفانی صوفیان نیز که به ویژه از نفوذ فراوانی در سپهر آلبانیایی برخوردارند، از این پدیده برکنار نماند: نموداری از یگانه مورد سازماندهی عرفان اسلامی به دست یک رژیم سوسیالیستی.

برعکس پُتک سرکوب بر نهضت پان اسلامیست در ”بوسنی ـ هرزگوین“ فرود آمد. آبشخور این جریان، ”جنبش مسلمانان جوان“ (ملادی مسلمان) بود که در سال ۱۹۴۱ با نظر موافق نازی ها به وجود آمد و بر آن بود تا تحجر نهادهای اسلامی و گرایش نخبگان روشنفکر به غرب را افشا کند و خلوص عارفانه صدر اسلام را بازگرداند. ظهور این جریان، از تکانه انقلاب ۱۹۷۹ ایران و نیز بازتاب تکاپوی کمونیسم ستیز بیش از پیش دقیق کلیسای کاتولیک، به انگیزش ”ژان پل دوم“ تأثیر پذیرفت که در سال ۱۹۷۸ به مقام ”پاپ“ی برگزیده بودند. پژواک ناسیونالیسم صرب ها را نیز در این جریان می توانستی دید که در صومعه های ارتدوکس بیدار می شد. ”علی عزت بگویچ“، رئیس جمهور آتی ”بوسنی ـ هرزگوین“ پس از استقلال، چهره اصلی این جنبش به شمار آمد که پیش از آن، در سال ۱۹۷۲، به دنبال انتشار «بیانیه اسلامی» مشهورش برای نخستین بار به زندان افتاده بود ــ شبنامه ای ضد کمونیستی که ادغام ایمان مذهبی و سیاست را موعظه می کرد و پاکستان را چون الگوی دولت اسلامی بر می گرفت. در سال ۱۹۸۳ بار دیگر او را به جرم «اقدام به تبلیغ اسلام» باز داشتند.

بر خلاف آن، در بلغارستان و رومانی هرگز از فشارهای مذهب ستیزانه دست بر نداشتند. برآیش ناسیونالیستی رژیم های کمونیست این دو کشور، مسلمانان را به ویژه به حاشیه می راند. چنین بود که بلغارستان از سال ۱۹۹۴ در سیاست «احیا» ملی به قصد همگون سازی اقلیت های ”ترک“،”پوماک“ و ”رُم“ به زور، درگیر شد (۷). طی یک سال نام ۸۵۰ هزار تن را «بلغاری» کردند، در عین حال بین ۳۰۰ تا ۴۰۰ هزار تن مسلمان در تابستان سال ۱۹۸۹ به ترکیه کوچیدند. ”تراس“ غربی [واقع در جنوب، مشرق و شمال سرحدات بلغارستان، یونان و ترکیه کنونی]، که در پایان عهدنامه های ”لوزان“ متعلق به یونان برشمرده بودند، نمونه دیگری را از به حاشیه راندن عمدی جمعیت های مسلمان به دست می داد: دسترسی این مسلمانان را به مالکیت خصوصی محدود کردند، حقوق مدنی همچنان با هنجارهای مذهبی اداره می شد، و در همان حال تا سال ۱۹۸۹ صدها ناحیه هم مرز بلغارستان برای خروج از کشور به روی آنان بسته ماند (۸).

در سال ۱۹۶۷، ”انور خوجه“ هم آلبانی را «نخستین کشور خدا ناور کره زمین» اعلام داشت و هرگونه مناسک و عبادات مذهبی را قدغن کرد و سرکوبی وحشیانه ای به راه اندخت: کشیشان، امامان و اقطاب درویشان را یا اعدام کردند و یا به اردوگاه های کار اجباری فرستادند. پس از سقوط رژیم کمونیستی این کشور در سال ۱۹۹۱، ناچار به بازسازی همه ساختارهای مذهبی از هیچ آغازیدند که به جز به مدد بیگانگان میسر نمی بود: بدینسان در سال های دهه ۱۹۹۰، انجیل و قرآن جزو اقلام اصلی واردات کشور شدند که باز «سرزمین هیئت های مبلّغ مذهبی (۹)» گردیده بود … از آن هنگام، این کشور کوچک همواره آوردگاه نفوذ میان جریان های افراطی شده که در یک سو امامان جوان تربیت یافته کشور های عرب خلیج فارس ــ عرب [کذا]، پرچم دار آنند و در جبهه روبرو ساختارهای رسمی اسلام مدافع رویکرد سنتی تری صف بسته اند که پیوند تنگاتنگی با دایره مدیریت امور مذهبی ترکیه دارند.

