همگان زبانی واحد و الفاظی یکسان به کار می بردند. چون آدمیان به شرق کوچیدند، دره ای در سرزمین شنعار یافتند و آنجا سکنا گزیدند. یکدگر را گفتند:«بیایید خشت ها بزنیم و آنها را در آتش بپزیم! .”خشت را به جای سنگ وقیر را به جای ملاط به کار گرفتند .گفتند:« بیایید از برای خویش شهری بنا کنیم و برجی بسازیم که سر بر آسمانها ساید! خویشتن را پر آوازه سازیم و بر سراسر زمین پراکنده نباشیم»
باری یهوه فرود آمد تا شهر و برجی را ببیند که آدمیان بنا کرده بودند. ویهوه گفت :«اینک همه یک قوم واحد هستند و به یک زبان واحد سخن میگویند .و آغاز کار های ایشان چنین باشد! اکنون هیچ مقصودی از برای آنان محال نخواهد بود بیایید فرود آییم!وآنجا، زبان ایشان را درهم ریزیم تا سخن یکدیگر را در نیابند.»یهوه آنان را از آنجا بر سراسر زمین پراکند و ایشان از بنا کردن شهر دست شستند .از این روی آنجا را بابل نامیدند، زیرا در آن جا بود که یهوه زبان جمله ساکنان زمین را در هم ریخت و از آنجا بود که انان را بر سراسر سطح زمین پراکند.(عهد عتیق،سفر پیدایش باب۱۱، ترجمه پیروز سیار)
****
گویا بند ناف بشرِ ظلوم و جهول و ناتوان ،از بدو تولد و ورود به این عالم، باوجود خردی و سستی و ناتوانی، به شیره جانِ قدرت گره خورده است. ازخردی تا جوانی اودر بازیافت و کسب توان و قدرت برای برخاستن و رشد و بالیدن و بلوغ است، اما نهایت، دربزرگی وگردن فرازی، بلوغ واقعی اش در رستن و رهایی از پستان قدرت ها و گسستن از مرحله رشد دهانی و اولیه و نه تحریص و عطش آن تحقق خواهد یافت. یک نقش آیین های گذر و مکتب و تربیت سروش ها، مرشدان و پیران و مشاوران وحکمای کهن آماده کردن آدمیان برای درنیفتادن در دامان اژدهای قدرت و گذر سالم و سمیرغانه از هفت خوانها و مراحل صعود به سرمنزل عنقایِ رستگاری،ازسنگلاخ وسوسه قدرت بوده است.. ظاهرا بشر مدرن در احاطه خودآیینی و فردگرایی مفرط، عطای مراسم و ایین گذر را به بقا ودوام قدرت آنی و شیر خواری وبستگی به مام ودایه همیشگی ان رها نکرد و این شیر در گلو وجسمش به خون و خونریزی و ظلم بدل شد و خواهد شد. در فقدان هشدار ونقد و تربیت و اگاهیِ همبسته با ایین های گذردهنده بشر نابالغ به انسان اگاه و بالغ،وسوسه اهرمن بسی و خطرات قدرت همی فراوان است و.سابقه ای بطول تاریخ دارد و امروزه در فقدان ان و گاه دربلوغ های زودرس، تبعات ویرانگر قدرت مهار ناشده را بیشتر و بیشتر خواهیم دید.
