هسته اصلی بحث ما ناهمگنی ادراک انسانی مبتنی بر میتوس و ادراک مبتنی بر لوگوس و روابط بنیادین میان مقوله های شناخت و فرهنگ و نقش و جایگاه این دو در روند فهم تاریخی است. این ناهمگنی ادراک انسان از مفهوم حقیقت، درهمان ابتدای کار، به این گمان رهنمون می شود که ادراک انسانی برای نیل به حقیقت از منطقی واحد پیروی نمی کند. از سوی دیگر، در روزگار معاصر چنین تصوری شکل گرفته است که گویی ما به تعریف و تبیینی روشن و نهایی از دانش و روش علمی رسیده ایم و این روش نیز همانا یگانه روش نظام مند عینی و عقلانی کشف و تحصیل حقیقت است! واقعیت اما چنین تصوری را خدشه دار می کند، زیرا دامنه و گستره ی فهم و حقیقتی که علم مدعی است و به یُمن کاربست روش های رایج بدان نائل شده است، بسیار محدود است و بخش عمده ای از ادراک آدمی در الگوهای فکری دیگری جای دارد. علم مدرن، پس از دوران روشنگری، مدعی است هر نوع ادراک رایج در گذشته ی بشری و سامانه های فکری ابتدایی و اسطوره ای – جادویی و خیالی را فرو ریخته است. آیا براستی شیوه ی ادراک و جهان نگری اسطوره ای-جادویی، این جهان نگری به ظاهر بدوی و ابتدایی، در برابر هیبت و هیمنه ی علم مدرن فرو ریخته و یکسره جای خود را به حقیقت عقلانی-علمی سپرده است ؟ واقعیت جهان معاصر بروشنی نشان می دهد که واقع گرایی علمی در برابر ادراک اسطوره ای از جهان هنوز هم به چالش کشیده می شود و فهم و حقیقت اسطوره ای همچنان به موازات علم مدرن، اعتبار خود را به رخ و دعاوی وثاقت روش های علم مدرن را به چالش می کشد.
تاریخچه میتوس و لوگوس
نوشتههای مرتبط
پیش از هرچیز برای ورود به بحث معرفی و گذری بر واژه ی میتوس و لوگوس می تواند راهگشا باشد، گرچه باید اذعان کرد که ریشه شناسی و بررسی تاریخی یک واژه نمی تواند به تمامی معرف کامل آن پدیده ای باشد که به اشغال واژه ای در می آید. واژه ی μῦθος «میتوس» در یونانی باستان را گرچه به معنی «روایت، گفتار، نقل» دانسته اند اما این معانی گشاینده معضل مفهومی پدیده میتوس نیست؛ چنین تعریفی معطوف به خاستگاه و سیر تاریخی آن است و معنا و محتوای آن از همان روزگار باستان نزد فلاسفه یونانی گرفته تا سپس تر نزد متکلمان و متالهان مسیحی به انحاء مختلف تعبیر و تفسیر شده و اکنون نیز در روزگار ما همچنان موضوع بحث و مجادله است.
اندیشمندان یونان باستان «میتوس» را به داستانهایی ورای زمان تاریخی اطلاق کرده و آنرا از رویدادهای زمانمند و تاریخی یا «هیستوریا» ( ἱστορία ← Story) متمایز دانسته اند؛ در این معنی، مراد از «میتوس» روایاتی از اعمال و افعال ایزدان، نیمه ایزدان و نیز نیروهای بد یا دیوان بوده است. به سخنی، یونانیان باستان میتوس را مترداف «تئوگونی» یا داستان ایزدان و کارکیای آنان در جهان تلقی می کردند. این جهان پندارین و سبک و سیاق روایی توصیف آن جهان، چنان با همه پدیده های واقعی حیات انسانی گره زده است و نوعی جهان شناسی کاربردی، بر بنیاد اصل همسانی سوژه/ذهن و ابژه/عین شکل داده که همان انطباق عالم کبیر و صغیر است. به عبارت دیگر، جهان پندارین میتوسی حقیقت خود را متناسب با سرشت و ویژگی های ایزدان و … در هماهنگی و شباهت تجارب حسی انسان و پیوند آن با حیات طبیعی و واقعی این جهانی در کلیه اجزاء و ارکانش تنظیم کرده است. پس نه فقط زمان و تقسیم آن، بلکه خود انسان، جانوران، گیاهان، رویدادهای طبیعی و تاریخی و حتی مفاهیم انتزاعی به اقتضای کیهان غیرملموس آسمانی تعریف و تبیین و میان آنها نسبت و پیوندی جادویی و رمزآمیز برقرارشد. این نسبت و پیوند هم به آدمی امکان و اجازه می دهد که به یاری صور ملموس آن را ادراک کند و هم این که مقهور این ادراک گردد.
