درباره دائرهالمعارف [روشنگری] (۱۷۵۱– 1772)/ مقالات گلچین شده دائرهالمعارف (بخش ۵)/ گردآوری: کریستیان دنی/ برگردان: مهرنوش غضنفری
سیاست: برخلاف تصور رایج، دائرهالمعارف نه مقالهای تند و تیز سیاسی است و نه بیانیهای جنگی علیه حکومت زمان خود. معدود افرادی که در تدوین آن همکاری داشتند، انقلاب ۱۷۸۹ را تصور یا آرزو میکردند. خاستگاه اجتماعی، منافع و طرز فکر آنها، هیچکدام نمیتوانست از ایشان نظریهپردازان انقلاب بسازد. به جای این تصویر، لازم است تصور صحیحتری از تفکر سیاسی اصلاحطلبانهای را جایگزین کنیم. ایدهآلهای روشنگری حول چند مفهوم اساسی متبلور میشوند: مطالبه آزادی بیشتر در زمینه انتشار اندیشهها، دغدغهی عدالت، انتقاد از اختلاط قدرتهای مذهبی و سیاسی، و بیزاری از جنگ. درباره مسئله اجتماعی (وجود سه طبقه اجتماعی و امتیازات ناشی از تولد یا اصل و نسب)، هدف، همچنان حفظ ثبات ملت است. همین دیدگاه در مقالاتی نیز صادق است که به تجارت و اقتصاد میپردازند، جایی که دغدغهی فرانسهای قویتر و ثروتمندتر را مییابیم. به طور خلاصه، گفتمان سیاسی دائرهالمعارف، میانهرو است؛ بسیار میانهروتر از آنچه گاهی در آثار ولتر میتوان خواند.
نوشتههای مرتبط
در این بخش میخوانیم:
- مطبوعات
- صلح
- اصل و نسب
- مردم
- اقتدار سیاسی
- مجازات
مطبوعات (سرمدخل: قوانین سیاسی)
سوال این است که آیا آزادی مطبوعات برای دولت سودمند است یا زیانآور؟ پاسخ آن دشوار نیست. حفظ این آزادی در تمامی دولتهایی که بر پایهی آزادی بنا شدهاند، از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است؛ و حتی فراتر از آن، زیانهای این آزادی در مقایسه با مزایای آن چنان اندک است که باید بهعنوان حق همگانی در سراسر جهان پذیرفته و در تمامی حکومتها مجاز شمرده شود.
ما نباید نگران عواقب شوم آزادی بیان باشیم، همان عواقبی که پس از خطابههای آتن و سخنوران رومی به راه میافتاد. مردی در خلوت خود کتاب یا هجویهای را بهتنهایی و با خونسردی میخواند. هیچ خطری وجود ندارد که او تحت تأثیر احساسات و شور و شوق دیگران قرار بگیرد یا بر اثر شدت نطقی پرشور از خود بیخود شود. حتی اگر چنین شخصی قصد آشوب داشته باشد، هرگز فرصتی برای ابراز احساسات خود نخواهد داشت. بنابراین آزادی مطبوعات، هر سوءاستفادهای هم که از آن شود، نمیتواند باعث تحریک شورشهای مردمی شود. درباره شایعات و نارضایتیهای پنهانی که ممکن است ایجاد کند، آیا این مزیت نیست که با بیان شدنشان در قالب کلمات، به موقع مقامات را از وجود آنها آگاه میسازد تا برایشان چارهاندیشی کنند؟ باید پذیرفت که مردم، خواه در جوامع آزاد و خواه در جوامع غیرآزاد، تمایل عمیقی دارند که هر آنچه را علیه دولتشان گفته میشود، باور کنند. شایعه میتواند به سرعت دهانبهدهان بچرخد و به اندازهی بروشور، تأثیرات عظیمی داشته باشد. حتی این شایعه میتواند در کشورهایی که مردم به اندیشیدن آزادانه و تشخیص حقیقت از دروغ عادت ندارند، به همان اندازه زیانبار باشد. با این حال، نباید به چنین سخنانی اهمیت بیش از حد داد.