یکی از نمودهای قدرت و مهابت در بشر، کسب استعلا و برتری(بجای استغنا) است. خواست و غریزه ای که در صورت عدم تربیت ورام و متمدن نشدن( به گفته فروید)، به ویرانگری و ظلم و تعدی و در نهایت اظهار و اعلام خدایی و سروری بندگان می انجامد. نخستین تجربه استغنای فرعونی گونه بشر، قبل از خیزش نمرود و فرعون و طاغیان مختلف ونه صرفا زر و زومندان، در تمامی ابنای بشر، در عهد عتیق و سفر پیدایش(بنای برج بابل) به ثبت رسیده است. خواهش و خواست اربابی و خداوندگاری که در نهایت نه به وحدت وجود و یگانگی و همبستگی بشر، بلکه به تفرق، رقابت و تعرضات و پراکندگی های مختلف انجامید. ولاجرم قبایل و شعوب و زبانهای مختلف را برای بشر واحد و یکه وهمدل و همزبان و دارای یک پیکر (بنی ادم اعضای یک پیکرند که در افرینش زیک گوهرند) باعث شد. ما در پی قدرت و خدایی و سلطه بر همنوع و جانور و گیاه و جمادات و نباتات ودریک کلام ارض و سما، بر گردونه و برجِ عاج قدرت و ریختن تمام منابع و نیروها بر پای آن، سوار شدیم و در نهایت، فرو ریختیم و از هم پاشیدیم و متفرق گشتیم.
خوی و خواست قدرت طلبی بشر در هر زمانه،رنگ و رانه استخدام امکانات و تکنیک ان را هم بخود گرفته است .ساخت معابد و نمادهایش از اهرام وکاخ ها و طاق های فرعونی و کسرایی، تا اسمانخراش های جهانی و ترامپی هنوز هم ادامه دارد. این خواست در هر عصر و نظام رنگ و صورتِ فرایندها ورژیم های اعمال قدرت های آن را(بقول فوکو) بخود گرفته است . محیط زیست و نباتات و جمادات و حیوانات اولین مقاصد و هدفِ اعمال قدرتِ مشروع و نامشروع و نامحدود بشر شدندو وقتی تکنولوژی ومدرنیسم هم به کمک آمد، رنگ و روی و سرعتی جنون وار نیز یافته است. تخریب محیط زیست برای اعمال قدرت و استعلاجویی بشر اگر امروز سرعت و تنوع عظیم یافته اما بی سابقه نیست. از همان عهد عتیق و ساختن و خرج کردن جمادات و نباتات برای برساختن ساختار وبنا و برج قدرت شروع شد و در میانه،حیوانات را هم در برگرفت و کم کم به فنا و فدا کردن انسان نیز منتهی شده است.
در میانه این مسیر قدرت جویی، ما با خیزش مجدد برجهای بابلی در هرعصر و اینبار با قربانی کردن حیوانات وحتی حقوق مختلف نیزمواجهیم(خیزش این استعاره و اسطوره در هر روزگار). ظاهرا بر خلاف معماری درونگرای ایرانی،روند افتان وخیزانِ ساخت برجهای حکومتی را که ممثل و آیینه قدرت وتبرج و تظاهر و عیان و عریان کردن ان است، در منابع مکتوب، از قبل اسلام تا عصر صفویه به گویایی شاهدیم. یعنی زمانی که حکومتی به ثبات و قدرتِ قاهره و غّره و متمرکز و امپراطورانه و گسترده می رسد، این خوی استعلایی واستبدادی او در برجها و عمودی کردن جهت قدرت از افق ها و زمین به آسمان هم رو می کند یا تغییر جهت می دهد.
بر اساس متون موجود اگر از جمشید و کیکاوس اسطوره ای (که مسخرکننده قدرت و طبیعت و دیوان و درفکر پرواز و…بودند و درفرجام از فره ایزدی ساقط شدند)بگذریم،از بعد تاریخی و واقعی در سرزمین ما درزمان ساسانیان و شاپور ساسانی خبر از ساخت سازه و برجهای بزرگ با استخوان و اسکلت جانوران شکاری وبصورت عمودی وش برای راهنمایی و عبرت و نمایش قدرت با این برجها رفته است. ابن فقیه(۱۳۴۹) در فرهنگنامه فخیم خود، مختصرالبلدان، از بازمانده میل یا برج سُم آجینی روایت میکند که تا زمانه او نیز (قرن۳)باقی مانده بود:
و سبب بنای«منار سم آجین»[-ذات الحوافر]در همدان که مناری[عظیم]و بلند است [و ساخته شده از سم گورخرها که با میخهای آهنین آن را استوار کردهاند]در رستاقیبنام ونجرو در قریهای که آن را اسفجینگویند،این بود که شاپور فرزند اردشیر را ستارهشناسانش آگاه کردند که«بزودی پادشاهی ترا یک چند زوال خواهد بود و تو سالیانی چند در شوربختی خواهی زیست، چندان که به آستانهء فقر و مسکنت رسی،و سپس دوباره پادشاهی به تو بازخواهد گشت»(کدکنی ۱۳۷۴).