جامعه اسلامی یوگسلاوی نیز تاب فروپاشی کشور مشترک را نیاورد، و هر یک از کشورهای پیشین عضو فدراسیون از نهادهای ملی خود برخوردار گردیدند. در سال ۱۹۹۳، ”آقای مصطفی ثریچ“ به رئیس العلمایی ”بوسنی ـ هرزگوین“ برگزیده شد و خیلی زود خویشتن را چون چهره اسلام به روایت ”بالکان“ پس از فروپاشی یوگسلاوی قبولاند. او که به حزب ”اقدام دموکراتیک“ تشکل ”عزت بگویچ“ نزدیک بود، می اندیشید که فروپاشی یوگسلاوی فرصتی برای ساماندهی اسلام آئینی ژرف جامعه فراهم آورده است. این طرح با واقعیات جنگ (۱۹۹۵ ــ ۱۹۹۲) و تقسیم کشور به قلمروهای قومی ــ مذهبی رو در رو شد که آنرا در عهدنامه های ”دیتون“ (۱۰) باز شناخته بودند. از اینرو، اسلامی کردن مجدد جامعه چونان برنامه ای پیش رو، در یگانه استان هایی روا گردید که اکثر جمعیت آنها مسلمانان بوسنیایی بودند.

بر چنین بستری بود که ساختارهای سیاسی و مذهبی، با حضور داوطلبان اسلامگرای بیگانه ای به مدارا برآمدند که از ”بوسنی ـ هرزگوین“ سر رسیده بودند تا به کمک انسان دوستانه دست گشایند و یا در صفوف بریگاد بین المللی ”المجاهد“ درگیر شوند. اینها، که از نهضت های سلفی بین المللی برخاسته بودند، به شعائر و مناسک ویژه اسلام ”بوسنی ـ هرزگوین“، که گاه ته رنگی از التقاط و «ولنگاری» مسلمانان محلی هم به آن خورده بود ،نگرشی خرده بینانه داشتند. صدها تن از این رزمجویان. در میان لایه های اجتماعی ریشه دواندند، غالبا به تابعیت بوسنیایی در آمدند و بی هیچ نگرانی به گرواندن مؤمنان به آیین خویش پرداختند، دستکم تا هنگام سؤ قصد های ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، وقتی نیروهای نظامی بین المللی حاضر در کشور، به شبکه های اسلامگرا یورش بردند. دیری درگیری این جهادگران در جنگ ”بوسنی ـ هرزگوین“ را، به خصوص در پردازش روزنامه نگارانه ستیزه، و نیز رخنه عمیق آموزه آنان در درون جامعه بوسنیایی،‌ پنهان می داشتند یا کم اهمیت جلوه می دادند. اندکی زود گمان بردند که این پیوند خارجی بر پیکره شجره اسلام بومی، که «ذاتا مداراگر و معتدل» است، نخواهد گرفت.

در واقع، اسلامی که در کشورهای عضو پیشین فدراسیون یوگسلاوی مرعی بوده است، پیش از هر چیز از آموزه های سوسیالیسم نقش پذیرفته، و فرصتی به این نحله داده تا به سازش ویژه ای با تجدد برآید. یا اینهمه، امام های جوان باز آمده از کشورهای عربی، و به همان اندازه وسایل جدید ارتباطاتی و شبکه های اجتماعی، توانایی سازمانی، تار و پود احکام و هنجارهای ساختارهای اسلامی رسمی، و نیز مشروعیت فقهی و معنوی این گونه دینداری را به کارزار فرا می خوانند. موعظه های تندرو بر روی اینترنت در گردش اند، و «ایمان زیسته» گاه در گروه های دربسته ”فیس بوک“ی بیش از مساجد رونق دارند … بخش بزرگی از ستیزه های خشنی که جوامع اسلامی را، مشخصا در ”کوسوو“ و ”مقدونیه“ از هم دریده، ستیزه نسل ها، میان امام های سالخورده ای است که همچنان یه الگوی سنتی دلبسته اند و متعصبان جوانی شیفته آموزه های وارداتی از شیخ نشین های عرب خلیج [فارس]. مطلب دو بینش از اسلام مدرن است: در یک سو آنکه در یوگسلاوی سوسیالیست طی نیمه دوم قرن بیستم رواج داشت و در سوی دیگر بینشی نو و «جهانی» که تجدد روا می دارد. در کشورهای دیگر منطقه، بازسازی دشوار جوامع اسلامی پسا کمونیسم جاده فراخی را به روی خطیبان و وعاظ تندرو می گشاید.

