انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

درباره هانا آرنت : زندگی شخصی، حیات علمی، رویکرد به مدرنیته (۱)

مائوریتزیو پاسرین دانتِرِو ترجمه عباس شهرابی فراهانی

هنا آرنت (Hannah Arendt) (1906-1975) یکی از اثرگذارترین فیلسوفان سیاسی قرن بیستم بود. از آنجایی که در خانواده ای یهودی-آلمانی متولد شده بود، در سال ۱۹۳۳ مجبور به ترک آلمان و زندگی در پاریس تا هشت سال پس از آن شد و به کمک به پناهندگان یهودی [برای گریز از فاشیسم] مشعول شد. در سال ۱۹۴۱ وی به ایالات متحده مهاجرت کرد و به زودی به عضویت یک حلقه روشنفکری فعال در نیویورک در آمد. او تا زمان مرگش چندین مقام آکادمیک در دانشگاه های گوناگون آمریکا در اختیار داشت. شهرت وی بیشتر به خاطر دو اثرش که تأثیر عظیمی در داخل و خارج از جامعه آکادمیک گذاشت، بود. اثر اول، سرچشمه های توتالیتاریسم (The Origins of Totalitarianis = OT)، منتشر شده در سال ۱۹۵۱، پژوهشی در باب رژیم های نازی و استالینی بود که مباحثاتی گسترده درباره ماهیت و سوابق تاریخی پدیده توتالیتر (Totalitarian Phenomenon) به راه انداخت. اثر دوم، وضع بشر (Human Condition = HC)، منتشر شده در سال ۱۹۵۸، یک مطالعه اصیل بود که به وارسیِ مقولاتِ بنیادینِ حیاتِ عمل وَرزانه (vita activa) (زحمت (labor)، کار (work)، عمل(action)) می پرداخت. علاوه بر این دو اثر مهم، آرنت شماری از مقالات اثرگذار در موضوعاتی چون ماهیتِ انقلاب، آزادی، اقتدار، سنت و عصر مدرن منتشر کرد. در زمان مرگش در سال ۱۹۷۵، وی یک جلد از اثر دو جلدی اش، حیات ذهن (The life of Mind) که سه قوه ذهنی حیاتِ نظر وَرزانه (vita contemplativa) (تفکر (thinking)، اراده (willing)، داوری (judgment)) را می کاوید، تکمیل کرد.