این برج به میمنت دورگشتن ستاره نحس دوری از قدرت( که طی داستانی جذاب و افسانه ای ورسیدن از فرشِ دهقانی به عرش امیری ذکرشده) بازگشت شاه وبا انتقام از ستورانی ساخته می شود که در دوران رعیت محوری او عامل کار و زجر وسختی اش شده بودند:
«شاپور گفت:«راندن گورخرهادر شب از مزرعه. ….بود که مرا به رنج و بیدارخوابی میافکند.پس هرکس که شادمانی خاطر مرا خواستار است ازین گورخرها چندان که در توان اوست شکار کند تا از سم آنها بنایی برآورم که خاطرهء آن با گذشت روزگاران و سپری شدن روزها و شبها همچنان باقی بماند. پس آن قوم در پید صید گورخرها به هرسوی پراکنده شدند و شکاری کردند که از شمار بیرون بود.پس او فرمان داد تا نخست سمّ این شکارها را بریدند چندان که تلّی عظیم از «سمّ»شکارها فراهم آمد.آنگاه بنّایان را فرمان داد تا حاضر آیند و بدیشان فرمود که منارهء عظیمی ازین«سم»ها برآورند که بلندای آن پنجاه ذراع و پیرامون آن سی ذراع باشد و فرمود تا آن منار را از ساروج بیاگنند و آن انبوه«سم»ها را بر گرداگرد آن،از فراز تا فرود،با نظم،به کار برند و با میخهای آهنین استوار دارند.ایشان این کا را کردند و چنان شد که گویی مناری است از«سمّ»ها.»(همان) [۱].
ظاهرا ساخت چنین بناهایی از همان قبل اسلام تا قرون بعدی به صور مختلف ودر اعصار شاهان متمکن دیگر نیز ادامه داشته است (رجوع شود به گزارش شفیعی کدکنی۱۳۷۴) و اوج و تصویر سازی شده آن برای امروز ما به دوران شاه عباس منتهی می شود اگر ازبقایای این میل ها و برج های ساسانی چیزی در امروز نمانده اما .ساخته شدن و تصاویر همین نمونه برج را در نوشته های سیاهان غربی از دربار صفوی شاهدیم. برجی بزرگ از، شاخ و کله شکارگشتگان شاه قدرتمند صفوی در گزارش دلاواله چنین تصویر شده است:
«..در اصطبل شاهی که دور از قصر سلطنتی است مناری گرد مانند منارهایی که در مساجد اسلامی نمونه ان وجود دارد دیده می شود .این منار نمی دانم به دلیل وجود مسجدی در نزدیک ان و یا به قصد روشن کردن اطراف یا برای دعوت موذن از مردم برای ادای فریضه مذهبی یا امثالهم ساخته شده؛ولی از این جهت جالب توجه است که از صدر تا ذیل ان از کله بز کوهی و حیوانات وحشی دیگر ترکیب شده که یک شاه یا یکی از خویشان او که سازنده منار بوده است،در یک وهله شکار همه انها را زده است.
