آرتورو اسکوبار ترجمه آرمان شهرکی
چالشهای سیاسی و فکری برخاسته از جنبشهای اجتماعی، به ارزیابی اکادمیک مهم و مجددی از جامعه مدنی، اهمیت جامعه شناسی خرد و خط مشیهای زندگی روزمره، امکان سنخهای نوینی از دموکراسیهای متکثر و راههای بدیلی برای تحقق نیازهای اساسی دامن زده است ( Calderon et al. 1992). بنابراین گونه ای “ازسرگیری مفهومی” (thematic renewal)پدید آمده که علی رغم سرشاخ شدن با مطالبات و حضور تمایلات محافظه کارانه (از قبیل نئولیبرالیسم)، تاثیر زیادی بر علوم اجتماعی در آمریکای لاتین دارد (Lopez Maya 1991).
نوشتههای مرتبط
این امر بدان معنا نیست که نظریه های اروپایی و آمریکای شمالی مهم نیستند. پسا-ساختارگرایی، پست مدرنیسم، و پسا مارکسیسم بنحو بارزی تئوری جنبشهای اجتماعی در آمریکای لاتین را تحت تاثیر قرار داده اند. پرنفوذترین ایده ها عبارتند از مفهوم تاریخمندی توراین (Touraine)، شرح و بسط دقیق لاکلائو (Laclau) و موفی (Mouffe) از هویتها و دموکراسی رادیکال، پیشنهاد ملوچی ( Melucci) مبنی بر در نظر گرفتن اجتماعی همچون شبکه ای پنهانی از رویه ها و معانی. کار تورین و ملوچی پیشدر آمدی بود بر وجوه فرهنگی بسیج جمعی. برای جامعه شناسان فرانسوی، جنبشهای اجتماعی، در تلاش برای کنترل”تاریخمندی” هستند؛ تاریخمندی به معنی ” مجموعه ای از مدلهای فرهنگی که رویه اجتماعی را ضابطه مند میکند” (Tourine 1988: 8). به عبارت دیگر کنشگران جنبش اجتماعی پی میبرند که قضیه تنها به نزاعی بر سر کنترل سازمانی، خدمات، یا تولید اقتصادی منحصر نمیشود؛ بلکه یک پروژه فرهنگی محل مناقشه است. ملوچی بر خصلت فرهنگی کنش دسته جمعی (collective) معاصر، حتی در سطحی عمیقتر، تاکید میکند. برای این متفکر، جنبشهای اجتماعی از یک کارکرد نمادین مهم برخوردارند؛ کنشهای جمعی ” شکلی از شبکه های غوطه ور در زندگی روزمره را مفروض میگیرند…. آنچه که پرورده میشود[ کنش جمعی] عبارت است از تولید روزانه چهارچوبهای بدیل معنی، که خود شبکه ها بطور روزمره بر روی آنها پایه ریزی شده و میزیند” (Melucci 1988: 248). این امر بدان معناست که آنچه ما بطور معمول و تجربی بعنوان ” جنبشها” مشاهده مینماییم؛ در واقع، مانیفستی است از یک واقعیت بزرگتر و پوشیده مشتمل بر تولید فرهنگی و نمادی مستمر.
برای لاکلائو و موفی (۱۹۸۵)، هویتهای جمعی که یک جنبش مفروض را تعریف میکنند ( از جنبش دهقانی گرفته تا جنبشهای طبقه کارگر، فمینیست، همجنسخواهان، اکولوژیستی، بومی یا هر چیز دیگر) از همان آغاز جنبش آشکار نیستند؛ بلکه نتیجه فرایندهای ” بیان آوری” (articulation) میباشند. این فرایند بیان آوری همواره استدلالی است؛ تا آن حدی که تکثری از جهتگیریها و موقعیتهای ذهنی را دربر میگیرد. فرایندهای مذاکره، تعامل، ساخت علایق جمعی، و روابط با محیط اجتماعی و سیاسی- همچون تمامی زندگی اجتماعی- از خلال معنی فهمیده شده و از آن برخوردار است. از وجه مسلط، فرایند بیان آوری استدلالی یک شکلبندی هژمونیک به بار میآورد؛ از وجه جنبشهای اجتماعی، منطق بیان آوری میتواند به دموکراسی ریشه ای منجر شود- گروهها و جنبشها، فضاهایی خودمختار سازمان میدهند اما در عین حال، امکان آمیختگیهایی با دیگر گروهها و جنبشها فراهم میآورند و در بلندمدت امکانی برای شکلبندیهای ” ضد-هژمونیک”.