طرح زندگینامه ای

هانا آرنت، یکی از اندیشمندان سیاسی برجسته در قرن بیستم، در ۱۹۰۶ در هانوور متولد شد و در سال ۱۹۷۵ در نیویورک بدرود حیات گفت. در سال ۱۹۲۴، پس از تکمیل تحصیلات متوسطه اش، به دانشگاه ماربورگ (Marburg University) رفت و تحت نظر مارتین هایدگر (Martin Heidegger) به تحصیل پرداخت. مواجهه با هایدگر، که [آرنت] با او یک رابطه عاشقانه کوتاه اما عمیق داشت، تأثیری ماندگار بر اندیشه او (آرنت) گذاشت. پس از یک سال تحصیل در ماربورگ، وی به دانشگاه فرایبورگ (Freiburg University) رفت و در آنجا یک ترم در دروس ادموند هوسرل (Edmund Husserl) شرکت کرد. در بهارِ ۱۹۲۶، به دانشگاه هایدلبرگ (Heidelberg University) رفت تا تحت نظرِ کارل یاسپرس (Karl Jaspers) به مطالعه بپردازد؛ فیلسوفی که [آرنت] با او دوستیِ فکری و شخصیِ بلندمدتی داشت. او (آرنت) [نگارشِ] رساله دکترایش را در سال ۱۹۲۹ با عنوان مفهوم عشق نزد آگوستین (Der Liebesbegriff bei Augustin = LA) تحت سرپرستی کارل یاسپرس به اتمام رساند. به دنبالِ قدرت گرفتنِ هیتلر، آرنت در سال ۱۹۳۳ مجبور به گریز از آلمان شد و پس از اقامت کوتاهی در پراگ و ژنو به پاریس رفت و به مدت شش سال (۱۹۳۳-۱۹۳۹) برای شماری از سازمان های پناهندگیِ یهودیان کار کرد. در سال ۱۹۳۶، وی از اولین شوهر خود، گونتر اشترن (Gunter Stern) جدا شد و زندگی با هاینریش بلوشر (Heinrich Blucher) را شروع کرد؛ کسی که آرنت در سال ۱۹۴۰ [به طور رسمی] با وی ازدواج کرد. در دوران اقامتش در پاریس، به کارش روی زندگینامه رائل فارنهاگن (Rahel Varnhagen = RV)، که تا سال ۱۹۵۷ منتشر نشد، ادامه داد. در سال ۱۹۴۱ مجبور به ترک فرانسه شد و با شوهر و مادرش به نیویورک عزیمت کرد. در نیویورک طولی نکشید که به عضویت حلقه ای تأثیرگذار متشکل از نویسندگان و روشنفکرانِ گرد آمده حول نشریه پارتیزان ریویو (Partisan Review) در آمد. در دوران پس از جنگ، وی در شماری از دانشگاه های آمریکا، از جمله پرینستون (Princeton)، برکلی (Berkeley) و شیکاگو (Chicago) به تدریس پرداخت، اما تا حد زیادی با مدرسه جدید پژوهش اجتماعی (New School for Social Research)، که تا زمان مرگش در سال ۱۹۷۵ در آنجا استاد فلسفه سیاسی بود، همکاری داشت. در ۱۹۵۱ آرنت سرچشمه های توتالیتاریسم، مطالعه ای گسترده درباره رژیم های نازی و استالینی که به سرعت به اثری کلاسیک بدل شد، و به دنبال آن وضع بشر، مهم ترین اثر فلسفی اش، را در سال ۱۹۵۸ انتشار داد. در ۱۹۶۱ وی در مقام گزارشگر روزنامه نیویورکر در محاکمه آدولف آیشمن (Adolf Eichmann) شرکت کرد و دو سال بعد آیشمن در اورشلیم (Eichmann in Jerusalem = EJ) را منتشر کرد، که منجر به جنجالی شدید در حلقه های یهودی شد. این سال شاهد انتشار انقلاب- تحلیل تطبیقی انقلاب های آمریکا و فرانسه- نیز بود. شماری از مقالات مهم او نیز طی دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ به چاپ رسید: اولین مجموعه میان گذشته و آینده (Between Past and Future = BPF)، دومی انسان های اعصار تاریک (Men in Dark Times = MDT)، و سومی نیز بحران های جمهوری (Crises of Republic = CR) نام گرفت. در زمان مرگش در سال ۱۹۷۵، اولین جلد از دو جلدِ آخرین اثر عظیم فلسفی اش را- حیات ذهن- درباره تفکر و اراده به پایان رساند، که پس از مرگ او در ۱۹۷۸ منتشر شد. سومین جلد، درباره داوری، ناتمام ماند، اما برخی از مصالح پس زمینه ای و یادداشت های تدریس [آرنت] در سال ۱۹۸۲ تحتِ عنوانِ گفتارهایی در باب فلسفه سیاسی کانت (Lectures on Kant’s Political Philosophy = LKPP) انتشار یافت.

مقدمه

هانا آرنت یکی از اندیشمندان سیاسی اصلی قرن بیستم بود. قدرت و اصالتِ اندیشه ورزی وی در آثاری چون سرچشمه های توتالیتاریسم، وضع بشر، انقلاب و حیات ذهن آشکار بود. در این آثار و در مقالات بیشمار، وی با بحرانی ترین وقایع زمانه اش دست به گریبان بود تا معنا و مفهومِ تاریخیِ آن را به چنگ آورد، و نشان دهد آن ها چطور مقولاتِ داوریِ اخلاقی و سیاسیِ ما را تحت تأثیر قرار دادند. از نگاه وی، آنچه لازم می نمود، چارچوبی نو برای تواناسازیِ ما به درآویختن با وحشت های همزاد در قرن بیستم، نازیسم و استالینیسم، بود. او چنین چارچوبی را در اثر خود درباره توتالیتاریسم فراهم کرد، و پروراندنِ مجموعه جدیدی از مقولاتِ فلسفی که بتوانند وضع بشر را روشن کند و چشم اندازی تازه برای ماهیتِ حیاتِ سیاسی آماده سازد، پی گرفت.

