انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

جهادگرایی، ادغام و فرهنگ

نویسنده یُخن هیپلر – برگردان ادریس داریوشی

تقریبا همه این را متوجه شده‌اند، که ما مشکلی داریم؛ در واقع بیشتر از یک مشکل و به عبارت دیگر کلافی سردرگم از مشکلات. در هلند حزب آزادی[۱] خیرت ویلدرز[۲] نشانه‎ای برای نارضایتی گسترده از اوضاع اجتماعی، بویژه سیاست مهاجرت است. در فرانسه جبهه‎ی ملی [۳]موفق شده است که حزب اصلی باشد، و در بریتانیا حزب استقلال انگلستان[۴] دیگر احزاب را به ترس و وحشت می‎اندازد. در یونان حزب نئوفاشیستی طلوع طلایی[۵] و حزب پوپولیستی دست راستی یونانی‎های مستقل[۶] در انتخابات موفق شدند. در آلمان پگیدا[۷]، لگیدا[۸] (“اروپاییان میهن پرست علیه اسلامی کردن غرب”) و دیگر جنبش‎های مردمی ماهیت فرهنگی- سیاسی انتقادی شان را، که پیرامون بیگانه هراسی و اسلام هراسی شکل گرفته‎است، به شدت اظهار می‎کنند. حزب پوپولیستی آ اف د “آلترناتیو برای آلمان[۹]” نیز تا حدودی به دلایل تاکتیکی و تا حدی از سر اعتقاد همین وضع را دارد. تحریک مردم و حمله به یهودیان در اروپا در سال‎های اخیرافزایش یافته است. در کنار رشد پوپولیست‎های دست راستی و احزاب راست افراطی و جنبش‎ها، نمی‎توان از افراطگرایی برخی گروه‎های مهاجر چشم پوشی کرد. تشکیل‎ محله‎های مهاجرنشین[۱۰] و فقیرسازی[۱۱] منجر به ناآرامی می‎شود، ناآرامی‎هایی که بیشتر جوانان درگیر آن هستند (۲۰۰۵ به طور ویژه در پاریس، ۲۰۰۷ در ویر لو بل[۱۲]، ۲۰۱۰ در گرنوبل[۱۳] و یا ۲۰۱۲ در آمین[۱۴])، البته نه فقط در حومه‎ی شهرهای فرانسه. دیگر کشورها هم خودشان را رودرو با بحرانی می‎بینند که توسط عوامل اجتماعی و فرهنگی مرتبط با کاستی‎های سیاست‎های ادغام در گذشته ایجاد شده است.

۳۵۰۰ جهادگرای اروپایی

طغیان جهادگرایی زنگ خطر را به صدا درآورده است و پیش از این در شهرهایی چون مادرید، لندن، پاریس، بروکسل و کپنهاگ به اقدامات تروریستی منجر شده است. در این میان، قبلا بیش از ۳۵۰۰ جهادگرای اروپایی (بیش از یک سوم آنها از فرانسه، حدود ۷۰۰ نفر از آلمان، رقمی در همین حدود از بریتانیا و پس از آن از بلژیک) به سوریه و عراق سفر کرده‎اند، تا در آنجا به گروه‎های افراطی همچون دولت اسلامی و جبهه‎ی نصرت ملحق شوند.

روی هم رفته پدیده‎های افزایش تندروی‎ها و دیدگاه‎های پوپولیستی دست راستی با تقویت همزمان گرایش‎های جهادی و سلفی در اروپا، نه تنها نشان دهنده‎ی طیف فرهنگی جوامع اروپایی، بلکه همچنین نشانه‎ی بحرانی است که مشکلات بنیادی در جوامع ما را اثبات می‎کند.

بیگانه هراسی، نژادپرستی، سلفی‌گری و جهادگرایی پدیده‎هایی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی هستند. آن‎ها اندیشه‎ی خشن “ما در برابر آن‎ها” را با طرحی از مشکلات فردی یا اجتماعی با تصویری از دشمن مشترک درمی‎آمیزند.