درهمان حال که این آثار در آمریکای لاتین متنفذ بوده اند؛ نباید نتیجه گرفته شود که کاربرد آنها در آن بستر، یا در آن شیوه تولید تئوری، همچون خیابانی یکطرفه است. در حقیقت، آنطور که کالدرون (Calderon) (1992: 21) و همکارانش معتقدند ممکن است سوال شود که ” در هر حال علی رغم غنای این تحلیلهای بیگانه، آیا چیزی در جنبشهای اجتماعی آمریکای لاتین وجود ندارد که در برابر مقولات تحلیلی نظریه پردازان اروپایی از خود سرسختی نشان دهد.” آنها نتیجه میگیرند که محققین آمریکای لاتین باید در واقع راهی را بپیمایند که طی آن تئوری جنبشهای اجتماعی و روش شناسی آن را فرمولبندی مجدد نموده ضمن اینکه رویه های جنبش را بازتاب دهند. در مجموع، اعتقاد بر این است که نظریه ای که در جایی تولید و در جایی دیگر به کار برده شده دیگر نمیتواند رویه ای قابل پذیرش داشته باشد. اماکن چندگانه برای تولید نظریه و واسطه گریه ای چندجانبه در خلق و تولید نظریه وجود دارند. […]
جین کوهن (Jean Cohen)، تمایزی مفید میان آن دسته ازجنبشهای اجتماعی که در بدو امر بر بسیج منابع متمرکز میشوند و آنها که بر کشمکشی جهت ایجاد هویتهای جدید به منظورگشودن فضاهایی دموکراتیک برای کنش خودمختارانه تر، تاکید دارند؛ قائل شده است. تمرکز پارادیم هویت- محور(identity-centered) در بدو امر بر کنشگران اجتماعی و کنش جمعی است. این حقیقت سه مفهوم پردازی اروپایی پرنفوذی است که پیش از این در باب جنبشهای اجتماعی ذکر شد؛ مفهوم پردازیهای آلن توراین (Alain Touraine)، ارنستو لاکلائو (Ernesto Laclau) و چانتال موفی (Chantal Mouffe) و نیز آلبرتو ملوچی (Alberto Melucci) ( همچنین جهت نقدی بر این مطلب نگاه کنید به اسکوبار (۱۹۹۲: ۳۵-۴۱) ).
معذالک، آلوارز (۱۹۸۹) خاطرنشان ساخته است که بی اعتنایی به پارادایم آمریکای شمالی بسیج منابع هزینه گزافی در آمریکای لاتین داشته است. بسیاری از سنخهای کنش عمومی بنحو ساده ای بر حسب گروههای ” مدعی هویت” یا در جستجوی ” راههای نوین سیاست ورزی” خصلتنمایی شده اند. این امر موارد پیچیده و تبیین نشده ای به بار آورده که بر جنبشها تاثیر گذاشته اند از قبیل توسعه سازمانی و نهادی، نقش فاکتورهای خارجی، تنگناها و فرصتها در مقایسه با سیاست ملی و محلی و مواردی از این دست. برخی از متفکرین (Alvarez 1989; Tarrow 1988) چنین اظهار نظر کرده اند که هر دو پارادایم باید با هم ترکیب شوند تا تصویری واقعی تر از جنبشهای اجتماعی در آمریکای لاتین و یا در هر جای دیگر ارایه دهند.
