انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

درباره دائره‌المعارف [روشنگری]: بخش سوم، مقالات گلچین شده دائره‌المعارف

درباره دائره‌المعارف [روشنگری] (۱۷۵۱ 1772)/ مقالات گلچین شده دائره‌المعارف (بخش ۳)/ گردآوری: کریستیان دنی/ برگردان: مهرنوش غضنفری

مقالات گلچین شده

این مجموعه شامل ۳۶ گزیده از میان ۷۱,۸۱۸ مقاله‌ای است که در دائره‌المعارف آمده است. در ابتدا، بخش «اصول» به معرفی مبانی و چارچوب این اثر می‌پردازد. سپس، موضوعات مذهبی و سیاسی که نسل‌های بعدی به آن‌ها بیشتر توجه کردند، در بخش‌های «اعتقادات» و «سیاست» بررسی می‌شوند. در ادامه، بخش‌های «علوم و هنرهای مکانیکی» و «هنرهای آزاد» به فعالیت‌های دستی و فکری اختصاص دارند که از دیدگاه نویسندگان دائره‌المعارف نقشی اساسی ایفا می‌کنند. سرانجام، برای گرامی‌داشت روح عصر روشنگری، متن‌های انتهایی نشان می‌دهند شعر و تخیل نیز در این اثر جایگاه دارند.

نکته: املاء و نشانه‌گذاری متن اصلی برای خوانایی بیشتر به شیوه‌ای مدرن بازنویسی شده است.

 

فهرست نشانه‌های اختصاری استفاده شده در دانش‌نامه
تاریخ مدرنhistoire moderneHist. mod.معلومactifact.
تاریخ طبیعیhistoire naturelleHist. nat.صفتadjectifadject.
روغن‌های معدنیhuiles mineraleshuiles min.ادبیاتbelles-lettresBelles-Lett.
مکانیکmec(h)aniqueMech.گیاه‌شناسیbotaniquebot.
پزشکیmedecineMed.گیاه‌شناسی غیربومیbotanique exotiquebotan. exot.
ماوراءالطبیعهmetaphysiqueMetaphys.عمل جراحیchirurgieChirurg.
موسیقیmusiqueMus.قانون طبیعیdroit naturelDroit nat.
فلسفهphilosophiePhilos.کلیساییécclésiastiqueeccles.
فلسفهphilosophiePhilosoph.دانش‌نامه‌ایencydopediqueEncycloped.
جمعplurielpl.مونث/ مذکرfeminin/ masculinf./m.
سیاستpolitiquepolit.جغرافیاgeographiegeog.
سیاستpolitiquepolitiq.حکومتgouvernementGouvern.
اسمsubstantifs.دستور زبانgrammairegram.
درمانیtherapeutiqueTherapeut.تاریخhistoireHist.
فعلverbev.تاریخ کلیساhistoire ecclesiastiqueHist. eccl.

 

اصول

ابتکار و بلندپروازی پروژه، از همان ابتدا ویراستاران دائره‌المعارف را را ناگزیر کرد که مشترکان خود را از ماهیت این اثر آگاه سازند. پیش‌تر دفاعیه و سخنان تبلیغاتی دیدرو تحت عنوان اعلان[۱]، محتوا و انگیزه‌های این پروژه را تشریح کرده بود. گفتار مقدماتی دالامبر که در ابتدای جلد نخست دائره‌المعارف قرار داشت، بر چگونگی شکل‌گیری شناخت بشری تأکید دارد و طبقه‌بندی نظام‌مندی از دانش ارائه می‌دهد.

