در رسانههای آمریکایی، فرمولی وجود دارد که با عنوان فرمولی علمی برای شکستن اعتصابها و اعتراضات مورد استفاده قرار میگیرد. این فرمول با استفاده از ساخت شعارهای پوچ، به تقویت احساسات جمعی خیالین دست میزند و همچنین با قرار دادن عدهای از مردم در مقابل عدهی دیگر موفق به شکستن زنجیرهی اعتراضات میشود. به این فرمول درهی موهاک[۱] گفته میشود. این یکی از فرمولهای قدیمی شناخته شده است؛ اما علاوه بر آن، قطعا غولهای رسانهای از فرمولهای بسیار پیچیدهتری برای محافظت از طبقهی ممتاز برخوردارند، که ما از آنها اطلاعی نداریم. سوالی که در اینجا مطرح میشود این است که آیا با علمی نامیدن یک فرمول و استفاده از آن در برابر انسانها که پیشبینی رفتار آنان بسیار نسبی است، این رسانهها میتوانند باز موفق به حفظ طبقهی ممتاز جامعه شوند؟ بدیهی است که تنها گذشت زمان میتواند نتیجهی اتفاقات پیشِ روی آمریکا، عملکرد مردم و عملکرد رسانهها را برای ما مشخص کند.
جورج فلوید که میان دوستانش به فلوید بزرگ و غول مهربان معروف بود، ۴۶ سال سن داشت. او به همراه همسر و دختر شش سالهاش به تازگی به مینیاپلیس نقل مکان کرده بودند. او به عنوان راننده و محافظ رستوران موفق به تأمین معاش خانوادهی خود شده بود اما گفته میشود که با آغاز همهگیری کووید-۱۹ شغل خود را از دست داد. فلوید بزرگ در روز ۲۵ می ۲۰۲۰ در حالی که برای خرید از اسکناسی بیست دلاری استفاده کرده بود، سوار ماشین خود شد تا به خانه برگردد اما فروشنده که مشکوک به جعلی بودن این اسکناس بیست دلاری بود با پلیس تماس میگیرد و واقعهی قتل او به دست پلیس نژادپرست، قبل از اثبات هیچگونه اتهامی، در مقابل چشم و دوربین حاضران رخ میدهد. قتلی که اگر با دوربین موبایل ضبط نشده بود، شاید مانند هزاران قتل دیگر پلیس، فراموش میشد. بعد از این قتل، اعلام شد که بیست دلاری مورد استفادهی فلوید جعلی نبود. اما فراتر از این امر، حتی اگر این پول جعلی نیز بود، باز هم هیچ توجیهی برای کشتن اینچنینی یک انسان وجود نداشت.
نوشتههای مرتبط
زمانی که گلوی جورج فلوید زیر زانوی دِرِک شوین، افسر پلیس فشرده میشد، دو افسر پلیس دیگر نیز روی بدن فلوید بزرگ نشسته بودند و افسر دیگری هم ایستاده بود و تماشا میکرد. جورج فلوید، به سختی تمنا میکرد که «خواهش میکنم، نمیتوانم نفس بکشم» و درک شوین، با اطمینان به قتلی که در برابر چشم همگان انجام میداد، با آرامشی غیرقابل توصیف میگفت «آرام باش!». چراکه اطمینان داشت هرچه اتفاق بیفتد، تبرئه خواهد شد. هشت دقیقه و چهل و شش ثانیه شوین زانوی خود را روی گردن فلوید فشار میداد که از این زمان دو دقیقه و پنجاه و سه ثانیهی آخر، قربانی دیگر از هوش رفته بود. مردم در صحنه ایستاده بودند و خواهش میکردند که افسر زانویش را از روی گردن مرد بردارد. اما افسر با کمترین نگرانی از قتلی که در حال ارتکاب آن بود، سنگدلانه به کار خود ادامه میداد. آیا این اولین بار بود که شوین چنین کاری میکرد؟ خیر. آیا این اولین باری بود که سیاهان با چنین خشونتی از جانب پلیس مواجه میشدند؟ خیر. آیا سیستم پلیس تلاشی برای تغییر در خود کرده بود؟ خیر. آیا مردم تلاشی برای کنشگری در چنین لحظاتی کرده بودند؟ بله! پس چرا هیچکسی قادر به انجام هیچ کاری نبود؟ چرا مردم برای نجات یک انسان، احساس مشروعیت لازم را نمیکردند؟ پاسخ چندان سخت نیست. چون دستهبندیها، طبقهبندیها و نظامهای تنبیه و مجازات و نظام آموزشی این اجازه را از مردم سلب کردهاند. چون رسانهها و سیستمهای آموزشی به خوبی در منفعل کردن مردم نقش خود را ایفا کردهاند. البته این بحث تنها شامل انفعال مردم آمریکا در برابر سیستم خشونت در این کشور نمیشود، بلکه این مشکل، مسئلهای جهانی است. در ایران همین چند روز پیش زنی بیسرپناه در دفاع از آلونکی که روی سر خود و فرزندانش کشیده بود، کشته شد و ما و رسانهها و آن کارگران شهرداری که از قطع شدن حقوقشان میترسیدند، همه و همه ایستادیم و نگاه کردیم. چه شده که هیچکسی کاری نمیکند؟ رسانهها و ساختارهای منفک کننده، به خوبی وظیفهی تماشاگر بودن را به ما آموختهاند.
به بحث آمریکا برگردیم. پس از کشته شدن فلویدِ بزرگ، مینیاپلیس و شهرهای دیگر شاهد حضور هزاران هزار نفری مردم در خیابانها بودند. مردم به مدد شبکههای اجتماعی، یکدیگر را خبر کردند. اگرچه که جلوی بسیاری از هشتگها گرفته و سعی در ساماندهی خبرها شد، اما در همان روزهای ابتدایی، تعداد زیادی از مردم، خانهی پلیس قاتل را دوره کردند و در مقابل نیز تعداد بیشماری پلیس از خانهی قاتل محافظت کردند. مردم ساختمان پلیس را به آتش کشیدند. ترامپ مردم را اراذل و اوباش نامید، دستور شلیک صادر کرد و تهدید به کنترل شبکههای اجتماعی و در نهایت اعلام حکومت نظامی کرد. در مقابل، آن عده از مردم که توانستند به خیابانها ریختند. آنها که توانستند دادخواست پیگیری قتل جورج فلوید را امضا کردند. آنهایی که توانستند با دفتر دادستان شهر تماس گرفتند و خواستار دستگیری هر چهار پلیس قاتل شدند. فشارها نتیجه داد. ابتدا هر چهار پلیسی که در صحنه بودند، از کارشان اخراج شدند. اما این کافی نبود. مردم کنار نکشیدند. درک شوین به جرم قتل درجه سه دستگیر شد. پزشکِ وابسته به پلیس در کالبد شکافی اعلام کرد که فلوید بر اثر فشار وارد شده بر گلویش نمرده است. این بر خشم مردم افزود. خانوادهی فلوید درخواست انجام کالبدشکافی توسط دو پزشک مورد اعتماد خود را دادند. پزشکان بعد از کالبدشکافی اعلام کردند که نه تنها فلوید براثر نرسیدن اکسیژن به مغزش در اثر فشار بر روی گلو مرده است بلکه دو پلیس دیگری که روی بدن او نشسته بودند نیز آسیبهای قابل توجهی به اندامهای دیگری از بدن