آثار پژوهشگران هندی در گروه subaltern studies [گروهی از متفکران آسیای جنوبی با نام مخفف SSG که به مطالعات پسااستعماری و پساامپریالیستی علاقه مندند و از جمله آنها میتوان به آقایان تورج اتابکی، شهید امین، دیوید آرنولد، ادوارد سعید و….اشاره نمود م.] بینشهای ژرفی را پیرامون تفکر به شیوه ای جدید در باب ” [امر]سیاسی” فراهم آورده است. بر طبق آراء این گروه، چشم اندازهای متداول در باب سیاست هند، از راست گرفته تا چپ، قویا توسط نهادهای استعماری شکل گرفته است و از اینرو از وجود یک قلمرو سیاسی تماما متفاوت غفلت میورزد:
به موازات قلمرویی از سیاستهای نخبگان (elite politics) که در دوره استعماری وجود داشت؛ قلمرو دیگری از سیاست هند نیز وجود داشت که کنشگران اصلی آن گروههای مسلط جوامع بومی یا حاکمین استعمارگر نبودند بلکه گروهها و طبقات فرودست بودند.[…] (Guha 1988: 401)
بر طبق آراء گوها (Guha) تشخیص وجود قلمرو فرودست سیاست به منظور توسعه مفاهیم بدیل از آگاهی و بسیج عمومی و استقلال سیاست متداول، اساسی است. بعنوان مثال در مورد مقاومت دهقانی در هند مستعمره، بسیج طی یکپارچگی افقی حاصل شد نه عمودی، این بسیج بر اشکال سنتی از قبیل خویشاوندی و هم سرزمینی (territoriality) متکی بود و پاره ای اوقات از خلال شورش، و حتی جنایت، آشوب و اغتشاش رشد کرد؛ این بسیج، جمعی و اغلب مخرب و کلیت گرا بود و از خلال شیوه های مختلف طبقات، و انسجام مذهبی و قومی آزمون شد. رهبران ملی گرا اما، سعی داشتند تا از طریق سیاست متداول، سازمانها و استراتژیهای مشخص، توده ها را با خویش همراه سازند (Guha 1983).
بخش اعظم جنبشهای اجتماعی در آمریکای لاتین، یک قلمرو سیاسی واحد را مفروض میگیرند. کشمکشهای مردمی(popular) گاه به نگره گوها از فرودستی شبیه است اما یکی از اثرات هژمونی بورژوایی همین اعتقاد به قلمرو سیاسی واحد بوده است. […]با وجود آنکه پژوهندگان آمریکای لاتین سعی نموده اند تا بعنوان بخشی از مباحثه عملی و نظری درباره رویه و فرایند سیاسی، مقاومت مردمی را بهبود بخشند؛ اما با اندکی استثناء میتوان گفت که امکان وجود قلمرو فرودست در آنجا مورد غفلت قرار گرفته است. چشم انداز متداول به روی سیاست، به هر فهم ” عادی” ( normal) از امر سیاسی شکل میبخشد و چنان تثبیت شده که گویی در ساختارها و رویه های روزمره ( از قبیل دولت، گروههای ذی نفع، احزاب، اشکال عقلانیت و رفتارهایی همچون اعتصابات، بسیج مشهود و….) وجود دارد. یک تعریف مجدد از سیاست، فارغ از تغییر این گفتمان سیاسی عملی نیست. […]
تفکر انتقادی درباره سیاست دانش و دولت، همچنین برای تحول فهم ما از جنبشها و توسعه اجتماعی حیاتی است. اگر چه جنبشهای اجتماعی معمولا بر حسب ربطشان با دولت اندیشیده میشوند اما کاملا از چنین ربطی فراتر میروند. در وهله نخست، روابط قدرت، خارج از حیطه دولتند؛ و در کل شبکه روابط دیگر تنیده شده اند ( در سطح دانش، خانواده، و….)( Foucault 1980a, 1980b). جنبشهای اجتماعی همچنین میتوانند مانع استحکام پیکره های فرا- اجتماعی همچون دولت شوند. اگر دولت، درخت گونه (arborescent)( خصلتنمایی شده توسط یگانگی، سلسله مراتب، نظم) است؛ جنبشهای اجتماعی نوین ریزوم وار (rhizomic) ( دارای اشکال متنوع، اتصالات محکم و نامنتظر، ساختارهای منعطف، پیشرونده به جهات مختلف- خانواده، همسایه ها، منطقه) هستند ( به Deleuze و Guattari نگاه کنید)؛ جنبشهای اجتماعی سیال و برآینده (emergent) هستند نه همچون دولتها، ساختارها و برنامه های تثبیت شده (fixed). آنها حتی میتوانند ” کوچنده” (nomadic) و در تعاملی همیشگی با دولت و دیگر کلان- اشکال(megaforms) همچون اتحادیه های چندجانبه نگریسته شوند؛ اما قابل تحویل بدانها نیستند.