چندین مقاله مفهوم خودِ «فرهنگ‌نامه‌ی دائره‌المعارف» را بار دیگر شرح می‌دهند: اهداف این پروژه را روشن ساخته (بهبود انسان‌ها وکاهش نادانی‌شان)، [و] محتوای آن‌را  آشکار می‌سازند (که تمامی زمینه‌های دانش را در می‌گیرد)، و بر سهم برابر هنرهای آزاد (آثار فکری) و هنرهای مکانیکی (صنایع دستی) تأکید می‌کنند. همچنین، مفهوم انسان که ایده کلی این اثر حول آن شکل گرفته، بیان می‌شود. در نهایت، این اثر فرصتی را برای فیلسوفان نامداری که دیدگاه‌هایشان برای عموم ناشناخته بود، فراهم می‌سازد تا اصول روشنگرانه خویش را معرفی کنند: روحیه پژوهش‌گری که از سنت‌ها فاصله می‌گیرد و خرد که به‌عنوان ابزاری برای دسترسی به دانش، از ایمان متمایز می‌شود.

 

در این بخش می‌خوانیم:

  • پیش‌گفتار جلد هشتم
  • دائره‌المعارف
  • فیلسوف
  • انسان

 

پیش‌گفتار جلد هشتم

هدف اصلی ما گردآوری کشفیات قرون گذشته بوده است. بی‌آنکه این هدف اولیه را از نظر دور بداریم، بی‌اغراق می‌توانیم بگوییم ارزیابی آنچه ما به گنجینه‌ی دانش‌های پیشین افزودیم، با انتشار این چند جلد قطور در قطع رحلی و لت دو ورقه، امکان‌پذیر است.

حتی اگر روزی انقلابی رخ دهد که شاید بذر آن در گوشه‌ای ناشناخته از جهان در حال شکل‌گیری است، یا در قلب سرزمین‌های متمدن، پنهانی در حال رشد است، شهرها را ویران کند، مردم را پراکنده سازد و بار دیگر نادانی و تاریکی را بازگرداند، چنانچه تنها نسخه‌ی کاملی از این اثر باقی بماند، هیچ‌چیز از میان نخواهد رفت. دست‌کم، گمان نمی‌کنم کسی بتواند بگوید که کار ما در حد و اندازه عصر خود نیست، و همین امر در نوع خود شایسته توجه است. آگاه‌ترین افراد نیز در این اثر با ایده‌هایی ناآشنا و حقایقی روبه‌رو خواهند شد که از آن‌ها بی‌خبر بوده‌اند. باشد که آموزش عمومی چنان با سرعت پیش رود که بیست سال دیگر، از میان هزاران صفحه‌ی این اثر، حتی سطری یافت نشود که فردی با آن ناآشنا باشد! این بر عهده‌ی فرمانروایان جهان است که این دگرگونی مبارک را تسریع کنند، زیرا آنان هستند که گستره‌ی دانش را می‌گشایند یا محدود می‌کنند. خجسته روزگاری که دریابند امنیتشان در فرمانروایی بر انسان‌های آگاه نهفته است! زیرا جنایات بزرگ را همواره تنها متعصبان نادان مرتکب شده‌اند. آیا می‌توانیم از سختی‌های خود بنالیم و برای سال‌ها تلاشمان افسوس بخوریم، اگر بتوانیم به این امید دل ببندیم که از نیروی سرگشتگی‌ای که آرامش جوامع را بر هم می‌زند، کاسته‌ایم؟ اگر توانسته باشیم همنوعان خود را به مهربانی، مدارا و در نهایت پذیرش برتری اخلاق جهانی بر هر اخلاقی که نفرت و آشوب می‌آفریند و پیوند مشترک انسان‌ها را می‌گسلد یا سست می‌کند، نزدیک کنیم؟

این هدف ما در همه دنیا بوده است.

