سخنی درباره اعتراضات اجتماعی کنونی: «شوک درمانی» یا «انقباض سیاسی»؟
با چند پرسش و پاسخ ساده – بدون آنکه تن به هیجان و احساسات بدهیم و بدون آنکه در قدم نخست، خواسته باشیم به دلایل و مسئولیتهای ایجاد آنها بپردازیم – آغازکنیم: در چهار دهه اخیر و امروز که بار دیگر ناآرامیها و اعتراضهای مسالمتآمیز و آرام هر روز به صورت گستردهتری در کشور رو به فراگیر شدن هستند، و همچنین در دورههای پیشین ِ همین اعتراضهای منظم و پیوسته که با ضربآهنگهایی هرچه شدیدتر و فواصلی هرچه کوتاهتر تکرار میشوند و پاسخی تقریبا همیشه یکسان، یعنی بیاعتنایی و شدت عمل به آنها داده شده، آیا شاهد آن بوده ایم که مردم وارد خشونت شوند و یا مشروعیت حق اعتراض قانونی خود را از ببرند؟ آیا مسئولان با بیکفایتی خود در حل تمام مسائل کشور از محیط زیست تا آلودگی و بهداشت و غذا و معیشت و مسکن، راهی جز اعتراض با هر ابزار و زبانی برای مردم باقی گذاشتهاند؟ با وجود آنکه افراد مورد اعتماد مردم را با حاشیهای شدن، طرد شدن، اخراج شدن و مهاجرت اجباری از آنها گرفتهاند و همچنان میگیرند (دستگیری دکتر سعید مدنی بعد از آزارهای متعددی که برای او فراهم شد، آخرین نمونه این قضیه است)، آیا مردم برای پرهیز از رسیدن به نقطه کنونی، یعنی آشوب و شورش و درگیری، کاری بوده که بتوانند بکنند و نکرده باشند؟ آیا آنها بارها و بارها برغم همه موانع و شرایط غیرعقلانی که برای روند دموکراتیک مدیریت کشور در همه ردهها گذاشته شده، برغم عدم پاسخگویی مسئولان و همه وعدههایی که عملی نشدهاند و برغم همه سوءاستفادهها و ابزارسازیهایی که از آنها برای تبلیغات در رسانهها شده، هرگز از شرکت منظم در آنچه از فرایندهای دموکراتیک ِ ولو ناقص مثل انتخابات، خودداری کردهاند؟ آیا هرگز تن به خشونت دادهاند؟ آیا در برابر تحریم بیرحمانه قدرتهای بزرگ از خود ضعف نشان دادهاند؟ آیا نشان ندادهاند که حاضرند حتی شرایطی جنگی را در حالی که با هیچ کجای دنیا جنگی ندارند، تحمل کنند تا کشور به آشوب و ویرانی کشیده نشود؟ همه این پرسشها و پرسشهای بیشمار دیگری از همین دست، اگر آدم منصفی باشیم و کمترین اثری از شعور و عدالت در وجودمان باقی مانده باشد، منفی است. به معنای دیگر مردم هر کاری کردهاند و به نظر ما باز هم برغم همهچیز خواهند کرد که به آرامش برگردند. چرا؟ به یک دلیل و تنها یک دلیل ساده: اینکه اکثریت مردم بنا بر تعریف، سیاسی نیستند و از زندگی چیزی جز زندگی کردن نمیخواهند. مردم به دنبال آن نیستند که سیاستمداران را از جایشان برانند و خود در جایشان بنشینند. اما مردم گروهی افراد خردسال و عقبمانده نیز نیستند که وقتی حتی حداقلهای زندگی، نان و آبی که آبرومندانه بر سر یک سفره پاک میخوردند، از آنها ربوده شود، ساکت بمانند. چرا؟ روشن است: زیرا هیچ کسی نمیتواند چنین باشد. هیچ کسی به ویژه کسانی که در یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان زندگی میکنند. هیچ کسی، زیرا حتی دزدی و فساد، هم ابعادی دارد و «ضوابط» و «قواعد» و «خصوط قرمزی» که نباید پا را از آنها فراتر گذاشت و در انتظار واکنشهای حاد نبود.
