انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

خرده فرهنگ ها از منظر مکتب محیط شناختی شیکاگو

دانشگاه شیکاگو

شهر سازمان یافتگی اجتماعی در فضاست که فرهنگ در آن بازتولید می شود. ” فرهنگ به عنوان نظامی سازمان یافته از ارزش ها، باور داشت ها، عقاید، دیدگاه های مشترک و رفتار های مبتنی بر آنها در یک جمعیت، که بوجود آورنده ی هویت فرهنگی است و می تواند همه ی یک جمعیت ساکن در محل واحد و یا بخش هایی از آن را شامل گردد (محسنی، ۱۳۸۶: ۲۶-۲۵) بازتولین فرهنگ در بستر شهر می تواند از خلال خرده فرهنگ ها صورت گیرد خرده فرهنگ هایی که امروز با گسترش روز افزون شهرها و افزایش پیچیدگی در آنها، اشکال متنوع تری را یافته اند.
واژه ی خرده فرهنگ (subculture) گاه در معنایی منفی و با ارزش گذاری منفی درک شده است و در مواردی که به مخالفت سیستماتیک با فرهنگ غالب ( dominant culture) تمایز بیابد امکان توصیف شدن آن به عنوان یک ضد فرهنگ (counter culture) توصیف شود. کن گلدر (Ken Golder) در سال ۲۰۰۷ عنوان کرد که خرده فرهنگ ها نه تنها با قرادادهای مشارکتی و ارزشها و رسوم خود اجتماعی هستند بلکه همچنین میتوانند پوشیده و یا در خود جذب شده به نظر آیند، وجهه ای که آنها را از ضد فرهنگ ها متمایز می سازد (Gelder2007) .او ۶ روش کلیدی که در آنها خرده فرهنگ ها قابل فهم هستند را تعریف و مشخص کرده است :

۱- از طریق ارتباطات اغلب صنفی آنها با کار
۲- از طریق رابطه منفی و دوگانه آنها با طبقه
۳- از طریق پیوند و ارتباطی که با قلمرو دارند ( خیابان محله کلوپ و…)
۴- از طریق جنبش ها و نهضت هایی که در خارج از خانه و درون اشکال غیرخانگی از تعلق دارند (دیگر گروهای اجتماعی در جای خانواده )
۵- از طریق پیوندهای سبکی که با افراط و اغراق دارند.
۶- از طریق ممانعت از زندگی معمول و هنجاری

خرده فرهنگ ها می توانند از طریق سن، قومیت، طبقه، مکان و یا جنسیت اعضا مشخص شوند. کیفیاتی که خرده فرهنگ را به عنوان ناحیه ای ( منطقه ای ) تعیین می کند ممکن است زبانشناسی، زیبایی شناسی، مذهبی، سیاسی، جنسی ،جغرافیایی و یا ترکیبی از این عوامل باشد. ” خرده فرهنگ ها را باید زیر مجموعه ای از فرهنگ غالب و یا به عبارت دیگر فرهنگ غالب درون یکی از گروه های اجتماعی دانست که در مجموعه بزرگ تری از یک فرهنگ غالب قرار می گیرد و با آن دارای تضاد نیست . جامعه ای که از لحاظ فرهنگی سالم باشد تلاش می کند که فضای لازم برای دامه حیات خرده فرهنگ ها را درون خویش فراهم کند.اصولا باید دانست هر اندازه ما وارد دوران مدرن می شویم و جوامع ما توسعه بیشتری می یابند به دلیل تنوع های فرهنگی موجود در جوامع انسانی خرده فرهنگ های بیشتری بوجود می آیند” ( رویور ،۱۳۸۰ : ۲۵۱ – ۲۵۰ ).