دیدرو

 

دائره‌المعارف یا دانش‌نامه مستدل علوم، هنرها، و صنایع

سرلوحه[۲] (سرصفحه) چاپ اول نخستین جلد دائره‌المعارف (۱۷۵۱)

 

کادر حاشیه

امتیاز نشر (حق نشر)

در قرن هجدهم، نشر کتاب در اختیار کتاب‌فروشانی بود که می‌بایست از قدرت سلطنتی امتیاز، یعنی مجوز چاپ و انتشار اثر را دریافت می‌کردند، به شرط آن‌که کتاب از نظر سیاسی، اخلاقی و مذهبی مطابق با موازین تشخیص داده می‌شد. در صورت رد شدن، جسورترین ناشرها کتاب را به‌صورت مخفیانه در فرانسه یا خارج از کشور به چاپ می‌رساندند.

 

دائره‌المعارف (دانش‌نامه)، اسم، مذکر (فلسفه)

این واژه به زنجیره‌ای از دانش‌ها دلالت دارد؛ این کلمه از حرف اضافه‌ی یونانی en  و دو اسمcercle  (دایره) و connaissance (دانش) تشکیل شده است.

در حقیقت، هدف دائره‌المعارف گردآوری دانش‌های پراکنده در سراسر جهان، ارائه‌ی ساختار کلی آن به مردمی که با ما زندگی می‌کنند و انتقال آن به نسل‌های پس از ما است. به این هدف که تلاش‌های قرون گذشته برای آیندگان بیهوده نباشد؛ تا نسل‌های پس از ما، هم‌زمان با افزایش دانش، بافضیلت‌تر و سعادتمندتر شوند؛ و تا ما از دنیا نرویم بی‌آن‌که شایستگی خود را برابر بشریت ثابت کرده باشیم. […]

زمانی که واژه‌نامه قرن گذشته را می‌گشاییم، در هیچ‌یک از آن‌ها از آن‌چه اخترشناسان ما از انحراف نور (عدم تطابق کانونی[۳]) درک می‌کنند، نمی‌یابیم؛ به‌سختی ممکن است درباره الکتریسیته، این پدیده‌ی پرثمر، چیزی بیش از چند سطر مختصر و سطحی پیدا شود که بیشتر آن‌ها هم بر پیش‌داوری‌های کهنه مبتنی است. درباره چه تعداد از واژه‌های علم کانی‌شناسی و تاریخ طبیعی می‌توانیم همین موضوع را مطرح کنیم؟ حتی اگر واژه‌نامه ما کمی پیشرفته‌تر بود، ممکن بود مجبور شویم درباره بیماری سیاهک گندم، بیماری‌های غلات و تجارت آن‌ها اشتباهات قرون گذشته را تکرار کنیم، زیرا کشفیات آقای تیلِت[۴] و سیستم آقای هربرت[۵]، جدید هستند.

پس از گردآوری و ثبت دقیق تمام ویژگی‌های شناخته‌شده موجودات طبیعی، چه کاری فراتر از این امکان‌پذیر است؟ با این حال، مشاهده و فیزیک تجربی به‌طور مستمر پدیده‌ها و حقایق جدیدی را معرفی می‌کنند، و فلسفه‌ی منطقی آن‌ها را با یکدیگر مقایسه و ترکیب می‌کند، به‌طور مداوم مرزهای دانش ما را می‌گستراند یا محدود می‌سازد، در نتیجه معانی واژه‌های تعریف‌شده تغییر می‌کند؛ تعاریفی که از آن‌ها ارائه شده نادرست، غلط یا ناقص می‌شود، و حتی ممکن است تعریف‌های جدیدی نیاز داشته باشیم.

