گالن واتز[۱]– دانشگاه کویینز- کانادا ، برگردان: سمانه کوهستانی
آموزههای خودیاری معاصر جذاب هستند، زیرا به ما اطمینان میدهند که خود خالق سرنوشت خودمان هستیم. آنها این باورها را تبلیغ میکنند که خودمان قدرت تغییر زندگیهایمان را داریم، حتی میتوانیم خودمان را دوباره بیافرینیم. رهبران خودیاری، از تونی رابینز[۲] تا معلمان معنوی مانند رابین شارما[۳] و دیپاک چوپرا[۴]، از ما میخواهند که در زندگیهایمان مسئولیتپذیر باشیم. ایده ساده است: ما با بر عهده گرفتن احساسات و آنچه برایمان رخ میدهد، خودمان را از وابستگی و درنتیجه ضعف توانایی رها میکنیم و با پذیرش کامل ارزش مسئولیت شخصی، قدرتمند میشویم، زیرا دیگر اجازه نمیدهیم زندگیهایمان بهواسطه رویدادهای ناگهانی یا خواستههای غیرقابلپیشبینی دیگران تعیین شود.
نوشتههای مرتبط
مسئولیتپذیری شخصی تنها یک مفهوم محوری در بسیاری از متون خودیاری نیست. یاشا مونک[۵]، پژوهشگر سیاسی دانشگاه هاروارد، بهتازگی ادعا کرده است که ما امروزه در عصر مسئولیتپذیری زندگی میکنیم. ارزش مسئولیتپذیری شخصی که همواره در سخنرانیهای ریاستجمهوری و همچنین کتابهای پرفروش (مانند ۱۲ قانون زندگی جردن پترسون[۶]) تحسین شده است، در گفتمان اخلاقی و سیاسی معاصر نقشی محوری دارد.
علاقه بیمارگونه به مسئولیتپذیری شخصی
بااینحال، وضع همیشه چنین نبوده است. مونک دگرگونی تاریخی مفهوم «مسئولیتپذیری بهعنوان وظیفه»، که تا پیش از دهه ۱۹۶۰، رایج بود، به مفهوم «مسئولیتپذیری بهمثابه پاسخگویی» را که در دوران قدرت رونالد ریگان[۷] و مارگارت تاچر[۸] با شدت ظهور کرد، شرح میدهد. این امر بهمرورزمان به اصلی معمول تبدیل شده است. به دنبال وقوع «چرخش نئولیبرالی»، افراد بهجای مسئولیتپذیری جمعی به خودکفایی هرچه بیشتر ترغیب شدند.
این دگرگونی در معنای مسئولیتپذیری، توجه را از تحولات ساختاری گسترده به اقدامات فردی هدایت کرده و این فرآیند، منجر به کوچک شدن دولت رفاه شده است. در این روند، دولتهای رفاه از دهه هشتاد تاکنون در مظان اتهام قرارگرفتهاند. «چارچوب مسئولیتپذیری» معنای دولت رفاه را دگرگون کرد: زمانی دولت رفاه بهمثابه نهادی همگانی بر پایه ارزشهای مختلف درنظرگرفته میشد، اما در حال حاضر بهعنوان ابزاری ساده برای پاداش دادن به افراد مسئولیتپذیر و مجازاتی برای آنان که بیمسئولیت هستند، محسوب میشود. این دیدگاه، محبوبیت آموزشهای خودیاری را به روش جدید (عمدتاً خبیثانه) به نمایش میگذارد. لغو قوانین و کاهش قابلتوجه خدمات اجتماعی، منجر به بروز شرایط اجتماعی-اقتصادی وخیمی شدهاند که برای گذر از آنها به سطح بالایی از مسئولیتپذیری شخصی نیاز است.
برخی از پژوهشگران استدلال میکنند که آموزشهای خودیاری و معنوی، پیامی از توانمندسازی شخصی به افراد میدهند و تنها به این دلیل محبوب هستند که امروزه ابزاری مفید برای مقابله با ناامنی شدید و بیثباتی اجتماعی تجربهشده توسط بسیاری از افراد به شمار میروند.
ما کمبود عاملیت نداریم
یکی از واکنشها به چارچوب مسئولیتپذیری از سوی پیشرفت گرایان، انکار امکان مسئولیتپذیری شخصی بوده است. برخی از فیلسوفان و جامعهشناسان برابریخواه، با این ادعا که ما درواقع کاملاً محصولات شرایط اجتماعی هستیم، به ادعای مسئولیتپذیری شخصی که اغلب توسط محافظهکاران استنباط میشود، پاسخ دادهاند.