در حیطه دانش نیز با وضعیتی مشابه روبرو هستیم. علم دولتی (state science) و علم پرسه زن (nomad science) همزیستند اما اولی همواره سعی دارد تا دومی را به تصاحب درآورد. علم دولتی از طریق قلمروگزینی (territorializing) به پیش میرود؛ قیود و سلسله مراتب می آفریند؛ قطعیات، اصول و قضایا و هویتها را تولید میکند. دانش کوچرو ( یا مردمی) شکل عملگری کاملا متفاوتی دارد که با شکل دولتی و یا اقتصادیش که فضای اجتماعی را به حاکمین و حکومت شوندگان، کارگران ذهنی و یدی تقسیم میکند؛ مخالفت میورزد. علم پرسه زن، به زندگی روزمره نزدیک است و درصدد استخراج ثوابت نیست بلکه در تعقیب زندگی و موضوعی است مطابق با متغیرهای متحول.[…]
این وجوه جنبشهای اجتماعی نوین- استقلال مشخص از دولت و حضور قلمرو دانش مردمی (popular)- در برخی از نوشته ها مورد اشارت قرار گرفته است. فالس بوردا (Fals Borda) (1992( بعنوان مثال، جنبشهای اجتماعی آمریکای لاتین را دست اندرکار پرورش ” شبکه های موازی قدرت” میبیند؛ و نوعی ” نئو-آنارشیزم” که از کندوکاو جنبشها برای خودمختاری افزونتر از دولت و احزاب سیاسی مرسوم، منتج میشود. برخی امروزه جنبشهای اجتماعی را به مثابه ” اشکال کوچ رو”یی میبینند که اگرچه قلمرو سیاسی و فرهنگی را بسط میدهند؛ احتمال دارد/ندارد که با شبکه های بزرگتر کنش متحد شوند (Arditi 1988). همچنین، دیگر سیستمهای دانش در نوشته های پیرامون بدیلهای توسعه مورد استناد قرار گرفته اند (Apffel Marglin and Marglin 1990). چنین اشکال بدیلی از دانش در قلمرو مردمی بخصوص میان زنان و افراد بومی مورد آزمون قرار میگیرند ( Shiva 1989). اقدام پژوهی مشارکتی بر چنین عقیده ای استوار است و بر مواجهه میان اشکال مدرن دانش و نوع مردمی آن تمرکز میکند (Fals Borda 1988; Fals Borda and Rahman 1991).
[…] جنبشها تنها بازتاب بحران موجود و یا مساله عمده دیگری نیستند؛ بلکه بر حسب عقلانیت و سازمانی که خود تولید میکنند؛ فهمیده میشوند. البته دانش ما از این تاریخ میتواند ناقص و بسته به نظامهای تعبیری خود ما باشد. همچون فرض وجود قلمروهای فرودست سیاست و دانش، باید از میانجیگریهایی که به ناگزیر، ادراکات ما از تواریخ مردم را مشروط میسازند؛ آگاه باشیم.