با این که برخی از آثار وی اکنون به کلاسیک های سنتِ غربیِ اندیشه سیاسی تعلق دارند، قرار دادنِ وی در طبقه بندی ها همواره دشوار بوده است. فلسفه سیاسیِ او را نمی توان بر حسب مقولاتِ سنتیِ محافظه کاری، لیبرالیسم و سوسیالیسم توصیف کرد. همینطور اندیشه ورزیِ وی را نمی توان با احیای کنونی اندیشه سیاسیِ جماعت گرا (Communitarian)، که برای مثال در نوشته های آلسدایر مک اینتایر (A. MacIntyre)، مایکل ساندل (M. Sandel)، سی. تایلور (C. Taylor) و مایکل والزر (M. Walzer) یافت می شود، سازگار کرد. شماری از منتقدینِ سنتِ لیبرالی بر این اساس به نام آرنت استناد می کنند که وی دیدگاهی به سیاست ارائه کرد که در نقطه متضاد برخی اصولِ کلیدیِ لیبرال قرار گرفت. رگه های بسیاری در اندیشه آرنت وجود دارد که می توانند چنین ادعایی را توجیه کنند، به خصوص نقد وی بر دموکراسی نمایندگی (representative democracy)، اصرار او بر مداخله مدنی (civic engagment) و هم اندیشی سیاسی (political deliberation)، تمایز وی میان اخلاق و سیاست، و ستایش او از سنت انقلابی. با این حال، نگریستن به آرنت به مثابه یک اندیشمندِ ضد لیبرال، اشتباه است. در واقع، آرنت مدافع سرسخت قانون گرایی (constitutionalism) و حکومت قانون (rule of law)، حامیِ حقوق بنیادین بشر (او در بین این ها نه تنها حق زندگی، اختیار، آزادی بیان، بلکه حق عمل کردن و نظردهی را قرار می دهد)، و منتقدِ همه اشکالِ جماعتِ سیاسی (political community) مبتنی بر پیوندها و آدابِ سنتی و همچنین جماعت های مبتنی بر هویت مذهبی، قومی یا نژادی بود.

در این معنا، اندیشه سیاسی آرنت را نه با سنت لیبرال و نه با ادعاهایی که شماری از منتقدانش اقامه می کنند، نمی توان یکسان دانست. دریافت آرنت از سیاست نه به مثابه وسیله ای برای ارضای ترجیحات فردی بود و نه به عنوان راهی برای ادغامِ افراد حولِ درکی مشترک از خیر. به جای آن، فهمِ وی از سیاست مبتنی بر ایده شهروندیِ فعالانه (active citizenship)، به عبارت دیگر، مبتنی بر ارزش و اهمیتِ مداخله مدنی و هم اندیشیِ جمعی (collective deliberation) پیرامون همه موضوعات موثر بر جماعتِ سیاسی است. اگر یک سنت فکری وجود داشته باشد که بتوان آرنت را با آن توصیف کرد، همان سنتِ کلاسیکِ جمهوریخواهیِ مدنی (civic republicanism) است که از ارسطو نشأت گرفت و در نوشته های ماکیاولی، منتسکیو، جفرسون و توکویل تجسم یافت. بر اساس این سنت، سیاست هنگامی تجلیِ معتبرِ خود را می یابد که شهروندان در یک فضای عمومی (public space) جمع شوند تا پیرامون موضوعاتِ مرتبط با علایق عمومی هم اندیشی و تصمیم گیری کنند. ارزشِ عمل وَرزیِ سیاسی نه به خاطر امکانِ منجر شدنِ آن به توافق یا درکِ مشترکی از خیر، بلکه به علت تواناسازیِ هر یک از شهروندان برای به کار بستنِ قدرتِ عاملیت خود، پروراندنِ استعدادهای داوری و کسبِ حدی از کارآمدیِ سیاسی از طریق عملِ موزون است.