در نهایت، هیچ چیز نمیتواند به اندازه ممنوع کردن چاپ غیرمجاز یا اعطای قدرت نامحدود به فردی برای مجازات هر آنچه او را ناخشنود میکند، موجب افزایش شورشها و نشریات افتراآمیز در کشوری شود که دولتش تحت هیچ فشاری (از جمله مذهب) نیست. چنین اختیاراتی از قدرت در کشوری آزاد، به منزله تعرض به آزادی خواهد بود؛ به گونهای که میتوان با اطمینان گفت در کشوری مانند بریتانیا، آزادی مطبوعات در همان لحظهای از دست خواهد رفت که تلاشها برای محدود کردن آن به نتیجه برسد. به همین دلیل، کسی جرأت نمیکند که نوعی تفتیش عقاید از این دست را در آن کشور برقرار سازد.
کادر حاشیه
سانسور علیه ولتر
ولتر در طول زندگیاش، بارها با تبعید، زندان و تعقیب مواجه شد. او در سالهای ۱۷۲۶ تا ۱۷۲۸ به انگلستان و در ۱۷۳۶ به هلند تبعید شد. دوبار به زندان باستیل افتاد (۱۷۱۷ و ۱۷۳۶) و در سال ۱۷۴۸ در لورِن[۱] به اسارت گرفته شد. در سال ۱۷۵۳، هم در پاریس و هم در برلین تحت تعقیب قرار گرفت. در سال ۱۷۵۷، اعضای مجلس او را محکوم کردند. ولتر در سال ۱۷۵۹، کاندید را انکار کرد و با چشمان خود شاهد سوختن کتابهایش، از جمله نامههای فلسفی (۱۷۳۴) و لغتنامه فلسفی جیبی (۱۷۶۴) در آتشهایی بود که پس از اعدام شوالیه لابار[۲] (۱۷۶۶) برپا شد.
صلح، اسم، مونث (سرمدخل: حقوق طبیعی، سیاست، و اخلاق)
صلح، آرامشی است که جامعه سیاسی از آن برخوردار است. درون جامعه، این آسودگی به دلیل نظمی است که میان اعضایش حاکم است و بیرون از آن، حاصل تفاهمی است که با سایر ملل دارد. […]
جنگ، نتیجه فساد و تباهی انسانهاست. جنگ، بیماری شدید و تشنجآوری در پیکر جامعهی سیاسی است. کشور تنها زمانی سالم است، یعنی در وضعیت طبیعی خود قرار دارد، که در صلح باشد. صلح است که به امپراتوریها قدرت میدهد، نظم میان شهروندان را حفظ میکند، به قوانین قدرت لازم را میبخشد، جمعیت را افزایش [و] کشاورزی و تجارت را رونق میدهد. خلاصه اینکه، صلح سعادتی را برای مردم فراهم میکند که هدف هر جامعهای است. در مقابل، جنگ، کشورها را از سکنه خالی میکند، اغتشاش و هرجومرج را بر آنها حاکم میسازد، قوانین را وادار میکند برابر بیبندوباری حاصل از جنگ سکوت کنند، و حق مالکیت و آزادی شهروندان را متزلزل میگرداند. جنگ تجارت را مختل کرده و باعث بیتوجهی به آن میشود؛ زمینها بایر و متروکه میشوند. حتی درخشانترین پیروزیها نیز نمیتوانند خسارت از دست دادن انبوهی از اعضای ملت را جبران نماید که جنگ قربانی میکند؛ حتی پیروزیها نیز زخمهای عمیقی بر پیکر ملت وارد میکنند که تنها صلح میتواند آنها را التیام بخشد.
اگر خرد بر انسانها حاکم بود و بر رهبران ملتها سلطهای داشت که شایستهاش است، دیگر نمیدیدیم آنها بدون اندیشه خود را به دیوانگیهای جنگ بسپارند و عنادی را که خاص جانوران وحشی است، از خود بروز دهند.[…]
منسوب به دامیلاویل
کادر حاشیه
سلاخی قهرمانانه
جنگ هفتساله (۱۷۵۶ – ۱۷۶۳)، که ولتر در فصل سوم کاندید به آن اشاره میکند، هزاران غیرنظامی و نظامی را در اروپا و آمریکای شمالی به کام مرگ کشاند. در این جنگ، غارت و قتلعامها در حالی رخ میداد که فرماندهان این عملیاتها را همچون رقص باله، با دقت و ظرافت برنامهریزی میکردند. همزمان، آنان با ادب و نزاکت با یکدیگر رقابت میکردند و درعینحال، نگران حفظ مزدوران خود بودند.