او وارد کرده بودند که آثار آن در کالبدشکافی مشخص کرد که این فشارها نیز در مرگ او بیتأثیر نبوده است. بنابراین آنها درخواست بازداشت دیگر همدستان قاتل را نیز دادند. سیستم قضایی که در برابر دستگیری دیگر پلیسهای قاتل تعلل میکرد بالاخره بعد از چند روز آنها را نیز دستگیر کرد و با فشار افکار عمومی، قتل فلوید از قتل درجه سه به قتل درجه دو تغییر پیدا کرد. با این وجود مردم همچنان اعلام کردند که دستگیری این افراد کافی نیست. آنان خواستار تغییر بنیادین در خشونت سیستماتیک توسط پلیس آمریکا شدند و به پیگیری دستگیری قاتلین چندین قتل اخیر از جمله قتل بریانا تیلور[۲] و آمود آربری[۳] پرداختند. در این میان رسانهها هم بیکار ننشستند. با وجود خشونت پلیس علیه خبرنگارانی که در صحنههای درگیری و صحنههای اعتراضات مسالمتآمیز حاضر بودند، رسانه به کاربرد فرمولهای از پیش تعیین شده پرداخت. اگرچه که در ساعات ابتدایی، نوعی از سردرگمی در میان اصحاب رسانه و سیاستمداران دیده میشد، اما این تعللها و نگرانیها به زودی رنگ باخت. در ابتدا گمان میرفت که مردم نسبت به نابرابری سیستماتیک نظام سرمایهداری به عنوان یک کل اعتراض دارند و خواهان تغییر این نظام هستند. اما رفتهرفته، با عدم وجود رهبرانی چون مارتین لوتر کینگ و مالکوم ایکس، خواستههای مردم نیز در روندی بسیار زیرکانه توسط رسانه به تغییر سیستم خشونت پلیس، پایان دادن به نژادپرستی و نهایتا پایین کشیدن ترامپ از قدرت تقلیل پیدا کرد. اما چگونه پایان دادن به نژادپرستی بدون تغییر سیستم آموزشی، رسانهای و سیستم حکومتی میسر خواهد شد؟ در حقیقت، سیستم تا حد قابل توجهی موفق شد، توجه اکثریت مردم را به نقصهای نقطهای متمرکز ساخته و توجه را از کلیت منحرف کند و در همین راستا، رسانهها نیز با شدت و حدت به کار خود ادامه میدهند. رسانههایی که برای مردم منجیهایی خیالی مانند بتمن و سوپرمن ساخته و آنان را به انفعال کشیدهاند. اوج این استیصال را میتوان در ویدیوهایی دید که از حضور افرادی در لباس بتمن و اسپایدرمن در تظاهراتها پخش شده بود.
در اعتراضات، برخی رسانههای جریان اصلی سعی کردند خود را با مردم همراه کنند؛ خبرنگار سیاهپوست سیاِناِن در گزارش زنده توسط نیروهای پلیس دستگیر شد و این بر خشم مردم افزود. پلیس به سمت زنی خبرنگار از یکی از شبکههای محلی نیز شلیک کرد. تا اینجای کار همهی رسانهها تقریبا از خشم مردم در قتل ناجوانمردانهی فلوید صحبت میکردند. اما کمکم فرمول موهاک شروع به کار کرد. به جای نشان دادن خشم سیاهان به چهارصد و یک سال تبعیض نژادی، رسانهها بر روی «غارت»هایی که از برخی از فروشگاهها صورت گرفت تمرکز کردند. دور از انتظار نبود که پلیس به خالی کردن فروشگاهها کاری نداشت و در مقابل به افرادی حمله میکرد که در تظاهراتها شرکت میکردند. این خود نشانگر