سیاست نیازها
پرسش “نیازها” در تحلیل جنبشهای اجتماعی اساسی و مهم است. تعریف نیازها، دانش خبرگانی را که ” نیازها” را تصریح میبخشند؛ و نیز نهادی شدن ” خدمات اجتماعی” توسط دولت را مفروض میگیرد. گفتمانهای نیازها، آنچنانکه توسط کارشناسان توسعه، دانشگاهیان، مددکاران اجتماعی، و تمامی اقسام حرفه ای ها، تشریح گشته است؛ به مثابه” گفتمانهای پل زننده، که روابط میان جنبشهای اجتماعی و دولت را واسطه گری میکنند؛ دیده میشود….گفتمانهای کارشناسانه این نقش واسطه گری را از طریق ترجمه نیازهای سیاسی شده مورد ادعای جنبشهای مخالف به اهداف بالقوه چارچوب دولت، ایفا مینمایند” (Fraser 1989:11). در اغلب موارد، تعبیر نیازهای مردم غیر مساله ای در نظر گرفته میشود؛ اگر چه بسادگی میتوان نشان داد که چنین نیست. در حیطه رسمی چنین مصطلح گشته است که نیازها میتوانند بیان شوند: مکانیزم ارضای ” نیازها” افراد را در موقعیت ” مشتری” در ارتباط با دولت قرار میدهد. مدل ارضای نیازها میتواند بر اساس طبقه، جنسیت و یا تبار قومیتی دسته بندی شود. به عبارت دیگر، گفتمان نیازها، کنشهای تمام عیاری از مداخله گری بنا میکند ( Fraser 1989: 166)؛ تا آن حدی که مقام سیاسی یک نیاز مفروض حیطه ای از کشمکش درباره چگونگی تعبیر آن محسوب میشود.
جنبشهای اجتماعی لزوما در قالب نظامهای مسلط تعبیر و ارضای نیاز عمل میکنند. اما تمایل دارند تا تعبیرها را با طرد نگریستن ” اقتصادی” و ” معیشتی” صرف به آنها سیاسی نمایند. این فرایند در خدمت استحکام هویتهای اجتماعی بدیل از سوی گروههای فرودست قرار میگیرد؛ بویژه آنهاییکه درصددند تا اشکال جدیدی از گفتمان تعبیر نیازها را ابداع و مدیریت نمایند. […] با توجه به آنکه گفتمانهای خبره( از قبیل آنهاییکه عوامل توسعه هستند) گروهها را بعنوان مواردی (cases) برای دولت و دستگاه توسعه فرومیکاهند؛ و ازینرو از نیازها سیاستزدایی میکنند؛ کنشگران مردمی تعبیرهای خبره را با درجات متفاوتی از موفقیت به چالش میکشند؛ بعنوان مثال، برنامه های توسعه روستایی میتوانند جنبشهایی را برای بازپسگیری زمین خلق نمایند.
