انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

دانشگاه ایرانی و گفتمان حاشیه ای

(۱) خودنگاری: وقتی از دانشگاه بیرون آمده و مدرک را در دست گرفتم، فکر کردم که دیگر همه چیز تمام شده و به سوی کار و زندگی خواهم رفت، غافل از این که بحث اصلی کلاس تازه شروع شده است. مدرک، نماد توانایی و فعالیت من نیست و بلکه باید نماد احتیاج و صبوری و یا کاسه ای در دستم باشد. وقتی شنیدم که به جای حمایت از اصل مدرک کارشناسی علوم پایه برای اشتغال باید دنبال گواهی محقر فنی و حرفه ای بروم، از خود سوال کردم که پس چهار سال بود چه شماتتی می کردی؟

” توی آن حیاط بزرگ که آدم از مسافت مهیبش به وحشت می افته و در راهروهای خیال انگیز دانشگاه مشغول چه کاری بودی که اینک پس از طی کردن سالها سخت کوشی، شب زنده داری و تحمل غربت باید دنبال این بروی که یک مدرک مهارتی جایگزین تو را نجات دهد؟ آن چه اصلی است که فرعش باید نجاتش دهد؟ ”
بعد به این فکر کردم که بنشینم این برنامه ریزی را در ذهنم شبیه سازی کنم : برای فردی چهار سال درس با بودجه¬ی دولتی تأمین کنم، سپس به او بگویم ” این که درس خوانده بودی فقط کسب مدرک بوده است؛ برای کار کردن « باید بروید مهارت بیاموزی »، « آورده داشته باشید »، « وام به شما بدهیم » و « بروید دنبال خوداشتغالزایی »”. تا این جای کار که قرار بود بروم دنبال وام، یاد داشتم که آدم حسابی بودم، زندگی برای من خوب و شیرین بود.

علی رغم این که از دوران کودکی رنجهای تحقیر معلمان، فقر معیشتی و غربت دانشگاهی را چشیدم، احساس می کردم با تمام سختی ها زندگی میکنم. ولی بعد از آن را به حساب کنار آمدن بانیستی و حذف از سپهر اجتماعی گذاشتم. چرا که محصول تمام زحماتی که من و دولت با پول نفت به دست آورده بودیم، را باید مثل برنجهای آمریکا (یا سیب زمینی های) خودمان میریختیم به دریا. البته این به نفع کشورهایی تمام شد که برنامه ای اساسی برای متخصصهای دورریز شده کشورهای دیگر داشتند.

(۲) گفتمان فرومانده دانشگاه: دانشگاه عامل اصلی تغییر و توسعه جوامع بوده است، اما سالها است که در ایران آوازه خوبی از آن به گوش نمی رسد. امروز این نهاد با تمام احترام آن به موتوری تکنیکی تبدل شده که به هیچ وجه تاکتیک پرورش نیروی انسانی و استفاده از آن را مورد اهمیت قرار نمی دهد. در تمام دنیا، این اتفاق افتاده است. اوگوست کُنت، اولین پایه گذار جامعه شناسی، فردی بود که در دانشگاه تحصیل کرده و متوجه شد که به همراه کثیری از دوستان خود مورد استفاده جامعه قرار نمی گیرد. شروع کرد به فکر کردن در کاربست علوم و اندیشه اش به بخشی از فلسفه روشنگری تبدیل شد.

یقینا ناکارآمدی دانشگاه در کارکرد خود، منجر به فکر کردن خواهد شد. دانشگاه ایرانی ارج و قرب بالایی دارد، اما بلد نیست بازار را دگرگون کند، صنعت را به دست بگیرد و کنشگرانش عاملیت اجتماعی را به دست گیرند، گفتمان آن فرو مانده است. اما به زعم این صحنه عرفی شده از آن، امروز نیز موتورخانه این نهاد فرومانده در حال درس دادن است و چاره اندیشی رسمی یا سپهر عمومی را تنها به بخشی از فارغ التحصیلان و گاه پهنه وسیع عاملیت خارج از آن واگذار کرده است. همچون دوره معاصر کنت فکر کردن به این پدیده، ناشی از یأس جامعه از نهاد دانشگاه، عملکرد مسئله گون نظم اجتماعی و افول شأن و ارزش انسان ماهر معاصر خواهد بود.

دانشگاه ایرانی به نهادی سنتی از تکنیک آموزش تبدیل شده و جلساتی که در آن ها گفت و گو، فکر و “چاره اندیشی جمعی” باشد کمتر است. اساتید دانشگاه، در حوزه عمومی حاضر نیستند و فضلای آن در سپهر عمومی نشانی از خود بر جای نمی گذارند. این متن بیشتر به فعالیت های تکنیکی انفرادی متکی است که از عاملیت اجتماعی فرومانده و سهمی از مفاهیم متداول جامعه هم بر عهده ندارد تا جایی که گاه دیده می شود تکیه بر بخت و اقبال جای استدلالهای عقلانی را در جامعه گرفته است. چرا که جای هیجان تولید گزاره های عقلانی را ترس های اسطوره فرا گرفته است. تنها اکتفا می شود به چند همایش نمایشی و جلسات کم رمق پایان نامه که معلوم نیست نتایج آن در نشریه ی کدام ناکجا آبادی منتشر می شود.