آن است که سیستم با چه نوع اعتراضاتی مشکل دارد و چگونه مردمی میخواهد. لذا تمسخر، کوچک نشان دادن اعتراضات، توسل به سانسور، تحقیر مردم و تطهیر پلیس، توسط رسانهها شروع شد. حالا آنان که اعتراض داشتند باید خود را از جریان «غارت»ها جدا میکردند. بسیاری از مردم، و حتی خود تظاهرات کنندگان بیشتر از آنکه دربارهی علت اعتراضات و نژادپرستی سیستماتیک صحبت کنند، مجبور به جدا کردن خود از کسانی شدند که به مغازهها ریخته بودند. خبرنگاری که با وکیل فلوید مصاحبه میکرد به جای پرسش بنیادین از خشونت پلیس و تظاهراتهای مسالمتآمیز، از وی دربارهی نظرش در رابطه با «غارت«های صورت گرفته سوال کرد و این سوال تکراری بارها و بارها از افراد و معترضین مختلف پرسیده میشد. دو دستگی و چند دستگی در میان مردم شروع شد. البته رسانه کارهای بسیار دیگری نیز انجام میداد. برای مثال یکی از رسانهها با مردی که صحنهی قتل جورج فلوید را با موبایل فیلمبرداری کرده مصاحبهای ترتیب داد. در کنار همهی سوالها از او پرسیدند که وقتی فلوید تقلا میکرد و این حرفها را میزد نظرت چه بود؟ مرد هم پاسخ داد که من فکر کردم، دارد «الکی» میگوید. حال این مرد که نظری بسیار شخصی داده، و ذهن او خود، ساخته و پرداختهی رسانههای جریان اصلی است، نظری داده که قطعا به تلطیف افکار عمومی و کاهش قباحت عمل شنیع قاتل کمک خواهد کرد. و یا مثال دیگر اینکه رسانه بر روی شلیک گلوله توسط پلیس به چشم خبرنگار و عکاسی مستقل به نام لیندا تیرادو[۴] و کور شدن او و کتک خوردن بسیاری از خبرنگاران توسط پلیس تمرکز نمیکند. یا مثال دیگر تقلیل دادن شعارهای عمقی مردم به شعارهایی سطحی است. برای مثال رسانه به صحبت از ویروس نژادپرستی در کنار ویروس کوید-۱۹ صحبت کرد که مورد توجه بسیاری از مردم قرار گرفت و زبان به زبان چرخید. در صورتی که این مقایسه اصلا مقایسهای برابر نیست. اگر ویروس کوید-۱۹ را ویروسی طبیعی در نظر بگیریم، نژادپرستی اصلا طبیعی نیست و ساخت دست بشر است. خود کووید-۱۹ حتی در میزان کشتهها، از سیاهپوستان نسبت به جمعیتشان، چندین برابر نژادهای دیگر در آمریکا، به علت نابرابری طبقاتی کشته میگیرد. با این وجود، ویروس هم برای خود منطقی دارد، یعنی به برخی از افراد فرصت زنده ماندن میدهد. اما نژادپرست، اگر موقعیتش فراهم شود، همهی «دیگری»ها را میکشد. خود جورج فلوید که ریههایش به تازگی از کوید-۱۹ بهبود یافته بود، توسط نژادپرستی دچار تنگی نفس شد و به قتل رسید. یعنی کویید- ۱۹ به او فرصت زندگی داد، اما نژادپرستی نه. بنابراین ساخت شعارهایی پر زرق و برق و دهان پرکن، توسط رسانهها، به خوبی در کمرنگ کردن علت اعتراضات نقش بازی میکنند. و البته نحوهی به کارگیری فرم در انتقال این اخبار و منفعلسازی مخاطب نیز خود بحثی بسیار مهم است که از حوصلهی این متن خارج است.
