پیر بوردیو برگردان ناصر فکوهی
ما در اینجا ممکن است با یک قابلیت ثابت سروکار داشته باشیم – توجه کنیم که اگر علوم اجتماعی ممکن شده است دلیلش آن بوده که ما قابلیتهای ثابت اما انعطافپذیر داشتهایم زیرا [مفاهیم] ما، یک بار برای همیشه تعّیین پیدا نمیکنند. با وجود این، ما در محدودهای مشخص به صورت ثابت عمل میکنیم و این کار را با تکیه بر برخی از [مفاهیم] ثابت انجام میدهیم که بر اساس آنها میتوان عملکردها را درک کرد بدون آنکه وارد فرضیه مخرّب ِ غرضمندی مطلق شد. من میتوانم از مثال امضاء استفاده کنم: وقتی ما وارد تالار یک موزه میشویم و بلافاصله مثلا یک تابلوی کاندینسکی را تشخیص میدهیم – و این خود جزو لذتهای هنری است – این کار را بر اساس تشخیص گروهی از عوامل ثابت میتوانیم انجام بدهیم، بر اساس گروهی از تفاوتهای آثار او با سایر آثار، مجموعهای از شبکهها، یک نظام از ویژگیهایی خاص و کوچک، نکتههای ظریف و نشانگانی، تکرارها، شیوه خاصی در ترسیم درختان و غیره. تمثیل امضا جالب توجه است، زیرا مرلوپونتی که در میان فیلسوفان فرانسوی به نظر من از نزدیکترین متفکران به مفهوم عادتواره به مثابه اصل خلاقیّت رفتارهای منسّجم است، برای تفهیم ساختار ِرفتار از تمثیل نوشتار استفاده میکند. او میگوید: «نوشتار ما، وقتی با سه انگشت روی کاغذ چیزی مینویسیم، یا وقتی با گچ روی تخته سیاه با کمک بازو و انگشتان مینویسیم، متفاوت است، دلیل این موضوع آن است که در بدن ما یک نوع برنامه خودکار برای انجام گروهی از کارهای مادی مشخص وجود ندارد، بلکه یک قدرت عمومی وجود دارد که امکان میدهد قابلیت حرکتی لازم برای انجام یک سبک خاص را در ماهیچهها ایجاد کنیم» (۱) به نظر من یک عادتواره در نقاشی نوعی دستور عملی کار است که به صورت اجتماعی ساخته میشود و علم برای شناخت آن باید بازسازیاش کند و بفهمد که چه چیزی چنین امر ثابتی را ایجاد میکند. یک حلقه تاویلی (تفسیری) در اینجا اجتنابناپذیر است. تنها در خود اثر میتوان ابزارهایی را یافت که به ما امکان دهند آن اثر را تفسیر کنیم، البته در خود اثر و زمینه آن.
نوشتههای مرتبط
خوب در اینجا درس را تمام میکنیم، چند موضوع را نگفتم اما در جلسه بعد به آنها خواهیم پرداخت.
درس ۲۷ ژانویه ۱۹۹۹
بازگشتی بازتابنده به کلاس پیشین.- موضوعهای پیشساخته و کامل بودن فنی. – گسست هستیشناسانه و گسست اجتماعی.- نظریه قابلیتها و انحراف مدرّسی.- فلسفه غرض و فلسفه قابلیتها. – نقد ِ نقد ژنتیک.- نقد سنت تمثالشناسانه. – حالت تاویلی.- کُپی، مضحکه و باسمهای- یک تمرین بسیار عجیب.- شناخت از راه بدن .
بازگشت باتابنده به درس پیشین
من پیشتر هم چندین بارگفتهام: از آنجا که کنشگران اجتماعی کاملا نسبت به آنچه میکنند، آگاه نیستند، است که در آنچه میکنند بیشتر از آنچه خود میدانند، معنا وجود دارد. این برای همه آدمهای عادی، برای هر یک از ما، و البته برای هنرمندان هم صادق است.- و این شاید باعث تعجب ما باشد. این امر درباره خود من هم که الان دارم برای شما صحبت میکنم صادق است. پس از هر درس، من بازگشتهایی بازتابنده به آن دارم که سبب میشوند به نظر برسد شاید آنچه را دقیقا گفتهام آن چیزی نبوده که در پشت حرفهایم بوده است. یکی از بزرگترین مشکلاتی که تدریس در اینجا [کلژدوفرانس] دارد این است که مخاطبان بسیار متنوع هستند و این امر سبب میشود که یک معلّم فرض خود را بر آن بگذارد که هیچ کدام از حرفهایی که میزند از پیش شناخته شده نیستند حتی حرفهایی را که در درس پیشین زده است. و البته این امری کاملا غیرممکن است. اول که بسیاری از چیزهایی هست که در پشت حرفهای من قابل درک بودهاند اما کاملا به یاد خودم نمیآیند به خصوص همه چیزهایی که به نظریه کنش مربوط میشوند که مطرح کردم. یعنی نظریه قابلیتها و غیره. اندکی به این موضوع بازمیگردم. به نظرم میآید برخی از پرسشهایی که به صورت مکتوب یا شفاهی در جلسه پیش مطرح شدند، به این دلیل پرسیده شدند که من خیلی شتابزده برخی طرحوارههای نظری را ارائه داده بودم و آنها را کامل باز نکرده بودم. اما در عین حال حرفهایی هستند که زده نمیشوند و در پشت حرفهای من بودهاند، به این دلیل که در آن زمان آنها را کاملا نمیدانستهام. و این موضوع دوم، بسیار جالبتر است، بهر حال برای من جالبتر است زیرا در این بحثهای ثانویه من مسائلی را به صورت دقیق مطرح میکنم که در بار نخست نکردهام.
(امروز من چهارمین درس را آغاز میکنم و به گمانم هنوز آنچه را در درس اول میخواستم بگویم شروع همنکردهام. [خنده مخاطبان]… معنی این حرف آن است که در اینجا چیزی بسیار غریب وجود دارد که نوعی یاس بسیار عمیق در ما ایجاد میکند البته بیشتر در من تا در شما، زیرا شما نمیدانید که من دقیقا چه میخواستهام بگویم. من همیشه نوعی احساس ناکامل بودن، تمام نکردن یک کار را دارم).
موضوعهای پیشساخته و کامل بودن فنی
من تا اندازهای میخواهم روی این نکته دوم تاکید کنم. جامعهشناسان همه چیز را به آمار در آوردهاند و برای نمونه حتی محاسبه کردهاند که سن متوسطی که افراد در رشتههای مختلف به کشفیات دست مییابند، چند سال است. مشاهده شده که در ریاضیات این سن بسیار پایین است، بین هجده تا بیست سال، در فیزیک کمی دیرتر، و در شیمی بازهم دیرتر و غیره. ما با نوعی رده بندی به سوی کامل شدن روبرو هستیم(۲) و هر چه به سوی علوم اجتماعی میرویم سن این کشفیات بالاتر میرود، البته اگر اصولا قایل به آن باشیم که در این علوم ما کشفیاتی وجود داشته باشد. به نظرم چنین چیزی بسیار سخت قابل قبول است؛ من در تمام عمر از اینکه چنین زمانهایی طولانی را صرف آن کردهام که اموری بدیهی را بیابم، تعجب کردهام. به نظرم دلیل این امر آن است که ما در علوم اجتماعی با مشکلاتی بسیار خاص روبرو هستیم: به معنایی ما باید با شدت خود را به درهایی که گشوده هستند بکوبیم تا بازشان کنیم، باید بدیهیات و افکار جا افتاده را از میان برداریم.
ادامه دارد…