چکیده
فیلم «برادرم خسرو» به کارگردانی احسان بیگلری داستان دو برادر بنام ناصر با بازی (ناصر هاشمی)پزشک نسبتا موفق و خسرو با بازی(شهاب حسینی) هنرمندی ناموفق و دارای اختلال دوقطبی را روایت می کند . در این نوشتارقصد داریم با استفاده از نظریه داغ ننگ اروینگ گافمن نشان دهیم که چگونه درفیلماین نظریه،آشفتگی پنهان جامعه ایران را آشکار می سازد.
نوشتههای مرتبط
مقدمه
فیلم برادم خسرو داستان دو برادر است که یکی پزشک است و دیگری فردی است که می توانسته با استعداد های که دارد فرد موفقی بشود اما به دلیل اختلال دوقطبی موفق نشده است. نام فیلم و طراحی پوستر ها در نظر اول به گونه ایست که تمامی توجه مخاطب را به خسرو یعنی فردی که دارای اختلال دوقطبی است جلب می کند درحالی که در معنای ضمنی آن نام فیلم از طرف چه کسی بیان می شود؟«برادرم خسرو» اززبان ناصر هاشمی به نقش برادر ؛در واقع فیلم زندگی اجتماعی ناصر را بیان می کند.در جریان فیلم متوجه می شویم که ناصر به نوعی درعدم موفقیت خسرو نقش داشته،کما اینکه او همین کار را درمورد همسرش نیز انجام داده است به واقع عامل اصلی اوست و این عامل بودن کاملا نامحسوس و زیرکانه صورت می گیرد.او این کار رابا عملی که گافمن آن را داغ ننگ می نامد به انجام می رساند.
تعریف داغ ننگ
اصطلاح داغ ننگ برای اشاره به ویژگی یا صفتی به کار برده می شود که بسیار بدنام کننده یا ننگ آور است.اما باید توجهکرد که قدرت داغ زنی یک صفت نه درذات خودش،بلکه در روابط اجتماعی ریشه دارد.ناصر با استفاده از صفت متوهم که بر پیشانی خسرو می زند اعمال و عکس العمل ها و برخورد های شدید خود را طبیعی جلوه می دهد.گافمن سه نوع داغ ننگ را نام می برد ۱)افرادی که دارای معایب و نشانه های فیزیکی روی بدن هستند۲) افرادی که دارای نواقص و کمبودهای شخصیتی و اختلالات روانی ۳)داغ ننگ مربوط به قوم و ملت،نژاد و مذهب.
تفسیر وتحلیل
دراین فیلم با نوع دوم داغ ننگ مواجه هستیم،اما شخص مورد نظر ما خسرو که دارای اختلال دو قطبی است نمی باشد بلکه ناصر است.او است که به ظاهر شخص موفقی درحرفه دندانپزشکی خود است و برای ارائه مقاله کنگره بین المللی در آلمان آماده می شود،موسیقی کلاسیک گوش می کند اما همه این ها تماما ظاهری است که او برای پوشاندن عیب خود انجام می دهد. او خواسته های خودش را در مقایسه با فرد دیگری در جامعه تنظیم نمی کند بلکه تنها با آن افرادی مراوده می کند که متعلق به یک دسته اجتماعی خاص(دندان پزشکان)هستند و او می تواند بدون هیچ مشکلی خود را با آنها سازگار کند.زیرا معیارهایی که او از جامعه مرفه پذیرفته است به گونه ای او را تجهیز می کنند که به طور کامل در برابر چیزی که دیگران به عنوان عیب او می بینند هوشیار باشد.اما این مساله به صورت شکافی گریز ناپذیری درون او وجود دارد و خود می داند که در واقعیت کمتر از آن سطحی است که واقعا باید باشد.
