آیا میتوان گفت خوردن مال مردم ، تصرف و تصاحب حقوق دیگران که عقلا قبیح بود، در مواردی جایز است؟ مثلا از باب حفظ جان میتوان دزدی کرد؟
امیر خداوردی
نوشتههای مرتبط
حرام را کاری قبیح میدانند که شریعت از آن نهی کرده باشد؛ یعنی اولا از جهت عقل قبیح است و ثانیا از جهت شرع نهی شده است. از همین تعریف روشن میشود که ممکن است برخی کارها از جهت عقل قبیح باشد ولی از جهت شرع نهی نشده باشد، مثل فعل قبیحی که بچه نابالغ یا مجنون مرتکب میشود که در نگاه عقل قبیح است اما حرام نیست (البته با توضیحی که خواهد آمد، خواهیم دید در اینجا نیز عقل حکم به قُبح نمیدهد) با این حال باید توجه داشت که ممکن نیست برخی کارها از جهت شرع نهی شده باشد اما عقلا قبیح نباشد؛ یعنی نمیتوان کاری را پیدا کرد که شریعت از آن نهی کرده ولی عقل آن را قبیح نمیداند، زیرا میان قبح عقلی و حرمت شرعی ملازمت وجود دارد و شریعت چیزی را حرام نکرده است الا آنکه آن چیز مفسدهای در خود دارد و وجود این مفسده موجب قبح عقلی نیز میشود. با این وجود، گاهی آدمها بعضی کارهایی را که اهل شریعت حرام میدانند، قبیح نمیدانند. مثلا میگویند چه قبحی دارد که آدمیزاد کمی می بنوشد و کله اش داغ شود! و البته در این حال رانندگی نکند، بدمستی نکند و مثل بچه آدم رفتار کند! در این شرایط است که فقها مسئله را از عقل من و شما خارج دانسته و میگویند: عقل ما به همه آثار دنیوی و مخصوصا اخروی افعال آگاهی ندارد، این است که نمیتوان به عقل من و شما در این امور اعتماد کرد و شریعت آمده است همین موارد را روشن کند.
از این مقدمه میخواهم سراغ حرامخواری بروم. مقصودم از حرامخواری در اینجا خوردن و تصرف مال مردم است. حرامخواری به این معنا چیزی نیست که به قبح آن آگاه نباشیم و منتظر بمانیم که شریعت قبح آن را برای ما توضیح دهد و صد البته که شریعت از آن نهی هم کرده است. اما اگر نهی شرعی هم در کار نبود، خودمان میفهمیم که غصب و تصرف اموال دیگران کار قبیحی است.
شریعت در مورد برخی کارها که ما میدانیم قبیح است و برایمان ضرر دارد، چندان سخنی نگفته است. مثلا در مورد انواع سمهای طبیعی و صنعتی که خوردنش برای انسان ضرر و مفسده دارد و موجب هلاکت میشود، سخنی نگفته است. در مورد عوامل بیماریزا و اینکه چه چیزهایی موجب سرطان میشود یا زمینه بیماریهای دیگر را فراهم میکند، کمتر سخن گفته است. تشخیص این چیزها که مفاسد دنیوی دارند، به عهده همین عقل من و شما نهاده شده است؛ تجربه میکنیم، به اشتباه میافتیم، به بیماریها و مفاسد گوناگون مبتلا میشویم و بالاخره چیزهایی در مورد دنیایی که در آن زندگی میکنیم، میفهمیم. میفهمیم مار سمی کدام است و مار غیرسمی کدام، میفهمیم کدام غذاها مضر است و کدام مفید و قس علیهذا. این مسئله در امور اجتماعی و سیاسی هم صادق است. شریعت در مورد نحوه حکومت که پارلمانی باشد یا پادشاهی، تعداد قوای کشور حتما سه تا باشد یا بیشتر، انتخابات با چه شکل و شمایلی و با چه مقدمات و مأخراتی برگزار شود، رسانهها خصوصی باشند یا دولتی، میزان مالیات و چیزهایی از این دست سخن صریحی نمیگوید، بلکه توصیهها یا اوامری کلی دارد که میتوان از آنها در انتخاب شیوههای مناسب حکومتداری استفاده کرد. اینها امور دنیای ما هستند؛ اموری که بشر با تعقل و تجربه میتواند و باید حل و فصلش کند.
اما گاهی برخی از چیزهایی را که خودمان میدانیم، شریعت خیلی جدی و سخت بر آنها تاکید میکند. مثل اینکه همنوعانمان را نکشیم، ظلم و ستم نکنیم، ربا نخوریم و مال دیگران را بهزور یا نیرنگ تصاحب نکنیم. چرا؟ لابد چون این چیزها علاوه بر مفاسد دنیوی، مفاسد اخروی هم دارند. اما یک نکته دقیق در بین است؛ این امور کلیاتی است که اگر مورد قبول نیفتد بسیاری از احکام فردی و اجتماعی ما مختل میشود؛ یعنی عدم رعایت حقوق دیگران و نپذیرفتن حق مالکیت، در همان امور دنیوی که به عهده عقل و تجربه ما بود نیز اختلال ایجاد میکند. ما برای تصویب قوانین و رعایت آن نیاز به کلیاتی داریم که به آنها اتکا کنیم. شریعت این کلیات را در نهاد اجتماع قرار میدهد و ما با اتکا بر آنها میتوانیم قوانین بعدی را پیریزی کنیم.