اما آنچه به اثر حال و هوای کهنگی می‌بخشند و آن‌را  تحقیر می‌کند، در تحولات فکری و روحی انسان‌ها و جامعه نهفته است. امروز که فلسفه گام‌های بزرگی برمی‌دارد؛ که همه‌ی موضوعات حوزه‌ی خود را تحت سلطه‌ی خود درمی‌آورد؛ که لحنش، لحن غالب است؛ که شروع به شکستن یوغ قدرت و الگوها کرده‌ایم تا تنها به قوانین عقلانیت پایبند بمانیم، تقریباً هیچ اثر ابتدایی و جزمی وجود ندارد که از آن به طور کامل راضی باشیم. این آثار به جای اینکه بر اساس واقعیت‌های طبیعی یا اصول طبیعت ساخته شده باشند، بیشتر بر اساس دستاوردها و ایده‌های بشری و تقلیدی از آن‌ها شکل گرفته‌اند. اکنون جرأت کرده‌ایم که با ارسطو و افلاطون به گفت‌وگو بنشینیم و بسیاری از متون گذشته، که زمانی از جایگاه بالایی برخوردار بودند، بخشی از اعتبار خود را از دست داده یا به طور کامل فراموش شده‌اند. برخی گونه‌های ادبی که الگوی روشنی از زندگی ارائه نمی‌دهند و ارزش‌های اخلاقی ندارند، [بنابراین] نمی‌توانند نظریه‌ای ثابت و معقول برای آفرینش ادبی داشته باشند، نادیده گرفته خواهند شد؛ و آثاری که باقی خواهند ماند و ارزش درونی‌شان را حفظ خواهد کرد، شکلی کاملاً جدید به خود خواهند گرفت. چنین است تأثیر پیشرفت عقلانیت؛ پیشرفتی که بسیاری از تندیس‌ها[۶] را سرنگون خواهد کرد و برخی از آن‌ها را که افتاده‌اند، دوباره بر پا خواهد کرد. این‌ها تندیس‌های انسان‌های نادری هستند که از زمانه‌ی خود پیشی گرفته‌اند. ما، اگر بتوانیم چنین بگوییم، در دوران لویی چهاردهم، معاصران آینده را داشته‌ایم.

 

کادر حاشیه

طبقه‌بندی و ارجاع داخلی

به طور معمول در سرمدخل‌ها (مانند «فلسفه»)، کلمه در شاخه‌ای از دانش دسته‌بندی می‌شود و ارجاعات داخلی (مثل انحراف نور) معنی آن‌را تکمیل می‌کند. اما این سرمدخل‌ها اغلب به طور محتاطانه و برای برانگیختن قوه‌ی انتقادی خواننده، نوعی طبقه‌بندی فرضی را ارائه می‌دهند (برای مثال، مفهوم «عاشق» یا «دلباخته» در سرمدخل «دستور زبان» قرار می‌گیرد!) یا به خودی خود، به معنای ارجاعی کنایه‌آمیز است. (مثلاً، آزادی اندیشه به معنای تحجّر اشاره دارد.)

 

فیلسوف، اسم، مذکر

امروزه هیچ عنوانی آسان‌تر از «فیلسوف» به دست نمی‌آید؛ زندگی در گمنامی و دور از جمع، نشانه‌هایی سطحی از خردمندی، همراه با اندکی مطالعه، کافی است تا این عنوان نصیب افرادی شود که بدون شایستگی، به داشتن آن افتخار می‌کنند.

برخی دیگر که آزادی اندیشه را جایگزین استدلال کرده‌اند، خود را تنها فلاسفه‌ی واقعی می‌دانند، زیرا جرأت کرده‌اند مرزهای مقدسی را که دین تعیین کرده بود، درهم بشکنند و زنجیرهایی را که ایمان بر عقلشان نهاده بود، از بین ببرند. آنان که به گمان خود از پیش‌داوری‌های تربیتی در امور دینی رهایی یافته‌اند، دیگران را با دیده‌ی تحقیر می‌نگرند و ایشان را انسان‌هایی ضعیف، ذهن‌هایی برده‌صفت و اندیشه‌هایی ترسو می‌دانند که از پیامدهای بی‌دینی هراس دارند و جرأت نمی‌کنند حتی لحظه‌ای از دایره‌ی حقیقت‌های پذیرفته‌شده فراتر روند یا در مسیرهای تازه گام بردارند، بلکه زیر یوغ خرافات به خواب فرو رفته‌اند.