شایان ذکر است که دشمنی علیه برخی گروه‎ها به وضوح به اینکه آن‎ها سهم بزرگتری از جمعیت را دارند و یا به طرز چشمگیری رشد خواهند کرد، بستگی ندارد. بر این اساس سهم یهودیان در فرانسه در حدود کمتر از یک و در آلمان کمتر از یک چهارم درصد از جمعیت، و سهم مسلمانان در ساکسن[۱۵]، که حرکت پگیدا لگیدا در آنجا توجه زیادی را جلب کرده است، ۰,۱ درصد است.

دست کم در آلمان به نظر می‎رسد که این‎طور باشد: اسلام هراسی در جایی رشد کرده است که در عمل مسلمانی وجود ندارد. این نخستین نشانه‎ی آن است که برداشت‎های سیاسی فرهنگی یگ گروه به مراتب مهم‎تر از ارتباط و شخصیت گروه در زندگی واقعی است. آشکارا در جامعه مشکل‎ها و تضادهای اساسی وجود دارد، که این مشکل‎ها به گروه‎های مشخصی -مثلا خارجی‎ها، یهودی‎ها، نامعتقدان[۱۶]، همجنسگراها و یا مسلمان‎ها- معطوف می‎شود. بنابراین چنین پدیده‎ی سیاسی و فرهنگی استثنا را باید به عنوان نشانه‎های بحران، بدون در نظر گرفتن گفتمان‎ها و طرز تفکرهای مشابه در] یک[ سطح اهمیت، جدی گرفت.

دقیقا در همین جا نیز بزرگترین دشواری پرداختن سازنده به این پدیده‎ها قرار دارد: بی‎شک بیگانه هراسی و جهادگرایی پدیده‎های فرهنگی هستند؛ اما پدیده هایی که نه تنها فرهنگی هستند، بلکه با مسئله‎های اجتماعی و سیاسی هم ارتباط تنگاتنگ دارند و به همین خاطر است که این پدیده‌ها را نمی‎توان با درمان‎های ظاهری فقط از طریق سیاست‎های فرهنگی محض مانند برنامه‎های آموزشی، تحصیلات و گفتگوهای بین فرهنگی درمان کرد. بنابراین، این برنامه‎ها و اقدامات در صورتی که مجزا باشند و توسط اقدامات اجتماعی و سیاسی کامل نشوند، اثرات بسیار کمی خواهند داشت.

اجازه دهید مثالی ازمشکل افزایش سلفی‎گری وجهادی‎گری دراروپا را مطرح کنم. آنها عمدتا با سه گروه اجتماعی مرتبط هستند: مهاجرانی از خاورمیانه، که به طور موقت در اروپا اقامت دارند؛ فرزندان یا نوه‎های خانواده‎های مهاجر مسلمان، که در اروپا متولد و بزرگ شده‎اند؛ و نوکیشان اروپایی، که به اسلام گرویده‎اند. باید خاطرنشان ساخت، که افراطی‎ها در هر سه گروه تنها اقلیت ناچیز کوچکی را تشکیل می‎دهند.

اعضای تندرو دو گروه اخیر بیشترین مشکلات را از نظر کمی و کیفی ایجاد می‎کنند. این بدان معناست که گرچه سلفی‎گری و جهادی‎گری در اروپا ممکن است با مسائل خارجی و بین المللی مرتبط باشند، اما پدیده‎ای وارداتی نیستند و از خود جامعه‎ی اروپا سرچشمه می‎گیرند. شرایط و اوضاع برای این افرطی‎گری‎ها در خانه مهیا می‎شود و تنها نمود فرهنگی آن است که به صورت مستقیم یا غیرمستقیم از گفتمان‎ها و مسائل در خاورمیانه یا جنوب آسیا تاثیر می‎پذیرد.

