انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

درآمدی بر رویکرد علمی در شمایل‌شناسی یونان باستان: روش بازانت

شمایل شناسی (iconography)، رمزگشایی و تفسیر نقش و نگاره های ساخته و پرداخته یک فرهنگ باستانی، یکی از پرمناقشه ترین گرایش های پژوهشی در گروه بینارشته یی باستان شناسی، تاریخ کهن و مطالعات کلاسیک به حساب می آید. بخش بزرگی از ادبیات پژوهشی این رشته مربوط به بررسی نگاره های به جامانده از یونان باستان است که در قالب نقش برجسته، مجسمه، نقاشی دیواری، نقاشی سفال و جز آن قابل مشاهده هستند. تعبیر و تفسیر این نگاره ها مکمل مهمی برای ناگفته ها یا گفته های شبهه انگیز منابع نوشتاری فراهم می کند. به عبارت دیگر، از شمایل شناسی انتظار می رود پرتوی بر گوشه های تاریک یا کم نور تاریخ نوشته ها بیفکند. اما از سوی دیگر، شناسایی و تفسیر نگاره ها نیز بدون کمک گرفتن از منابع نوشتاری امکان پذیر نیست. بدین ترتیب، هم نگاره ها و هم نوشته ها به یک اندازه روشنگر و در عین حال پرسش برانگیز هستند. اما پرسشی که در یکی از این دو مقوله مطرح شده همواره با استفاده از شواهدی که دیگری تأمین می کند به پاسخ نمی رسد. به همین خاطر، رسیدن به هرگونه نتیجه یا برداشت قطعی اغلب با مناقشه بین پژوهشگرانی برخاسته از گرایش های تخصصی متفاوت همراه می شود.

سرچشمه ی بسیاری از این مناقشه ها، گذشته از فاصله چشم گیر زمانی و مکانی و فرهنگی ما با جوامع باستانی، از جمله یونان و سایر سرزمین های هلنی حوزه مدیترانه، فراوانی و گوناگونی دیدگاه ها است که در نهایت به سردرگمی در انتخاب رویکردی معین، مطمئن، و همه پسند به عنوان زیربنای روش کار روی نگاره ها منجر می شود. این پرسش که آیا باید این گونه تصویرپردازی را همتای عکاسی امروزین و بازنمایی مستقیم صحنه ها و عناصر زندگی واقعی در نظر گرفت، یا آنها را صرفن زاده تخیل هنرمندان باستانی و پیرو قواعد زیبایی شناسی دانست در رابطه با تک تک عناصر تشکیل دهنده هر تصویر مطرح است. پژوهشگران در این رابطه به دو گروه عمده تقسیم می شوند. پژوهشگران هوادار گرایش به جهان شمولی اعتقاد دارند مردمان باستان در نهایت «همانند» خود ما از نوع بشر بوده و به همین خاطر در بسیاری از ویژگی های زیستی و فکری با ما مشترک هستند. این عده شخصیت های ترسیم شده روی گلدان های یونانی، اشیای پیرامون آنها، و حتا گاه عناصر تزئینی مانند شاخ و برگ و گل را بازنمون عینی واقعیت جاری در فرهنگ یونان باستان می دانند. به چشم این گروه، برای مثال، وجود یک ستون در تصویر نقاشی شده کافی است تا مکان رخداد تصویر مزبور را فضایی داخلی مانند منزل یا معبد بدانیم. گروه دیگر، برعکس، جهان باستان را یکسر متفاوت با روزگار امروز می دانند و نقش عناصر جهان شمول را در برابر اهمیت ویژگی های فرهنگی بسیار کمرنگ می بینند. به همین خاطر، اعتقاد دارند هر فرهنگ را باید با معیارهای زمانی، مکانی، و شناختیِ مربوط به خود آن سنجید. پس، در رویارویی با یک فرهنگ باستانی، نگاه امروزی نمی تواند تعریف درستی از ویژگی های آن به دست دهد. از دید این عده، ستون مزبور شاید به مکان خاصی اشاره داشته باشد، که لزومن داخلی نیست، یا صرفن عنصری تزئینی باشد که در راستای تکامل زیبایی شناختی تصویر به کار رفته، اما معنای آن می تواند از این حد بسیار فراتر برود و مفاهیم گوناگون دینی، سیاسی، اجتماعی، و روان شناختی در بستر خاص آن فرهنگ را نمادپردازی کند.