در کشورهای جهان سوم، فرایند تعبیر و ارضای نیاز بوضوح و شدیدا با دستگاه توسعه پیوند دارد. استراتژی” نیازهای اساسی” ( basic human needs)، که توسط بانک جهانی ارایه و از سوی بسیاری از آژانسهای بین المللی پذیرفته شده نقشی حیاتی از این جهت ایفا نموده است ( World Bank 1975a; Leipziger and Streeten 1981). این استراتژی بر گفتمان لیبرال حقوق بشر و منطقا بر تخمین و سنجش علمی نیازها متکی است. در فقدان یک پیوند معنی دار با تجربیات روزمره مردم، ” نیازهای اساسی” نمیتواند سبب ساز مشارکت سیاسی آنها گردد. این امر چرایی این است که مجادله بر سر تعبیر نیازها یک حیطه سیاسی کلیدی برای کنشگران اجتماعی نوینی است که دست اندرکار تغییر مسیر دم و دستگاه دولت و توسعه هستند. چالش جدید برای جنبشهای اجتماعی- و ” خبرگانی” که در قالب آنها کار میکنند- این است که مسیرهای جدیدی برای بحث درباره نیازها یافته و ارضای آنها را به گونه ای طلب نمایند تا عقلانیت توسعه و گفتمان ” نیازهای اساسی” اش را دور بزنند. ” کشمکش بر سر نیازها” باید در مسیرهایی که به بازتعریف توسعه و طبیعت [امر] سیاسی رهنمون میشود؛ آزمون گردد. سخن آخر، آنچنانکه ایوان ایلیچ (Ivan Illich) خاطرنشان ساخته است؛ ” زبان نیازها” خود باید بعنوان یکی از مخرب ترین مواریث مدرنیته و توسعه، از نو تعریف شود. اینها چالشهایی هستند که جهت انکشاف، باقی اند.
نتیجه
امکان بازتعریف توسعه قویا به کنش جنبشهای اجتماعی مربوط است. توسعه در اینجا چونان مجموعه ای ویژه از روابط استدلالی قدرت است که بازنمودی از جهان سوم بنا مینمایند. تحلیل انتقادی این روابط، فرایندهایی را که طی آنها آمریکای لاتین و دیگر مناطق جهان سوم بعنوان مناطقی” توسعه نیافته” خلق میشوند را عیان میسازد. چنین نقدی همچنین به تدبیر مکانیسمهایی جهت آزادسازی جوامع جهان سوم از تصور توسعه و نیز ضعیف نمودن وابستگی جهان به اپیستومای مدرنیته یاری میرساند. در همان حال که این فهم انتقادی از توسعه برای کسانیکه در بطن جنبشهای اجتماعی مشغولند؛ حیاتی میباشد؛ آگاهی از کنشهای جنبشها نیز به همان میزان برای آنانکه در پی دگرسانی (transform) توسعه هستند؛ مهم میباشد.
آن هنگام که به تحقیق پیرامون جنبش اجتماعی میپردازیم؛ ابهامها و سردرگمیها کماکان باقیست. بعنوان مثال، یک بینش انتقادی نسبت به مدرنتیه بر سرسختی در برابر جهانشمولیهای پسا-روشنگری( مانند جهانشمولیهای اقتصاد، توسعه، سیاست و آزادی) تاکید میورزد؛ تاملی در باب تاریخمندی به ما امکان میدهد تا وجوه فرهنگی جنبشهای نوین را درمرکز توجه قرار دهیم؛ بحث پیرامون معنا و رویه های فرهنگی پس زمینه مسیری فراهم میآورد تا ربط میان هنجارهای فرهنگی، تعاریف زندگی اجتماعی و سازمان جنبش را مورد مطالعه قرار دهیم. چنین بحثی همچنین ابزاری مفهومی برای کندوکاو اثرات عمیقتر جنبشهای اجتماعی به معنی ان جنبشهایی که در سطح هنجارهای اساسی زندگی عمل میکنند؛ فراهم می آورد.
همچنین، نگره خود-ایجادی (autopoiesis) بیان میدارد که جنبشهای اجتماعی، تنها بازتاب بحران نیستند؛ بلکه باید بر حسب سازمانی که آنها خود خلق میکنند فهیمده شوند. آنها به شیوه هایی مهم، نظامهایی خود-سازنده(self- produce)، خود-مرجع(Self-referential) هستند حتی اگر اثراتشان در حیطه های بزرگتر زندگی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی منتشر گردد. در مفهومپردازی جنبشهای اجتماعی بعنوان هستیهایی خود-ایجاد، تعاریف مرسوم [امر]سیاسی، دانش و ارتباط میان جنبشهای اجتماعی و دولت باید مورد مداقه قرار گیرد. حتی اگر دانش و سیاست مردمی در ارتباطی مستمر با دولت باشند؛ در هر حال از عقلانیت و دستورالعملهای خاص خود برای برخوردار هستند.