این منار بلند است و کله ها یکی در کناردیگری قرار گرفته و تعداد انها به چندین هزار می رسد. مع الوصف این امر که همه انها یکمرتبه شکار شده اند مورد تعجب نیست زیرا همانطور که امروزه نیز شاه بدان عمل می کند این شکارها چندین روز به طول می انجامد و هزاران نفر برای خارج کردن حیوانات از جنگل در ان شرکت می کنند.روی همرفته این منار با این همه کله حیوان وشاخ هایی که از ان خارج شده حکایت از ذوق غیرعادی وعجیب ایرانیان می کند که باید گفت هیچ یک از انها از این جهت به پای شاه نمی رسند و اگر فرصتی دست داد و خدا خواست برای شما از کارهای عجیب و غریب و هوس های او حضورا داستان ها خواهم گفت.منار عجیب به نام کله منار خوانده می شود” (دلاواله،۱۳۹۲:۳۵)
شاردن فرانسوی که حدود ۵۰ سال بعد از دلاواله ایتالیایی به اصفهان می رود بکمک نقاش همراهش تصویر این بنا وبرج صفوی را چنین به ثبت رسانده است:
طرح شاردن از کله منار با سر حیوانات در اصفهان در سالهای ۱۶۷۰، سفرنامه شاردن،ج ۴ ص ۱۵۹۰ترجمه اقبال یغمایی
کله منار نقاشی شده توسط گراورسازِهمراه شاردن، برجی است با کله حیوانات شکار شده حکومت که بعنوان سمبل و نماد قدرت شکاری و شمشیری وتیر و کمانی شاه صفوی برای تمام مردمان شهر خود نمایی می کرد و دست کم و نمونه مشابهی است از برج بابلی و تداوم آن از زمان شاپور تا شاه عباس [۲]. و عجیب انست که علی رغم باقی ماندن برج کله منار در فاصله زمانی بازدید این دو سیاح (حدود۶۰سال بعد)ازمیان اکثر بناهای صفوی میدان شاه ، امروزه از این بنا اثری باقی نماده است. شاید عصر مدرن و حتی کنونی که بقول فوکو اعمال قدرت از شکلی به شکل دیگر تغییر یافته(سخت و ظاهری وتعذیبگر به نرم و باطنی و تنبیه گر) و حضور فیزیکی مجازات و تنبیه به شیوه های جدید وقانونی ومشروع و سراسر بینی و… بدل شده است سخن از این موضوع بی اهمیت به نظر رسد. اما نه تنها دلایل حفظ نشدن این بنا در میان سازه های مختلف میدان نقش جهان اصفهان ،بلکه فراموشی و عدم تامل در الگو و شاکله ذهنی پشت ان نیز موضوعی است که پژوهش و کاوش و تعمق زیاد می طلبد. موضوع و سازه ای که اینک از یادها رفته اند. لذا تمرکز بر این نوع و بقولی ژانر معماری در تاریخ و فرهنگ وسیاست و اجتماع ما باید جالب و درس آموز باشد.
با توجه به اهمیت این سازه،در شهرسازی و حفظ و بازسازی میراث فرهنگی، شاید بهتر بود شهرسازان ومدیران شهری ما بجای بسیاری از بناهای عاری از تفکر و تاریخ و فرهنگ و سنت معماری، طرح ساخت و احیای این سازه ( ولو با ظاهرا و صورت و سابقه سیاهش) را با خوانشی انسانی، نو و دموکراتیک و مدرن وهنرمندانه ارائه /نوسازی /احیا می کردند و ما این منار قدرت را بعنوان سمبل تاریخی و عاقبت استعلا و قدرت غیر انسانی در همان محوطه داشتیم و حتی میشد در طرحی بدیع ،کله منارهایش را با احجام و طرح های هندسی سر حیوانات همان عصر بازاوری و خلق می کردند و کاربری هایش رابجای نمایش قدرت عریان وخشن، موزه حیات وحش، تاریخ طبیعی، تاریخ سیاسی واجتماعی اصفهان و ایران، موزه معماری ، گالری هنرهای معاصر و مراکز متعدد فرهنگی و اجتماعیِ رهایی بخش وعاری یا بدور از قدرت برای شهروندان قرار می دادند.لااقل این یادمان سازه خوبی برای تامل بر سرگذشت این اسطوره دیرپا فراهم می ساخت.