عاملان اجتماعی افراطگرایی در آلمان به طور عمده یا آلمانی تبارها و شهروندان آلمان و یا حداقل دانشجویان[۱۷] هستند. این ]موضوع[ به شکاف‎های اجتماعی و فرهنگی در جامعه‎ی آلمانی اشاره دارد، که ممکن است عمیق شوند، تغییر رنگ دهند و از نظر فرهنگی از طریق عوامل مرتبط با تعارضات خارجی ابراز شوند، اما توسط آنها ایجاد نمی‎شوند. این وضعیت در کشورهای اروپایی دیگر، مانند فرانسه، بریتانیا یا بلژیک مشابه است، اگرچه این روند در بریتانیا کمتر اعلام می‎شود.

وقتی به صحنه‎های سلفی‎گری و بویژه جهادگرایی در بیشتر کشورهای اروپایی توجه می‎کنیم، روشن می‎شود که بیشتر طرفداران آنها، برخلاف بسیاری از کادرهای سلفی در خاورمیانه، زندگی سختی دارند. در بسیاری از موارد -بالاتر از میانگین-، تندروهای سلفی، به ویژه آنهایی که متعلق به گروه‎های مرتبط با القاعده هستند، کسانی که می‎خواهند به دولت اسلامی[۱۸] بپیوندند و یا از آنها طرفداری می‎کنند، افرادی هستند که سابقه‎ی تحصیلی ضعیف، موفقیت متوسط یا پایین شغلی و حداقل ]سابقه‎ی[ یک دوره فعالیت‌های مجرمانه (اغلب کوچک) دارند.

من-ناتوان و نداشتن دورنما [۱۹]

برخی از وابستگان سلفی و جهادگراهای امروزی تجربه‎هایی در زمینه‎ی سوء مصرف الکل یا مواد مخدر دارند و در کل زندگی‎ای داشته‎اند که از ایده آل‎های امروزی آنها بسیار دور است. من-ناتوان، نداشتن دورنما و احساس ناکامی آنها را به این سمت سوق داده است که یا فعالانه به دنبال دورنماهای جدید و بهتری از زندگی باشند، یا پذیرای ایده‎هایی از خارج باشند که به آنها قول زندگی درست و بهتری را می‎دهد. علاوه براین، همیشه عوامل احساسی شخصی، همچون جستجو به دنبال به رسمیت شناخته شدن و صمیمیت و جستجوی جانشینی برای خانواده به واسطه‌ی پرداختن به گروه واقعی همسالان و/یا جماعتی خیالی از “مومنان راستین[۲۰]” وجود دارد.

واضح است که تنها یک راه به سوی افراط‎گرایی وجود ندارد و به همان اندازه روشن است که در اغلب موارد چندعامل باید در یک زمان اتفاق بیفتد. با این حال، به نظر می‎رسد که اکثریت قابل توجه سلفی‎های سیاسی و جهادی در اروپا از روشنفکرها، پزشک‎ها، وکیل‎ها و همچنین از صنعتگرهای موفق یا بازرگان‎ها نیستند، بلکه عموما افرادی هستند که به لحاظ اقتصادی-اجتماعی، اجتماعی و تا حدودی فرهنگی به صورت عینی و عملی یا ذهنی به حاشیه رانده شده‎اند.

در چنین موقعیتی از ضعف واقعی یا پنداشتی، پیشنهادهای سیاسی و جهادگرایانه‎ی سلفی می‎تواند جذاب به نظر برسد: اعضا در کنار مشارکت در گروه همسالان “برادران”[۲۱]، خودشان را در مقابل دیگران (مسلمانان غیرسلفی، یهودی‎ها، مسیحی‎ها، خداناباورها، سکولارها، جامعه‎ی آلمانی) به عنوان “قوی”، به عنوان نخبه برتر می‌پندارند. اکنون اینگونه آنها احساس و باور می‎کنند که به جای بازندگان فردی، پیشگامان جمعی هستند و این گزینه ای است که به طور ویژه برای افراد ضعیف النفس و کسانی که فکر می‎کنند جایی در جامعه ندارند، جذاب است. آشیانه‎ای که توسط جماعت توطئه‎گران “برادران” آماده شده است این افراد را گرم و امن نگه می‎دارد و این ادعای نخبه گرایانه، که در دریایی از بی‎ایمانی، اعتقاد حقیقی را نشان دادن و تا کسب موفقیت هر ریسکی را به جان خریدن، به این افراد شکست خورده حس معنا و اهمیت داشتن می‎دهد.