از همان آغاز واژه ی میتوس در یونان در برابر لوگوس قرار می گیرد. لوگوس برخلاف میتوس واژه ی این جهانی است، واژه ای که افراد نیازمند به استدلال به ویژه در دادگاه به آن نیاز دارند. لوگوس برخلاف میتوس که واژه قدرت و مردانه است، در صورت جمعش Logoi به زنان نسبت داده می شد و نه تنها «بی اعتبار» و «فریبکارانه» بود که به عنوان «مشاجره» در نظر گرفته می شد. اما میتوس سخن برتران ، به ویژه سخن شاعران و شاهانی بود که قدرت بیان حقیقت را داشتند. آنان اعتبارحقیقت خود را از آسمان می گرفتند. لوگوس در دوران پساهومری برای واژه هایی به کار می رفت که مثلا متهم در دادگاه بر زبان می راند. لوگوس را کسی به کار می برد که قدرت صدور حکم ندارد. لوگوس نزد هراکلیت به این سو کم کم ارزشی مثبت می یابد و سرانجام از قرن ۵ پ.م. به معنای «دلیل خوب و منطقی» به کار برده شده است. لوگوس برخلاف میتوس با گفتگو و استدلال حین گفتار پیوند دارد. مسلم است که بهترین استدلال آن است که با واقعیت تجربی همگانی پیوند خورده باشد تا پذیرفته شود. بر این اساس، در همان یونان باستان کم کم برخی روایت های میتوسی به «گزارش ناباورانه» تقلیل یافت و مردود شمرده شد و در عوض لوگوس یا استدلال ارزش یافت.
این نگاه نزد افلاطون نیز دیده می شود، نزد او مقوله ی میتوس تناوبی از ارزشها را نشان می دهد، تناوبی از بحث عقلانی گرفته که ما را به درک حقیقت می رساند ویا گشاینده ی مفاهیمی است که با عقل صرف نمی توان به آنها رسید از سویی و افسانه هایی برای کودکان و نقد شاعران اسطوره ساز، از سوی دیگر در آرای او به چشم می خورد. با این همه، افلاطون شاعران را نقد می کند نه ایزدان را؛ او می کوشد از طریق لوگوس میتوس ها را به بحث بکشاند و آنها را بیازماید.
از اواخر دوران باستان و دوران میانه رومی ها به داستانهای یونانی( mythoi) ارجاع می دادند. کم کم با ظهور حقیقت مسیحیت، این گونه داستانها خلاف آموزه های مسیحی و حقیقت آن به شمار می رفت، حقیقتی متفاوت از حقیقت الهی، و از این رو داستانهایی خرافی و دروغین شناخته شد! از رنسانس به این سو به ویژه در آلمان با کشف دوباره ی فرهنگ یونان از طریق ترجمه و تصحیح متون بار دیگر اصطلاح «myth» به کار گرفته شد و کوششهایی برای بهبود بخشی این اصطلاح صورت گرفت.