نوشتههای مرتبط
در این باره اگر زمان و فرصتی باشد، باز هم سخن میگوییم، اما آیا واقعا هیچ راهی برای خروج از این وضعیت نیست؟ به نظر ما نه فقط این وضعیت بلکه وضعیتهایی به مراتب بدتر از این، در تاریخ کشور ما و همه کشورهای جهان وجود داشتهاند که با عقلانیت جمعی، مشکلات رو به بهبود رفتهاند. اعتراض به خودی خود امری مثبت است. اعتراض موقعیتی بیولوژیک مثل یک تب است که خبر از بیماری میدهد، و هر اندازه بالاتر برود باید تلاش کرد دلایل بروز تب را یافت و رو به معالجهاش رفت، دستگیری و از کار انداختن مغز طبیب و یا بستن دست و پای بیمار و پزشک، هیچ اثری جز وخیم کردن بیشتر اوضاع ندارند. زمانی که درک کردیم ما چارهای جز آن نداریم که شهرهای چند میلیونی را مثل شهرهای چند میلیونی اداره کنیم، به مردم یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان حداقل سهمشان را از این ثروت بدهیم، و به شعور آنها در تربیت فرزندان و سبک زندگیشان احترام گذاشتیم، ولو اینکه این کار را با آرامی و تدریجی بکنیم، خواهیم دید که به حل مشکلات در سطح درونی و برونی نزدیک میشویم. از خشونت و از تخریب . نفرت، جز خشونت و تخریب و نفرت بیشتر بیرون نمیآید. اما این گزاره، حاصل گونهای خردمندی و شناخت تاریخ و تجربه و جهاندیدگی و تعامل با آن است، بنابراین اگر دسترسی به این منابع ِ شعور را از مردم خود گرفتیم، نمی توانیم انتظار داشته باشیم که چنین گزارهای وسوسه برانگیز را باور نداشته باشند.
تصور کنیم انسانی با کالبدی نحیف، و برغم نظر پزشک خود، بدن خویش را با سموم غذایی، هوای آلوده، اعتیاد و همه عناصر دیگری که یک کالبد سالم را هم از پای در میآورد، به زیر یورش بگیرد و هربار پزشک بخواهد با دلایل و استدلالهایی روشن و دقیق او را از این کار برحذر دارد، بیشتر از آن پزشک نفرت به دل بگیرد و سرانجام نیز روزی پزشک را از پنجره به بیرون پرتاب کند و به جای او به سراغ فالگیری برود که با اندکی پول، نه فقط رفتارهای او را تایید کند، بلکه تشویقش هم بکند که به روش خود ادامه بدهد. بدین ترتیب در این چند ماه نیز شاهد بودیم که از یک سو، در بدترین شرایط ممکن از لحاظ درونی و برونی یکی از دشوارترین تصمیمگیریهای سیاسی – اقتصادی گرفته شد و از طرف دیگر پزشکانی اجتماعی را که بارها به دلیل پیشبینیهای درست و شجاعتشان راه حلهای درست را نشان دادهاند، ابتدا از محیط علمی بیرون راندند و سپس از کار بیکار و و به آن نیز کفایت نکرده و اسیرشان کردند. حال بپرسیم کسانی که چنین سیاستگذاریهایی را میکنند اگر مغرض نباشند، در حقیقت چه سیاستی را دنبال میکنند؟ تصوّر آنها از نتیجهای که این شیوه از رفتارها در بر دارد چیست؟ آیا این انتظار بزرگی است که بخواهیم شهرهای چند میلیونی ما با توهم اینکه روستاهای چند صد نفره اداره نشوند؟ اعتراض مردم به چیست؟ به اینکه نمیتوانند چون توسعهیافتهترین کشورهای جهان زندگی کنند؟ آیا مردم ما به آن اعتراض دارند که چرا در یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان، حتی تاپیش از این گرانیها نیز، باید همچون مردمی فقیر و در ردههای آخر جهان سوم زندگی کنند؟ یا به اینکه سالهاست حوزه خصوصی آنها و رفتارهای روزمرهشان به صورت سیستماتیک زیر فشار قدرتهایی است که پاسخگوی هیچ یک از رفتارها و سخنانشان نیستند؟ آیا انتظار مردم ما در تمام این سالهای چیزی بوده است جز آنکه از پوششهای حداقلی برخوردار باشند که هر دولت ِ شایسته چنین نامی، به مردم خود میدهد، تا دستکم امنیت خودش را در برابر آشوب و فروپاشی حفظ کند؟ حاصل نارضایتیهای ناشی از گرانی ِ بیرویه، آیا میتواند چیزی جز موقعیتی بحرانی باشد که جامعه ما به دلایل بسیار توان و ظرفیت تحمل آنها را ندارد و نخواهد داشت.