* بوغومیلیه، فرقه‌ای عیسوی (معتقد به پسر خداوند بودن عیسی) درآمیخته با باورهای عرفانی و ثنویت مانوی. اندیشهٔ های دینی این فرقه را آمیزه ای از اعتقادات جنبش دهقانی ارامنه و کلیسای ارندُکس بلغار برمی ساخت. میان سال‌های ۹۲۷ تا ۹۷۰ میلادی در بلغارستان پدید آمد و در میان روس ها، گستره امپراتوری روم شرقی و کشورهای کرواسی، بوسنی، صربستان، ایتالیا … پیروانی یافت. نام این فرقه را از کشیشی ” بوگومیل“ نام آشنا با اندیشه‌های مانی برگرفته اند که در سدهٔ دهم میلادی در دوران پتر اول امپراتور بلغارستان می‌زیست (مأخذ ویکی پدیا).

** کاتاریسم از فرقه های مسیحی، که در آن اعتقاد به ثنویت و رگه‌هایی از عرفان نیز دیده می‌شود. در قرن یازدهم در ناحیه لانگدوک (در جنوب فرانسه) پیدا شد و در قرون ۱۲ و ۱۳ به سرعت گسترش یافت. کلیسای کاتولیک به سرکوبی آن پرداخت، که به تشکیل دستگاه تفتیش عقاید راه گشود. گفته اند که ریشه در اعتقادات فرقه‌هایی مانند پولیسیان ها در ارمنستان و بوغومیلیه در بلغارستان دارد (مأخذ ویکی پدیا).

پی نوشت:

۱ـ نگاه کنید به:

John V. A. Fine Jr., The Late Medieval Balkans. A Critical Survey from the Late Twelfth Century to the Ottoman Conquest, The University of Michigan Press, Ann Arbor, 1987.

۲ ـ نگاه کنید به:

Ger Duijzings, Religion and the Politics of Identity in Kosovo, Hurst, Londres, 2000.

۳ ـ ”اولیا چلبی“ (۱۶۸۲ ــ ۱۶۱۱)، جهانگردی دور رو روایت ماجراجویی های خود را تخت عنوان ”سیاحتنامه“ منتشر ساخت.

۴ ـ این شورش ها در واکنش به برنامه های ضد صربی ”کوسوو“، در گرفت.

۵ ـ نگاه کنید به:

Nathalie Clayer et Xavier Bougarel, Les Musulmans de l’Europe du Sud-Est. Des Empires aux États balkaniques, IISMM Karthala, Paris, 2013.

۶ ـ طی جنگ ”بوسنی ــ هرزگوین“ (۱۹۹۵ ــ ۱۹۹۲) این نامگذاری تغییر یافت، مسلمانان را آنوقت دیگر ”بوسنیاک“ خواندند، و عبارت «بوسنیایی» به تمام ساکنان کشور، صرفنظر از تعلق به سرزمین بوسنی یا وابسته به طوایف نژادی ”کروات“، ”صرب“ یا اقلیت های دیگر اطلاق گردید.

۷ـ ”پومک“ ها طایفه ای از تبار ”اسلاو“ اند که به اسلام گرویده اند و در رشته کوه های ”رودوپ“ بلغارستان حضور انبوهی دارند. اکثریت بزرگی از ”رُم“ های بلغارستان ریشه در سنت اسلامی دارند.

۸ـ نگاه کنید به:

Joëlle Dalègre, La Thrace grecque : populations et territoire, L’Harmatan, Paris, 1997.

۹ـ نگاه کنید به مقاله Miranda Vickers، «آلبانی، سرزمین رسالت و ایمان آلبانیایی ها»، سامانه اینترنتی ”پیک بالکان“، ۲۲ نوامبر ۲۰۰۶.

۱۰ـ اینها تقسیم کشور را به دو اقلیم برجای می دارند، جمهوری صرب (صرپسکا) و فدراسیون ”بوسنی ـ هرزگوین“، که خود به ده استان تقسیم گردیده است، با اکثریت ساکنانی که یا ”بوسنیاک“ (مسلمان) اند و یا ”کروات“.