با این همه، دروغین و خیالی دانستن داستانهای اسطوره ای همچنان تا قرن نوزدهم و بیستم رویکردی مسلط بود. از قرن نوزدهم به این سو بر اثر دستاوردهای انسان شناسان و مواجهه با فرهنگ های ابتدایی نظریه های جدیدی بر پایه نگاه علمی-عقلانی زمان در برخورد با میتوس/اسطوره، یعنی Mythology، که از دو واژه myth و logos تشکیل شده، یعنی لوگوس ِ میتوس شکل گرفت. این رویکرد تازه می کوشید به روایت های میتوسی نه به صورت منفک و غیرواقعی بلکه به تفکر اسطوره ای-دینی ، شکل گیری آن در فرهنگ بشری، مستمر و پایدار بودن آن نزد باورمندان و جنبه های اجتماعی آنها توجه کند. در این رویکرد علمی به اسطوره/میتوس کوشش به فهم دیگری که در این فرم بیانی-روایی اسطوره ای خود را نمایان می کند، به عنوان امری بینافرهنگی هم توجه شد. به عبارتی، وقتی اسطوره ها زنده باشند، برای ما سخنی ندارند، ما غرق در آنهاییم، اما اسطوره های دیگران اند که ما را وادار به درست دانستن اسطوره های خود و خرافه و نادرست دانستن یا شبیه بودن اسطوره های دیگران می کند. رسیدن به این آگاهی که سوای شباهت هایی که در بنیان این داستانها نزد فرهنگهای مختلف وجود دارد، منحصر دانستن آن صرفا به یک فرهنگ امری محال شد و به ناچار به محک استدلال در ویژگی های جهانی این پدیده و توضیح آن برآمدند. به عبارت دیگر، بازشناخت «اسطوره» به عنوان پدیده ای فراگیر موضوع مطالعات نوین گشت. با چنین رویارویی فرهنگی در پدیده ی میتوس صلابت حقیقت ادعا شده در این داستانها در حوزه ی دین شناسی نیز تعدیل گشته و بیش از هرچیز به تاثیر آنها در نظم و سامان اجتماعی در فرهنگ های موسوم به ابتدایی با بافتاری زنده نیز توجه شد و نظریه هایی کلان درباره «اسطوره» در مطالعات دین شناختی و فلسفی به وجود آورد.
از اینجاست که پرسش اصلی و علمی درباره میتوس/اسطوره این نیست که میتوس چیست؟ بلکه این است که ما درباره ی میتوس چگونه می اندیشیم؟ ما چگونه آن را قضاوت می کنیم؟ از آنجا که راه به درک میتوس صرفا از طریق آن روایت هایی ممکن است که میتوس را شکل می دهند، بنابر این اگر آنها را خرافی و غیرعقلانی بدانیم، شناخت آن ممکن نمی شود.
بگذارید رک و راست بگوییم: میتوس ماده نیست، یک چیز نیست که به راحتی آن را در جمله ای محکوم کنیم. شاید بتوان در عبارتی آن را «بازنمود واقعیت به اقتضای ایده آل» خواند . میتوس بیانی تعاملی است، بیان تعاملی منتج از نظام فکری شکل گرفته از تجربه آدمی در ارتباط با واقعیت در کنار لوگوس که از طریق تصویر سازی، نمادپردازی پدیده ها و تجربه ها را به شکل داستان بیان می کند و توسط باورمندان به عنوان حقیقت ادراک می شود. این رابطه ی تعاملی است که به روایت میتوسی قدرت می بخشد . پس تا وقتی چنین رابطه ای یا به عبارت بهتر تا باورمندان این روایتها حضور داشته باشند، میتوس حقیقت است و دروغ نیست. اگر روزی این روایت ها از چنین رابطه ی تعاملی خارج شوند، آنوقت افسانه و روایت خیالی و حتی خرافه قلمداد می شوند. پس می توان میتوس را داستانی دانست در تعامل با باورمندانش و تا زمانی که باور به روایتی موجود باشد، میتوس حقیقت را بیان می کند. اگر باوری به آن روایت نباشد، میتوس داستان خیالی، افسانه و … به شمار خواهد رفت. گرچه باید اذعان کرد که ویژگی های شکل گیری و روایی افسانه و میتوس هردو سرچشمه ای یکسان دارند و دنیای افسانه همان دنیای اسطوره است، با این تفاوت که در مرحله ی گذار میان حقیقت باور شده ی اسطوره ای و فرهنگ عقلانی، روایت میتوسی به افسانه تبدیل شده است. سیری که ممکن است برای بسیاری از میتوس ها پیش آید.
علم اما با خارج کردن کل این داستانها از حوزه ی خود، مدعی عینیت و شناخت قوانین طبیعت است. تضاد حقیقت علمی با حقیقت میتوسی/اسطوره ای در اینجاست. حقیقت عقلانی و عینی علم قابل استدلال و برهان، قابل ابطال است، اما حقیقت میتوس فقط در باورمندی به آن است.