اصل و نسب، اسم، مونث (سرمدخل: جامعه مدنی)
نژاد و اصل و نسب برجسته و نجیب، موهبتی ارزنده از بخت و اقبال است که باید آن را گرامی داشت و به کسانی که از آن برخوردارند، احترام گذاشت. این احترام هم برای تقدیر از افرادی است که خدمات بزرگی به دولت کردهاند و هم برای تشویق وارثانشان که از این الگو پیروی کنند. دفاع از منافع افراد اصیل ضروری است، زیرا شهروندانی که به شایستگی اجداد خود باشند، میتوانند برای دولت مفید باشند. احترام به قوانینِ اصالت ضروری است زیرا حامی و نگهبان تخت سلطنت هستند. اگر ستونهای بنایی فرو ریزند، چه بر سر آن خواهد آمد؟ از سوی دیگر، به نظر میرسد اصل و نسب بهنوعی حائلی میان مردم و شاهزاده باشد؛ دیواری که هر یک را از فریبها و زیادهخواهیهای دیگری مصون میدارد. در نهایت، اصل و نسب دلایلی منطقی برای اعطای امتیازات ویژه به طبقات اجتماعی بالاتر فراهم میکند. البته نباید از این نکته غافل شد که اخلاق کسانی که از این موهبت بهرهمندند، گاه دچار فساد میشود، زیرا اطمینان دارند که نسبت به دیگر شهروندان امتیازات متفاوت و خاصی خواهند داشت.
آیا کسانی که اصالتشان مایه افتخارشان است و به دلیل همین اصل و نسب، در معرض تحسین یا نکوهش قرار میگیرند، نباید با جدیت از نام و اعتبار خود دفاع کنند؟ آیا فردی که به نشانههای افتخار پدرانش میبالد، نباید از فضایل و ارزشهایی که میتواند از آنها به ارث ببرد، محافظت کند؟ در مقابل، آنهایی که بدون پیروی از اعمال نیک اجدادشان به نَسَب خود مینازند، دیگران را به مقایسهای وامیدارند که نتیجهاش جز بیآبرویی و تحقیر خودشان نخواهد بود. مردم چنان به احترام گذاشتن به افراد اصیل علاقهمندند که تمایلی جز حفظ این تعصب کورکورانه ندارند. افراد زمانی مایه افتخار خاندان خود میشوند که بهدرستی مسئولیتهایی چون مقامهای عالی، مدیریت داراییها، یا فرماندهی ارتش را به دست آورند. اما اگر حسد و کینه در وجودشان رخنه کند، از چه کسی جز خودشان میتوانند شکایت کنند؟ اگرچه ممکن است این جایگاهها برای آنها در نظر گرفته شده باشد، اما بیتردید آنها برای این موقعیتها ساخته نشدهاند.
به سیسرون[۳] ایراد میگرفتند که فردی تازه به دوران رسیده و بیاصالت است[۴]. پاسخ او به این انتقاد ساده و زیباست: ترجیح میدهم با فضایل شخصی خودم بدرخشم تا با عناوینی که از اجدادم به ارث بردهام؛ و چه باشکوه است که شرافت خود را با فضایل و ارزشهایی بنیانگذاری کنیم که برای آیندگان به جا میگذاریم.
ژکور
کادر حاشیه
جامعه فرانسه در دهه ۱۷۶۰
در دههی ۱۷۶۰، جامعه فرانسه به سه طبقه تقسیم میشد: روحانیها که «نماز میگزاردند» و شامل صدوچهلهزار کشیش و راهب بودند؛ اشراف که «میجنگیدند» و شمارشان به صدوپنجاههزار نفر میرسید؛ و طبقه سوم که مردم عادی را با جمعیتی بالغ بر بیستوپنجمیلیون نفر تشکیل میدادند و شامل ساکنان شهرها و روستاها میشدند. روحانیها و اشراف از امتیازات و جایگاه بالاتری نسبت به طبقه سوم برخوردار بودند و به همین دلیل، مردم عادی موظف بودند به آنها مالیات پرداخت کنند.
