تامل و اندیشه بر خود و بر دیگری، بر چرایی و چگونگی و آمدن و رفتن ما در این جهان و معنایی که می خواهیم به زندگی مان بدهیم، مهم ترین فرآیندی است که به باور من در زندگی هر فردی می تواند وجود داشته باشد. اما این فرآیند، نیاز به شرایط و الزامات و امکاناتی دارد که یکی از مهم ترین آنها وجود موقعیت هایی باثبات یا با حداقلی از ثبات است. اینکه ما در جامعه ای زندگی می کنیم که گسست های تاریخی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی و فکری به گواهی بزرگترین اندیشمندان تاریخی و کنونی اش، مهم ترین خصوصیتش بوده است را می توان با دلایل مختلف از جغرافیا و و تاریخ تا جامعه شناسی و فلسفه و… توجیه کرد و سازوکارهایی را که بر این سرنوشت حکم رانده اند نشان داد. با وجود این، فهمیدن یک پدیده به معنی آن نیست که بتوان با آن سر سازش داشت. حداکثر اتفاقی که می افتد شاید درد و ناکامی مان کمتر شود. واقعیتی که همه ما و به نظرم روشنفکران و کسانی که قابلیت های فکری و سرمایه های فرهنگی دارند (چون تکلیف دیگران تا اندازه زیادی روشن است) ناچاریم در برابرش سر تعظیم فرود بیاوریم تا بتوانیم به پیش برویم، آن است که به شدت از قافله پرت افتاده ایم. جهان اندیشه و فکر ما امروز ترکیبی است تاسف آور از خودشیفتگی های مضحک گروهی از «صاحبان اندیشه» و افسون خوردن ها و خودکوچک بینی های گروهی دیگر از «نومیدان حرفه ای تفکر». در این میان، اینکه رسانه ای با همه انتقادهایی که می توان به آن داشت، با همه فراز هاونشیب ها و همه مناقشه هایی که بر سر آن وجود دارد و به خصوص با همه اشتباهات و ندانم کاری هایی که خود حاصل نبود تجربه واقعی روزنامه نگاری و رسانه ای در این مرز و بوم است، بتواند به مرزی در حد دو هزار شماره برسد، به باور ما، امری ارجمند و نه تنها شایسته تقدیر، بلکه شایسته تقلید هم هست. ما نه در گذشته دور و نزدیک یعنی نه در تاریخ صدساله اخیر ایران و نه در حال حاضر انتظار آن را نداشته ایم که شاهد مطبوعاتی باشیم مستقل و زنده و شاداب و پرتوان و پویا و تیزبین و بادقت و معتبر در حد قابلیت استناددهی؛ ما هرگز شکی نداشته ایم که فاصله ما با نشریاتی چون «لوموند»، «اکونومیست»، «گاردین» و… فاصله ای نجومی است که شاید هرگز نتوانیم آن را پر کنیم.
اما همواره این اعتقاد را هم داشته ایم که هیچ هدف بزرگی را نمی توان جز از نقطه ای شروع کرد. در این میان، تجربه دیگران باید زیرینای این نقطه باشد که برای ما آغازش به معنای تازه کاری ما در این وادی است، اما این زیر بنا بدون شک تجربه ای باارزش از لحاظ انسانی که در همه زمینه ها، امروز وجود دارد و نباید آن را نادیده گرفت: اینکه بدون ثبات در حوزه های مختلف نمی توان به هیچ توسعه و پیشرفتی رسید، اینکه بدون استقلال رسانه ها و نبود فشار و الزام بر آنها هرگز نمی توان انتظار حتی برپاشدن یک دموکراسی ناتمام را هم داشت، امری است که تقریبا نیازی به استدلال آوردن ندارد، زیرا آنقدر درباره آن استدلال و توصیف شده است که هر کسی که خود را به خواب نزده باشد، بی تردید ناچار است آن را بپذیرد. اما اینکه ما به آن حد از بلوغ فکری رسیده باشیم که بتوانیم این امر را درک کنیم و به خصوص اجرایی اش کنیم، جای شک و تردید زیادی دارد. هم از این رو به گمان ما تردید و شک نظام مند و انتقادی نسبت به خود و زیرسوال بردن دایم خویش برای بهترشدن که لازمه آن، برخورداری از ثبات است، شرط تداوم های آینده به شمار می رود. انسان بدون اندیشه نمی تواند به زندگی خود ادامه دهد و زندگی به جهنمی واقعی تبدیل خواهد شد، اما باید همه بپذیریم که اندیشیدنی عمیق و چاره ساز در شرایط دشوار، امری است که نه هرگز به وقوع پیوسته نه امری که هرگز شانسی برای رخ دادن دارد. انتشار دوهزارمین شماره روزنامه «شرق» که با امیدهایی بزرگ آغاز شد، هرچند نتوانسته باشد به بخش بزرگی از آن امیدها دست یابد، اما همین قدر که توانسته است جایگاهی برای بسیاری از جوانان نویسنده بااستعداد و دلسوز ما و خوانندگانی تشنه دانستن و دلزده از خودشیفتگی ها و خودکوچک بینی های این و آن فراهم کند، نعمتی است که قدر آن را باید دانست.
نوشتههای مرتبط
سرمقاله روزنامه شرق به مناسبت انتشار دوهزارمین شماره این روزنامه، روز ۶ اردیبهشت ۱۳۹۳.