اما باید دیدگاه دقیق‌تری درباره‌ی فیلسوف داشته باشیم، و این ویژگی‌‌ای است به او نسبت می‌دهیم.

سایر انسان‌ها بی‌آن‌که دلایلی را بفهمند یا بشناسند که آن‌ها را به اقدام واداشته است، و حتی به این موضوع فکر کنند که آیا علتی برای اعمال‌شان وجود دارد، دست به عملی می‌زنند. اما فیلسوف، برعکس، تا آنجا که در توان دارد، این علل را شناسایی و تحلیل می‌کند، گاه حتی آن‌ها را پیش‌بینی می‌کند و با آگاهی به آن‌ها تن می‌سپارد؛ او همچون ساعتی است که به اصطلاح، گاهی خود را کوک می‌کند. از این رو، فیلسوف از اموری که می‌توانند در او احساساتی برانگیزند که نه با سعادتش سازگار است و نه با سرشت خردمندانه‌اش، دوری می‌گزیند و درعوض، به دنبال آن‌هایی می‌گردد که احساساتی متناسب با موقعیت او در وی ایجاد کنند. به‌عبارت‌دیگر، عقل برای فیلسوف همان نقشی را دارد که فیض برای مسیحی؛ فیض، مسیحی را به عمل وامی‌دارد، همان‌گونه که عقل فیلسوف را هدایت می‌کند.

سایر انسان‌ها درگیر امیال و احساسات خود هستند، بدون آنکه درباره اعمالشان پیش از انجام، تأمل و اندیشه کنند؛ آن‌ها همچون کسانی‌اند که در ظلمات گام برمی‌دارند. اما فیلسوف، حتی در هنگام تجربه‌ی احساسات و هیجانات، تنها پس از اندیشیدن و تأمل عمل می‌کند؛ او نیز در تاریکی حرکت می‌کند، اما پیشاپیش او چراغی، هدایت‌گر اوست.

فیلسوف اصول خود را بر پایه‌ی بی‌شماری از مشاهدات جزئی بنا می‌کند. اما مردم اصل را می‌پذیرند، بی‌آنکه به مشاهداتی بیندیشند که آن‌را  پدید آورده‌ است؛ گویی باور دارند که این اصول به‌خودی‌خود وجود دارند. درحالی‌که فیلسوف، این اصول را از منبع‌شان دریافت می‌کند، منشأ آن‌را  بررسی می‌کند، ارزش واقعی‌اش را درمی‌یابد و تنها به شیوه‌ای که برایش مناسب است، از آن بهره می‌برد.

حقیقت برای فیلسوف معشوقه‌ای نیست که خیالش را فاسد کند و او گمان کند که در همه‌جا آن‌را  می‌یابد؛ او فقط از اینکه بتواند حقیقت را در جایی که ممکن است پیدا کند، راضی است. او هیچ‌گاه حقیقت را با حقیقت‌نما اشتباه نمی‌گیرد؛ او واقعیت را واقعیت، اشتباه را اشتباه، و شک را شک می‌داند و حقیقت‌نما را جز حقیقت‌نما نمی‌شمارد. او حتی فراتر می‌رود، و این از کمالات بزرگ فیلسوف است: زمانی که هیچ دلیلی برای قضاوت ندارد، می‌داند که باید در حالت تعلیق باقی بماند و داوری نکند.

منسوب به دومارسه

 

کادر حاشیه

فردی که علاقه‌مند به دانایی است.

واژه «فیلسوف» در ابتدا به نظریه‌پردازان بزرگ مکاتب دوران باستان[۷]  اشاره داشت. بعدها، این واژه به هر فردی که به شناخت انسان علاقه‌مند بود، اطلاق شد. در دوره دائره‌المعارف، این اصطلاح گاهی به‌عنوان تمجید (به معنای کسی که حقیقت را گسترش می‌دهد) و گاهی به‌عنوان تحقیر (مترادف با آزاداندیش[با بار منفی]) به کار می‌رفت. امروزه، فیلسوف کسی است که نظامی فکری را بنا می‌نهد.