تصور کنیم انسانی با کالبدی نحیف، و برغم نظر پزشک خود، بدن خویش را با سموم غذایی، هوای آلوده، اعتیاد و همه عناصر دیگری که یک کالبد سالم را هم از پای در میآورد، به زیر یورش بگیرد و هربار پزشک بخواهد با دلایل و استدلالهایی روشن و دقیق او را از این کار برحذر دارد، بیشتر از آن پزشک نفرت به دل بگیرد و سرانجام نیز روزی پزشک را از پنجره به بیرون پرتاب کند و به جای او به سراغ فالگیری برود که با اندکی پول، نه فقط رفتارهای او را تایید کند، بلکه تشویقش هم بکند که به روش خود ادامه بدهد. بدین ترتیب در این چند ماه نیز شاهد بودیم که از یک سو، در بدترین شرایط ممکن از لحاظ درونی و برونی یکی از دشوارترین تصمیمگیریهای سیاسی – اقتصادی گرفته شد و از طرف دیگر پزشکانی اجتماعی را که بارها به دلیل پیشبینیهای درست و شجاعتشان راه حلهای درست را نشان دادهاند، ابتدا از محیط علمی بیرون راندند و سپس از کار بیکار و و به آن نیز کفایت نکرده و اسیرشان کردند. حال بپرسیم کسانی که چنین سیاستگذاریهایی را میکنند اگر مغرض نباشند، در حقیقت چه سیاستی را دنبال میکنند؟ تصوّر آنها از نتیجهای که این شیوه از رفتارها در بر دارد چیست؟ آیا این انتظار بزرگی است که بخواهیم شهرهای چند میلیونی ما با توهم اینکه روستاهای چند صد نفره اداره نشوند؟ اعتراض مردم به چیست؟ به اینکه نمیتوانند چون توسعهیافتهترین کشورهای جهان زندگی کنند؟ آیا مردم ما به آن اعتراض دارند که چرا در یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان، حتی تاپیش از این گرانیها نیز، باید همچون مردمی فقیر و در ردههای آخر جهان سوم زندگی کنند؟ یا به اینکه سالهاست حوزه خصوصی آنها و رفتارهای روزمرهشان به صورت سیستماتیک زیر فشار قدرتهایی است که پاسخگوی هیچ یک از رفتارها و سخنانشان نیستند؟ آیا انتظار مردم ما در تمام این سالهای چیزی بوده است جز آنکه از پوششهای حداقلی برخوردار باشند که هر دولت ِ شایسته چنین نامی، به مردم خود میدهد، تا دستکم امنیت خودش را در برابر آشوب و فروپاشی حفظ کند؟ حاصل نارضایتیهای ناشی از گرانی ِ بیرویه، آیا میتواند چیزی جز موقعیتی بحرانی باشد که جامعه ما به دلایل بسیار توان و ظرفیت تحمل آنها را ندارد و نخواهد داشت.
