انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

خاطرات آن سال‌ها

احمد آرام

۱

مدرسهای که در سال ۱۳۱۷ ه.ق، در بدترین شرایط اجتماعی و حکومتی و در دور افتادهترین شهر ایران، ساخته شد، در دوران گذار به مدرنیته میتواند لحظه به لحظه مبدأ تاریخی خاص بشود. احمد خان دریابیگی حکمران بوشهر که علاقهمند بود به تعلیم و تربیت مدرن و اروپایی آن زمان، این زمینه را مهیا میسازد تا با تقلید از شیوه آموزشی که در مدارس رشدیه تهران و دیگر مدارس نوین آن روزگار مرسوم بود به تربیت جوانان بوشهری بپردازد. از همین روی به کمک مظفرالدینشاه قاجار و تجار شهر، مدرسه «سعادت» بنا میشود. شکل این مدرسه برگرفته از معماری سنتی بوشهر بود با شش کلاس بزرگ و چهار ایوان بادگیر و از همه مهمتر وجود یک سالن تئاتر اروپایی که تمام امکانات یک تئاتر استاندارد، در مقیاسی کوچکتر را دارا بود. از این مدرسه افرادی همچون صادق چوبک، اسماعیل رائین (نویسنده تاریخ فراماسونری ایران)، عبدالحسین شریفیان (مترجم)، مهدی سمسار (مترجم و سردبیر روزنامه کیهان)، محمدحسین رکنزاده آدمیت (مولف دلیران تنگستان)، اسماعیل نوریزاده (مولف کتاب نهضت جنوب)، منوچهر آتشی و علی باباچاهی فارغالتحصیل شدند.

اما من که در اواخر دهه چهل در این مدرسه تحصیل میکردم و پیش از من پدرم از این دبیرستان فارغالتحصیل شده بود، هر دو با دو خاطره به یاد ماندنی که تقریبا شباهتهایی به یکدیگر داشت، با دو نویسنده ملاقات کردیم؛ پدرم با نویسندهای که تازه نوبل ادبیات گرفته بود و من با نویسنده همشهری که از طریق کتابهاش داستاننویسی را یاد گرفتم.

 

۲

خاطره پدر

اینکه «رابیندرنات تاگور»، شاعر و نمایشنامهنویس هندی پس از دریافت جایزه نوبل به ایران بیاید، آن هم از طریق راههای دریایی و با کشتی بخار کمپانی هند شرقی و در اسکله «دَستَک» بوشهر پیاده شود و مقامات انگلیسی و رجال شهر به استقبالش بروند و او را مستقیما به مقر فرماندهی «کمپانی هند شرقی» ببرند و بعد از آن علاقه خود را به بازدید از مدرسه تاریخی سعادت اعلام بکند، همه را متحیر میسازد؛ خصوصا پدرم که نوجوانی علاقهمند به شعر و تاریخ بود. پدر از راه مجله ایران باستان که مشترک بود و در خارج چاپ میشد، تاگور را بهخوبی میشناخت. میگوید وقتی میبینند که با چندین قایق او را از کشتی بُخار به سمت اسکله میآوردند، آدمی بلندقد در لباس سنتی هندی که موهای سفید و ریش بلندش به یک اندازه بود، در مقابلشان ظاهر میشود و پا روی اسکله چوبی میگذارد و میبینند که نعلین به پا دارد. پوست تیره و چشمان درخشانش او را از دیگران متمایز میکرد. میگوید ردای سفید و بلندی پوشیده بود با چیزهایی که به گردن آویخته بود و پیامبرگونه به دیگران لبخند میزد. هیچکس باورش نمیشد که او تاگور است تا وقتی که سرکنسول و مقامات نظامی به او ادای احترام کردند؛ به شاعری که در چمدانش هیچچیز گرانبها به همراه نداشت جز دفتر شعرهاش که یک نوع فقر او را زیبا و ثروتمند نشان میداد. میگفت ما فقط دیدیم که او مانند یک روح سفیدپوش در میان مقامات نظامی و اداری کنسولگری انگلیس و رجال شهری محاصره میشود. تاگور را توی کالسکه مخصوص کنسولگری مینشانند و به سمت «هفت بَنگِله» آپارتمانهایی که مخصوص خانوادههای انگلیسی بود، میبرند. پدر میگفت تا مسافتی دنبال کالسکهاش میدویدیم تا اینکه سوار نظامی که اسکورت میکرد این تشریفات را همه علاقهمندان را عقب نشاند. قرار بود تاگور از طریق جادههای پرخطر بین بوشهر و شیراز و از میان درههای هراسناک عبور کند و سپس به پایتخت برود چون در آنجا ملکالشعرای بهار و عدهای از ادیبان منتظرش بودند. فردای آن روز همهچیز مهیا میشود تا رابیندرنات تاگور در سالن تئاتر مدرسه سعادت درباره ادبیات هند و ایران سخن بگوید. پدر سعی میکند جایی بنشیند که تاگور را بهتر ببیند و او به انگلیسی درباره همجواری ادبیات هند و ایران سخن میگوید و گاه به شعرای ایران مانند سعدی، حافظ، خیام و مولوی اشاراتی میکند که نشان از تبحر و اشراف تاگور به ادبیات ایران بود. دیدار تاگور از مدرسه سعادت بوشهر، در آن زمان، یکی از بحثبرانگیزترین ماجرایی بود که در خاطره این مدرسه کهن همچنان باقی است.