هرچند بعد از صفویه قدرتهای متمرکز روبه انحطاط می روند اما به محض خودیابی و شناختی جدید و مستقل، این استعلای قدرت جویانه رنگ زمانه بخود می گیرد. رنگی که تبلورش عمدتا در قدرت افقی و جهان گشایی و جهانگیری است و قدرت عمودی آن در ساخت برج های ارامگاهی (مانندگنبد قابوس یا رادکان مشهد یا طغرل ری در قبل از صفویه) . هنوز مردگان و ارامگاه آنان به بسط قلمرو قدرت می انجامد و ازگوربرخاستن و به اسمان رفتن چون کیکاووس، عقاب تیزبین تکنولوژی و پول وسرمایه مدرنیسم و ورود به این عصر را می طلبد.
با عصر ناصری و شناخت ونگاه غربی شدهِ ناصرالدین شاه وبه یمن سفرهایش به فرنگ، برج شمس العماره بعنوان اولین برج مسکونی قجری سربرمی اورد و اولین التقاط و توپ مروارید نوگرایی را در فضای معماری سنتی ما می افکند و به ارمغان می اورد. با رسیدن به عصر پهلوی و بعدها درغلطیدن در خوان وخون و پول نفت، قدرت سیاسی و نفتی،جوانه های استعلای قدرت پرستانه را باز از خفتگی بیدار می کند. برجهای تجاری و مسکونی بعنوان نمادهای مدرن شدن حکومت و شبه مدرنیسم پهلوی یک یک سربر اسمان بلند می کنند. بعد از پلاسکوی القانیان(۱۳۴۱ ونیز آلومینیوم او در۱۳۴۳ ودر همان ناحیه و راسته) در مرکز یا شمال آنروز نئون و نور و خرید و دیوانسالاریِ به اصطلاح تخت جمشیدِ حکومت جدید- که در واقع راسته بلند مرتبه سازی و ازمایش و رقابت سرمای داری نوظهور است- برج ها، سر فراز می کنند( بازمانده هتل ها و فروشگاه ها تابانک تجارت و شرکت نفت و نیز شرکت ها وپیمانکارهای خانوادهایی همچون فرمانفرمایان و..را در این محدوده تهران بیاد داشته باشم). برج سپهر(۱۳۵۷) که سرمایه مالی و بانکی بر ان سفره وپای نهاده، برجهای دوقلویِ سامان(۱۳۴۸) و بعدها کمی بالاتر برجهای سه قلویِ اسکان(شروع از۱۳۵۱)، آ اس پ(۱۳۵۴) و بین الملل(۱۳۸۴) و… سربلند می کنند. در اینجا اگر پیوستار مسکنتی «خانه- اپارتمان- مجتمع- برج و اسمانخراش» را در نظر بگیریم این بنا و سازه ها نقش اسمانخراش های عصر و ممثل استعلا جویی قدرت-محورِ دوران خود به شمار می روند. مجتمع های مسکونی بهجت اباد، ستارخان، اکباتان، ساعی و میرداماد هر چند برجهایی هستند که بعضا هدفشان قشرکارگر یا متوسط ثروتمندنیز هست و گاه با استقبال هم مواجه نمیشوند، اما در فضای فرهنگ مصرف و تمایز گذاری هویت با آپارتمان نشینی (رک به فکوهی،۱۳۹۹)روند رقابت اسمانخراش سازی ادامه دارد. این روند بعدها و حتی بعداز جنک و کسب پایداری موقت هم، تعطیل نشد . در بخش برجهای یادمانی، برج میلاد جای شهیاد پهلوی را گرفت و در بخش برجهای مسکونی تجاری، برجهای سفید و نگین و.. اینبار با نقل مکان به شمال شهر و نقاط اعیانی جای اسمانخراش های قبلی را گرفتند.
