تصویر: پوستر فیلم “خوابیده” اثر وودی آلن
اطلاعات شناسنامهای فیلم
نوشتههای مرتبط
عنوان فیلم: خوابیده، به انگلیسی sleeper
کارگردان: وودی آلن
بازیگران: وودی آلن، داین کیتن، پیتر هابس، ویتنی ریدبک، استنلی رالف راس، اسپنسر میلگن، سیمن گلس، جف مکسول، جان مک لیام، ریجیس کردیک، رید مورگان
شرکت تولید: یونایتد آرتیستس
تاریخ انتشار: ۱۹۷۳
مدت زمان: ۸۸ دقیقه
زبان: انگلیسی
«خوابیده» عنوان فیلمی به کارگردانی وودی آلن است. این فیلم محصول سال ۱۹۷۳ و از فیلمهای کمدی آلن میباشد. وودی آلن و داین کیتن نقشهای اصلی این فیلم را ایفا میکنند. فیلم اینگونه آغاز میشود، مایلز مانرو (آلن) صاحب فروشگاهی غذایی بوده و بر اثر بیماری برای عمل جراحی به بیمارستان میرود. زمان، سال ۱۹۷۳ است. عمل انجام میشود ولی بیمار بههوش نمیآید، پزشکان بهسرعت او را منجمد میکنند. دویست سال بعد او توسط یک گروه پزشکی پیدا شده و در نتیجه انجام اعمالی دوباره بههوش میآید.
عنوان فیلم هم اشاره به وضعیت شخصیت اصلی فیلم که دویست سال را در خواب بوده است دارد و هم کنایهای است به جهان معاصر که در وضعیت ناهشیارانهای بهسر میبرد. آلن در این اثر میخواهد نشان دهد که انسان این جهان مانند کسی که خوابیده است برخی واقعیات را نمیبیند و در تلاش است تا نشان دهد چه سازوکاری باعث این وضعیت شده است. فیلم چند ویژگی اصلی و مهم دارد، نخست اینکه یک کمدی بسیار خوش ساخت است که بهخاطر وضعیتهای متناقض و قرارگیری شخصیت در جایی که با آن ارتباط برقرار نمیکند و تضادهای موقعیت، طنز بسیار زیبایی را ایجاد کرده و مخاطب را مدام به خنده میاندازد. اما این خنده هرگز از روی لودگی یا مضحکه نیست، در پس وضعیتهای طنز، شرایط اجتماعی و ساختار زندگی قرار دارد که برای ما معنامند است و طنز اثر مدام این وضعیت را به نقد میگیرد. «خوابیده» اثری پیشگویانه، فنآورانه و بهعبارتی علمی تخیلی از آلن است که چالشهای استمرار وضع موجود را گوشزد میکند. فیلم اهمیت بازیابی شدهای نیز دارد زیرا حال ما بخشی از این پیشگویی هستیم، چهل و هشت سال از زمان ساخت فیلم و زمان روایت آن میگذرد و ما داریم به همان آیندهای نزدیک میشویم که فیلم روایتش را ساخته است. مسئله این است که حال چقدر روایت زندگی ما به روایت فیلم نزدیک شده و یا در حال نزدیک شدن است، مسئله این است که ما چقدر در رفتن بهسوی آن روایت قابل خوانش توانستهایم وقفهای ایجاد کنیم یا جهت روایت را بچرخانیم؟!