این راهبرد، اگرچه قابلفهم است، بسیار اشتباه نیز است. واقعیت این است که بخش اعظم افراد هم در جناح راست و هم چپ میپذیرند که مسئولیتپذیری شخصی ارزش محوری دارد و این ایده گویای این است که این راهبرد سطحی و کوتهبینانه، چیزی کمتر از خودکشی سیاسی نیست. بهعبارتدیگر، اینکه به افراد عادی بگوییم که از عاملیتی برخوردار نیستند، احتمالاً با استقبال خوبی مواجه نخواهد شد، مهم نیست که گرایشهای ایدئولوژیکی آنها چیست. بهعلاوه، مسئولیتپذیری شخصی نقش بسیار مهمی در زندگی مدرن دارد: نهادهای دموکراتیک، تعاملات صمیمی، قانونمنداری. همه اینها امکان مسئولیتپذیری را مفروض میگیرند. بهواقع، دشوار است که جامعهای را تصور کنیم که با جدیت این ایده را میپذیرد که ما هیچ عاملیتی نداریم.
دفاع (نسبی) از خودیاری
پیشرفت گرایان درست میگویند که توجه بسیار اندکی به نقش ساختارهای اجتماعی در تعیین چگونگی زندگی مردم میشود. یکی از مشکلات اساسی آموزشهای خودیاری این است که ما را از این موضوع که موفقیتها و شکستهای ما به عواملی خارج از کنترل ما وابسته است، منحرف میکنند. درواقع، ما تشویق میشویم که زندگی خود را بهعنوان افرادی خودساخته، در نظر بگیریم بهجای اینکه آن را نتیجه تلاشها و رویدادهای مشترک بدانیم.
باوجوداین، طرفداری بیمارگونه از آموزههای خودیاری نمیتواند کاملاً به عدم امنیت ناشی از نئولیبرالیسم تعبیر شود. از یکسو، خودیاری را میتوان به دوران باستان منتسب کرد. اگرچه آموزههای خودیاری امروزه بهطورقطع به شکل مدرن درآمدهاند، بااینحال مشابه انجیل آموزههای خودکفایی را تبلیغ میکنند. دوم، خودیاری با دادن حس اختیار به افراد و این احساس که آنچه فکر میکنند و انجام میدهند واقعاً مهم است، آنها را توانمند میکند. برای تشخیص ارزش این موضوع، کافی است وضعیت را وارونه کنیم، زمانی است که به فرد گفته میشود چه اتفاقی روی میدهد: زمانی که مردم به این باور میرسند که اختیاری از خویش ندارند، عموماً طبق وضعیت از پیش مقدر عمل میکنند. سرانجام، زندگی مدرن، با توجه به آزادیهایی که عرضه میکند، نیاز به خودتنظیمی نیز دارد. مثلاً از هر کسی که در حال حاضر رژیم غذایی خاصی را رعایت میکند، بچهها را پرورش میدهد یا به کنترل خشمش میپردازد، میتوان پرسید که آیا مسئولیت پذیرش احساسات و اعمالشان مهم است یا خیر.
آموزههای خودیاری همزمان مفید (و گاهی لازم) است، اما باید با استفاده از درک جامعهشناختی از واقعیت زندگی اجتماعی تعدیل و کنترل شود. آموزههای خودیاری میتوانند الهامبخش باشند، اما از سویی دیگر میتوانند این باور را در افراد تقویت کنند که خود مسئول بدبختی خویش هستند، درصورتیکه در واقعیت چنین نیست. در این موارد، آموزههای خودیاری میتواند خطرناک و ویرانگر شود. خودیاری سیاست همگانی مؤثری ایجاد نمیکند. بلکه چیزی است که با استفاده از آن مسئولیت زندگی خود را بپذیریم و همچنین شخص دیگری غیر از خودمان را تنبیه کنیم (یا اجازه دهیم توسط دولت مجازات شود) زیرا فکر میکنیم که او این عمل را انجام نداده است. اگر خودیاری را صرفاً ابزاری برای دادن پاداش به افراد مسئولیتپذیر بدانیم به دولت رفاه ظلم کردهایم. دولت رفاه مفهومی فراتر از آن است، نهادی همگانی است که ارزشهای اعتماد، برابری، خیرخواهی، عدالت، آزادی و همبستگی اجتماعی را محقق میسازد.
اگر اجازه دهیم فلسفه خودیاری به رویکرد ما در خصوص سیاست همگانی تأثیر بگذارد، بینشهای اخلاقیمان را کمرنگ میکند. این مسئله باعث میشود ما کمتر متوجه این وضع شویم که چه زمانی بهکارگیری ارزش مسئولیتپذیری شخصی نامناسب است و همچنین تمایل کمتری به آن داریم.
منبع:
https://theconversation.com/self-help-in-the-age-of-responsibility-denies-unequal-realities-101782
[۱] Galen Watts
[۲] Tony Robbins
[۳] Robin Sharma
[۴] Deepak Chopra
[۵] Yascha Mounk
[۶] Jordan Peterson’s 12 Rules For Life
[۷] Ronald Reagan
[۸] Margaret Thatcher