رویکرد گروه نخست به پژوهش هایی راه می برد که بیشتر ساختارگرایانه هستند: توصیف عینی تصویرها و عناصر تشکیل دهنده آنها، تحلیل زیبایی شناختی عناصر مزبور، سپس بررسی کلی محتوای تصویر در بستر یکی از جنبه های فرهنگ وابسته به آن مثل رویدادهای تاریخی، آیین ها، اسطوره ها، ساختارهای سیاسی، یا قوانین و عرف های اجتماعی. بسیاری از پژوهشگران کلاسیک عرصه شمایل شناسی از این جمله اند: جان بیزلی، جان بُردمن، و آرتور ترِندال. اما گروه دوم، پژوهشگران پسا – فرآیندی، را می توان به نوعی معناگراتر دانست. این گروه اغلب نقش های مورد پژوهش خود را به عنوان بخشی از گفتمان فرهنگ، در فرضیه های تأویلی جا می دهند تا به فضای ذهنی حاکم بر آفرینش آنها نزدیک تر شوند. یکی از تازه ترین نمونه ها، پژوهش اریک چاپو درباره جنگ خروس ها یا «خروس دعوا» در یونان باستان است (Csapo 2006/2007). او در آغاز تحلیل انسان انگاشتی (andropomorphic) خود از یک گلدان کراتر دسته پایین (calyx krater) قرمز – نقش، که نقطه شروع کندوکاو او در کنشگری اجتماعی خروس دعوا و نقش آن در حیات فرهنگی و اجتماعی آتن کلاسیک نیز هست، خاطرنشان می سازد که: «در هنر، اسطوره، یا ادبیات یونان باستان به ندرت پیش می آید که مرغ و خروس ها صرفن مرغ و خروس باشند» (ص ۲۰).

بدین ترتیب، شمایل شناسی عرصه ای جذاب و پرقابلیت برای ماجراجویی های پژوهشگرانه، اما در عین حال بسیار خطرناک و نامطمئن است: عرصه پرسش هایی، اگر نگوییم بی پاسخ، با پاسخ های بی شمار. گلوریا فرّاری، از پژوهشگران گروه معناگرا، معضل شمایل شناسی را در تعریفی جامع خلاصه می کند: «توضیح دادن امر مبهم به کمک امر نامعلوم» (Ferrari 2002: 3). برای نمونه، شیء دایره شکلی که در دست برخی پیکرهای نقش شده، به ویژه زنان، دیده می شود می تواند نوعی دف، دیس، یا پیاله باشد (دوبعدی بودن نقاشی ها اغلب تشخیص حجم را دشوار می کند)؛ هرکدام از این اشیا، چه بازنمون واقعیت باشند چه عنصری تصویرپردازانه، نیز به نوبه خود گستره ای از معناها و دلالت های فرهنگی را یدک می کشند که اغلب نه از منابع دست اول بلکه از تفسیرهای امروزین «دیگران» از آنها مشتق شده اند. شیء مزبور پس از سنجش در دو بوته آزمایش هست شناسی (ontology) و پدیدارشناسی (etymology) نه یک نتیجه قطعی بلکه ماتریسی از پاسخ های احتمالی به دست می دهد: اگر دف باشد تصویر باید در بستر هنرهای نمایشی تفسیر شود؛ اگر دیس یا بشقاب بزرگ باشد دلالت های مربوط به زندگی خانگی مصداق پیدا می کنند؛ و اگر پیاله باشد صحنه ای آیینی حاکی از جرعه فشانی (libation) رقم می خورد. ارزش گذاری و ارزیابی این پاسخ ها منبع اصلی مناقشه های شمایل شناختی است و ابهام حاصل از این مناقشه ها در نهایت «علمی» بودن کل رشته را زیر سوال می برد.

یان بازانت، استاد باستان شناسی کلاسیک در دانشگاه چارلز در پراگ و یکی از برجسته ترین چهره های پژوهشگری معاصر در این رشته، راهکاری برای حفظ وجاهت علمی شمایل شناسی دارد. او نیز همانند بسیاری دیگر بر این اعتقاد است که روش علمی با واقعیت های قابل شمارش و اندازه گیری سر و کار دارد. پس هرچند شمایل شناسی مقوله ای مربوط به ارزیابی و تفسیر نقش و نگاره ها است، اما این تفسیر باید بر مبنای معیارهایی مشخص و مشترک با سایر شاخه های علم، یا همخوان با آنها، انجام شود تا از اتهام سلیقه یی بودن یا تأثیرپذیری از ذهنیت ها و جهت گیری ها به دور باشد. با این ترتیب، به زعم بازانت، بهترین راهکار در شمایل شناسی «بررسی عینی و وسواس آمیز خود نقاشی ها» به شکلی «نظام مند، تصدیق دار، و قابل شمارش» است (Bazant 1990: 94).