در یک مفهوم گسترده‎تر، همه‎ی اینها، حتی در سطح خیلی شخصی نیز، نمودهای فرهنگی هستند. شرایط پیدایش این نمودها در ابتدا با خدا و یا الهیات کاری ندارد و در واقع مختص اسلام هم نیستند، بلکه کمبودهایی را بیان می‎کنند که به گروه‎های ضعیف اجتماعی غیرمسلمان و افراد مربوط می‎شود.

عدم امنیت شخصی و اجتماعی، نداشتن دورنمای عینی و ذهنی، جستجوی معنا در زمان احساس پوچی، حس عدم هویت و ضعف نفس، همه در ابتدا فاکتورهای غیردینی هستند که از زمینه‎های شخصی و اجتماعی نشات می‎گیرند، تا از بستر دینی و الهیاتی. هرچند که این فاکتورها می‎توانند در را به روی افراط‎گرایی مذهبی (و همچنین غیرمذهبی) بگشایند.

بنابراین تصادفی نیست، که بسیاری از عوامل توصیف کنند‎ه‎ی افراط‎گرایی نزد تندروهای دست راستی و یا اراذل و اوباش هم نقش مهمی بازی می‎کنند. مشابهت‎های دیگر شامل تاکید بیش از حد بر مردانگی و “قدرت”، کاهش ضمنی و آشکار ارزش زنان و “دیگران”، گروهای دیگر و غیرخودی، تاکید بر اراده و داشتن پیشینه‎ای از خشونت و همچنین تمایل به خشونت است.

به طور خلاصه می‌توان گفت: سلفی‎گری تنها اقتباس فرهنگی مناسب افراط‎‎‎‎‎گرایی دست راستی است. افراد با پیشینه‎ی مهاجرت از ترکیه، کشورهای عربی و پاکستان، برایشان سخت است “نژاد سفید”، “آلمانی” یا “یونانی” را ستایش کنند،] البته این موضوع[ به غیر از مسائل اجتناب ناپذیر]دیگری مانند [ به دست آوردن اعتبار و پذیرش در بین افراط‎‎‎گراهای دست راستی است. افراطگرایی سلفی یا جهادگرا در ایجا جایگزین کاملی برای تحقق عملکردهای سیاسی-روانی یکسان است، که در آن به جای “نژاد” و “آلمانی بودن” به یک اجتماع دینی خاص ارجاع داده می شود -یک “جامعه ی خیالی[۲۲]” در معنای مورد نظر استاد علوم سیاسی آمریکایی بندیکت اندرسن[۲۳].

“فرهنگ‎” دست راستی یا سلفی رخدادهای ایزوله شده‎ای نیستند، بلکه با پدیده‌های شخصی، روانی، اجتماعی و سیاسی گره خورده‎اند و بدون به حساب آوردن این پدیده‌ها، درک کردن و تاثیر گذاشتن بر این موضوع غیر ممکن است.

مشکلات اساسی (مانند گرایش‎های دینی و ناسیونالیستی خاص) ایدئولوژیک نیستند، بلکه تا حد زیادی بر پایه‎ی نداشتن رویکرد و دورنما، ضعف هویت و ناامنی اجتماعی استوار هستند. بدون عواملی از این دست- که هرچند فردی به نظر می‎رسند، اما ریشه‎های اجتماعی دارند- مبلغان ایدئولوژِی‎های افراط گرایانه به ندرت این شانس را دارند، که بیش از یکی دو پیرو پیدا کنند. افراط‎گرایی نه بر حسب خرد، بلکه بر حسب نیازهای روان‎شناسانه، که یا توسط روابط گروهی رادیکال و یا ایدئولوژی‎های رادیکال ارضا می‎شود، جان می‌گیرد.