جامعه شناسی و انسان شناسی شهری از ابتدا سهم عمده ا ی را در شناخت و پژوهش در زمینه خرده فرهنگ های شهری داشته اند و این امر بر می گردد به کاربردی شدن علوم اجتماعی که به ویژه در آمریکا بین دو جنگ جهانی اول و دوم آغاز شده بود. دراین فاصله و در سالهای ۱۹۲۰ شهر شیکاگو در اوج شکوفایی مکتب شیکاگو، تبدیل شده بود به کلان شهری که میلیونها مهاجر را در خود جای می داد و عملا تبدیل به مکان مناسبی برای انجام مطالعات اجتماعی در زمینه های مختلف شده بود. مکتب شیکاگو رویکردی عمدتا محیط شناختی داشت به همین دلیل با نام دیگری یعنی محیط شناسی شهری (Urban Ecology) نیز شناخته می شد. از نظر این مکتب شهر در آن واحد هم نظام پیچیده ای از افراد و نهادها ی به هم وابسته بود و هم یک نظم اجتماعی که در آن پدید آمدن خرده فرهنگ ها و بیگانه گرایی زمینه ای مساعد می یافت ( فکوهی،۱۳۸۳: ۱۸۰)
این مکتب معتقد بود که استقرار سکونتگاههای بزرگ شهری و توزیع انواع مختلف محلات در داخل آنها می تواند بر پایه اصول مشابهی درک شود. شهرها به طور اتفاقی رشد نمی کنند بلکه در واکنش به ویژگی های مساعد محیط گسترش می یابد (گیدنز ۱۳۸۲ : ۶۰۶) در نظر اصحاب مکتب شیکاگو از جمله رابت پارک ارنست برگس و رودریک مکنزی ” شهر همانند یک اندام زنده اجتماعی محل اسکان طبیعی انسان متمدن است. از این رو می توان یک سازمان محیطی را بوجود آورد. شهر نه تنها مجموعه ای از افراد انسانی، امکانات اجتماعی، خیابان ها، ساختمان ها، چراغ های برق متروها، نهادها، بیمارستانها و مدارس است بلکه یک قلمرو و منطقه روانی که شامل مجموعه ای از شیوه های کاربردی نگرش های سازمان یافته و احساسات است را تشکیل میدهد ( وبر ،۱۳۸۴ : ۵۱) . بنابراین شهر دارای دو جنبه توامان می باشد : جنبه کالبدی و جنبه ماهیت انسانی . ماهیت انسانی از این لحاظ که شهر بازتاب تفکرات سازمان یافته در یک منطقه فرهنگی – فضایی ( وبر، همان: ۳۸) همراه با قوانین خاص خود می باشد. به نظر پارک مکتب شیکاگو شهر ترکیبی از عناصر مادی و غیر مادی است که بخش دوم مهمتر است. پارک چارچوبی را برای نظریه اقلیتی شهر ارائه داد، او بر این عقیده بود که شهر محل سکونت طبیعی انسان متمدن است. بدین معنا که شهر نمایانگر یک ناحیه فرهنگی با نمونه های فرهنگی ویژه است. پارک این پیش فرض را مطرح کرد که شهر به منزله ی سامانه طبیعی تابع قوانین ویژه خود است و برای تغییر و تحول اکتسابی : ۱- در مساحت فیزیکی ۲- نظم اخلاقی آن محدودیت وجود دارد. میتوان برداشت پارک از شهر را در یک جمله خلاصه کرد: شهر نشان دهنده یک واحد سازمان یافته بیرونی در فضایی است که با قوانین خودش پدید آمده ( همان : ۶۵-۶۳).
روشهای این مکتب عمدتا مبتنی بر مشاهده های دقیق و اقلیت های اجتماعی، تدوین توصیف ها و تک نگاریهای شهری، تلاش برای ترسیم زندگی نامه ا ی از خانواده های مهاجر و تحلیل آنها بود. موضوعات مورد علاقه این مکتب تمام مسائل مربوط به شهر به ویژه مشکلات آن و اهدافش، ایجاد اصلاح اجتماعی، کاهش تنش ها و بهبود سازوکارهای حیات شهری بودند.