مردم، اسم، مذکر (سرمدخل: دولت، سیاست)
مردم، واژهای جمعی است که توضیح آن دشوار است، زیرا مفاهیم مختلفی در زمانها و مکانهای متفاوت و بسته به نوع حکومت به آن شکل دادهاند. […]
بنابراین، تنها کارگران و کشاورزان در میان توده مردم باقی میمانند. من با علاقه به نحوهی زندگی آنها نگاه میکنم؛ میبینم که این کارگر یا زیر سقف کاهگلی زندگی میکند یا در جایی که شهرها برای او باقی گذاشتهاند زیرا به نیروی او نیاز دارند. او با طلوع خورشید بیدار میشود و بدون آنکه به خوشبختی که بالای سرش میخندد نگاه کند[۵]، لباس همیشگیاش را میپوشد، معادن و کارگاهها را جستجو میکند، باتلاقهایمان را خشک میکند، خیابانها را میشوید، خانههامان را میسازد، اثاثیهمان را تولید میکند؛ وقتی گرسنگی میآید، هر چیزی برایش خوب است؛ روز تمام میشود و او با خستگی در آغوش خواب فرو میرود.
کشاورز، فرد دیگری از مردم عادی، پیش از سپیدهدم تمام و کمال مشغول کاشت [بذر در] زمینها، زراعت مزارع و آبیاری باغهای ماست. او از گرما و سرما، تکبر بزرگان، وقاحت ثروتمندان، غارتگری مالیاتبگیران، چپاولِ خراجگزاران محلی و حتی ویرانیای را که حیوانات وحشی به بار میآورند، رنج میبرد، ولی جرات نمیکند آنها را از محصولاتش دور کند زیرا لذت شکارشان متعلق به اشراف است. او خویشتندار، درستکار، وفادار و دیندار است، بیآنکه به این بیندیشد که از این همه چه بهرهای نصیبش خواهد شد.
لوکاس با کولت[۶] ازدواج میکند چون او را دوست دارد؛ کولت به فرزندانش شیر میدهد، بیآنکه از ارزشِ سرزندگی و آرامش آگاه باشد. این کودکان بزرگ میشوند، و لوکاس با شناساندن زمین به آنها، به ایشان میآموزد که چگونه آنرا کشت کنند. سپس میمیرد و زمینش را بهطور برابر میانشان تقسیم میکند؛ اگر لوکاس جزء مردم عادی نبود، زمین را به تمامی برای پسر ارشدش باقی میگذاشت[۷]. این تصویری است از افرادی که آنها را مردم مینامیم و که همواره پرشمارترین و ضروریترین بخشِ ملت را تشکیل میدهند.
چه کسی باور میکند که در روزگار ما جرأت کردهاند این اصل سیاسی ننگین را مطرح کنند که اگر میخواهیم این افراد [منظور نیروی کار است] کارآمد و فرمانبردار باشند، نباید در آسایش باشند؟ اگر این سیاستمداران قلابی، این نابغههای سرشار از انساندوستی، اندکی سفر میکردند، میدیدند که در هیچ مکانی صنعت و پیشهوری بهاندازه کشورهایی که مردم فرودست در آسایشاند، فعال نیست و حرفهها به این درجه از کمال نمیرسند. […] برعکس، هرگز دیده نشده و نخواهد شد که مردمی تمام توان و مهارت خود را به کار بگیرند، در حالی که عادت کردهاند ببینند مالیاتها ثمره تلاشهایشان را میبلعند. در چنین شرایطی، آنها تنها به ادامه زندگیای بسنده میکنند که همواره به حال خود رها شده و هیچگاه برای ترک آن حسرت نمیخورند، زیرا این زندگی بسیار سخت و طاقتفرساست.