بنابراین تصادفی نیست که اکثر سلفی‎ها در علوم دینی بی‎سواد هستند. آنها بیشتر جذب حس نخبه سالاری ارائه شده توسط سلفی‎گری و سادگی فکری‎اش می‎شوند تا جذب مسائل الهی. دراروپا، سلفی‎گری اغلب ابزاری برای جدا کردن گروه ها از اطراف‎شان، شدت بخشیدن حس هویت گروهی‎شان و جدا کردن اعضا گروه از محیط و جامعه‎شان است. از این لحاظ مبالغه‎های افراطی بهتر از نکته سنجی الهیات کار می‎کند. سلفی‎گری سیاسی و جهادی در درجه‎ی نخست جنبش‎های اجتماعی سیاسی هستند، که جنبه‎های دینی‌شان، وقتی واقعیت این گروه‎ها به جای تبلیغات‎شان به عنوان معیار درنظر گرفته ‎میشود، در درجه‎ی دوم قرار می‎گیرد.

اسلام هراسی بدون مسلمانان

به همین صورت، فعالیت‎های ضد اسلامی جنبش‎های پگیدا/ لگیدا نه تنها بیانگر اسلام هراسی، بلکه بیانگر موارد بیشتری است: آنها بیگانه هراسی عمومی، نارضایتی از سیستم سیاسی، حزب‎های سیاسی آلمانی، اوضاع سیاسی و یک حس سراسری ناامنی اجتماعی را به نمایش می‎گذارند. همچنین دلیلی برای این موضوع است، که در درسدن و لایپزیک[۲۴] اسلام هراسی خیلی خوب بدون مسلمانان پاگرفته است- در نهایت هم این مطلب یک نشانگر فرهنگی است که خبر از بحران‎های بسیار گسترده‎تر و عمیق‎تر می‎دهد.

حتی با وجود آن که تعداد مسلمانانی که در ساکسن زندگی می‎کنند از ۰.۱ درصد به صفر تقلیل یافت، بعید به نظر می‎رسد حس ناامنی اجتماعی که اکنون بخش‎های بزرگی از جمعیت این ناحیه احساس می‎کنند، تغییر کند. در مقایسه با صحنه‎ی سلفی، به طور واضح تفاوت در این است که پگیدا بسیار ناهمگون است و ایدئولوژی مشترک یکپارچه ندارد و در عوض پیش‎داوری‎ها و جو جامعه در نظر گرفته می‎شود.

بیگانه هراسی، خصومت با حزب‎های سیاسی، نارضایتی و ترس از “دیگران”، ردکردن آن هایی که قدرت را در دست دارند، تردید در مورد رسانه‎های جمعی- همه در بخش‎های بزرگی از جمعیت ]پگیدا [ شایع است. جذابیت پگیدا بیشتر در این نهفته است که آنها این احساسات را با هم ترکیب می‎کنند، بار عاطفی به آن می‎دهند و برای بسیج جمعیت از آن استفاده می کنند.

وجه ایدئولوژیک معرکه‎ی پگیدا تا زمانی که بیان دلواپسی و اعتراض در قلبش نهفته است، فرعی است. از این روی شگفت‎انگیز نیست که طی شکاف اخیر در این جنبش، بخشی توانست در عرض چند روز تمرکز را از “اسلام هراسی” به “تقویت دموکراسی مستقیم[۲۵]” تغییر دهد. به صورت عملی سرعت تغییر موضوع بخشی از طرفداران را تحت فشار قرار داد، اما این تغییر اشاره ای به این مطلب دارد، که نارضایتی اجتماعی با کدام اقدام خودسرانه[۲۶] قادر است تا به لحاظ ایدئولوژیکی متفاوت مطرح شود.

تاملاتی که پدیده‎های فرهنگی همچون بیگانه‌هراسی، سلفی‌گری سیاسی و افراطگرایی ایدئولوژیکی را در مجموع سرکوب و یا از آنها جلوگیری می‎کنند، باید بر بیماری و نه نشانه‌ها‎ تمرکز کنند. این بدان معناست که یک واکنش فرهنگی محض کافی نخواهد بود. درعوض اقدامات فرهنگی بیشتر باید با کنش‎های سیاسی و اجتماعی-سیاسی مرتبط شود. تعلیم آیین یهودیت به یهودستیزان یا الهیات اسلامی به اسلام هراسان آنقدر بی‎فایده خواهد بود، که مثلا به نژادپرستان با دلایل علمی ثابت کنیم که نژادپرستی کاری غلط و بی‎معنی است.