بعد از انجام عمل و به هوش آمدن، وقتی که شخصیت اصلی فیلم یعنی مایلز از واقعیت باخبر میشود، دچار شوک و سردرگمی میگردد، تیم پزشکی به مایلز میگوید این یک شاهکار پزشکی است و حال او باید خوشحال باشد؛ مایلز در جواب میگوید اینکه من برای یک بیماری ساده ازبین رفتهام و دویست سال بعد اینجا هستم بیشتر یک فاجعه پزشکی است تا یک موفقیت! فیلم نقدهای گزندهای به دستاوردهای زندگی مدرن دارد و نشان میدهد که آنها چگونه زندگی ما را به یک سیستم کژکارکرد تبدیل کردهاند. دو نفر از پزشکان با اهداف گروهی اعتراضی همراه هستند و میخواهند از مایلز در این مسیر کمک بگیرند. دیالوگهایی که در این قسمت انجام میشود موقعیت زندگی ما در شهر را چنان شهر میدهد که معمولا مورد غفلت قرار گرفته است. بزرگنماییهایی که فیلم در شرح وضعیت موجود نشان میدهد بیگانه با حقیقت اجتماعی نیستند:
«ما تو رو از کپسول در آوردیم چون تو تنها کسی هستی که هیچ نشونهای نداری
هرکسی در اینجا سابقه شهروندی خودش رو داره
سوابق همه ما، کامپیوتری شده و فهرستوار شدیم
اثر انگشت، عکس و صدامون ذخیره شده
اما تو هیچ شمارهای نداری، تو میتونی به تشکیلات اونها نفوذ کنی»
این دیالوگها اشاره به شیوهای از زیست دارد که مختص زندگی شهری معاصر و شهروندی است که باعنوان جامعهی نظارتی/مراقبتی شناخته میشود. ما در حقیقت آدمهای مختار یا آزادی نیستیم که با میل یا بر طبق اراده و روابط شخصی خود زندگی میکنیم، بلکه موجوداتی شناسهدار و با درج هویتی شهروندی، ملیتی و جهانی هستیم که بر اساس روابط مسلط بر جامعه، اراده و میلمان شکل میگیرد و تحت نفوذ این عوامل سیستم کنترل عمومی بر ما مراقبت مداوم دارد. فیلم در تمامی دیالوگها جزییات و موقعیتهای انسان امروز و سیستمهای اجتماعی را به چالش میکشد.
ناگهان پلیس از ماجرا باخبر میشود و در نتیجه کشمکش و درگیری دو پزشک کشته شده ولی مایلز فرار میکند. او سوار خودرو حمل ماشینهای هوشمند خدمتکار میشود و برای اینکه شناخته نشود خود را به شکل آنها در میآورد، اما توی دردسر میافتد و او را بهعنوان یک ربات خدمتکار به خانه فردی بهنام لونا میبرند. بازی وودی آلن در نقش مایلز حیرتانگیز است، جزییات بازی، مانند فیگورها و میمیک چهره شخصیت را بهخوبی در نقشش شکل میدهد. یکی از سکانسهای مهم فیلم در خانه لونا است زیرا سبک زندگی انسان آینده یا سبک زندگی محتمل برای مایی که در مسیر فعلی قرار داریم را نشان میدهد. زندگیای که در میان انبوهی از اشیا محصور شده و از هرگونه نگاه عمیقی پرهیز میکند. فیلم نشان میدهد که توسعه ماشین در زندگی ما منجر به حذف چه چیزهایی خواهد شد. در نتیجه همین توسعه تعریف از روابط، تعریف از رابطه جنسی و توانمندی افراد برای ارتباط کاهش یافته و همه چیز ماشینیزه شده است.
بالاخره رفتارهای غیرعادی مایلز در نقش ربات خدمتکار او را لو میدهد و موجب میشود تا لونا او را برای تعمیر به کارخانه ببرد. مایلز از کارخانه فرار میکند و به لونا حقیقت خودش را میگوید تا به او کمک کند. لونا او را پس میزند و بلند فریاد میکشد، بیگانه! استفاده از کلمه بیگانه اشاره منطق زیستی است که هر فردی را که با سیستم همسانسازی شده عمومی رایج همسو نمیبیند بیگانه و خطرناک قلمداد میکند. در نهایت مایلز، لونا را میدزد و به جنگلی پناه میبرد. مایلز از لونا میخواهد تا او را به منطقه غربی یعنی محل استقرار گروههای معترض زیرزمینی ببرد ولی لونا مخالفت میکند، این مخالفت حاصل دو زیست و ادراک متفاوت هست که در دیالوگهای لونا نیز مشخص است:
من به هیچ بیگانهای کمک نمیکنم
ما احتیاجی به افکار دیوانهوار شما نداریم
تو بیماری، بیماری
باید خودت رو تسلیم کنی!