حضور بی واسطه افرادی مانند همسرش(هنگامه قاضیانی)به عنوان یک همکار حاذق احتمال دارد این شکاف ایجاد شده را آشکار کند.بنابراین تصمیم به حذف همسرش از محیط کار می گیرد و بابرنامه ریزی دقیقی برای او همچون باردار شدن و استفاده از اتفاقی که به صورت تصادفی برای یک بیمار پیش آمده و او آن را دست آویزی برای نشان دادن عدم آمادگی روحی او در مطب جلوه می دهد و به این ترتیب او را خانه نشین می کند.آگاه شدن از شکاف گریز ناپذیری درون خود،فرد را در حالتی قرار می دهد که او دیگر نمی تواند در مقابل شکل گیری برخی احساسات آزاردهنده مقاومت کند.این احساسات ناشی از بدترین نوع ناامنی است و این یعنی که او از اضطراب یا حتی شاید چیزی مهلک تر از آن یعنی حسادت آسیب می بیند.ناصر در جمع دوستان همکارش وقتی با پیشنهاد و اصرار آواز خواندن و رقص مواجه می شود میز را ترک می کند.این احساس اضطراب و ناامنی ناشی از چیزی است که او می داند قادر به اصلاحش نیست.و این چیز بیانگر ضعفی تقریبا کشنده در نظام شخصیتی اوست چرا که او قادر نیست این صورت بندی حسادت و رشک را حذف کند.ناصر با سوءاستفاده از بیماری دو قطبی خسرو سعی دارد او را فردی که توانایی لازم را در به دست آوردن موفقیت ندارد نشان دهد.و برای اثبات هویت خود،از کارهای خسروهمچون حمله به ماشین پارک شده وتلاش برای خارج شدن از منزل و درگیری با او را دستآویز قرار می دهد.تا راحتتر بتواند اطرافیان را قانع کند که او (خسرو)می تواند غیر قابل کنترل باشد.او درتمامی فیلم سعی در متوهم نشان دادن خسرو دارد تابین خسرو و افراد جامعه آن شکافی را که خود دچار آن است ایجاد کند.حال این پرسش بوجود می آید که چرا ناصر باید به خسرو حسد بورزد؟!
در جامعه ما افراد به خصوص در طبقات مرفه با عنوانشان معرفی می شوند.این حفظ موقعیت اجتماعی برای شخصی مانند ناصر بسیار حائز اهمیت است چرا که تنها چیزی است که به او هویت می بخشد.او نه مانند همسرش پزشک حاذقی است و نه مانند خسرو ذوق و سلیقه هنری دارد.هر رابطه¬ی مثبتی،با ضمانت وعده های ضمنی مبتنی بر توجه و کمک شکل می گیرد،بطوری که اگر این وعده ها در واقعیت نقض شوند این رابطه آسیب می بیند رابطه مثبت ناصر و همسرش پس از حضور خسرو در جریان فیلم دچار آسیب می شود چرا که همسرش می فهمد که اصرار ناصر برای بچه دار شدن وگرفتن تخصص و همچنین آوردن پزشک جایگزین(مرتضی)به جای او در مطب برای دور نگه داشتن او و اینکه احتمال برگشت او را به صفر برساند بوده است،به همین دلیل خانه را ترک می کند.. از طرفی خسرو انسانی است که در زمان زندگی می کند برای دلش کار کرده و خرج می کند برای همین هم با معیار های اجتماعی طبقه مرفه با مشکل مواجه می شود زیرا از نظر این طبقه او آدمی بی خیالی است که برای پول ارزشی قائل نیست،کار مشخصی ندارد و از همه مهمتر فاقد هرگونه منزلت اجتماعی شاخص این طبقه است.تمامی سعی فیلم براین است که بیان کند مساله ناصر به عنوان نماینده این طبقه مساله تمام کسانی است که در جامعه می شناسیم. او و امثال او تحمل پذیرش دیگری حتی همسر خود را ندارند.واگر از زاویه ای بزرگتر به این مساله بنگریم خواهیم دید که از این چشم انداز ناصر خود نیز قربانی است.قربانی شرایط وموقعیت اجتماعی که جامعه برای او ایجاد کرده است زیرا شرایط زیست اجتماعی در جامعه به او قبولانده است که اگر می خواهد تاجایی که ممکن است مانند هر پزشک دیگری زندگی کند و بخاطر آنچه که می نماید مورد پذیرش قرار بگیرد بایستی موارد زیرکانه زیادی از موضع انتخابی خود به نمایش بگذارد که البته نمایش دروغینی بیش نیست.
جمع بندی
بنابراین آشفتگی ناشی از محدودیتهای اجتماعی است که ویژگی کلی شخصیت موهوم ناصرو امثالش را می سازد،حفظ پذیرش یک شخصیت موهوم چیزی است که در طول زمان از کودکی تا بزرگسالی از خیلی ها خواسته می شود تا حدی آن را بپذیرند.این همان چیزی است که در سکانس درگیری لفظی با ناصر،خسرو فریاد می زند :«…تو خونه خودت بهت میگن یا اونی میشی که ما می خوایم یا جل وپلاس تو جمع کن برو…» درجامعه ایران این نقش های نمایشی یکدیگر را آنقدر پذیرفته ایم که دیگر از آشکار شدن خود واقعی مان دچار آشفتگی می شویم.شاید بهتر باشد ما هم مثل خسرو در پایان فیلم که در حال برگشت به شمال هست کلاهمان را روی چشم بکشیم و چشمانمان را ببندیم و نبینیم که ماشین ناصر دارد به سرعت وارد تونل سیاهی می شود.