افراط‎گرایان به سبب خلا دانش، یا در نتیجه بحث و استدلال منطقی تندرو نشده‎اند. اکثریت قریب به اتفاق افراط‎گراها به علت ترکیبی از نیازهای شخصی و احساسی، جستجو برای هویت فردی و جمعی و ناامنی اجتماعی سیاسی، که در نهایت یک فرم سیاسی ایدئولوژیک به خود گرفته است، تندرو شده‎اند.

سست کردن و یا شکستن لاک ایدئولوژیکی افراطگرایان (نه لزوما کادر رهبری، که ایدئولوژیک شدنش اغلب تقویت و مستقل شده است) باید این جنبه‎های غیرایدئولوژیک را هم دربربگیرد. در دراز مدت مهم این است تا به شرایطی که باعث افراطی‎گری می‎شود، پرداخته شود. و از آنجا که به حاشیه رانده‌شدگی واقعی یا احساسی، بی‎معنایی و عدم یکپارچگی اجتماعی در بیشتر موارد از نقطه‎های آغازین افراط‎گرایی فرهنگی-سیاسی به حساب می‎آیند، باید این موارد در توسعه‎ی راهبردهای پیشگیرانه و درمانی افراط زدایی، به طور ویژه مورد‎ توجه قرارگیرند.

پروپاگاندای افراطی- نژادپرستانه، ناسیونالیستی یا جهادگرایانه- بر همه تاثیر یکسانی ندارند. بلکه تنها کسانی را افراطی می‎کند، که نیاز دارند کارکردی احساسی را برایشان برآورده سازد. در اروپا انسان‎های موفق با چشم انداز مثبت زندگی به ندرت از تبلیغ‎های نژادی یا جهادگرایی تاثیر می‎پذیرند، زیرا این تبلیغ‌ها برای آنها بی‎معنی است.

در آلمان، گروه‎های هدف ابتدایی در برنامه‎ی پیشگیرانه در مقابل افراطگرایی، گروههایی هستند که وضعیت زندگی‎شان با ناامنی، منزلت اجتماعی کم، نگرانی در مورد نتایج آتی تغییرات اجتماعی، ترس در مقابل به حاشیه راندگی اجتماعی بالقوه یا واقعی و انزوا مشخص می‎شود. به طور دقیق دست یافتن به این گروه‎ها به خاطر سطح پایین‎تر از متوسط تحصیلات‎شان (نه لزوما به خاطر هوش پایین‎تر) توسط برنامه‎های کاملا فرهنگی بسیار سخت است. آنها افراطی نمی‎شوند چون از ابتدا به آن نیاز داشته‎اند، بلکه از آنجا که افراط‎گرایی‎ راه‎ حل‎های عینی، که شکنندگی زندگی‎شان را جبران می‎کند، پیش روی‎شان می‎گذارد، افراطی می‎شوند.

براین پایه، شاید اندیشیدن به چگونگی کاهش دادن تعداد افرادی که در جوامع اروپایی به حاشیه‎ی جامعه رانده شده‎اند و یا در حاشیه هستند، مناسب باشد. ادغام اجتماعی گروه‎های ضعیف‎تر – در بازار کار، در نظام آموزشی، فرهنگی – و بهبود چشم انداز زندگی افراد با وضعیت زندگی سخت در گذشته، آسان بدست نمی‎آیند، اما این موارد هسته‎ی پیشگیرانه‎ی افراط زدایی هستند.

این تنها دربرگیرنده‎ی افرادی با پیش‎ زمینه‎ی مهاجرت از ترکیه یا کشورهای عربی نیست، بلکه شامل محله‎های مشکل‎دار شهرهای بزرگ، همچون بخش‎هایی از پاریس و بروکسل، یا بخش‎هایی از شرق آلمان و ناحیه‎ی رور[۲۷] هم می‎شود. موضوع تنها راجع به این نیست که از تحولات، مانند آنچه در حومه‎های فرانسه رخ داد جلوگیری کنیم، بلکه بحث بر سر معکوس کردن فرایندی است که در طول سال‎ها در اروپا باعث جدایی فقیر و غنی و فقیر شدن بخشی از جامعه شد.