با وجود ارتقای روزافزون رسته های علمی و سنگین تر شدن پیکر آن، جلسات سخنرانی عمومی برپا نمی شود؛ حتی اگر از این دانشگاه بروند هم خلأ رهبری علمی شان حس نمی شود. چنان که مدتهای مدیدی است شاگردان دانشگاه، از متن رسمی عاملیت کشور پنهان می شوند و آب از آب تکان نمی خورد. رشد صنعت، رشد علم و بسیاری از واژه های پرطمطراق علمی که اصطلاح تفاخرات تخرخرانگیز جلال ال احمد را هم به یاد می آورد، قسمی بیش نیست، چه این که دم خروس از حاشیه نشینی ها و وضع بد محیط زیست و صنعت و … چنان بیرون آمده است که گوش هم می خواهد سهمش را به چشم بدهد.

با این حال، احتمالا دانشگاه در همین رکود خود سرگردان است و تاکتیکهای عاملیت و تغییر اجتماعی محتاج حرکتهای روشنفکری در گوشه و کنار شهر است. اما بسیاری از فارغ التحصیلان و حاشیه نشینان هم موفق به گره گشایی از این رمز نمی شوند؛ بخش دیگری از حاشیه نشینان هم وارد رقابتهای بازار سنتی شده اند، به نیروی کاری تبدیل می شوند که سبب سلطه¬ی سرمایه داری مالکیت و سوداگری می شوند. تنها بخش کوچکی ممکن است به صورت اقلیتی به فکر کردن و دخالت در حوزۀ عمومی بپردازد.

(۳) سهم گفتمان حاشیه ای: اگر دانشگاه فرایندسازی فکر و استراتژی تحولات اجتماعی را در برنامه نداشته باشد، به تدریج گروه های فکری تقویت شده و شاید توده های انسانی بی هویت و گروه های کوچک اندیشه شکل گرفته و به رویارویی با آن برخیزد. دانشگاهی که دچار رکود، تنبلی و سرمستی شود، هیچ راهی ندارد، مگر این که مانند تمام کشورهایی که اسیر رکود دانشگاه شده بودند، از سوی گروه های علمی حاشیه ای شده مورد هجمه قرار گیرند تا این که جایش را به رویکردی جدید از عاملیت اجتماعی در این نهاد علمی بدهد.

اما گروه های حاشیه ای فعلا در ایران ضعیف هستند و فقط بخشی از آن ها سرگرم تجارت و گاه تخریب علم هستند. از سپهر اجتماعی که دستخوش رویارویی با پدیده ای چون تقلب و فروش پایان نامه شده است، نتیجه می شود که آن ها به عنوان کنشگر خودآگاهی علمی ندارند و مطمئن نیستند که باید چکار کنند تا جایگاه خود را تثبیت بخشند و در جرگه کنشگران علمی محسوب شوند. اما این¬ها به نیکی خودآگاه بازار یا رژیم قدیمی الگوی مبادله را درونی کرده اند، لذا دست به تخریب خود دانشگاه می زنند و با به پوچی کشاندن اصل کنشگری علمی آن را به هجو می کشانند. تا جایی که دیگر کنش علمی، به معامله ای سودجویانه از نقش اجتماعی تبدیل می شود. بقول فوکو شکل گرفتن سرمایه داری از خرد شدن کارگر جان می گیرد و در اینجا هضم فارغ التحصیلان درالگوهای سنتی به مرگ ئانشگاه خواهد انجامید.

بازار پایان نامه، صحنه عبرت آموزی است، اگرچه نه بازار و نه حاشیه ای ها به این فکر افتاده و عامدانه به هجو و پوساندن کنشگری دانشگاهی اقدام کرده اند. در واقع فساد درونی و نبود آن ماهیت و جوهر راستین خود دانشگاه و یا ورود کنشگری های تجاری و منفعت گرایانه به دانشگاه بوده که به جای تبدیل کردن حاشیه ها به کنشگران انقلابی، آن ها را به کنشگرانی سوداگر و مخرب تبدیل کرده است. به هر حال، حاشیه در حال آینه گرفتن بر روی دانشگاه است و حق معامله های مقاله نویسی و مسئولیت ناپذیری را کف دست دانشگاه می گذارد.

دانشگاه ایرانی، در مفهومی عملی از آن، اینک با عمل خود مواجه شده و باید مسئولیت سوداگری با عمر و زندگی جوانان و گسست خود از حوزه عمومی را پس می دهد. اینک خواسته و نخواسته پایش به میدان پاسخگویی آمده است. پذیرش مسئولیتی چنین برای دانشگاه سخت است و سعی می کند با فرافکنی آن را به دسیسه های خارجی و دزدی های نامردانه تشبیه کند. با این کار فقط این بازی به وقت اضافه خواهد کشید ولی این نهاد باید بالاخره بازی را جدی بگیرد تا کار از این هم بدتر نشده و بازی را نباخته است.