صادرات و اشاعه اسمانخراش سازی و استعلا طلبی قدرت تهران را در نوردید و تا پای دریای مازندران و شهرهای زایر و تاجرپذیر مشهد و تبریز نیز جا باز کرد و نشان داد قدرت صرفا سیاسی نیست و بسان بت عیارِ در لباس مالی و اقتصادی، دم به دم جابجا و صورتگر می شود. در عصر مدرن دیگر نه مناره ها و کله مناره های حیوانی و انسانی و شمس العماره قجری، بل اسمانخراش های طبقاتی و پنت هاوس های سربه اسمان کشیده و ناظر به خلایقِ بی مکنت و شوکت و در عِدادِ طبقه متوسط و نامتجدد ،حکمران و (حداقل در این سوی جهان)جایگزین برجهای بابل شدند.
برجها از مرکز و تختگاهِ کهنِ مکنت و شوکت پای درکشیدند و به شمال و قبله وقطب سرمایه و تجارت و مصرف وتفریح رفتند. باتراکم و اذحام و جمعیت روبه انفجار در شهرهای دارای محدودیت فضا و منابع، ناگزیر، رشد افقی جایش را به رشد عمودی داد و در کنار خانه ها و منازل کهن که پذیرای خانواده هسته ای و نسل در نسل و دودمانی بودند و محله و زندگی با انها معنی می شد اینک دست نیافتنی و به دریغ یادِ (نوستالژی)گاه گاهی وخانه- موزه های تاریخی بدل می شوند ودر نهایت مجتمع ها و اپارتمان های گاه انبوه سازی شده ، گونه غالب سکونت گردید.
هرچند در کلان شهر ها وبا افزایش هزینه و منابعِ مسکن، چاره ای جز رشد عمودی نخواهد بود، اما حفظ تنوع و تکثر زیستی و فرهنگی و خلق زیست جهان ها و ایده ها و هستی های مختلف در گروی امنیت و حفظ تنوع مسکنت هاست. اعیان سازی و محله سازی، خلق هنر وآیین وخاطره و محله و کوچه غنی،بامعنا و همبستگی ساز در راستای خلق و استغنا و تبری از قدرت استعلاجو وکنش ها وسیاست هایی بهزیستانه و توانمندساز واستغنایی است نه استعلاجویی قدرت طلب که با نفی و له کردن و ایجاد نابرابری و پایگان به تعالی و برجهای مدور و چرخانِ قدرتِ متمرکز و منحصر بفرد می رسد.
استعلاجویی در ذات بشر دوستدار رشد است. اما این خوی طبیعی در غیاب مناسک وآداب تزکیه و تصفیه وکنترل، به قدرت طلبی انحصاری سیاسی و اقتصادی و در نهایت نابرابری، فقر و عدم توازن وبخش بندی عمیقِ جوامع به دارایِ حداقل و نادارانِ حداکثر انجامیده و انقلابها و فسادو تباهی و بهره کشی و تفرق وناهمدلی احتماعی را دامن خواهد زد. اسمانخراشهای یک شهر، نمودهای برج بابل جوامع انسانی اند، اگر جای انها را مجتمع هایِ اجتماع ساز و منازل همدل وپر از شور و زندگی و رضایت کل جامعه نگیرید. انها نمودها و قلب تپنده اصلی جوامع اند که نشان خواهند داد ضریب جینی و شدت نابرابری در برابر شاهین خراشنده اسمانِ خدا وخلق، چقدر است. انها معیارونماد واستعاره وضعیت و روند دموکراتیزه کننده جریان قدرت برای همزبانی و وحدت زبانی و ارمانی ما هستند که در پای برج های بابلی فنا و فدا میشوند.