ناامنی اجتماعی بدون دورنمایی که فرد وضعیت خود را در میان مدت و بلندمدت بتواند بهبود بخشد، در درازمدت نه تنها در بین افراد آسیب پذیر به به حاشیه راندگی اقتصادی-اجتماعی، سیاسی و فرهنگی می‎انجامد، بلکه مشروعیت جامعه و نظام سیاسی را نیز تضعیف می‎کند. هر دو عامل در نظر گرفته شده فرایندهای افراطگرایی را آسان‎تر و تعداد نیروهای بالقوه را افزایش می‎دهد. اما در مقابل، کاهش قابل ملاحظه‎ی به حاشیه رانده‎شدگان و تعداد افرادی که در شرایط متزلزل اجتماعی-اقتصادی زندگی می‎کنند، نسبت به جمعیت، کارامد است و این امر می‎تواند سهم مهمی در افراط زدایی بلندمدت پیشگیرانه داشته باشد. بر چنین بستری، سپس فرصت‎های جدید نیز شکل خواهد گرفت، تا با دخالت سیاست فرهنگی، ایدئولوژی‎های افراطی به عقب رانده شوند.

بسیار محتمل است، که همیشه افرادی وجود داشته‎اند و وجود خواهند‎ داشت، که نماینده مواضع افراطی‎اند، اما اینکه آیا این افراد گروهی کوچک و منزوی از “نوابیغ[۲۸]” باقی بمانند و یا اینکه رفته رفته پیروانی بدست آورند و عامل سیاسی مهمی شوند، بستگی به این دارد، که آیا جامعه‌شان کار می‎کند و همه‎ی گروه‎ها در آن ادغام شده‎اند، آیا نظام سیاسی مشروعیت دارد و یا نزد بخش گسترده‎ای از جمعیت به عنوان کالبدی بیگانه شناخته می‎شود.

درچهارچوب جامعه‎ای عادل و کارآمد و در یک قالب مشروع و مسلم از سیاست، آموزش در مورد اقلیت‎ها، گروه‎های دینی و قومی و دیالوگ به منظور از میان برداشتن درگیری‎ها، می‎توانند سهم موثری داشته باشند. اما بدون این پیش شرط‎ها تاثیرشان محدود باقی می‎ماند.

این متن ترجمه مقاله زیر است:

Jochen Hippler, „Dschihadismus, Integration und Kultur“

In: Der Kulturreport/ das EUNIC-Jahrbuch 2014/2015 „Europa: Festung oder Sehnsuchtsort?“ Steidl, Göttingen, Erste Auflage 2015, S. 10-16

[۱] Partij voor de Vrijheid (PVV)

[۲] Geerd Wilders

[۳] Front National

[۴] United Kingdom Independence Party (UKIP)

[۵] Chrysi Avgi

[۶] Anexartiti Ellines (ANEL)

[۷] PEGIDA

[۸] LEGIDA

[۹] AfD – “Alternative für Deutschland”

[۱۰] Ghettoisierung

[۱۱] Pauperisierung

[۱۲] Villiers-le-Bel

[۱۳] Grenoble

[۱۴] Amiens

[۱۵] Sachsen

[۱۶] Ungläubige

[۱۷] این مفهوم به معنای دانشجویانی است، که مراحل تحصیلی قبل از دانشگاه -همچون مدرسه- را در آلمان گذرانده اند.Bildungsinländer

[۱۸] Islamischen Staat

[۱۹] Ich-Schwäche und Perspektivlosigkeit

[۲۰] Rechtgläubigen

[۲۱] Peergroup von „Brüdern“

[۲۲] Imagined community

[۲۳] Benedict Anderson

[۲۴] Leipzig

[۲۵] Stärkung direkter Demokratie

[۲۶] Beliebigkeit

[۲۷] Ruhrgebiet

[۲۸] Spinnern