می بایست فلسفه سیاسی آرنت را در امتداد چهار مضمون اصلی بازسازی کنم: ۱) درک وی از مدرنیته ۲) نظریه عمل او ۳) نظریه داوری او ۴) درک وی از شهروندی

درک آرنت از مدرنیته

آرنت در اثر فلسفی اصلی اش، وضع بشر، و در برخی از مقالات جمع آوری شده او در کتاب میان گذشته و آینده، درکی نسبتاً منفی را از مدرنیته مَفصل بندی کرد. در این نوشته ها، آرنت مقدمتاً با زیان هایی سر و کار داشت که در نتیجه خسوفِ سنت، دین و اقتدار پدید آمد؛ با این حال، وی با توجه به منابعی که عصرِ مدرن هنوز می تواند برای مواجهه با پرسش های مربوط به معنا، هویت و ارزش فراهم کند، چندین پیشنهادِ روشنگرانه ارائه می دهد.

برای آرنت، مدرنیته با از دست رفتنِ جهان (loss of the world) شناخته می شود؛ منظور وی [از از دست رفتن جهان]، مقیدسازی یا نابودیِ حوزه عمومیِ عمل و سخن به نفع جهانِ خصوصیِ درون نگری و پیگیریِ خصوصیِ منافعِ اقتصادی بود. مدرنیته، عصرِ جامعه توده ای، عصرِ ظهور امر اجتماعی (the social) از درون تمایز پیشین میان امر عمومی (the public) و امر خصوصی (the private)، و عصرِ پیروزی حیوان زحمتکش (animal laborans) بر انسان سازنده (homo faber) و مفهوم کلاسیک انسان به مثابه حیوان سیاسی (zoon politikon) بود. مدرنیته عصرِ مدیریت بوروکراتیک و زحمت بی نام و نشان (anonymous labor) به جای سیاست و عمل، [و] عصرِ سلطه نخبگان و دستکاری افکار عمومی است. این عصری است که در آن اشکال توتالیتر حکومت، همانند نازیسم و استالینیسم، در حکمِ پیامدِ نهادینه سازیِ ارعاب و خشونت (institutionalization of terror and violence) پدید آمده اند. این عصری است که در آن تاریخ به مثابه یک “فرایندِ طبیعی” جایگزینِ تاریخ به مثابه بافتی از عمل ها و واقعه ها، همسانی (homogeneity) و همگون گری (conformity) جایگزینِ تکثر (plurality) و آزادی شده، و تک افتادگی (isolation) و تنهایی (loneliness) همبستگیِ بشری و همه اشکالِ خودانگیخته با هم زیستن را فرسوده است. مدرنیته عصری است که در آن گذشته دیگر هیچ یقینِ سنجشی را به دوش نمی کشد، افراد با از دست دادن معیارها و ارزش های سنتی شان باید برای [یافتنِ] زمینه های جماعتِ بشری ،در همین وضعی که هست، جستجو کنند.

این است دیدگاه آرنت نسبت به مدرنیته؛ دیدگاهی که در نگاه اول سراسر خشن و نابخشاینده است. لازم به ذکر است که سنجش منفی آرنت در قبالِ مدرنیته با تجربه وی از توتالیتاریسم در قرن بیستم شکل گرفت، و کار وی چند بینش پراهمیت فراهم نمود که می توانند ما را در مواجهه با ویژگی های پیچیده عصر مدرن یاری دهند. آرنت در نوشته های سیاسیِ خود و به ویژه سرچشمه های توتالیتاریسم، بر این مدعا بود که پدیده توتالیتاریسم تداومِ تاریخِ غربی را قطع نموده و اکثر مقولاتِ اخلاقی و سیاسی ما را بی معنا کرده است. انقطاع در سنت ما پس از وقایع غم بار قرن بیستم و پیروزی جنبش های توتالیترِ شرق و غرب، گریزناپذیر شده است. توتالیتاریسم، در قالب استالینیسم و نازیسم، مقولات مُسلّم اندیشه سیاسی و معیارهای مورد قبول داوری اخلاقی را منهدم کرده و بدین وسیله تداوم تاریخ ما را قطع نموده است. در برخورد با وقایع غم باری چون هولوکاست و گولاگ، ما دیگر نمی توانیم به مفاهیم و ارزش های سنتی بازگردیم، چنان که گویا امر بی سابقه را با امر سابقه دار شرح دهیم، یا ناآشنا را با وسایلِ آشنا بفهمیم. رویارویی با بارِ مسئولیت زمانه ما باید بدون یاری سنت انجام شود، یا چنان که آرنت یک مرتبه مطرح کرد «بدون یک نرده پلکان»(RPW, 336). مفاهیم و معیارهای موروثی ما برای داوری تحت تأثیر وقایع سیاسی مدرن مستهلک شده اند، و اکنون وظیفه بنای مجدد معنای گذشته بیرون از چارچوب هرگونه سنت قرار دارد، چرا که هیچ چیزی اعتبارِ اصیلِ خود را حفظ نکرده است. در نتیجه این گذشته، و نه سنت، است که آرنت می کوشد آن را از تخریب شدن در آگاهیِ زمانی (time-consciousness) مدرن حفظ کند. تنها با باز-تخصیص (reappropriating) گذشته به وسیله آنچه آرنت “تأثیر کشنده اندیشه های نوین” (MDT, 201) می نامد می توان امید داشت که معنا را به حال باز گرداند و نوری بر وضعیت معاصر افکند.