نکته دیگری را هم باید اضافه کنم: احکام عقلی استثناءبردار نیستند. یعنی نمیشود گفت ظلم عقلا قبیح است ولی در بعضی شرایط اشکال ندارد. بله، میتوان در مورد فعل قبیحی مثل دروغگویی گفت در شرایطی – مثلا برای حفظ جان – دروغ گفتن قبیح نیست و عقل خود این را میفهمد و شریعت نیز به آن صحه گذاشته است و البته آن را منوط به شرایطی سخت میکند تا مورد سوءاستفاده قرار نگیرد. عقل آنجا که حکم به قبح ظلم میکند، مجازات بچه نابالغ یا مجنونی را که کار ظالمانهای کرده است، به صورتی که بالغین و عاقلین مجازات میشوند، جایز نمیداند و از این رو میتوان گفت قبح عقلی و حرمت شرعی با هم تلازم کامل دارند. بنابراین هرجا که حکم عقلی استثناء بخورد، در واقع خودِ عقل آن را به شکلی پوشش میدهد و این استثناء خلاف عقل نیست. حتی وقتی گفتیم شرب خمر از نظر عقلِ بعضی به خودی خود قبحی ندارد، پای عقلِ کل به میان میآید و در واقع در آنجا هم حکم عقل – بما هو عقل – استثناء نمیخورد، بلکه چنانکه گفتهاند عقل من و شما در اینجا به علت عدم آگاهی حکم نمیدهد و شرع که عقل کل است، به ما میگوید که آقاجان این کار را نکن، ضرر اُخروی دارد.
حالا آیا میتوان گفت خوردن مال مردم، تصرف و تصاحب حقوق دیگران که عقلا قبیح بود، در مواردی جایز است؟ مثلا از باب حفظ جان میتوان دزدی کرد؟ جوابش را عقل میداند. حتی عقل من و شما هم این را میداند. میداند که واقعا اگر هیچ راهی برای حفظ جان نداشتیم و مال دیگری را خوردیم تا زنده بمانیم، باز هم مدیون هستیم و در اولین فرصت باید جبران کنیم. میداند واقعا هیچ راهی نداشتیم یا اینکه میخواستیم برای عافیت و راحتی خودمان یا حفظ شأن و قدرت و جایگاهمان مال و حقوق دیگران را پایمال کنیم. این نیاز به حکم شرعی ندارد اما شریعت در این مورد وارد شده و به انحاء مختلف از تصرف در اموال دیگران نهی کرده و برای جبران خسارت این تصرفات هم توصیههایی کرده است چون اینگونه مسائل، جدا از جنبه اخرویشان، از اصولی هستند که خلل به آنها تمام هستی جامعه را مختل میکند. هر چیزی که میتواند ما را به یک جامعه تبدیل کند و در کنار هم قرارمان دهد، مخدوش میشود و دیگر اعتبار و اعتمادی میانمان شکل نخواهد گرفت. این نکته حاقّ و مخّ شریعت است و اساس دینداری که توضیح و تفصیل آن مجال دیگری میطلبد اما اینجا به همین اندازه بسنده میکنم که شریعت در مقام بیان همه آثار و پیامدهای افعال ما نیست. قرار هم نیست که در مورد عوارض همه خوردنیها و آشامیدنیها یا انواع پوشیدنیها یا شنیدنیها برای ما سخنرانی کند. شریعت قرار است و باید چیزهایی را برای ما به امری ثابت و لایتغیر تبدیل کند که اساس جامعه و حیات فردی و اجتماعی، اساس روابط ما با خویشتن خویش و همنوعان و طبیعت در گرو آن است. چیزهایی که عقل من و شما هم به آن میرسد ولی برای برقراری آن در یک نظام بشری نیاز به همرأیی تام دارد، این همرأیی را شریعت به ما هدیه میدهد. حالا اسمش را بگذاریم کلیات یا مبانی اخلاقی یا هر چیز دیگر فرقی نمیکند. این شرایع بودند که در طول تاریخ بشری این وظیفه را به عهده داشتند و دقیقا به همین دلیل همواره عدهای برای دور زدن آن دست به تحریف دین میزدند و میزنند و جنبههایی غیرعقلانی را به دین میافزایند یا به اصل دین بدل میکنند تا از پوشش عقل و خرد بگریزند و شریعتی جدامانده از عقل و خرد ترسیم کنند و در سایه آن به خواستههای نابخردانه خویش رسیدگی کنند و البته هستند آنهایی که با چنین قرائتهایی از دین خو میگیرند، به آن باور میکنند و نه از روی خباثت، که از روی سادگی به دینی نابخردانه متدین میشوند.
قرآن مجید از مؤمنان میخواهد: «به آن کسی که بر شما آشتی میآورد، نگویید که تو مسلمان نیستی.» (النساء: ۹۴)؛ چه آشتی اساس دین است و اسلام یعنی همین آشتی، همین اتفاق نظر بر قبح ظلم و احترام متقابل به مال، جان و نوامیس یکدیگر و در ادامه میافزاید: «شما به دنبال برخورداری از دنیای خویشید، پس غنایم بسیاری نزد خداست».
این مطلب در همکاری انسان شناسی و فرهنگ با نشریه کرگدن منتشر می شود.