در کنار رسانهها، برخی از چهرههای سیاسی دموکرات سعی کردند با از آن خودسازی شعارها، ژست همراهی با مردم بگیرند و چاره را در برکنار کردن ترامپ عنوان کنند. در صورتی که این خشونت سیستماتیک اگرچه در زمان ترامپ و در همهگیری جهانی کوید-۱۹ خود را بیشتر از پیش نشان داد، اما بسیاری از ایالاتهای دموکرات که توسط دموکراتها اداره میشوند، بیشترین خشونت پلیس علیه سیاهپوستان را در تظاهراتهای اخیر تجربه کردند، لازم به ذکر نیست که وضعیت در زمان اوباما اولین رئیسجمهور دورگهی آمریکا نیز به همین صورت بود. اوباما که در این میان، از بهترین موقعیت برای آرام کردن معترضان برخوردار است، در یکی از پستهای اینستاگرام خود نوشت، میدانم که خیلی از شما دلتان میخواهد اوضاع به وضعیت «نرمال» برگردد، با وجود نژادپرستی چنین چیزی میسر نیست، پس ما «نرمال جدیدی» تعریف خواهیم کرد. مگر اوباما در زمان ریاست جمهوری خود به این وضع آگاه نبود؟ اصلا وضعیت عادی یا نرمال به چه معناست؟ چه کسی گفته که قبل از این اعتراضات، وضعیت عادی بوده که حالا کسی بخواهد برای مردم یک وضعیت عادی جدید تعریف کند؟ وضعیت عادی جدیدی که در آن طبقهی ممتاز بتواند برتری خود را حفظ نماید، مردمِ کشورش را به نوعی دیگر تحمیق و استثمار کند و به قتل و غارت و کشتار و کودتا و تحریم علیه ملتهای عقب نگاه داشتهی دنیا ادامه دهد. حالا عدهای از مردم در آمریکا هستند که در این جنبش به فراتر از خود میاندیشند. اما به نظر میرسد که بالا رفتن این تعداد به زمان و آگاهسازی بیشتری نیاز دارد. هنگامی که اعتراضات در آمریکا شروع شد، این اعتراضات به کشورهای دیگری چون انگلستان، سوئد، هلند، آلمان، فرانسه، استرالیا و… برخلاف سکوت دولتمرادان غربی علیه نژادپرستی کشیده شد. ملتهایی که تحت ظلم آمریکا واقع شده بودند نیز، احساس کردند که تغییرات بزرگی به یکباره صورت خواهد گرفت. اما این مسئله وابسته به دید گستردهتر مردم آمریکا از درد خود و فراتر رفتن از منطقهی جغرافیایی است. لازم به ذکر نیست که این تحولات آمریکا خواسته و ناخواسته تغییراتی در جهان معاصر را رقم زد و رقم خواهد زد. با این وجود سیستم حکومتی، آموزشی و رسانهای این کشور نیز با قدرت در سرکوب و کوچک نگاه داشتن خواستههای مردم عمل میکنند. برای مثال میتوان از ایجاد دودستگی بیشتر در میان سیاهان و سفیدان در این اعتراضات صحبت نمود. برخی از سیاهپوستان در مقابل حمایت سفیدپوستان از این جنبش اعتراض کردند. آنها میگفتند که این جنبش ماست و شما غیرسیاهان نباید از آن بهرهبرداری کنید و آن را از آن خود سازید، بلکه تنها میتوانید، پشت سر ما بایستید. در صورتی که بسیاری از مردم اگرچه با نژادپرستی درگیر نبودهاند اما با انواع دیگر بیعدالتی طبقاتی دست و پنجه نرم کردهاند و بسیاری از آنان حتی اگر چنین مشکلاتی نیز نداشتند، با نگاهی انسانی وارد قضیه شدند. یا مثالی دیگر اینکه هنگامیکه پیرمرد سفیدپوستی به نام مایکل گاگینو[۵] توسط پلیس به شدت آسیب دید، یکی از افرادی که سعی در جمعآوری اطلاعات پلیسهای ضارب میکرد گفت «اگرچه» که او سفید است، اما او هم برای همدردی با ما به خیابان آمده و جا دارد که برای پیگیری ضارب او نیز تلاش کنیم. خود این جدا دیدن سفید از سیاه حتی در چنین مواقعی نشانگر عمق ریشهدار بودن نژادپرستیای دارد که حالا شاید به صورت معکوس در مقیاسهای بسیار کوچکتر خود را نشان میدهد. چنین صحبتهایی در افکار بسیاری از مردم ریشه دوانده و سیستم تبعیض نژادی به آنان قبولانده که رنگ پوست قبل از انسانیت مطرح است. و این فاجعهای است که در آمریکای معاصر به چشم میخورد. در کنار این تعصبات غمانگیز میتوان از اوج بلاهت، جهل و قساوت برخی از سفیدپوستان در همین جرایانات نام برد. بعد از کشته شدن فلوید به دست پلیس، عدهای از جوانان «چالشی» را در شبکههای اجتماعی به نام چالش جورج فلوید آغاز کردند. چالش این بود که یک سفیدپوست زانوی خود را بر روی گردن دوست سفیدپوستش میگذاشت و از این صحنه عکس گرفته و آن را پخش میکرد. آغاز کنندهی این چالش چند جوان دانشجو بودند که بعد از این کار و زودتر از دستگیری قاتلان جورج فلوید دستگیر شدند!