ژکور
اقتدار سیاسی
هیچ انسانی از سوی طبیعت حق فرمان دادن به دیگران را دریافت نکرده است. آزادی هدیهای از آسمان است و تمام افراد از گونه مشابه، به محض اینکه از خرد بهرهمند شوند، حق بهرهبرداری از آزادی را دارد. تنها نوع اقتداری که طبیعت ایجاد میکند، اقتدار پدرانه است؛ اما اقتدار پدرانه حد و مرزهایی دارد؛ و در وضعیت طبیعی[۸]، این قدرت به محض آنکه فرزندان قادر به اداره خود باشند، به پایان میرسد. انواع دیگر اقتدار از منبعی غیر از طبیعت سرچشمه میگیرد. اگر به دقت بررسی کنیم، [متوجه میشویم] همیشه میتوان منشأ آنرا به یکی از دو منبع اصلی بازگرداند: یا به قدرت و خشونت فردی که آنرا به دست گرفته است، یا به توافق کسانی که خود را از طریق قراردادی واقعی یا فرضی تحت اختیار دیگری قرار دادهاند و به او قدرت بخشیدهاند.
قدرتی که با خشونت به دست میآید چیزی جز غصب نیست و فقط تا زمانی دوام دارد که قدرت فردی که فرمان میدهد، از قدرت کسانی که اطاعت میکنند بیشتر باشد؛ بهطوری که اگر این افراد خود به نوبهی خود قویتر شوند و بندهایی را که بر دوششان است از هم بگسلند، این کار را با همان حق و عدالت فردی انجام میدهند که که وی آن بندها را بر ایشان تحمیل کرده بود[۹]. همان قانونی که اقتدار را ایجاد کرده است، آنرا از بین میبرد: حق با کسی است که زور دارد.
گاهی اوقات اقتداری که از طریق خشونت به دست آمده است، تغییر ماهیت میدهد؛ این زمانی است که این قدرت با رضایت صریح کسانی ادامه پیدا کند و تثبیت شود که تحت سلطه قرار گرفتهاند. در این حالت، قدرتی که پیشتر به طور خودسرانه به دست آمده بود، به نوع دیگری از قدرت تبدیل میشود و فردی که آنرا به دست آورده بود، دیگر دیکتاتور نیست، بلکه به حکمران یا شاه تبدیل میشود.
اقتداری که از توافق مردم به دست میآید، لزوماً به شرایطی نیاز دارد که استفاده از آنرا مشروع، مفید برای جامعه و سودمند برای جمهوری کند و آنرا در چارچوبهایی معین و محدود قرار دهد؛ زیرا انسان نه باید و نه میتواند خود را به طور کامل و بدون هیچ قید و شرطی به فرد دیگری بسپارد؛ چون او ارباب برتری بالاتر از همه دارد که تنها به او متعلق است [یعنی] خداوند، کسی که سلطهاش همیشه بیواسطه بر مخلوق است و هرگز حق خود را از دست نمیدهد، سروری که به اندازهای که مطلق است، حسود هم است، هیچگاه از حقوق خود نمیکاهد و آنها را به اشتراک نمیگذارد. او بهمنظور خیر عمومی و برای حفظ جامعه اجازه میدهد که انسانها میان خودشان نظمی سلسله مراتبی برقرار کنند که در آن، یکی از دیگری پیروی کند: اما میخواهد این پیروی با عقل و اندازه باشد، کورکورانه و بیچون و چرا نباشد، تا مخلوق حقوق خالق را تصرف نکند. هرگونه اطاعت غیر از این، قطعا گناه کفر است. زانو زدن برابر انسان یا تصویر، تنها آیینی جعلی است که خداوند حقیقی که از انسان ایمان و روح را میطلبد، چندان اهمیتی به آن نمیدهد و آنرا به نهادهای بشری واگذار میکند تا طبق میل خودشان از آن بهعنوان نمادهایی برای آیینهای مدنی و سیاسی یا آیین مذهبی استفاده کنند.