استراتژی هرمنوتیکی (hermeneutic strategy) که آرنت برای بنای مجدد پیوند با گذشته به کار گرفت هم مدیون والتر بنیامین و هم مدیون مارتین هایدگر است. وی از بنیامین ایده یک تاریخ نگاری چندپاره را وام گرفت که خواهانِ شناساییِ لحظه های تخریب، جابجاشدگی و در هم ریختگی در تاریخ است. چنین تاریخ نگاریِ چندپاره ای شخص را قادر می سازد تا پتانسیل های گم شده امید در گذشته را که ممکن است در حال فعلیت یابند، باز یابد. از هایدگر، وی (آرنت) ایده خوانشِ ساخت شکنانه سنتِ فلسفیِ غرب را آموخت که خواهانِ پرده برداری از معنای اصیلِ مقولاتِ ما و آزادسازیِ آن ها از پوسته های تحریف کننده سنت است. چنین هرمنوتیکِ ساخت شکنانه ای شخص را قادر می سازد تا آن تجربه های آغازینی (اورفانومن-Urphaenomene) را که توسط سنتِ فلسفی مسدود یا فراموش شده اند باز یابد، و بدین سان سرچشمه های گم گشته مفاهیم و مقولات فلسفی ما را دوباره به دست آورد.

با اتکا بر این دو استراتژیِ هرمنوتیکی، آرنت امیدوار است که از درون گذشته “گنج فراموش شده” یا گم گشته آن، یا به عبارت دیگر، آن پاره هایی از گذشته را که ممکن است هنوز برای ما دارای اهمیت و معنا باشند، رهایی بخشد. در نگاه وی، پس از زوال سنت، دیگر ممکن نیست گذشته را در مقامِ یک کل حفظ کرد؛ بلکه وظیفه، از فراموشی رهانیدنِ آن عناصرِ گذشته است که هنوز قادر به روشن کردنِ وضعیت ما هستند. بنای مجددِ یک اتصال با گذشته، عملی باستان گرایانه نیست؛ بر عکس، بدون باز-تخصیص انتقادی گذشته، افقِ فکریِ موقتیِ ما از هم گسیخته، تجربه ما مشکوک، و هویت ما شکننده تر می شود. بنابراین از دیدِ آرنت، ضروری است آن لحظاتی را که ارزش حفاظت دارند از درونِ گذشته رهایی بخشیم، [و] آن پاره هایی از گنج های گذشته را که برای ما مهم هستند حفظ کنیم. تنها به وسیله این باز-تخصیصِ انتقادی است که می توانیم گذشته را از نو باز یابیم، به آن ارتباط با و معنایی برای حال ببخشیم، و آن را به منبعِ الهامی برای آینده بدل کنیم.

این باز-تخصیصِ انتقادی تا اندازه ای با این واقعیت که گذشته ممکن است پس از تخریب در آگاهی زمانی مدرن، “با تازگی غیرمنتظره ای به روی ما گشوده شود و چیزهایی را به ما بگوید که هیچ کس تاکنون گوش شنیدنش را نداشته است”(BPF, 94) تسهیل می شود. از کار افتادگیِ سنت، در واقع ممکن است شانسِ بزرگی باشد برای نظر افکندن به گذشته “با چشمانی تحریف نشده با هیچ سنتی، با صراحتی که از خوانش و شنیدن غربی از زمانی که تمدن رومی تسلیم اقتدار اندیشه یونانی شد، محو شده است”(BPF, 28-9).