گذشته از تمام آنچه مطرح شد، به طرح چند سناریوی محدود، در کنار سناریوهای بیشمار دیگر مانند جنگ داخلی و… خواهیم پرداخت. سناریوی اول سرکوب معترضان، در کنار امتیازدهی محدود به آنان در رابطه با تغییرات مورد نظر آنان است که این کار جهت فروکاستن خشم آنان و تطمیع افکار عمومی جهانی صورت خواهد گرفت. امتیازاتی چون تغییر در ساختار پلیس، محکوم نمودن تعدادی از قاتلین و تشکیل دادگاه و… . رسانه نیز به خوبی این امتیازات را پوشش خواهد داد تا نشان دهد که خواستهی مردم، اعتراض به نابرابری و غیره جواب داده و مردم به خواستهی خود در تحقق عدالت و حفظ دموکراسی در «آزادترین کشور جهان» رسیدهاند. در این سناریو روند اعتراضات رفتهرفته فرسایشی شده و فروکش خواهد کرد. درست مانند جریان اشغال والاستریت که در زمان اوباما اتفاق افتاد. عدهای کشته شدند. عدهای بازداشت شدند. عدهای به اعترضات خود ادامه دادند و در نهایت همه خسته شدند و به خانههایشان برگشتند. سناریوی دوم، فشار حداکثری مردم برای تغییر ترامپ است که البته چنین اتفاقی بعید به نظر میرسد. در این سناریو احتمالاً دموکراتها با وعدههای واهی به روی کار خواهند آمد. قطعا تغییراتی در سیستم پلیس، سیستم قضایی و قوانین نژادپرستانه در اقداماتی سریع و بعد از آن در روندی بروکراتیک اعمال خواهند کرد. مقصران قتل فلوید و چند قتل اخیر به سرعت محکوم خواهند شد تا التیامی برای فروکش کردن خشم مردم باشد و بعد از آن سیستم دوباره برای یافتن راههایی برای بازسازی خود تلاش خواهد کرد. سناریوی سوم نیز به روی کار آمدن کاندیدایی مستقل است که اگرچه خود او نیز توسط سیستم تعریف شده است اما به تغییراتی بنیادینتر دست خواهد زد که به مزاج سیستم خوش نخواهد آمد، اما با این وجود سیستم همچنان برای ادامهی حیات خود تلاش خواهد کرد. و سناریوی چهارم سقوط کامل و یکبارهی نظام سرمایهداری است که این سناریو نیز بعید به نظر میرسد و با توجه به خطر آن برای همپیمانان آمریکا، همگی تلاش خواهند کرد تا این سقوط یکباره اتفاق نیفتد. به هر روی، بدیهی است که اتفاق هریک از سناریوهای فوق یا هر سناریوی دیگری، در نهایت نیازمند تغییری ساختاری و بنیادین در کل نظام سرمایهداری آمریکا است. تبعیض نژادی در آمریکا نسبت به سیاهپوستان بدون تغییر کلی این نظام صورت نخواهد گرفت. این تغییر ممکن است به صورت تدریجی اتفاق بیفتد، از تغییر بنیادین در سیستم پلیس شروع شود و به تغییرات بزرگتری در نظام قضایی،سیاسی، اقتصادی و آموزشی بیانجامد از این روی جنبش «زندگی سیاهان اهمیت دارد» روزهای سختی را برای تحقق برابری و پایان دادن به ظلمی چهارصد و یک ساله پیش رو خواهد داشت.
منابع:
کنترل رسانه، نوآم چامسکی، ۱۹۹۷
پاورقیها:
[۱] Mohawk Valley formula
[۲] Breonna Taylor
[۳] Ahmaud Arbery
[۴] Linda Tirado
[۵] Michael Gugino