بعنوان نتیجه گیری از مبحث باید وجود سه گفتمان مهم در آمریکای لاتین با توانایی بیان اشکالی از کشمکش را تصدیق نماییم. اول، گفتمان تصور دموکراتیک( از قبیل ارضای “نیازها”، عدالت اجتماعی و اقتصادی، حقوق بشر، تساوی قومی، جنسیتی و طبقه ای). اگرچه در گفتمان مساوات طلب غرب ریشه دارد اما ازوما نباید از تجربه غرب تبعیت نماید. این گفتمان امکانی برای مواهب مادی و نهادی و نیز ظهور جوامعی متکثرتر فراهم میاورد. دوم، گفتمان فرق، که فرق فرهنگی، دیگربودگی (alterity) خودمختاری و حق هر جامعه ای برای خود-تعینگری( self- determination) را دربر میگیرد. این امکان در طیفی از منابع ریشه دارد: منازعات ضد استعماری، منازعات گروههای قومی و زنان، به چالش طلبیدن قومیت محوری و شناختهای متداول اروپایی، بازبینیهای تاریخ، و مواردی از این دست. در اینجا پتانسیلهایی برای عرضه راهبردی و بسط دادن این منازعات وجود دارد. سوم، گفتمانهای واقعی ضد توسعه که در بحران موجود بر سر توسعه و کار گروههای مردم-زاد، ریشه دارد. پتانسیلی که در این گفتمان وجود دارد عبارت است از تحولات ریشه ای تر در نظم سرمایه دارانه مدرن و کندوکاو برای مسیرهای بدیل سازماندهی جوامع و اقتصادها، تحولاتی بنیادین در ارضای نیازها، شیوه های زیست و شیوه های اصلاحات.
حال باید آشکار شده باشد که منازعات جهان سوم نمیتواند تنها در قالب صدور ” انقلاب دموکراتیک” و یا تثبیت مدرنیته نگریسته شود. اگرچه موارد پیش گفته جهت پشت سر گذاشتن بی ثباتیهای شرایط زندگی و دموکراتیزه نمودن زندگی اقتصادی و اجتماعی یاری میرساند؛ اما کشمکشهای موجود در جهان سوم کاملا به فراسوی اصول برابری، روابط تولید و دموکراسی قدم مینهد. […] جنبشهای اجتماعی تحت حاکمیت منطق همه یا هیچ نیستند؛ آنها باید به صداهای متضاد و چندگانه حاضر د رتجارب گوش سپرده و آنها را به منطقی یگانه فرونکاهند.
در بلندمدت، راههای نوین نگریستن، خود-توصیفیهای فرهنگی و اجتماعی، برای جابجایی مقولاتی که در قالب آنها گروههای جهان سوم توسط نیروهای مسلط ساخته میشوند ضروری است.[…]
شاید جنبشهای اجتماعی، بعنوان نماد مقاومت در برابر سیاست مسلط دانش و سازمان جهان، مسیرهایی جهت فراخوان تصور مجددی از ” جهان سوم” و عصر پسا-توسعه، پیش کشند.
این نوشته، بخش دوم و پایانی ترجمه مقاله ای است به قلم آرتورو اسکوبار از کتابی تحت عنوان the anthropology of development and globalization. کتاب مذکور حاوی مقالاتی است با گردآوری Marc Edelman و Angelique Haugerud که در سال ۲۰۰۵ از سوی Blackwell منتشر گردیده است.
مطالب داخل پرانتز غیر از اسامی و واژه ها متعلق به نویسنده و متن اصلی است مگر مواردی که با ذکر م به معنای مترجم مشخص گشته است. علامت […] مربوط به متن اصلی است.