بازانت برای نشان دادن کارآیی این رویکرد، روش پیشنهادی خود را برای بررسی آماری پرشمارترین نقش ها روی گلدان های آتنی قرن های ششم تا چهارم پیش از میلاد به کار گرفته که حاصل آن ترسیم منحنی تحول کمّی نقش های نوع نمون در دو رده عمده «اسطوره» – به ویژه صحنه های مربوط به قهرمانان اساطیری مانند هرکول و تزیوس –  و «ژانر» – در سه گروه صحنه های پهلوانی، ورزشی، و عاطفی – است. همان طور که انتظار می رود، چنین پژوهشی بیشتر به روشنگری جنبه های صنعتی – هنری، اقتصادی، و شاید تا حد معینی اعتقادی فرهنگ آتن کلاسیک راه می برد، زیرا نتایج آن نشانگر فراوانیِ، مثلن، نقش های ورزشی یا همنشینی آنها – در دو سوی یک گلدان – با نقش تزیوس در مقام مقتدای ورزشکاران، در یک دوره خاص است. به عبارت بهتر، استفاده از این روش به ما نشان می دهد کدام نقش ها در عرصه فرهنگی و اقتصادی حیات یونانی، به احتمال زیاد، حضور پررنگ تری داشته اند. در رابطه با مثال بالا، افزایش فراوانی گلدان ها و سفالینه هایی با نقش تزیوس در یک سو و نقش های ورزشی در سوی دیگر در اواخر قرن ششم تا میانه قرن پنجم پیش از میلاد به فرضیه هایی مبنی بر اهمیت خاص بازی های پاناتناییک در آن دوره میدان می دهد. این رویداد ورزشی از سال ۵۶۶ پیش از میلاد هر چهار سال یک بار در آتن و به افتخار آتنا، ایزدبانوی حامی شهر، برگزار می شد، و شامل دو گروه مسابقه بود – مسابقه های سراسری، و مسابقه هایی با حق شرکت انحصاری برای شهروندان آتن. یکی از گمانه هایی که جفت شدن نقش تزیوس با صحنه های ورزشی مطرح می کند، میزان رونق این بازی ها نسبت به سایر رویدادهای ورزشی بزرگ یونان باستان مثل بازی های المپیک، پیتیایی، نیمیایی و ایستمیایی است. تزیوس، پهلوان اسطوره یی، بنیان گذار نظام مدنی و فرمانروای باستانی شهر آتن نیز شمرده می شد. تصویر او به تناوب با هر سه گروه تصویرهای پهلوانی، ورزشی، و عاطفی جفت شده است. اما افزایش فراوانی حضور او به همراه یا در صحنه ای ورزشی علاوه بر پررنگ کردن اهمیت بازی های پاناتناییک  به شناخت دقیق تر موقعیت اقتصادی و سیاسی دولت – شهرهای برگزارکننده این بازی ها، یعنی آتن، اِلیس در پلوپونزی، نیمیا در آرگُس، و ایستمیا در کُرینت، نیز راه می برد.

تردیدی نیست که روش بازانت در ارزیابی آماری نقش گلدان های یونانی می تواند ملاک علمی محکمی برای گمانه زنی های تاریخی، فرهنگی، و انسان شناختی درمورد تفسیر این نقش ها به دست دهد. اما این بدان معنا نیست که به کارگیری این روش باستان شناسان عرصه شمایل شناسی کلاسیک را از مراجعه به نوشته های تاریخی و منابع دست اول بی نیاز می سازد. این که آیا فراوانی یک نوع تصویر خاص یا تغییر کاهشی و افزایشی آن می تواند به طور مستقل گویای یک واقعیت متقن باشد نکته ای است که همچنان جای بحث دارد. اما اگر از پافشاری روی روشن کردن واقعیت ها دست بکشیم، صرف مطرح شدن گمانه هایی که بدون مشاهده فراوانی نقش ها امکان خودنمایی نداشتند نیز می تواند راهگشا باشد. برای نمونه، زندگی زنان در عرصه های خصوصی از مقوله هایی است که توجه چندانی از تاریخ نویسان باستان ندیده است. در حالی که، تصویرهای فراوانی از جنبه های مختلف زندگی آنان روی گلدان ها به چشم می خورد. دسته بندی و بررسی آماری این گونه تصویرها به روش بازانت می تواند به مطرح شدن سرفصل ها و نکته هایی منجر شود که تاریخ از بیان آنها غافل مانده است.

منابع

Bazant, J. 1990. The Case for a Complex Approach to Athenian Vase Painting, Métis, ۵ (۱-۲), pp. 93-112.

Ferrari, G. 2003. Myth and Genre in Athenian Vases. Classical Antiquity, ۲۲ (۱), pp. 37-54.