توهمات غربی ها

عزم استوار یافتن گونه ای اسلام در جنوب شرقی قاره اروپا، از بنیاد متفاوت با اسلام دیگر جاها نقش خویش را بر بینش غربیان برجای نهاده است. در واقع این وسوسه تازه نیست. پیش از این هم می توانستی دید که رویکردی در کار بود که می خواست چنین نقش محوری را در روایت ملی آلبانیایی بر عهده ”بکتاشیه“ (واژه نامه ضمیمه را بخوانید) بگذارد. تمایل به جدا سازی ”بکتاشیه“ و اسلام سنی را کمونیسم خودکفا و اقتدار گرای ”انور خوجه“، دستکم تا ممنوعیت همه آداب و رسوم مذهبی در سال ۱۹۶۷، شدت بیشتری بخشید: بدینسان ”بکتاشیه“، بیشتر از آنرو گونه ای مذهب ملی شد که مدیریت جهانی بسیار متمرکز این فرقه، در سال ۱۹۲۷، پس از ممنوعیت حلقه های طریقت صوفی در عهد ”مصطفی کمال آتاتورک“ درترکیه، به ”تیرانا“ عقب نشسته بود (۱). در واقع، فرقه های صوفی مسلک مراحل و منزلگاه های مهمی در تصریح هویت ملی آلبانیایی بوده اند. از زمان فروپاشی کمونیسم، همه کوشش ها به منظور برسازی سلسله مراتبی در طریقت ”بکتاشیه“ که به کلی از جامعه اسلامی آن کشور جدا باشد با شکست روبرو گردیده است: هنگام سر شماری سال ۲۰۱۱، فقط ۰۹ /۲ در صد مردم آلبانی خود را پیرو ”بکتاشیه“ اعلام داشتند.

حلقه های درویشان و گروندگان به اسلام صوفی را غالبا چونان الگوی مدارا نگریسته اند، غافل از اینکه تشکیل و درخشش فرقه های مذهبی در شبه جزیره ”بالکان“ پیوندی تنگاتنگ با ارتش عثمانی یافته بود ــ واعضاء فوج ”یکیچری“ [جنگجویان پیاده نظام در امپراتوری عثمانی] به راه و رسم سنت از گروندگان به ”نقشبندیه“ بودند ــ و صوفیان، و مشخصا حلقه های قدرتمند ”نقشبندیه“ واپسین سالکانی بودند که، از سال ۱۹۲۰ از اصل خلافت دفاع می کردند و با طرح ترکیه مدرن و عرفی مسلکی که ”آتاتورک“ مدافع آن بود به مخالفت بر می آمدند. در واقع، اسلام صوفی همواره دو چهره از خود نشان داده است: یکی عرفانی، گژآیین و عیب جو و دیگری نظامی و نزدیک به قدرت که در آفریقا یا ترکیه باز می یابیم. اتفاقی نبود که طریقت ”نقشبندیه“ پس از پایان جنگ [اخیر در ”بوسنی ــ هرزگوین“] به پشتیبانی کادرهای پرورش یافته در ارتش و حزب ”اقدام دموکراتیک“، تشکل ”علی عزت بگویچ“ رئیس جمهور پیشین، به باز سازی پر جنب و جوش خود می پرداخت. بدینسان مناسک سالکان صوفی همچون زیارت موسوم به ”آیواتویتثا“ (۲) نمودار بزرگداشتی وطن پرستانه گردیده و رفت و آمد به یک نمازخانه، بیشتر وقت ها مساعد پیشرفت در مقامات حزبی یا دستگاه دیوانی شده است.