در این معنا، بازگشت آرنت به تجربه اصیل پولیسِ (دولتشهر) (polis) یونانی، نمایانگرِ کوششی است برای شکستنِ قیودِ یک سنتِ نخ نما شده و بازیابیِ گذشته ای که دیگر سنت هیچ ادعایی بر آن ندارد. در تضاد با سنت، آرنت معیارِ اصالت را، و در تضاد با امر معتبر (the authoritiative)، آن چیزی را که در حاشیه های تاریخ از یاد رفته، پنهان یا جابجا شده است قرار می دهد. تنها با عمل کردن علیه جوانه سنت گرایی و ادعاهای تاریخ نگاری رایج، گذشته می تواند مجدداً بامعنا شود، منابع روشنگری حال را فراهم کند، و گنجینه هایش را به کسانی که آن را با اندیشه های نوین و اعمال یادآورنده و نجات دهنده می جویند می بخشد.

آرنت درک خود از مدرنیته را حول چند ویژگی کلیدی مفصل بندی می کند: این ها عبارتند از بیگانگی از جهان (world alienation)، بیگانگی از زمین (earth alienation)، ظهور امر اجتماعی، پیروزی حیوان زحمتکش. بیگانگی از جهان اشاره دارد به فقدانِ جهانِ تجربه و عمل که به وسیله آن خودشناسی و فهم بسنده ای از واقعیت را، به صورت بین الاذهانی، بنا می سازیم، تشکیل یافته است. بیگانگی از زمین به کوشش برای گریز از محدودیت های زمین اشاره دارد؛ به تحریکِ علم مدرن و تکنولوژی، ما با دست زدن به اکتشافِ فضا، با اقدام به بازسازیِ حیات تحت شرایطِ آزمایشگاهی، و با تلاش برای افزایشِ طول عمرِ معینِ خود، به دنبال راه هایی را برای غلبه بر وضعیتِ محدود به زمین مان (our earth-bound condition) هستیم. ظهورِ امرِ اجتماعی به گسترشِ اقتصادِ بازار از دوران مدرنیته اولیه و انباشتِ روزافزونِ سرمایه و ثروتِ اجتماعی دلالت دارد. با ظهور امر اجتماعی همه چیز به ابژه تولید و مصرف، به ابژه تملک و مبادله بدل می شود، و علاوه بر این، گسترشِ دائمی آن منجر به تیرگیِ تمایز بین امر خصوصی و امر عمومی شد. پیروزیِ حیوان زحمتکش بر چیرگیِ ارزش های زحمت بر ارزش های انسانِ سازنده و انسان به مثابه حیوانِ سیاسی دلالت دارد. همه ارزش های مشخص کننده جهانِ سازندگی- استمرار (permanence)، ثبات (stability)، ماندگاری (durability)- و به همان میزان، ویژگی های جهان عمل و سخن- آزادی (freedom)، تکثر (plurality)، همبستگی (solidarity)- به نفعِ ارزش های زندگی، تولیدگری و فراوانی قربانی شده اند.

آرنت دو مرحله اصلی در ظهور مدرنیته تشخیص می دهد: مرحله اول، از قرن شانزدهم تا قرن نوزدهم، برابر است با بیگانگی از جهان و ظهور امر اجتماعی، مرحله دوم، از آغاز قرن بیستم، برابر است با بیگانگی از زمین و پیروزی حیوان زحمتکش. او همچنین شماری از علت ها را شناسایی می کند: کشف آمریکا و کوچک شدنِ زمین، امواجِ سلبِ مالکیت (expropriation) که در طی جنبش اصلاحِ دینی (the Reformation) آغاز شد، اختراعِ تلسکوپ که کارآمدیِ حواس را به چالش می کشید، ظهور علم و فلسفه مدرن و به دنبال آن ظهور درکی از انسان به مثابه جزیی از فرایندِ طبیعت و تاریخ، و گسترش قلمرو اقتصاد، تولید و انباشتِ ثروت اجتماعی.