اما اندکی نیز درباره دلایل بگوییم. نخستین و اساسیترین دلیل این موقعیت، فشار تحریمها است. اما اگر به ریشه تحریمها بازگردیم، همانگونه که ریشه دشمنی با ایران در سازمان ملل و به وجود آوردن جوّی برای فشار حداکثری، همه نه به دوره این ریاست جمهوری و نه ریاست جمهوری پیشین، بلکه به دوره آقای احمدینژاد میرسد که بنا بر روایتهای گوناگون کشور در هشت سال درآمدی هشتصد میلیارد دلاری از نفت داشت. اما این پول به جای آنکه صرف توسعه شود، صرف یک سیاست شعارزده و توهمزده خارجی برای نفوذ در منطقه و توزیع نقدی پول و افزایش اشرافیگری مصرفی در میان مردم شد. نتیجه آنکه نه تنها چندین قطعنامه علیه ایران تصویب شد، بلکه تحریمها نیز وضع شدند و سپس، فعالیتهای بینالمللی ایران، نیز بهانه دیگری شد برای خروج آمریکا از برجام و شکست آن. امروز، تداوم بر این سیاست در شرایطی که سیاستهای اشرافیگری از دوره هاشمی رفسنجانی سبک زندگی مردم را کاملا تغییر داده، منابع مالی به اتمام رسیده و فساد به شکلی باورناپذیر گسترش یافته است، حتی اگر مسئولانی بسیار باکفایت داشتیم که به اذعان خود آنها نداریم، دیگر امکانپذیر نیست. این بیکفایتی، در شرایط پیش از تحریمها، میتوانست مشکلات اقتصادی و فشارهای انقباضی فرهنگی، اجتماعی و سیاسی را تا حدی با پول-درمانی جبران کند. و این در شرایطی که نارضایتی عمدتا در قشر متوسط متمرکز بود. اما امروز با کاهش حجم و بهتر است بگوییم له شدن قشر متوسط، به دلیل اعمال سیاستهای نولیبرالی افراطی از یک سو، و افزایش فساد از سوی دیگر، سبب شده نقطه ثقل نارضایتی به اقشار فرودست اجتماعی منتقل شود. فقر زدگی بخش بزرگی از جامعه را فراگرفته و به ویژه اقشاری که بیشترین آبرو و احترام را در نزد مردم دارند (فرهنگیان، معلمان و غیره) زیر فشار هستند. در نتیجه بدون دست زدن مسئولان به تصمیمهایی جدی در سطح داخلی و بینالمللی راه حلی متصوّر نیست. اما باید معنایی کاملا متفاوت از جدیّت در اینجا مطرح شود. اینکه کسی فکر کند ایران به سوریه یا عراقی یا ونزوئلایی دیگر تبدیل خواهد شد، به باور ما تصوّری خام و ناشی از نشناختن ژئوپلیتیک منطقه است. ریشهای رفتار کردنی که از مورد نیاز است نه سیاستهای شعارزدگی بیشتر و تندروی در برون و درون و در اقتصاد سیاستهای جنگی ِ کوپنی و افزایش یارانه و بازی با ارز که همگی منشاء فساد و ناآرامیهای بیشتر و انقباض بالاتری هستند، بلکه به معنای تلاش مسئولان برای پیش گرفتن یک سیاست واقعبینانه و پراگماتیستی است آن هم در شرایط یک عقبگرد ِ گسترده پوپولیستی-ملیگرا- ضد جهانی شدن و ضد دموکراتیک در سطح همه کشورهای جهان، از آمریکا تا اروپا و آسیا و شرایط یک جنگ ِ جهانی ِ سوم ِ نیابتی. سختگیریها و فشارهای سیاسی در این شرایط بدترین تصمیمی است که میتوان از لحاظ حکمرانی گرفت، کما اینکه رویکرد ِ نولیبرالیستی مبتنی بر شانه خالی کردن کامل دولت از مسئولیتهای رفاه اجتماعی، بازی خطرناکی است که باید از آن فاصله گرفت. سرانجام، بهترین سیاست در سطح فرهنگهای ایرانی نیز اجرای گشایش و بالا بردن ِ پذیرش فرهنگهای مختلف ایران نسبت به یکدیگر و کنار گذاشتن هرچه بیشتر سیاستهای تمرکزگرا و مخالفت با فرهنگ و زبانهای محلی در ایران است. در یک کلام: آشتی ملی، دوری از فساد، آشتی با جهان و واقعبینی ژئوپلیتیک و دوری از ماجراجوییهای درونی و برونی که بهای آنها هر روز بیشتر خواهند شد ولو آنکه این بحران پشت سر گذاشته شود.