برابر واژه میتوس و میت در زبان فارسی سابقه ای روشن ندارد و منابع فرهنگ ایرانی به طور اخص و روشن به این پدیده نپرداخته اند. در ایران داستانهای خیالی را افسانه خوانده اند ولی مشخصا برابر واژه میتوس واژه ای نداریم. اما ترجمه میتوس به اسطوره در دروان معاصر خود باعث مشکلاتی شده است و با توجه به جمع مکسر آن به شکل اساطیر که در قران هم به کار رفته، باعث اختلاط معنایی شده و متاسفانه در حوزه دانشگاهی هم کمتر کوششی در حوزه فلسفه و دین در توضیح ریشه شناسی واژه اساطیر که برگرفته از هیستوریا ( ἱστορία) است وبا میتوس تفاوت دارد، انجام گرفته است. جای آن دارد با بازنگری ریشه شناسی و معناشناسی میتوس و هیستوریا در ایران بار دیگر توجه خود را از روایت های منسوب به ابتدایی و باستان به سمت و سوی آن حقیقتی برگردانیم که به پدیده میتوس و نه روایت های میتوسی مرتبط است.
حال اگر متفق با هم برابر میتوس را همان ترجمه نادرست «اسطوره» بپذیریم، باید نخست محتوای این اصطلاح را از رویکردهای علمی معاصر پرکنیم و آن را با دیگر صورت های روایت مخلوط نکنیم تا باعث ایجاد مباحث التقاطی و سطحی نشود.
جالب اینجاست که ادبیات فارسی تناوب مختلفی از ارزش درباره افسانه ارائه می دهد. برای نمونه، شواهد زیر تناوب مختلفی از همین پدیده در فرهنگ ایرانی ارائه می دهد و خود نیاز به پژوهشی مستقل دست کم در تاریخ کاربرد این اصطلاح در فرهنگ ایران دارد.
مثلا فردوسی در بیت زیر سوای طرح معنای دروغین بودن فسانه/افسانه ، محتوای شاهنامه را جز آن می داند ودر عین حال به سیر تحولی این محتوا هم توجه دارد:
تو این را دروغ و فسانه مدان به یکسان روشن زمانه مدان
یا معنای رمزی و پوشیده افسانه نزد مولانا:
کودکان افسانه ها می آورند درج در افسانه شان بس سرو پند
ابلهان گویند کین افسانه را خط بکش زیرا دروغست و خطا
و یا تقابل معنایی حقیقت و افسانه نزد حافظ، در شکل بینافرهنگی بودن این پدیده و تقابلاتی که از آن حاصل می شود:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
در ایران باستان هم واژه ای مترادف با میتوس یونانی دیده نمی شود، اما متون دینی و حماسی فرهنگ هندواروپایی به آنچه از سوی شاعر در این منابع سروده شده، صفت حقیقت را می دهد. زیرا زبان روایت میتوسی شاعرانه است. در واقع هر آن روایتی که امروزه با واژه ی اسطوره می شناسیم، نزد سرایندگان آنها حقیقت به شمار می رفت. بر این اساس، بار دیگر به تفاوت میان میتوس و حوزه پدیداری آن در زمانها و مکانها تاکید می کنیم. امری که بدون توجه به آن باعث کج فهمی های زیادی گشته و می گردد.
اما براستی حقیقت کجاست؟ چرا انسان به حقیقت میتوسی نیاز داشته است؟ آیا حقیقت از آن ِ حقیقت مطلق و بی زمان میتوسی است و یا حقیقتی که علم ادعای آن را دارد؟ خردگرایی و مباحث مدرن غربی ادعای نوعی رهایش از میتوس دارند و خاستگاه روشنگری خود را نه در نقد تفکر اسطوره ای که نوعی نگرش مجزا در نظر می گیرد. آیا رهایش علم از میتوس/اسطوره ناگهانی و فی البداهه بوده است؟ آیا با این ادعا خرافات جهان معاصر کمتر شده است؟ آیا حقیقت میتوسی نزد باورمندان بی رنگ و رو شده است؟ آیا ادعای منشاء ناگهانی علم، خود نوعی میتوس نیست؟
۱- این مطلب خلاصه ای از مقاله ای زیرچاپ است.