به تفسیر آرنت از مدرنیته، از برخی جنبه ها، نقد وارد است. من تمرکزم را بر دو مقوله به کار گرفته شده از سوی آرنت، طبیعت و امر اجتماعی، می گذارم. با توجه به مقوله طبیعت، آرنت میان دو گزارشِ متضاد در نوسان است. طبق گزارش اول، عصر مدرن با ترفیعِ زحمت، طبیعی ترین فعالیت بشری، به بالاترین جایگاه درون حیاتِ عمل ورزانه، ما را به شدت به طبیعت نزدیک کرده است. به جای ساختن و حفظ مصنوعِ بشری و ایجاد فضاهای عمومی برای عمل و هم اندیشی، ما به درگیر شدن در فعالیت صرفاً برای بقا و در تولیدِ اشیایی که بنابر تعریف زوال پذیرند، تقلیل یافته ایم. با این وجود، بر اساس گزارش دوم، عصر مدرن با یک مصنوعیتِ رو به رشد و انکار هرآنچه ساخته بشر نیست، شناخته می شود. آرنت به این واقعیت ارجاع می دهد که فرایندهای طبیعی، از جمله فرایندهای خود زندگی، مصنوعاً به وسیله آزمایش علمی بازسازی شده اند به طوری که محیطِ طبیعی ما به شکلی گسترده دگرگون و در برخی موارد کاملاً با تکنولوژی جایگزین شده، و ما از طریق راه اندازیِ اکتشافِ فضا و تجسمِ امکانِ سکونت در سیارات دیگر، در جستجوی راه هایی برای چیرگی بر موقعیتِ طبیعی خود در مقام موجوداتی محدود به زمین (earth-bound creatures) بوده ایم. تمامی این ها منجر به وضعیتی می شود که هیچ چیز اطراف ما یک واقعه، ابژه یا فرایندِ طبیعتاً تعین یافته نخواهد بود، بلکه به جای آن، محصولِ ابزارها و اراده ما برای دست کاریِ دنیا در تصورمان است.

وفق دادنِ این دو گزارش دشوار است، چرا که در گزارش اول ما با طبیعتی مواجهیم که بر مصنوعِ بشری تعدی کرده و حتی آن را تخریب می کند، در حالی که در دومی ما با فنّی (Art/techne) روبروییم که بر هرآنچه طبیعی و صرفاً معین است گستره خود را می افکند و جایگزین آن می شود. نتیجه، اعطای وضعیتی دوپهلو به طبیعت است، به این علت که در مورد اول پیروزی حیوان زحمتکش نشانگرِ سرسپردگیِ ما به فرایندهای طبیعی است، اما در مقابل، در مورد دوم گسترشِ دانشِ علمی و سلطه تکنولوژیک نشان دهنده چیرگی بر تمامی محدودیت های طبیعی است. بنابراین، جهان مدرن به نظر بسیار طبیعی و بسیار مصنوع می نماید؛ در عین اینکه بیش از حد تحت سلطه زحمت و فرایند زندگی انواع است، بیش از اندازه تحت سیطره فن (تخنه/techne) است.

با عنایت به مقوله دوم، امر اجتماعی، آرنت قادر نبود ویژگی های مهم و خاصِ جهان مدرن را به حساب آورد. آرنت امر اجتماعی را با همه آن فعالیت هایی که سابقاً به حوزه خصوصی خانوار محدود بود و با ضرورت های زندگی ارتباط داشت، یکسان می داند. ادعای وی این است که با گسترش فاحش اقتصاد از پایان قرن هجدهم، همه این فعالیت ها بر دوش قلمرو عمومی نهاده شد و آن را به حوزه ای برای ارضای نیازهای مادی ما بدل کرد. در نتیجه، جامعه به قلمرو عمومی هجوم برد و بر آن چیره شد، آن را به تابعی از آنچه پیشتر نیازها و دغدغه های خصوصی بود تبدیل کرد، و بدین وسیله مرزِ جدا کننده امر عمومی و امر خصوصی را از بین برد. در ضمن، آرنت بر این مدعاست که با گسترش قلمرو عمومی، تقسیم بندیِ سه گانه فعالیت های بشری تا نقطه بی معنا شدن تنزل یافت. در نگاه وی، در لحظه ای که قلمرو امر اجتماعی انحصارِ خود را بنا کرده است، تمایزِ بین زحمت، کار و عمل از میان می رود، چون اکنون هر تلاشی برای بازتولیدِ شرایطِ مادیِ وجود ما صرف می شود. ما با غرق شدن در زندگی، تولیدگری و مصرف تبدیل به جامعه ای از زحمت کشان و متصدیانِ مشاغل شده ایم که دیگر نه ارزش های مرتبط با کار را ارج می نهیم و نه ارزش های مرتبط با عمل را.