 

انسان، اسم، مذکر (سرمدخل: اخلاق)

این واژه تنها زمانی معنای دقیقی دارد که ما را به یاد تمام آنچه هستیم بیندازد؛ اما نمی‌توانیم آنچه را که هستیم، در تعریف بگنجانیم. برای نشان دادن تنها بخشی از آن، تقسیم‌بندی‌ها و جزئیاتی لازم است. ما در اینجا به شکل ظاهری یا سازمان بدنی‌مان که ما را در رده حیوانات قرار می‌دهد، نخواهیم پرداخت. (اگر در پی این تعریف هستید در سرمدخل کالبدشناسی، تعریف انسان را ببینید.) انسانی که در اینجا بررسی می‌‌کنیم، موجودی است که می‌اندیشد، می‌خواهد، و عمل می‌کند. بنابراین، تنها در پی آن خواهیم بود نیروهایی که او را به حرکت درمی‌آورند و مشخصه‌هایی که او را تعریف می‌کنند، بررسی کنیم. آنچه این بررسی را دشوار می‌سازد این است که در نوع بشر هیچ ویژگی متمایزی وجود ندارد که بتوان از طریق آن تمامی افراد را شناخت. تفاوت‌های زیادی در اعمال آن‌ها وجود دارد که ممکن است ما را وادار کند تا تفاوت‌هایی را در انگیزه‌های آن‌ها فرض کنیم. نمونه‌های بی‌شماری از این نوع رفتار را می‌بینیم، از برده‌ای که به‌طور خفت‌باری اربابش را تملق می‌گوید تا فرمانروایی چون «طهماسب[۸]» که هزاران تن از هم‌نوعانش را به قتل می‌رساند تا کسی را بالاتر از خود نبیند. ما گمان می‌کنیم که در حیوانات ویژگی‌های شخصیتی مشخص‌تری مشاهده می‌شود. البته، حقیقت این است که ما تنها جنبه‌های ظاهری و کلی غریزه آن‌ها را درک می‌کنیم. از آنجا که شناخت، تنها از طریق مشاهده مداوم حاصل می‌شود، درک ما از اعمال حیوانات بسیار محدود است. با این حال، هنگامی که آن‌ها را دقیق‌تر مشاهده می‌کنیم، به نظر می‌رسد بیش از آنچه معمولاً تصور می‌شود، قادر به پیشرفت و تغییر هستند. (سرمدخل غریزه را ببینید). اما تمامی این اعمال، وقتی کنار هم قرار می‌گیرند، هنوز هم فاصله‌ای بی‌پایان میان انسان و حیوان ایجاد می‌کنند. حتی اگر قدرتی را که انسان بر آن‌ها دارد سلطه‌ای ناعادلانه بنامیم، این امر همچنان دلیلی برای برتری ابزارهای انسان و در نتیجه طبیعت او است. نمی‌توان از این مزیت شگرف غافل شد، زمانی که به کارهای عظیم انسان نگاه می‌کنیم، وقتی که جزئیات هنرهای او و پیشرفت‌های علومش را بررسی می‌کنیم، هنگامی که می‌بینیم دریاها را می‌نوردد، آسمان‌ها را اندازه می‌گیرد، و صدای رعد و برق را به چالش می‌کشد و آثار آن‌را  می‌سنجد. اما چگونه می‌توان از پستی و وحشی‌گری اعمالی که انسان، این پادشاه طبیعت، اغلب با انجامشان خود را به ذلت می‌افکند، بی‌تفاوت گذشت؟ برخی از اخلاق‌گرایان به دلیل این‌که از این ترکیب عجیب‌الخلقه به وحشت افتاده بودند، به مجموعه‌ای از اصول خوب و بد متوسل شدند تا انسان را تعریف کنند، در حالی که خود این مجموعه نیز به توضیح بیشتری نیاز دارد. تکبر، خرافات و ترس سیستم‌هایی را پدید آورده‌اند که شناخت انسان را با هزاران پیش‌داوری که باید با مشاهدات واقعی از بین بروند، پیچیده کرده‌اند.