اونها بهت صدمه نمیزنن
فقط مغزت رو دوبارهسازی میکنن!
رفتهرفته لونا بهخاطر قرار گرفتن در جنگل یعنی برون آمدن از سیستم شهری، تحت فشار قرار میگیرد، فیلم نشان میدهد که زندگی شهری پیوسته با ابزارها و عواملی است که وابستگی مداوم افراد را به خود گره میزند و این تضمینی برای بازتولید نظم مستقر خواهد شد. دیالوگهای لونا در اینجا نیز قابل توجه است:
«خواهش میکنم، میخوام برم خونه
دارم سردرد میگیرم
گشنمه، قرصهای استرسم رو نخوردم
و هفت ساعته که حمام نکردم
دارم بهت میگم، عادت به این وضع ندارم
کُرهم رو میخوام، میخوام تمدد اعصاب کنم
منو نگاه کن، نگاه کن، دارم میلرزم».
در نهایت تحت این فشار و اجبار، لونا موافقت میکند که جای گروههای معترض را به مایلز بگوید، ولی در حالی که این دو به خانهای رفته بودند لونا موقعیت مایلز را لو میدهد. فیلم پر است از اشارههای کوچک به مسایل پیرامون زندگی ما، برای نمونه مزرعهای با میوههای غولپیکر که هم وضعیت کمیک ایجاد میکند و هم سیستم غذایی و پرورش گیاهی و کود شیمیایی را به چالش میکشد. با حمله پلیس مایلز میگریزد ولی لونا خود بهخاطر اینکه چند ساعتی بیرون از سیستم رایج بوده و با “بیگانه” ارتباط داشته دستگیر میشود، مایلز کمک میکند تا لونا فرار کند و این موجب اعتماد لونا به مایلز میشود.
بالاخره مایلز دستگیر میشود و به تیم متخصصی برای همسانسازی و شستشوی مغزی سپرده میشود، تا به فردی عادی در جامعه تبدیل شود. در یکی از صحنهها مایلز شستشو مغزی شده، در کلیسا به پدر روحانی ماشینی اعتراف میکند، این صحنه نشانگر تسلط ماشین و زندگی کنترل شده سرمایهداری است که جایگاهی مانند دین یافته است. اگر دین هنجارهای زندگی را در گذشته کنترل میکرد حال اینکار را سیستمهای آموزش و فنآوری نوین تحت امر سرمایهداری انجام میدهند. به این مضمون در دیالوگ دیگری نیز اشاره میشود، لونا میگویید من معتقدم که یکچیزی ما را از آن بالا کنترل میکند و مایلز در جواب میگوید متاسفانه باید بگویم که آن حکومت است. مایلز زندگی جدیدش بهعنوان شهروند عادی را میگذراند و لونا در جنگل با گروهی شورشی با رهبری آرنو آشنا میشود. آنها در نهایت بهسوی مایلز رفته و او را که هویتش را فراموش کرده میدزدند و به حالت حقیقیش برمیگردانند. کمکم و از میان دیالوگها مشخص میشود که گروه معترض، شاخهای مارکسیستی هستند که در فیلم آلترناتیو وضع موجود میباشند. لونا و مایلز در طی عملیاتی مامور میشوند که رهبر سیستم موجود را بدزدند و حکومت را با گروه اعتراضی بهدست بگیرند. بهطور مخفیانه به ساختمانی میروند و آنجا متوجه میشوند رهبر آنها یک دماغ است. این خود هم وضعیتی کمیک ایجاد میکند و هم کنایهای به بیخردی ساختار است. فیلم آمیزهای حیرتانگیز از خنده، تفکر و هیجان را به مخاطب هدیه میدهد.