عزم متمایز ساختن اسلام شبه جزیره ”بالکان“ در سال های دهه ۱۹۹۰، پاسخی بر ضرورت سیاسی بسیار ملموسی بود: ستیزه ”بوسنی ــ هرزه گوین“ با جنگ داخلی ”الجزایر“ هم دوران بود، و به زعم برخی روشنفکران فرانسوی که جهان را بیشتر توالی دلایلی می انگارند که باید به یکایک آنها پرداخت، تا واقعیات بهم تافته ای سزاوار رازگشایی، شایسته بود که بتوان اسلامی خوب را در برابر اسلامی بد قرار داد. این روشنفکران از دیدن بوسنیایی های به وجد می آمدند که هرچند پایبند به سنت مسلمانی انکار ناپذیری بودند الکل هم می نوشیدند ، انگار هیچ ترکی هرگز گیلاسی ”عرق“ سر نکشیده است! اینها، بخشی به دلیل سردرگمی میان هویت ملی «مسلمان» و ایمان مذهبی، مسلمانانی را که عبادات مذهب خویش به جا نمی آوردند به ویژه «مدرن» می یافتند، ــ اندکی مانند اینکه دیدن یک فرانسوی تعمید یافته در مذهب کاتولیک که روز جمعه گوشت بخورد مایه شگفتی تواند بود.

واقعیت فرایند عرفی کردن جامعه، مرسوم در سوسیالیسم یوگسلاوی، از درک وجود همزمان دوگونه اسلام باز می داشت: از یک سو مذهب روزمره، ایمان بخش بزرگی از مردم برآمده از سنت مسلمانی، و در سوی دیگر تولد دوباره دین گروی، که فروپاشی این کشور مسلمان و جنگ را به ارمغان آورد. مسلمانان بوسنیایی نمودار مؤمنانی گردیند که از به جا آوردن رسوم و آداب آئینی مذهب خویش آزاد گشته اند، و به این عنوان آنان را الگویی انگاشتند که می توان به مخالفت در برابر وسوسه های تندروی برگماشت که بر مجموعه جهان مسلمان اثر می گذاشت. با اینحال، طی دهه بعد، شماری از مسلمانان جوان منطقه ”بالکان“ به صفوف جهادگران جهانگیر پیوستند. تعداد آنها را در سوریه تا هشتصد تن برشمرده اند (۳).

این ساختار ایدئولوژیکی به دودلی هایی در بینش غربی در باره خود منطقه ”بالکان“ اشاره دارد. ”ماریا تودوروا“، مردم شناس بلغاری دقیقا در راستای اندیشه های ”ادوارد سعید“ در باره ”شرق شناسی“ مفهوم ”بالکان شناسی“ را پیش کشیده است (۴): در حالی که ”شرق“ی که اروپا تصور می کند یک «هیچ کجا»، آرمان شهری در خدمت آرزوهای خیال پردازنه غربی هاست، ”بالکان“، دقیقا چونان پلکان و پا گردی، سپر ضربه گیری میان شرق و غرب، واقعیتی را در خود دارد، که غرب خلاق از دو قرن پیش کمر همت بسته تا آنرا در مهار گیرد و به دلخواه خود شکل دهد. ایده «اروپایی کردن بالکان»، که از هنگام جنگ ”کوسوو“ در سال ۱۹۹۹ چون پایه و اساس عقیدتی فرایند ادغام اروپا پیش نهاده اند (۵)، چیزی جز واپسین مرحله این سنت طولانی نیست: به این گمان که نزدیکی جستن کشورهای اروپا به یکدیگر می باید تغییر و تبدیلی در جوامع ”بالکان“ در پی آورد، که اندک اندک مصادیقی را رها سازد که ویژگی های فرهنگی برشمرده اند مانند حکومت ناصالح، فساد، وسوسه های اقتداگرایی، جباریت یا گرایش به بی نظمی. در خود منطقه ”بالکان“ برخی ها دورتر هم رفته اند، مانند ”اسماعیل کاداره“ نویسنده آلبانیایی (۶) که به عقیده وی آلبانیایی ها باید ایمان مسلمانی را به دور اندازند و به مذهب کاتولیک نیاکان دور دست خود باز گردند تا هویت اروپایی خویشتن را تسجیل کنند.

در این بینش های اجمالی، اسلام و ارتدوکسی، این میراث ”بیزانس“، را چون نشانه گر هویت با دیگر بودگی ناخوشایندی می نگرند. با اینهمه، اسلام چونان عاملی سرنوشت ساز در ”بالکان“ برجای مانده است. اما چه وضعیتی را برای وی در بینش خطه غربی باید باز شناخت که به ورطه اسلام هراسی در افتاده؟ ایده یک «اسلام اروپایی» دقیقا پاسخگوی این چالش است، که امکان پروردن پندار یک اسلام «الگو» را در منطقه ”بالکان“ فراهم می آورد. چیزی که هست واقعیات اسلام روزمره ای که در ”بالکان“ بدان سلوک می کنند، از دوگانه بینی تقلیل دهنده ای که تندروی را در برابر اعتدال می گذارد پیچیده تر است، و تناقضات و کشاکش ها، چنین اسلامی را در عین برخورداری از غنای تاریخ ویژه خویش همواره درخواهد نوردید و بر مجموع جهان مسلمان اثر خواهد نهاد.