پس این مراسمها به خودی خود عمل را معصوم یا گناهآلود نمیسازند، بلکه نیّت و هدفی که دلیل ایجادشان است، تعیینکنندهی تأثیر آنهاست. فرد انگلیسی هیچگونه تردیدی ندارد که برابر پادشاه زانو بزند. این مراسم فقط همان معنایی را دارد که برای آن قرار داده شده است. اما وقتی انسان قلب، روح و رفتار خود را بدون هیچگونه قید و شرطی به اراده و خواسته موجود بشری میسپارد و آنرا تنها و آخرین دلیل برای اعمال خود میسازد، قطعاً جرمی بزرگ علیه سلطنت الهی است: در غیر این صورت، این قدرت الهی که تا این اندازه دربارهاش صحبت میشود، تنها صدایی توخالی خواهد بود که سیاست انسانی به دلخواه خود از آن بهره میبرد و روح بیدینی هم به نوبه خود میتواند از آن سوءاستفاده کند؛ به طوری که تمام مفاهیم قدرت و اطاعت با یکدیگر درهم میآمیزند و پادشاه، خدا را دست میاندازد و رعیت پادشاه را.
بنابراین، قدرت واقعی و مشروع الزاماً حد و مرز دارد.
دیدرو
صفحهای حکاکی شده از دائرهالمعارف: اثر بزرگ فلسفی[۱۰]
کیفر یا مجازات، (حقوق طبیعی، مدنی، و سیاسی)
مجازات آسیبی است که حاکم با آن افرادی از اتباعش را که قصد دارند قوانین را زیر پا بگذارند، تهدید میکند و وقتی که افراد قوانین را نادیده میگیرند، به طور فوری آن میزان از صدمه را به تناسب جرم، و نه به منظور جبران خسارت، برای دستیابی به منافع آینده، و در نهایت، برای امنیت و آرامش جامعه، بر آنها اعمال میکند. […]
به طور کلی، پر واضح است که فرمانروا هیچگاه نباید [فردی] را مجازات کند مگر آنکه در آن، فایدهای بیابد. آسیب رساندن تنها به این دلیل که فرمانروا آنرا تعیین کرده، و تنها توجه به گذشته، [صرفاً به دلیل آنچه که فرد انجام داده است]، سنگدلی محض است که عقل آنرا محکوم میکند؛ زیرا در نهایت، غیرممکن است از انجام شری که انجام شده جلوگیری کرد. به عبارت دیگر، حاکمیت در نهایت بر پایه قدرتی نیکوکار استوار است؛ بنابراین حتی زمانی که حاکم از حق شمشیر(مرگ و زندگی) استفاده میکند، باید همواره هدفی در جهت دستیابی به فایدهای یا خیری در آینده، مطابق با آنچه که اصول حاکمیت از او میخواهند، داشته باشد.
هدف اصلی و نهایی مجازات، تأمین امنیت و آرامش جامعه است؛ اما چون ممکن است روشهای مختلفی برای رسیدن به این هدف وجود داشته باشد، بسته به شرایط مختلف، حاکمیت همچنین هنگام اِعمال مجازاتها، اهداف خاص و فرعی متفاوتی را در نظر میگیرد که همه آنها به هدف اصلیای که به آن اشاره کردیم، وابستهاند و در نهایت به آن سمت میروند. این رویکرد با گفتهی گروتیوس[۱۱] مطابقت دارد: «هدف از مجازات یا مصلحت خود مجرم است، یا منفعت فردی که منافعش ایجاب میکرد که جرم صورت نگیرد، یا اینکه برای عموم منفعت دارد.»
بنابراین، حاکم گاهی اوقات قصد دارد که مجرم را اصلاح کرده و او را از تمایل به ارتکاب مجدد جرم بازدارد، به طوری که شر را با ضد آن درمان کند و شیرینی جرم را که بهعنوان عامل جذب رذیلت عمل میکند، با تلخی درد جایگزین نماید.[۱۲] این مجازات، اگر مجرم از آن بهرهبرداری کند، خود به خود به سود عمومی تبدیل میشود؛ اما اگر او در ارتکاب جرم اصرار ورزد، حاکم به درمانهای خشنتر و حتی مرگ متوسل میشود.