Vasishth و Sloane (2000)، معتقدند تا زمانی که ترسیم شباهت ها میان ارگانیسم طبیعی و موقعیت انسانی جذاب به نظر می رسد، مشکل، تقلیل گرایی است، اینکه علم زیست شناسی در قوانینی خلاصه شده که به صورت مکانیکی برای تبیین رشد و پویایی جوامع انسانی به کار می روند. اگر یک اجتماع انسانی متشکل از گروهی از افراد است که در مکان مشابهی اقامت دارند، پس آیا جامعه ی انسانی صرفا مجموعه ای از افراد و عملکردهای آنان است یا چیزی بیش از تراکم و انبوهی از افراد؟ این نقدی است بر کاوش های برنامه ریزی در مورد تعاملات افراد.
آیا تحقیقات در صورت تمرکز بر افرادی که یک گروه را شکل می دهند، تأثیرگذار خواهد بود یا اجتماع به خودی خود موضوعی مناسب برای پژوهش های مستقل در مورد افرادی است که آن اجتماع را شکل می دهند؟ اگر مورد اول را بپذیریم، پس داده ها در مورد افراد، اجتماع را تبیین خواهند کرد اما اگر اجتماع به صورت مستقیم و غیر مستقیم بر رفتار اعضای خود تأثیر می گذارد، پس بایستی تحقیقات، الگوها و فرآیندهای اجتماعی را متمایز از الگوها و فرآیندهای جمعیت های انسانی (population individuals)، مورد توجه قرار دهد. اما این امر نیازمند تعریف و تمایز میان “الگو” و “فرآیند” است. ساختارها، اشکال و الگوها به لحاظ مشاهده و اندازه گیری به نسبت آسان هستند، اما آنها چیزی نیستند به غیر از اثبات فرآیندها ی اصولی و عملکردهایی که نیروها ی شکل دهنده ی واقعی در طبیعت و جامعه، به شمار می آیند. مکتب شیکاگو در پی بهبود در ابزار تحقیق بود و سپس می خواست بواسطه ی برنامه ریزی شهری هدایت یافته و شیوه های مداخله ی اجتماعی، در جامعه تغییر ایجاد کند. مشخص بود که گسترش شهری امری اتفاقی نبود بلکه شدیدا توسط نیروهای تراز اجتماعی (community-level) همچون بهای زمین، آیین نامه های ناحیه بندی (zoning ordinances)، سیمای منظر، گردش دهلیزها (کریدورها) و اقبال تاریخی، کنترل می شد. این مکتب محیط شناختی عنوان گرفت، زیرا عوامل بیرونی نه تصادفی بودند و نه خود خواسته، بلکه ترجیحا از عوامل طبیعی در محیط سرچشمه می گرفتند که انطباق فضایی و ارتباطات موقتی میان افراد را محدود می ساخت. این مکتب در جستجوی این بود تا الگوها را از مطالعه ی فرآیندها استنتاج کند تا اینکه فرآیندهایی را توصیف کند که به مشاهده ی الگوها می پردازند و الگوهای استخراج شده قویا یادآور نظریات Clements درباره ی توسعه ی اجتماعی هستند.

منابع:
ریویر، کلود. درآمدی بر نسان شناسی، ناصر فکوهی، تهران، نی، ۱۳۸۱
فکوهی، ناصر. انسان شناسی شهری، تهران، نی، ۱۳۸۳
گیدنز، آنتونی. جامعه شناسی، منوچهر صبوری، تهران، نی، ۱۳۷۶
ماکس، وبر. شهر در گذر زمان، شیوا کاویانی، تهران، شرکت سهامی انتشار، ۱۳۸۴
محسنی، منوچهر. بررسی در جامعه شناسی فرهنگی ایران، تهران، پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات، ۱۳۸۶

en.Wikipedia.org/wiki/Chicago_ school
en.Wikipedia.org/wiki/subculture
www.report.aruna.ir.

این مطلب پیش از این در سایت قبلی انسان شناسی و فرهنگ به آدرس www.anthropology.ir منتشر شده است.