دین مسئول است ما را در مسیر خوشبختی که در جهان دیگر برایمان آماده کرده، هدایت کند. اما فلسفه باید به بررسی انگیزه‌های طبیعی اعمال انسان پرداخته و شیوه‌های مشابهی پیدا کند تا انسان را در این زندگی گذرا بهتر و خوشبخت‌تر سازد.

م. لُروا

 

کادر حاشیه

رویای دیدرو

دیدرو، با نپذیرفتن این که ماده محصول ذهن است و با مطرح کردن این نکته که تنها ماده از ابتدا وجود داشته و توانایی دگرگونی از طریق حرکت و احساسات را داراست، انسان را به عنوان مجموعه‌ای از مولکول‌ها می‌دید که قادرند فعالیت‌های فیزیکی را تولید کنند. این پیش‌درآمد نظریه‌ی تکامل‌گرایانه در کتاب او با عنوان رویای دالامبر (۱۷۶۹) آشکار شد.

 

[۱] Prospectus

[۲] frontispiece

[۳] Aberration، انحراف نور به معنای مقدار اختلافی است که به نظر می‌رسد به اندازه آن ستاره‌ها مکانشان را در آسمان تغییر می‌دهند. علت این تغییر جابه‌جایی زمین به هنگامی است که در مدار خود به دور خورشید می‌چرخد و نیز این واقعیت که نور با یک سرعت خاص حرکت می‌کند. انحراف نور ستارگان توسط منجم انگلیسی جیمز برادلی در سال ۱۷۲۹ کشف گردید. (سایت نجوم ایران: https://www.noojum.com/dictionary/132-a-letter/404–aberration-.html)

[۴] Mathieu Tillet (1714 – ۱۷۹۱)، گیا‌ه‌شناس فرانسوی و نویسنده‌ی رسالاتی درباره‌ی بیماری‌های غلات. «– ترجمه مترجم از ویکی‌پدیا فرانسوی»

[۵] Claude-Jacques Herbert (1700–۱۷۵۸)، اقتصاددان فرانسوی و نویسنده‌ی کتابی درباره‌ی تجارت غلات. «– ترجمه مترجم از ویکی‌پدیا فرانسوی»

[۶].  در اینجا «تندیس‌ها» به‌طور مجازی به نمادها یا ایده‌های فرهنگی و اجتماعی اشاره دارد که در طول زمان به‌عنوان نمادهای برجسته یا معتبر شناخته شده‌اند. نویسنده با استفاده از این واژه به ایده‌ها، باورها و شخصیت‌هایی اشاره دارد که در تاریخ بشریت تأثیرگذار بوده‌اند. در این متن، پیشرفت عقل و تفکر انسانی به‌عنوان عاملی برای به چالش کشیدن و تغییر این نمادها معرفی شده است؛ به طوری که ایده‌ها و ارزش‌های جدید و پیشرفته جایگزین آن‌ها می‌شود. «– م»

[۷]  L’Antiquité واژه‌ای است از ریشه‌ی لاتین antiquus به معنای «پیشین، قدیمی» و برای دوره‌ای از تاریخ به کار می‌رود که از لحاظ زمانی، از اختراع خط (حدود ۳۳۰۰ ق م) تا سقوط امپراتوری روم غربی در سال ۴۷۶ را دربرمی‌گیرد و از نظر مکان، اروپا، آسیای غربی و شمال آفریقا. «– م»

[۸]  طهماسب اول (۹۱۹ ه‌ق– ۹۸۴ ه‌ق)، دومین شاه ایران صفوی «–  نقل از ویکی‌پدیا»