از منظری دیگر می توان به این تمایلات قدرت یا تعالی نیز نگریست.این منظر ظریف و بیانگرانه، حوزه سینما و نحوه ورود و قاب گیری جهان با آن است.امروزه در سینما تمایز و تلطیف این رویکرد استعلایی و فرانگرنده و برتری خواهی را( در برابر استعلاجویی قدرت طلب و انحصاری )در پیدایش،گسترش و همگانی شدن نماهای از بالا و زوایای فرانگر ِ هوایی((Aerial shot ،های انگل وهلی شات میتوان دید. جهان و واقعیت از بالا هرچند معرف خوی سراسر بینی، خداوندگاری(God’s eye view)و خواست دانایی و دیدن جهان و جزییاتش در زیر بال و پر خویش است ، اما با خود، فروتنی،خضوع و خشیتی تکین را هم از ناتوانی و ذره بودن در برابر بزرگی وعظمتِ گونه های دیگر جز انسان فراهم می ارد. قدرتِ تصعید و والایشی هنر در اینجا و با رفتن مجازی بر برج های بابلِ تصویری و دیدن عظمت جهان و ابزه بظاهر ناتوان در برابر حقارت سوزه قدرقدرت، دستاورد و فرصتی است هنرمندانه تا تکنیکی و سرمایه دارانه. اگر اعجاب و شکوه و شعر و استغنا وفروتنی و حیرت سینمایی، زمانی در ید نماهای هلی شات و هوایی بود که امکانات و قدرت محدود و منحصر بفرد و سرمایه(عمدتا هلی کوپتر نظامی) لازم داشت، اینک به کمک دوربینهای کوادکوپتر و مجهز به ربات و پهباد که تقریبا ارزانتر و در دسترس افراد بیشتری است ما موفق به عمومی سازی و تحولی عظیم در تصویرگری و انعکاس و شناخت واقعیت ها میشویم و شاید بتوانیم بجای« پیروزی اراده» هایِ ( لنی رفنشتال) انفرادی،استبدادی و سرمایه دار، آثاری اعجاب انگیز و عمیق تر و نمایانگرِ جهان از بالا را جایگزین دید و چشم اندازهای انحصاری قدرتمندان و زر و زورمندان کنیم . همه بدون استثنا وبی تمایز، تمام جهان و هستی را از بالا و اسمان نظاره و تجربه کنیم و انرا از انحصار قارون های ساکن برج های بابل بدرآریم. اینک نگاه های قدرت طلب،خداوندگاری، متکبر و نمرودیِ برج های ثروت ومکنت قارونی شده می توانند جای خود را به نگاه های مستغنی، فروتن،فرصت ساز، اما حیرت زده، معبودانه کاوشگر و کنجکاوی دهند که جهان را از سر صنع، دیگرگونه می بینند و در خلقِ متوضعانه و عاشقانه(نه تاجرانه) خالق شریک می شوند. دیگر شاید بخش و سهم مهمی از رهایی و استغنا و وارستگی از تبختر،غرگی واژدهای هفت سر فرعونیت و استبداد و شر قدرت، در «هنر رهایی بخش همگانی شده» خفته و غنوده باشد.هنری که البته خود به آزادی و آزادگی رسیده باشد وبرکنار از صنعت فرهنگ، مهیای پرش و سفر و طی مراحل کمال، برای زدودن وکنارزدن ظلمات باشد.
منابع
ابن فقیه، احمدبن محمد(۱۳۴۹) مختصرالبلدان، ترجمه ح مسعود ،بنیاد فرهنگ ایران.
شاردن (۱۳۷۴) سفرنامه جلد چهرم ترجمه اقبال یغمایی ، نشرتوس
شفیعی کدکنی، محمدرضا(۱۳۷۴)یکی دخمه کردش ز سمّ ستور،مجله کلک ، آبان و آذر و دی ۱۳۷۴ – شماره ۶۸ و ۶۹ و ۷۰
دلاواله ، پیتر (۱۳۹۲) سفرنامه ، ترجمه شعاع الدین شفا انتشارات علمی و فرهنگی چاپ ششم چاپ اول ۱۳۴۸.