پی نوشت:

۱ـ نگاه کنید به:

Nathalie Clayer, Aux origines du nationalisme albanais. La naissance d’une nation majoritairement musulmane en Europe, Karthala, Paris, 2006.

۲ ـ نگاه کنید به:

Ger Duijzings, Religion and the Politics of Identity in Kosovo, Hurst, Londres, 2000.

۳ ـ « Foreign fighters : An updated assessment of the flow of foreign fighters into Syria and Iraq », The Soufan Group, New York, décembre 2015.

۴ ـ Maria Todorova, Imaginaire des Balkans, Éditions de l’EHESS, Paris, 2011.


۵ ـ مقاله Marie-Janine Calic، « اروپایی کردن ”اروپای دیگر“» را در شماره ماه ژوئیه ۱۹۹۹ لوموند دیپلوماتیک بخوانید.

۶ ـ Ismaïl Kadaré, La Discorde. L’Albanie face à elle-même, Fayard, Paris, 2013.

معانی برخی عنوان ها در متن

ــ بکتاشیه:

طریقتی که ”حاجی یکتاش ولی“ (۱۲۷۱ ــ ۱۲۰۹) در آناطولی بنیاد نهاد. این آیین موردی یگانه در اسلام، که به شدت متمرکز است و از سال ۱۹۲۷ از یک مرکز جهانی مستقر در تیرانا برخوردار گردیده است، که در صدر آن « kryegjysh» یا «پدر بزرگ» جهان قرار دارد.

ــ بوغومیلیه:

جنبشی مسیحی که در قرن دهم، به قصد برقراری جامعه ای پارسا، زهد پیشه و مساوات طلب، متکی بر انجیل در بلغارستان پدید آمد. این آیین در بخش بزرگی از شبه جزیره بالکان رواج یافت که در مخالفت با کلیسای رسمی، رنجش و ناخشنودی طبقه روستایی را سمت و سو می داد. شورای روحانیون کاتولیک ” تار نوو“ (۱۲۱۱) آنرا آئینی ارتدادی بر شمرد. این فرقه عشاء ربانی را مردود می شمرد و رویکردی ثنوی به پروردگار را موعظه می کرد که خدای تاریکی ها را در برابر خدایی نیک نهاد برجای می داشت.

ــ درویش:

معنی اصلی این واژه در زبان فارسی به معنی «مسکین» و «گدا»ست. درویشان، عضو طریقتی عرفانی هستند که به چیرگی در هنر رقصندگی نیز نامبردارند.

ــ مله:

جامعه مذهبی غیر مسلمان که از حمایت قانونی در امپراتوری عثمانی برخوردار بود. در زبان ترکی مدرن عبارت ملیه به معنای «ملت» است.

ــ نقشبندیه:

حاقه صوفیانی که ”بهاء الدین نقشبند“ (۱۳۸۸ ــ ۱۳۱۷) متولد منطقه بخارا، در آسیای مرکزی بنیاد نهاد. نظمی عرفانی که از تداخل آئینی دو شاخه شیعه و سنی اسلام نقش پذیرفته است.

ــ رئیس العلماء:

پیشوای عالمان، شریعتمدار. در سلوک معمول در یوگسلاوی، هر یک از جوامع ملی اسلامی را یک رئیس العلماء هدایت می کرد.

ــ سلفی آئینی:

جنبشی مدعی بازگشت به شریعتی که به گمان در صدر اسلام جاری بوده است و موعظه گر رویکردی مو به مو به سوره های قرآن. این بنیاد گرایی شرعی از شبه حزیره عربستان برخاسته و هرگونه بدعتی (بدعه) را مردود می شمارد.

ــ صوفی گری:

اسلام عرفانی که شاخه های ایمانی بسیار متفاوتی عرضه می دارند؛ مؤمنان به اسلام سنتی سختگیر این طریقت را گژآئینی بر می شمارند.

لوموند دیپلماتیک سپتامبر ۲۰۱۶

انسان شناسی و فرهنگ ناشر رسمی  ماهنامه لوموند دیپلماتیک در ایران است