از این گزارش کوتاه، روشن است که مفهوم امر اجتماعیِ آرنت، نقشی قاطع در ارزیابی وی از مدرنیته ایفا می کند. با این حال، استدلال من بر این مبنا است که [این مفهوم] چشمِ وی را بر موضوعاتِ مهمِ بسیاری می بندد و او را به سلسله ای از داوری های پرسش برانگیز می کشاند. در مقام نخست، توصیف آرنت از امر اجتماعی به شدت محدود است. او مدعی است که امر اجتماعی قلمرو زحمت، قلمرو ضرورت بیولوژیک و مادی، قلمرو بازتولیدِ شرایطِ وجودیِ ما است. وی همچنین اظهار می کند که ظهور امر اجتماعی همزمان با گسترش اقتصاد از پایان قرن هجدهم است. با این حال، با وجود یکسان انگاریِ امر اجتماعی با گسترش یافتن اقتصاد در دو قرن گذشته، آرنت نمی تواند آن را بر حسب یک مدلِ معیشتیِ بازتولیدِ ساده (subsistence model of simple reproduction) وصف کند. ثانیاً، یکسان انگاری امر اجتماعی با فعالیت های خانواری از سوی آرنت، منجر به کمبودی بزرگ در تحلیل وی از اقتصاد است. در واقع، او ناتوان از فهم این است که اقتصاد سرمایه داری مدرن یک ساختار قدرت با توزیعِ شدیداً متقارنِ هزینه ها و پاداش ها بنا می نهد. با اتکا بر تشبیهِ گمراه کننده خانوار، وی مدعی است که همه مسائل مربوط به اقتصاد، پیشا-سیاسی هستند، و در نتیجه مسئله بسیار مهمِ قدرتِ اقتصادی و استثمارِ اقتصادی را نادیده می گیرد. در نهایت، وی با تأکید بر تمایزی قاطع میان امر خصوصی و امر عمومی، و میان امر اجتماعی و امر سیاسی، قادر نیست ارتباط ماهوی میان این حوزه ها و تنش های مرتبط با باز-ترسیمِ مرزهای آن ها را به حساب آورد. امروزه بسیاری از موضوعات به اصطلاح خصوصی تبدیل به دغدغه های عمومی شده اند، و تنش برای عدالت و حقوق برابر به بسیاری از حوزه ها گسترش یافته است. آرنت با تفکیکِ حوزه سیاسی از دغدغه های مرتبط با امر اجتماعی، و با برقراری تمایزِ قاطع میان امر عمومی و امر خصوصی، قادر به پاسخگویی درباره برخی از مهم ترین دستاوردهای مدرنیته- گسترش عدالت و حقوق برابر، و باز-ترسیم مرزهای میان امر عمومی و امر خصوصی- نیست.

کتابنامه این بخش مقاله

[BPF]

Between Past and Future. New York: Viking Press, 1961. Revised edition, 1968.

[MDT]

Men in Dark Times. New York: Harcourt Brace Jovanovich, 1968.

[RPW]

Hannah Arendt: The Recovery of the Public World. Edited by Melvyn A. Hill. New York: St. Martin’s Press, 1979.

 

* مطلب حاضر بخشی از مدخل Hannah Arendt در دانشنامه فلسفی استنفورد است. نویسنده مدخل، مائوریتزیو پاسرین دانتِرِو (Maurizio Passerin d’entreves)، یک آرنت شناس برجسته است که کتابی نیز با عنوان فلسفه سیاسی هانا آرنت (Political Philosophy of Hannah Arendt) دارد. متن کامل مقاله دانترو در دانشنامه فلسفی استنفورد را در واقع می توان خلاصه ای از کتاب او درباره آرنت دانست. نکته بااهمیت درباره نگاه دانترو به هانا آرنت این است که دانترو، برخلاف میل خود آرنت، وی را یک فیلسوف سیاسی می داند.

ادامه دارد…

 

پرونده «هانا آرنت» در انسان شناسی و فرهنگ
http://anthropology.ir/node/4498