فکوهی ناصر(۱۳۹۹)آپارتمانهایی بیریشه برای آدمهایی بیریشهتر،مجله کوچه،۳۰ تیر۱۳۹۹ ،شماره سوم
[۱] سرگذشت پایانی سازنده این برجِ قدرت در عصر ساسانی نیز جالب است:
چون سازندهء منار،کار خویش را به پایان برد،شاپور نشسته بود و در آن میاندیشید.آن را سخت ظریف و نیکو یافت و بدان مرد بنّا که آن را برآورده بود-و از بالای منار هنوز فرود نیامده بود- گفت:«آیا بر ساختن چیزی زیباتر ازین هم توانایی داشتی؟»گفت:«آری»شاپور گفت:«به خدا سوگند که ترا[در آن بالا]رها میکنم تا دیگر برای کسی چنین بنایی نسازی!نه فروتر ازین و نه برتر ازین.»آنگاه تازیانه بر اسب زد و او را در همان بالای منار رها کرد.و خود با یارانش روانه گردید.(و این بنا را در فلانی بنا کرده بود که در نزدیکی آن هیچ کس نبود و آن قریه که در آنجاست بعدها بوجود آمده است.)آن مرد گفت:«ای شهریار!من از تو خواستار عطا و کرامت بودم.حال اگر چنان است که تو قاتل من خواهی بود مرا از تو یک حاجت است که برآوردن آن بر پادشاه دشوار نیست.»شاپور پرسید که«آن حاجت چیست؟»گفت:«این است که پادشاه فرمان دهد که قدری چوب به من دهند تا از برای خویش در اینجا،پناهگاری سازم و در آن باشم تا آنگاه که مرگ من فرارسد،عقابان و کرکسان و دیگر پرندگان شکاری،مرا نشکرند.»شاپور گفت:«آنچه میخواهد بدو دهید.»چوبی به او دادند و او ابزار نجّاری با خویش داشت.از چوب برای خود بالهایی ساخت همچون پر مرغان و آنها را به یکدیگر پیوست.و در یکی از شبها که باد تندی وزیدن داشت،آن بالها را بر خویش بست و باد در آن بالها پیچیده و او را به زمین رسانید،بیآنکه هیچ آسیبی بدو رسد[و از آنجا گریخت و هرچه جستند نیافتندش]و بدینگونه شاپور بر مرگ او دست نیافت.چون آگاهی به شاپور بردند گفت:«خداش بکشد که چه استوارکار و صنعت پیشه بود!»
مؤلف[یعنی ابن فقیه همدانی]گوید:و آن منار درین قریه تا روزگار ما باقی است و سخت مشهور.شاعران همدان و جز ایشان را دربارهء آن شعرهایی است که ما چیزی از آن شعرها نقل نمیکنیم زیرا غالبا سست است و شعر نیکی در میان آنها دیده نمیشود.همچنین ایشان را دربارهء شبدیز و جز او،از آثار دیگری که در ناحیت جبل۴هست،اشعاری است که نقل آن سودی ندارد و ما آن را ترک کردیم[و دربارهء آن«منار سم آجین»،یکی از شاعران گفته است:مانندهء«منارِ سُم آجین»نیافتم، آفاق را اگرچه بگشتم به تاب و توش؛ کَدوادهای شگرف کز آنسان،بروزگار نادیده هیچ چشم و بنشنیده هیچ گوش. (شفیعی کدکنی،۱۳۷۴) این ترجمه کدکنی از نسخۀ بسیار مهم آستان قدس رضوی، یعنی چاپ عکسی فواد سزگین ازاصل کتاب البلدان صورت گرفته است.
[۲] حکایت و سرگذشت پایانی معمار این بنا(قتل آنها) نیز استعاره ومشابهت زیادی با سرگذشت برج بابل و برج شاپور ساسانی دارد: فدا وفنا شدن در پای قدرت وهمکاری فرمانبرانه و چشم بسته (نه انتقادی)با ان. البته سرنوشت منار شاپور(سم منار) در ونجر همدان گونه های دیگر است(رهایی و فرارافسانه ای وپروازگونه بنا، از دست شاه ستمگر و افسانه شدن!) لیکن وضعیت اولیه او نیز در روایت ابن فقیه، مشابه گزارش شده است که در پانویس قبلی امده است.