گاهی حاکم هدفش از مجازات این است که از مجرمان، امکان ارتکاب جرایم جدید را بگیرد، مانند گرفتن سلاحهایی که میتوانند استفاده کنند، زندانی کردن آنها، اخراج از کشور یا حتی محکوم کردن آنها به مرگ. او در عین حال به تأمین امنیت عمومی میپردازد، نه تنها در برابر خود مجرمان، بلکه نسبت به کسانی که ممکن است وسوسه شوند از آنها تقلید کنند، و از طریق این نمونهها آنها را میترساند. از این رو، هیچ چیزی مناسبتر از هدف مجازاتها نیست که آنها را علنی و با تمام نشانههایی اجرا کند که برای تأثیرگذاری بر ذهن مردم عادی لازم است.
ضروری است تمامی این اهداف خاص مجازات همواره تابع و مرتبط با هدف اصلی و نهایی آن، یعنی امنیت عمومی باشند. حاکم باید از این اهداف خاص به عنوان ابزارهایی برای رسیدن به هدف اصلی بهره ببرد؛ در این صورت، تنها زمانی باید به کیفرهای شدید متوسل شود که مجازاتهای سبکتر برای تأمین آرامش عمومی کافی نباشند.
ژکور
[۱] Lorraine
[۲] chevalier de La Barre
[۳] Marcus Tullius Cicero (106 قم – ۴۳ قم)، خطیب و سیاستمدار سرشناس رومی. «– نقل از ویکیپدیا»
[۴] سیسرون به پاتریسیها که سکنه اصلی و لاتینتبار شهر رم بودند، تعلق نداشت.
[۵] این جمله به نوعی به نادیده گرفتن شانس یا اقبال و تمرکز بر تلاشهای روزمره اشاره دارد. این ویژگی، به خصوص در میان کارگران و کشاورزان، بر خودکفایی و زندگی سخت آنها تأکید میکند. «– م»
[۶] اسمهای متداول مردم عادی«– م»
[۷] در خانوادههای اشرافی، حق ارشدیت به پسر بزرگتر این امکان را میداد که پس از درگذشت پدر، تقریباً تمامی دارایی را به ارث ببرد. «– م»
[۸] مرحلهای که پیش از تشکیل جوامع انسانی قرار دارد. (قرارداد اجتماعی روسو را مطالعه کنید)
[۹] منظور اینست که اگر کسانی که تحت سلطه و زور قرار دارند، روزی خود قویتر شوند و قدرت را به دست بگیرند، میتوانند آنچه را که قبلاً بر آنها تحمیل شده با همان دلیل و میزان حق، از بین ببرند. «– م»
[۱۰] این تصویر حکاکی نمادین مرتبط با کیمیاگری است. روی پایه، جملهای به زبان لاتین (Paradigma Operis Philosophici ) حک شده که به «نمونهای از اثر فلسفی» ترجمه میشود. تصویر، گلدان یا جام بزرگی را نشان میدهد که نمادهای کیمیاگری و فلسفی روی آن به چشم میخورد. عناصر تصویری شامل شخصیتهای اسطورهای، نمادهای خورشیدی و قمری، حیوانات، آتش و ققنوسی در حال برخاستن از دود است که نشاندهنده تحول و دگردیسی است. این تصویر بازتابی از مراحل مختلف کیمیاگری و مفهوم «اثر بزرگ(Magnum Opus)» است که هدف نهایی کیمیاگران یعنی دگرگونی ماده و دستیابی به سنگ فلسفی را نشان میدهد. «– م»
[۱۱]Hugo Grotius (1583–۱۶۴۵)، فیلسوف، حقوقدان، عالم علوم سیاسی، قاضی، شاعر، و نمایشنامهنویس هلندی و نویسنده مقالاتی درباره هنر حکومتداری. «– م»
[۱۲]منظور نویسنده این است که: «به گونهای که حاکم گاهی هدفش اصلاح مجرم است و میخواهد با مقابله با جرم، او را از تمایل به تکرار آن بازدارد. این کار را با درمان شر به وسیلهی ضد آن انجام میدهد، یعنی با تلخی درد، با جذابیت جرم که همان لذتهای رذیلت است، مقابله میکند. به این معنا که پاسخ به جرم، مجازات است و نه رحمت، و رنج مجازات، جایگزین لذت گناه میشود.» «– م»