 

۳

خاطره پسر

دهه چهل را میتوان یکی از دوران طلایی ادبیات ایران خواند؛ دههای که در آن ترجمههای جدی از ادبیات غرب و اروپا شروع شد و ما توانستیم فاکنر، اشتاینبک و همینگوی را از راه ترجمههای درخشان شناسایی کنیم. از سویی نسل اول نویسندگان نوگرا و ساختارشکن مانند هدایت، چوبک، جمالزاده و بزرگ علوی مطرح بودند و آثاری شاخص از آنها به چاپ میرسید که گاهی زیرزمینی بود (بزرگ علوی) و گاهی هم بسیار عادی. با اینکه هدایت از دست رفته بود اما جمالزاده، علوی و چوبک در قید حیات بودند و همیشه این شانس وجود داشت تا علاقهمندان به ادبیات از راز زندگی هدایت، از طریق دوستانش باخبر شوند. چوبک به هدایت بسیار نزدیک بود و همین نزدیکی باعث میشد او در قلمرو ادبیات اروپایی و غربی، چیزهایی را در کنار هدایت بیاموزد. چوبک که کمتر با ژورنالیستها دمخور بود، دَرِ خانهاش را به روی روزنامهنگارها باز نمیکرد و همان بار آخری که نصرت رحمانی را با واسطههای فراوان به خانهاش میپذیرد برای گفتوگو پیرامون هدایت و ادبیات معاصر، از کرده خود پشیمان میشود، زیرا پس از چاپ گفتوگو، چوبک درمییابد که نصرت رحمانی نقل قولهایی از طرف او عنوان کرده است که تمامی آن کذب محض بود. و این جریان تا مدتها فضای مطبوعاتی دهه چهل را تحت تاثیر خود قرار داده بود. اما وقتی شنیدم او برای سخنرانی غیرمنتظرهای به همان سالنی میآید که هشتاد سال پیش تاگور در آن سخنرانی کرده بود، ذوقزده شدم چراکه من هم داشتم در خاطره پدر شریک میشدم تا این بار از کسی نام ببرم که با اسکورت مفصل در یک شورولت مشکی متعلق به شرکت نفت پیدایش میشود. حالا نوجوانی مثل من که تمامی کتابهایش را خوانده و همیشه دستیابی به او مانند معجزهای قلمداد میشد، او را آراسته با چهرهای بسیار بشاش و خندهرو در مقابل خودم میبیند. جایی را برای نشستن انتخاب میکنم تا بتوانم آن چشمهای تیزبینی را که از پشت عینک به دقت به آدمهای توی سالن نگاه میکرد ببینم. صادق چوبک هم دوران طفولیتش را در این مدرسه گذرانده بود و حالا به عنوان نویسندهای تاثیرگذار میخواهد درباره هدایت و ادبیات معاصر سخن بگوید. وقتی میگوید هر گاه رمانی به زبان اصلی به دست هدایت میرسید اول میداد تا او بخواند احساس خوبی به من دست میدهد. او ناگفتههایی از هدایت را نقل میکند که ما در آن لحظه برای اولین بار داشتیم میشنیدیم: هدایت چقدر زندگی را دوست داشت و بر تبلیغات سوء که از جانب حکومت وقت علیه او عنوان شده بود خط بطلان میکشید. وقتی چوبک پس از سخنرانی به شهر رفت تا رد شیرمحمد تنگسیر را در کوچهها و خانهها دنبال کند ما به دنبال شورولت سیاهرنگ میدویدیم و او در هر مکان به صحنههایی که خلق کرده بود خیره میشد تا توصیفاتش را به یاد آورد. همه اینها را مدیون مدرسه بودیم که مجالهای بزرگی برای ما فراهم کرد.

 

این مطلب در همکاری میان انسان شناسی وفرهنگ و مجله کرگدن منتشر می شود